|
______________________________________________________________
2008-12-30
گفت و گو با سیرن اتس، نویسنده و حقوقدان ترکتبار:
سیرن اتس در خانوادهای ترک به دنیا آمد و در سن شش سالگی از استانبول به برلین رفت. او اکنون نویسنده و حقوقدانی موفق است، و سالهای زیادی برای حقوق زنان فعالیت کرده و حتی سوءقصد به جانش، تهدیدهای فیزیکی مداوم او را از بیان نظراتش در جامعه بازنداشته است.
نعیمه الموسوی با او در برلین گفت و گو کرده است.
خانم اتس، کتابتان «سفر طولانی در تب و تاب» را به زنانی که نمیتوانند یا اجازه ندارند در آزادی زندگی کنند، تقدیم کردهاید. قبل از ۱۸ سالگی از خانه فرار کردید تا اختیار رشد خودتان را در دست داشته باشید. قدم برداشتن در جهت آزادی، بیشتر اوقات مترادف با دور شدن از خانواده به نظر میرسد.
پیشرفت در خانوادهای به سنتی مثل خانوادهی من، بسیار دشوار است. در دورهی کاریام، با زنانی آشنا شدهام که ۱۸ سالگی را هم رد کردهاند، اما هنوز در خانه و با خانوادهشان زندگی میکنند، به یک دلیل ساده، چون مسلمان هستند.
خانواده انتظار دارد آن زن تا زمانی که ازدواج نکرده و هنوز در چشم خانواده، بچه است ـ با آنها زندگی کند. امروزه خانوادههای زیادی هستند که ساختار خانوادگی آنها، پیشرفت را برای یک زن، طوری که خانواده بپذیرد، بسیار مشکل میسازد، مثل اینکه زنی بدون مراسم رسمی ازدواج، با مردی زندگی کند، مثل زندگی خودم.
زندگی من با کسی پیوند خورده و یک بچه دارم. در حالیکه هرگز بهطور رسمی ازدواج نکردهام. حالا یک مادر مجرد هستم. الان، خانواده من، همهی اینها را پذیرفته است. در حالی که اگر با خانوادهام میماندم، هیچ وقت این مسایل را نمیپذیرفتند.
چرا؟
خانوادهی شوکه شدهاند. این برایشان، رنجآور بود و دورهای بحرانی را پشت سر گذاشتند. یک روز خواستم تا دوباره ببینمشان. وقتی آنها را دیدم، با آغوش باز از من استقبال کردند. ما خیلی حرف زدیم؛ بحثهای زیادی کردیم و به تفاهماتی هم رسیدیم. سالها اینگونه گذشتند.
فراموش نکنید که سال ۱۹۸۱ از خانه فرار کردم. آن روزها، سنم کمتر از ۱۸ سال بود. امروز، ۴۵ ساله هستم. به مرحلهای رسیدهام که میتوانم بگویم خانوادهام هشتاد درصد مسیری را که آمدهام، پذیرفتهاند. همیشه چیزهایی هست که ترجیح میدهند از آنها اطلاع نداشته باشند.
تصمیم به فرار از خانه، یک ریسک است. حتی اگر آن شخص صبور باشد. معلوم نیست که روزی، اعضای خانوادهاش با او آشتی کنند.
البته، یک ریسک است. زنها و خانوادههایی هستند که بعد از آن، هیچ رابطهای با هم نداشتند. هر چند، تجربه نشان داده است که این در موارد کمی اتفاق میافتد. اما کسانی که حاضر نیستند این ریسک را بکنند، هرگز نخواهند توانست راهشان را برای زندگی آزاد در زندگی شخصی پیدا کنند.
یک زن در چنین موقعیتی، با دشواری انتخاب بین خانوادهی خوشحال و زندگی مستقل مواجه میشود. هر زنی مجبور است چنین تصمیمی را در زندگیاش بگیرد.
فکر میکنم تصمیم درست این است که در درجه نخست بگوییم من خوشحال هستم، پس روزی خانوادهی من هم خوشحال خواهد بود. برای اینکه به مرحلهای برسیم که هر دو طرف خوشحال باشند، در درجه نخست، یک زن باید خودش را پیدا کند.
او باید از فضای فکری «ما» بیرون بیاید و مفهوم فردیت را پرورش دهد، چیزی که بیشتر مسلمانها ندارند. وقتی آن را به دست آوردند، میتوانند به گروه برگردند.
زمانی بین دو فرهنگ ترکی و آلمانی مانده بودید. این احساس به ویژه، وقتی به مدرسه میرفتید، قوی بود. دورهی طولانی را سپری کردید تا از فرهنگ ترکی فاصله گرفتید.
برای من، این دورهی زمانی، خیلی اهمیت داشت. ۱۵ سال از فرهنگ ترکی فاصله گرفتم، ارزیابیاش کردم و دوباره به آن نزدیک شدم. این کار را کردم چون متوجه شدم، ۱۵ سال، بخشی از خودم را نادیده گرفته بودم.
از آن فرهنگ فاصله گرفته بودم، چون تا آن موقع، فقط چیزهای منفی فرهنگ ترکی را تجربه کرده بودم. من ـ حتی به عنوان زنی با تفکر آزاد ـ پذیرفته نشده بودم، این مساله مهمترین فاکتور بود. همهی اینها را در اندازهی بزرگتری در فرهنگ آلمان پیدا کردم.
هر چند، شاید درست نبود فرهنگ ترکی را کلاً پشت سر بگذارم. چون چیزهایی را از دست دادم. فهمیدم آن فرهنگ، بخشی از وجود من است، عمیقاً در من ریشه دوانده و اگر به آن پشت کنم، چیزی را از روحم پاک خواهم کرد.
در کتابتان «اشتباه چند فرهنگی» نوشتید برخلاف تعدد فرهنگی، که فرهنگهای مجزا، در کنار هم زندگی میکنند، اشتراکات فرهنگی جایی به وجود میآید که فرهنگهای گوناگون با یکدیگر روبهرو شوند و به یکدیگر تبدیل شوند. وقتی یک نفر بین فرهنگها در جریان است، این فرهنگهای مجزا، آمیخته میشوند و در نتیجه هویتهای«مشترک فرهنگی» جدید را خلق میکنند که متعلق به همان شخص است. هویتهایی که دستورالعملی برای طبقهبندی و درگیری درونی به نظر میآیند. با این وجود، حالا میگویید دو فرهنگی بودنتان را واکاوی میکنید تا به جای اینکه به یک بیمار مبتلا به اسکیزوفرنی پنهان باشید، بر مایههای خود بیفزایید.
اگر کسی بپذیرد بخشی از هر فرهنگ و هویتی با گذشته، حال و آیندهاش وابسته است؛ وقتی در آن فرهنگ زندگی کند و کاملاً تجربهاش کند، در آن صورت این تز جواب میدهد.
۴۰ سال در آلمان زندگی کردهام و بیشتر از ۲۰ سال از عمرم را صرف پرداختن به این نکته کردهام تا به جایی برسم که امروز هستم. برای اینکه بفهمم چه کسی هستم اندیشههای زیادی را به خورد خودم دادهام. هر کسی که میخواهد زندگیاش را مانند زندگی من، غنی سازد، باید به این نکته توجه کند.
برای دختر کوچکتان چه نصیحتی دارید؟
دختر من با دو زبان مادری بزرگ میشود. از این طریق، به او دو فرهنگ میبخشم. من هویتی میان فرهنگی دارم و میبینم که دخترم هم میتواند دو فرهنگ داشته باشد. این دو فرهنگ را با خوشحالی میپذیرد، و معلومات و تجربه را از این تنوع کسب میکند.
به او میگویم هر دو فرهنگ، بخشی از او هستند، چون بخشی از وجود من هستند و من بسیار خوشحالم که میتوانیم در این دو فرهنگ شریک باشیم. ما یک خانوادهی بزرگ ترکی زبان و یک محیط آلمانی زبان داریم.
برای من بسیار مهم است که دخترم هر دو زبان را یاد بگیرد و هر دو فرهنگ را تجربه کند و بفهمد که هر دو فرهنگ دارای ارزش یکسان هستند و میتوانند کنار یکدیگر وجود داشته باشند.
هیچ پلاکی جلوی درب ورودی منزلتان نصب نکردهاید و آدرس خانهتان را اعلام نمیکنید. شما از یک سوءقصد جدی، جان سالم به در بردهاید، مورد حمله قرار گرفتهاید و بارها تهدید به مرگ شدهاید. آیا بارها فکر نکردهاید که عواقب کار شما، به ویژه به عنوان یک مادر، دیگر قابل دفاع نیست؟
تصمیم بسیار سختی است. مجبورم هر روز این تصمیم را بگیرم . به معنای واقعی کلمه میدانم که سخت است. در ۲۱ سالگی، وقتی به جانم سوءقصد شد، این واقعیت را با تمام وجودم حس کردم. با این وجود، فکر میکنم اگر نتوانم به کارم ادامه دهم، کاملاً افسرده خواهم شد. و نسبت به الان، حس بدتری خواهم داشت .چون از دیگران جدا میشوم، چون کمکی را که میتوانم به بسیاری از آدمها بکنم، از آنها دریغ خواهم کرد.
اگر همه ساکت باشند و چیزی نگویند، اتفاقی نخواهد افتاد. ترجیح میدهم متعلق به آنهایی باشم که چیزی میگویند. نمیخواهم ساکت بمانم، چون سکوت مرا، شریک جرم میسازد.
------------------------
منبع: رادیو زمانه