کارگران
کودکان
زنان هنر
و ادبیات
لطیفه
تصاویر
کامپیوتر
سایت های دیگر
کلیپ و صدا
مکانی برای احزاب
اخبار روز از پیک ایران
خلاصه اخبار رادیو فردا
خارجی
سلامت
و بهداشت
آرشیو
صفحه
نخست
______________________________________________________________
هنر و ادبیات
*جهت مشاهده سروده های پرویز میرمکری اینجا کلیک کنید
*جهت مشاهده سروده های سیامک غفاری اینجا کلیک کنید
*جهت مشاهده سروده های دیاکو اینجا کلیک کنید
*جهت مشاهده سروده های م. ساقی اینجا کلیک کنید
*جهت مطالعه آثار منوچهر جمالی لطفا اینجا کلیک کنید
هاتف رحمانی
چهارشنبه ۷ مرداد ١٣٨٣
صف در صف چراغ می رويد
از كوچه باغ های نسترن
به تسليت كاشف فروتن شوكران !
بامداد چلچراغ سترگی
ايستاده به سان ِ صف ِ طويل ِاحترام
فرودی بر آستان همان دری كه كوبه نداشت
بی هراسيش از مرگ .
برگ برگ ِ عصيانی اش
آيينه ی قد افراشتگی انسان است
در فصل ِ تحقير ِ عاطفه !
وفروتنی اش رعايت عشق
با آيينه و آيدا و خنجر ودرخت .
واكنون در اين صف ِ طويل ِ چراغ
از كوچه باغ های نسترن
صدای خسته
شكسته
در شامگان دل ها نشسته اش
تكرار مداومی است :
كاشكی قضاوتی
قضاوتی
قضاوتی
در كار
در كــــــــار بود .....
19/5/ 1379
( اين شعر از کتاب تازه انتشار يافته ى "چهار دفترشعر : کيهان درد، سنگ بر يخ، از بام آه، جانانه ى شعر و جان زيبايى" برگرفته شده. چاپ نخست اين کتاب در ماه جولاى ٢٠٠٣ در آمريکا منتشر شد)
اين مار در كجاى رگم
پزشك مىگويد:
مارى سياه
در چه جايى از رگِ من
خانه كرده است:
سرشته از خونم
ياخته هاى زهر آگينش:
نهفتهْ پيدايى،
بيدارْخواب و
هشيارْمست،
و پيچِ كوچه اى از جنگلِ رگانِ من
كمينش،
و نيش،
نيش،
نيش زدن
(گفتن ندارد اين:
چنان كه هر مارى
در سرشت و سرنوشتِ خودش دارد،)
انگيزه اش،
هدفش،
آئينش.
اگر نجنبم از جاى
ـ يا حتّا بر جاى ـ
گاهواره فراموشم خواهد شد:
و زود، زود، زودتر از دير،
خواهم ديد
كه گورِ خويشم.
وگر بجنبم،
مارم نيز بيدار خواهد شد،
هشيار خواهد شد؛
خواهد زد
از درونِ جگر
ـ وز ناگهان ـ
به خنجرِ نيشم.
چه كار مىتوانم كرد،
يا بايد بكنم،
پس؟!
عينِ درختى
كه باغبان گلوگاهش را
با تسمه اى از آهن
مى بندد،
تا شيرههاى خاكىاش از ريشه را،
تا سالِ بعد،
در تنه گرد آوَرَد
( و مىگذارد
سرشاخههاى امسالينش،
هر يك،
در خود بپوسد و
برگ و برش
در خود بگندد،)
پايم ورم كرده ست.
بايد،
بايد،
بايد
بمانم اينجا،
مىگويند.
بايد نجنبم از جاى خويش...
امّا، نه!
جنگل هنوز جاهايى دارد
و چيزهايى
كه من نديدهام.
و آواى اين سكوت،
كزآن دور مىوزد،
گُلَكى ديگر را
بر شاخِ واپسينم
دارد
مىشكوفاند.
و از دمِ كدام جهنم
اين هواست
كه اينچنين و چندين
دم كرده ست؟
آه،
بايد رها شوم،
پا شوم،
بروم
به جلگه اى گشادهتر از جانِ آب،
كه بايد باشد
در كجا...
ببين:
اين
گلبرگِ نوشكفته
از گُلَكِ نازنينِ من
ـ اين وقتِ شب ـ
هواى شبنم كردهست.