|
______________________________________________________________
2008-06-08
روایت زنانهی یک سندیکا
هژیر پلاسچی
سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه اولین نهاد مستقل کارگری بود که بعد از سالها سکوت سربر آورد و از همان ابتدا احیا کنندگان این سندیکا، کارگران شرکت واحد زیر فشار قرار گرفتند تا از پیگیری خواستها و فعالیت در تشکل صنفی خود منصرف شوند. ولی آنها به بهای ساعتها بازداشت و پروندههای باز و حکمهای تعلیقی و اخراج از کار ایستادند و مبارزهی صنفی خود را تا امروز ادامه دادهاند.
این گزارش اما نمیخواهد راوی تلاشهای کارگران سندیکایی باشد. این گزارش میخواهد چراغی بتاباند به آن سو که تاکنون خاموش بوده است و هرآنگاه که کارگران سندیکایی در برابر پیشامدهای صعب مقاومت کردند، دوشادوش آنها ایستاده است. این روایت زنانی است که این سالهای سخت را طاقت آوردهاند.
زنان بدون مردان
پروانه اسالو، همسر منصور اسالو، رییس هیات مدیرهی سندیکای کارگران شرکت واحد از 19 تیر 1386 در خانه تنهاست چرا که همسرش برای بار سوم روانهی زندان شده است. او میگوید: «به هر حال وضعیت زندگی ما عادی نیست و مشخص است که سختیهایی دارد. همین که منصور نباشد خودش کلی آزاردهنده است.»
نبودن اسالو تنها موجب نشده است که همسرش برای گذران زندگی خانواده دو شیفت کار کند بلکه موجب شده پروانه دائم مجبور باشد برای پیگیری وضعیت پروندهی همسرش به دادستانی و دادگستری و هر محل دیگری که ممکن است در آن گرهی از مشکلات باز شود، مراجعه کند. محلهایی که به گفتهی خودش مراجعه به آنها هم وقتگیر است و هم او از حضور در آنها آزار میبیند.
این اما تنها همسر رییس هیات مدیرهی دربند سندیکا نیست که به دلیل مبارزات سندیکایی همسرش با مشکلات دست به گریبان است. «منصوره شیرزادفر»، همسر یعقوب سلیمی که تاکنون بیش از 10 بار بازداشت شده و مانند یاران سندیکایی دیگرش از کار اخراج شده است توضیح میدهد: «بعد از آغاز فعالیتهای یعقوب آنقدر مشکلات روی هم انباشته شده که نمیدانم از کدامش بگویم. هر بار که یعقوب را بازداشت کردهاند برای ما یک ضربهی روحی بوده است به طوری که بار اول دختر بزرگم مهدیه که کلاس اول راهنمایی بود تا یک ماه مدرسه نمیرفت و فقط گریه میکرد.»
شیرزادفر نیز مانند همسران دیگر فعالان سندیکایی در این چند سال با مشکلات مالی دست و پنجه نرم کرده است. او به دلیل بیکاری همسرش و بازداشتهای پیاپی او 3 سال است که یک کارگاه خیاطی راهاندازی کرده تا بتواند چرخهای زندگی روزمره را بچرخاند.
هما رضوی، همسر سید داوود رضوی که همسرش علاوه بر اخراج از کار تاکنون نزدیک به پنج ماه در نوبتهای مختلف زندانی بوده نیز از ضربههای روانی میگوید که بازداشت همسرش بر جای گذاشته است: «بازداشتها و عدم امنیت باعث شده که این چند سال از نظر روحی برای ما خیلی سالهای بدی باشد. بار اولی که داوود را بازداشت کردند دخترم، زهرا تابستان از خانه بیرون نمیرفت مبادا پدرش تماس بگیرد و او خانه نباشد. علاوه بر این هرچند اجتماع ما را قبول میکرد و خیلی هم به ما احترام میگذاشتند اما خانوادهی خودم از فعالیتهای داوود راضی نبودند و میخواستند که ما راحتتر زندگی کنیم. به همین دلیل مجبور شدم از آنها هم فاصله بگیرم و این تنهایی در روزهایی که داوود نبود از همه چیز بدتر بود.»
هرچند هما رضوی شاغل بود و بار خانواده را به دوش میکشید اما در خانهی مسعود حیاتغیبی چنین نبود. «مریم ضیا»، همسر او روزهای سختی را گذراند. ضیا میگوید: «به هر حال خیلی از خانوادههای ایرانی از جمله خانوادهی ما به لحاظ اقتصادی به مردها متکی هستند و اخراج و بازداشتهای مسعود باعث شد یک مدت خیلی تحت فشار باشیم.»
این فشار ولی برای مریم ضیا قابل تحملتر از استرسی بود که در این سالها آن را روزانه تجربه کرده است. نگرانی دامنگیری که هر ساعت به سراغ خانهیی میآمد که در آن یا کسی در بازداشت بود یا ممکن بود بازداشت شود.
با این همه ضیا نه تنها تمامی سختیها را تاب آورد بلکه تلاش کرد با همسرش همراه شود. او تاکید میکند: «من فعالیتهای همسرم را پذیرفته بودم و با او همکاری می کردم. حتی وقتی مسعود خسته میشد سعی میکردم دلداریاش بدهم و حمایتش کنم.»
زندان زنان
همسران کارگران سندیکایی تنها در کشیدن بار خانواده در روزهای بیکاری و زندان همسرانشان نبود که در کنار آنان ایستادند. 8 بهمن ماه 1384، همزمان با سرکوب اعتصاب رانندگان شرکت واحد و بازداشت تعداد زیادی از کارگران اعتصابی، ماموران امنیتی با هجوم به منزل یعقوب سلیمی منصوره شیرزادفر، همسر او را به همراه مهدیه و محدثه، دختران 12 ساله و 3 سالهشان بازداشت کردند. همچنین در این هجوم هما رضوی، همسر سید داوود رضوی و زهرا، دختر 7 سالهی ایشان و نیز مریم ضیا، همسر مسعود حیاتغیبی و فاطمهی 8 ساله و منای 14 ساله دختران آنها را بازداشت کردند. یک جمع زنانهی زنانه.
جمع زنان بازداشتی را به بازداشتگاه مفاسد اجتماعی در خیابان وزرا منتقل کردند. هما رضوی ماجرای آن بازداشت را چنین روایت میکند: «ساعت 2 و نیم شب بود که عدهی زیادی مامور مسلح وارد خانهی آقای سلیمی شدند. بچهها همه خواب بودند و ما هم با دلهره و نگرانی نیمه بیدار و نیمه خواب. ما را خیلی با خشونت و بی ادبانه بازداشت کردند و حتی بچهها را با لگد از خواب بیدار کردند. فاطمه، دختر 8 سالهی مریم را کتک زدند و محدثه، دختر 3 سالهی منصوره را که فکر کرده بود یکی از سربازها پدرش است و به پای او چسبیده بود با لگد به گوشهیی پرت کردند.»
در بازداشتگاه وزرا ماموران به زور زنان بازداشتی را به همراه فرزندانشان در یک سلول سرد حبس میکنند و حتی زمانی که کسی نیاز به دستشویی داشت در را باز نمیکردند. در وزرا به آنها میگویند به این دلیل بازداشت شدهاند که شوهرانشان، ماموران را بیخواب کردهاند.
صبح زود زنان بازداشتی را به کتابخانهی بازداشتگاه منتقل میکنند و صبحانهی مختصری به آنها میدهند. هما رضوی میگوید: «نزدیک ظهر بود که بچهها گرسنه شدند. از ماموران خواستیم که برای بچهها غذا بیاورند اما گفتند غذا نداریم و باید منتظر بمانید. اتفاقی متوجه شدیم که در کتابخانه باز است. من به همراه یکی دیگر از خانمها از کتابخانه بیرون آمدیم و دیدیم که مامورها در اتاق خودشان دارند چلو مرغ میخورند در حالی که بچههای ما از گرسنگی بیحال شده بودند.»
عصر همان روز هما رضوی را به همراه پنج کودک زندانی رها میکنند اما منصوره شیرزادفر و مریم ضیا روانهی اوین میشوند تا به فاصلهی چهار روز آنها نیز آزاد شوند.
چشماندازی در مه
همسران فعالان سندیکایی اما فراموش نمیکنند از تردیدهایشان هم بگویند. تردیدهایی که گاه چونان موریانه میخلد درون ذهن آدمی تا شک کند که راه را درست آمده است؟ تردیدی که منصوره شیرزادفر از آن سخن میگوید: «به هر حال راهی است که خودشان انتخاب کردهاند اما فکر میکنم اگر اینها از طرف کارگرهای شرکت واحد حمایت میشدند و کارگرها خودشان را بعد از اعتصاب کنار نمیکشیدند وضعیت ما خیلی بهتر بود.»
و پروانه اسالو هم آن را تجربه کرده است: «به آن فکر کردهام چون الان واقعا خانوادهی منصور هم زندانی است اما سعی میکنم هیچوقت چنین چیزی را به زبان نیاورم، به خصوص آن زمانهایی که با منصور روبهرو میشوم و ایمان و علاقهی او را به راهی که انتخاب کرده میبینم.»
مریم ضیا نیز هرچند گاهی به شرایط دیگری که میتوانست از آن برخوردار باشد فکر میکند اما تاکید دارد: «ورود مسعود به این عرصه تحولات زیادی در خانوادهی ما به وجود آورد و دستآوردهای زیادی برای من هم داشت. همین که فعالیت مسعود موجب شد سطح آگاهی من هم رشد کند و با ایدهها و آدمهای جدید آشنا بشوم موجب میشود که بر تردیدها پیروز شوم.»
هما رضوی هم اوایل آغاز فعالیت سندیکایی همسرش و به خصوص شبی که بازداشت شد با این شک دست به گریبان بوده است، شکی که به گفتهی خودش از آنجایی میآمد که پیش از این آگاهی چندانی نسبت به فعالیت اجتماعی نداشت و ناگاه آرامش خانوادهاش درهم ریخته بود. امروز اما وضعیت تغییر کرده است. هما رضوی میگوید: «وقتی در مورد مسائل اجتماعی بیشتر مطالعه کردم با اینکه در این مدت خیلی تحت فشار بودهایم اما خوشحال شدم که همسرم اینقدر آگاه شده که برای آسایش و رفاه جامعهی کارگری تلاش میکند. امروز از اینکه زندگی ما چنین تغییری کرده است خوشحالم و در کنار داوود از زندگی لذت میبرم.»
شاید که آینده از آن ما
همسران فعالان سندیکایی شرکت واحد اما خود نیز هویتی جداگانه به عنوان «زن» دارند و دغدغهها و دشواریهای زنان ایران دغدغهها و دشواریهای آنان نیز محسوب میشود. هر چند این روزها که دیگر کشیدن بخش بزرگی از بار زندگی روزمره بر عهدهی آنان است، فرصت نداشته باشند حضور جدیتری در میدان مبارزهی زنان داشته باشند اما خودشان را همدل فعالان جنبش زنان میدانند. همدلی زنانهیی که شاید سخنان پروانه اسالو چکیدهی آن باشد که میگوید: «من خودم که وقت سر خاراندن ندارم و روزی دو شیفت و حتا جمعهها هم کار میکنم اما به نظرم کمپین یک میلیون امضا در این شرایط اظهار وجود همهی زنان جامعهی ماست و به هر حال از بی تفاوتی خیلی بهتر است.»
او البته در مورد مشارکت مادر منصور در فعالیتهای کمیتهی مادران کمپین هم میگوید گرچه مدتی است که به دلیل بیماری نمیتواند مانند گذشته حضور داشته باشد.
در این میان اما مریم ضیا که یک بار به دلیل فعالیتهای سندیکایی همسرش سلولهای انفرادی اوین را تجربه کرده، یک بار هم به دلیل همراهی با جنبش زنان محبوس این سلولها شده است. روز 22 خرداد 1385، در جریان تجمع اعتراضآمیز میدان هفت تیر، مریم ضیا به همراه خواهرش معصومه بازداشت میشوند. مریم یک هفته در بازداشت میماند و بعد از آزادی به قید وثیقه و محاکمه به شش ماه حبس تعلیقی به مدت دو سال محکوم میشود.
او در مورد دلایلش برای شرکت در این تجمع میگوید: «من هم مانند همهی زنان از کودکی، در خانواده و مدرسه و جامعه با این قوانین تبعیضآمیز درگیر بودهام و همیشه این وضعیت من را آزار میداد.»
ضیا تاکید میکند: «من خودم دو دختر دارم و نمیخواهم آنها هم در شرایطی زندگی کنند که نسل ما در آن زندگی کرد. باید این شرایط تغییر کند.»
--------------------------------------
منبع: تغییر برای برابری