تحليل ساختاري سه نسل سياسي،
از نسل تفنگ تا نسل قلم
دادامن
متني که هم اکنون مي خوانيد از روي سخنراني نگارنده در اتاق (عدالت ايرانيان ) پالتاک پياده شده است . سال پيش در اوايل اسفند 82 از جانب رفيق عزيزم شاهين دعوت شدم تا در باب زمينه هاي وقوع انقلاب 57 در اتاق (عدالت ايرانيان ) که به مناسبت سالگرد انقلاب ضد سلطنتي تاسيس شده بود سخنراني کنم . چند هفته پيش شاهين عزيز پس از گذشت يکسال سخنراني مرا از آرشيو صوتي خود به صورت متن درآورد و برايم فرستاد . با اينکه دقيقا يک سال از ايراد اين سخنراني گذشته است اما حس مي کنم مباحث عنوان شده در آن هنوز ترد و تازه است . زيرا دغدغه هاي امروز ما نيزبه طور نسبي بر حول همين مضامين مي گردد . بررسي تاريخي نسلهاي عقيدتي ايران محور بحث آن سخنراني بود ، سوالهاي بسياري پس از سخنراني مطرح شد از جمله اينکه نسل سوم براي نيل به پاسخ (چه بايد کرد ؟) چه چيز در چنته ي خويش دارد ، پاسخ را نمي توانستم به صورت مطلق بدهم ، تنها توانستم جواب آن را به روزگار بسپارم ، گفتم : نسل سوم پيچيده تر از آن است که براي خود نسخه ي استراتژيک بپيچد . اين انتظار را مي توانستيم از دو نسل پيشين انقلاب داشته باشيم پاسخ آنها البته حاصلي جز شمشير برافراشته اسلام انقلابي نداشت . با انتشار کامل اين سخنراني جواب چه بايد کرد را در بين مخاطبين مي جويم ، شايد اين نسل پاسخ عملي تري داشته باشد چيزي که حتي در وهم ما هم نگنجد .
با تامل بر روند منازعات سياسي و اجتماعي سي سال اخير ايران ، به وضوح چهره ي متمايز سه نسل عقيدتي با رويکردهاي کاملا متفاوت قابل محاسبه و بررسي است . نسلهايي که در يک افق سياسي ، اما با سطح عملکردهاي گوناگون ، پس از گذر از راديکاليسم افسار گسيخته ي دهه پنجاه و پس از گذار از دو نسل فروکوفته دوباره امروزه راديکاليسم را در چهره اي مدرن و سکولار تجربه مي کنند . تامل بر رويکردهاي متفاوت و رنگارنگ اين نسلها راه را بر بازشناسي عميق و واقع گرايانه ي گرايشات نوين صنف جوانان ايران در اين برهه باز مي کند و ايدئولوگهاي کهن و بازنشسته را وا مي دارد از دريچه زباني اين نسل با آنها سخن بگويند و خود را از راهبري نخ نما شده و بي حاصل کنار بکشند و کارزار را به تمايلات غريب و نويد دهنده ي نسل پيشرو بسپرند .
پيش از بازشناسي سيستماتيک رويکردهاي نسل سوم بهتر است ابتدا نگاهي اجمالي داشته باشيم به شاکله ي سوخته ي نسلهاي سردرگم پيشين و بدين طريق فاکت هاي تفرق اين نسلها را با رويکرد ويژه ي نسل جديد بيازماييم .
نسل نخست : نوستالوژي
چه گوارا !!...
اين نسل سياسي از منازعات
تئوريک دهه ي 60 ميلادي برون جست ، منازعاتي مبتني بر طرح پيش آهنگي انقلابي جهت
نيل به ساختاري اتوپيايي و آرمان اصيل ايدئولوژيک . نسل سرکوفته ي ايران در اواخر
دهه ي چهل شمسي بر رويکرد فوق روي آورد . رهبري متمرکز انقلابي ، پوپوليسم حول يک
مرکز ، تقدس زيست کمون روستايي تحت تز مبارزه ي مسلحانه آنان را که در ذهن خود
عدالتي شرق محور را مي پروردند به سمتي راند که به آساني تن به ائتلافي عظيم با قطب
اسلام انقلابي دهند و با تراشيدن نقطه اشتراکهاي گوناگون جامعه ي عقيم ايران را به
مسير انقلابي زودرس رهنمون شوند . آن چيزي که در اين نسل به وضوح هويدا بود و به
زعم نگارنده نشان از خام مسلکي شرقي داشت آنان را به سمتي سوق داده بود که بپندارند
که مي توان مارکسيسم انقلابي را در جامعه اي سراپا سنتي و با تحمل اختلاط عناصر
روحاني ، حتي با ائتلاف و همدستي با آنان شکل بخشيد !!! . اين نسل به غايت غرب ستيز
بود و اين غرب ستيزي بي ضابطه در سطح فرهنگي اش آنان را بيشتر به سوي همسازي با
فناتيسم مذهبي(روستايي ) مي کشاند . به عنوان مثال ، جوان اين نسل با موج موزيک راک
انتقادي و جنبش هيپيگري به همان سلک ارتجاعي رفتار مي کرد که فرضا امام جمعه ي فلان
مسجد آنان را مظهر فساد و فسق و فجور غرب مي ناميد . اين نسل ، بلوک شرق را در قشر
و روپايه يافته بود و به عمد مبحث مذهب ستيزي مارکسيسم شرقي را از خود مي زدود تا
بتواند به همزيستي خود با اسلام سياسي ادامه دهد . مذهبيون همان نسل نيز به همين
خدعه متوسل مي شدند و تا مي توانستند خود را به قطب شيک و عدالت محور کمونيسم شرقي
متصل مي کردند تا داعيه ي مبارزه با امپرياليسم را خود به دست گيرند و اين نقيضه تا
جايي پيش رفت که فرضا مجاهدين خلق مذبوحانه سوسياليسم را از سوره ها وآيات قرآن
بيرون کشيدند و آن را آيه ي اختلاط مارکسيسم اسلامي خود کردند . اين نسل در رابطه
با سطح آگاهي مردم اغراق مي نمود ، في الواقع جدا از دعاوي اش عملا اعتقاد چنداني
به ضرورت آگاهي توده و شريط عيني انقلاب نداشت بلکه همواره سعي مي نمود با ايجاد
فرقه هاي بلانکيستي (مانند چريکيسم سياهکل )انقلاب را از ميان توده ي کوچک ، به
تشکيلات احساسي عظيم مردم حقنه کند . البته خود اين تشکلها به هيچ عنوان اتهام
بلانکيست بودن را بر خود نمي پذيرفتند چرا که عمل محدود خود را در مقام پيشاهنگ
عين اقدام سترگ انقلابي مي پنداشتند . در ميان اسلاميون اين نسل اما کنش ديگري
برقرار بود . آنان با اينکه ظاهرا در سطح محدود تري نسبت به بلوک تشکيلاتي
سوسياليسم فعاليت انقلابي داشتند اما هميشه با تمرکز بر سپاه ميليوني جهل روستايي
از ميان متشرعين و مسجد روان سپاه عظيمي را براي خود مهيا کردند که گرچه ذره اي از
آگاهي انقلابي در آنان وجود نداشت اما در عملکرد عجولانه و چريکي دست کمي از چه
گواراهاي وطني نداشتند . اين نسل سوخته با چنين تزي انقلاب 57 را به اصالت مذهبي
سازندگان آن پيوند داد و با وصلت ناميمون دو قطب سرخ و سياه جرثومه ي شرع حکومتي را
بنياد نهاد . از خصوصيات ديگر اين نسل عقيدتي ، فرافکني نا آگاهي دموکراتيک خويش بر
سر مقوله هاي آزمون نشده اي چون مبحث عدالت و برابري بود. به زباني ديگر آنان به
آساني ناآگاهي تئوريک خويش را در رابطه با مقوله ي دموکراسي توجيه مي نمودند و زير
پايه ي نيل به آن را در برابري پابرهنگان و زير دستان عصيان گر جستجو مي کردند .
بدين علت ليبراليسم به طور کلي حلقه ي مفقود انقلابيون نسل اول ايران بود .
نسل دوم : پيري زودرس
آرمان !...
نوباوگان انقلاب اسلامي که
در دست هاي پريشان پدرانشان جز مشتي شعار و کروري وعظ و گلوله نديده بودند ، سعي
نمودند با ريختن جان آرماني خود بر شعله ي جنگ ، اتوپياي نافرجام پدران را عملا به
کرسي بنشانند . اين نسل وديعه ي آرمان را از پدر گرفت و چاشني آن را از حکومت مورد
قبول خويش ستاند . به خواسته ي خود چفيه بر گردن نهاد و بسيجي شد . نسل اولي ها که
يا تواب شده بودند يا پناهنده و سر خورده ، بر نوباوگانشان نشان شهادت گذاردند ،
زيرا هديه ي نيکوي ديگري از مولود خود (انقلاب ) نيافته بودند . هشت سال خون و بد
ادباري ... نسل دوم آمده بود تا کار ناتمام آرمان پدر را به فرجام رساند بدين سبب
حتي از خود پدر نيز در اعاده ي شرعيات راديکال تر شده بود ، رگه هاي مارکسيستي
پدران ، در اين نسل شيفته به تدريج جاي خود را به فناتيسم و عدالت خواهي کور سپرد و
آنان را راهي کميته هاي عملي انقلاب و جنگ کرد . اين نسل بنيادگرا از پدر استکبار
ستيزتر بود و از مادر عفيفه تر ، زيرا که خود را چه گواراي (فيدل اسلامي ) مي
پنداشت . مي خواست ثابت کند انقلاب به بنبست نرسيده است و مي توان در ميدانهاي مرگ
و شهادت آن را از دوباره احيا کرد . مي خواست به فراريان بقبولاند انقلاب دوم پدران
را (اشغال سفارت آمريکا ) مي تواند با انقلاب سوم جنگ تثبيت کند . اين نسل به
انگيزيسيون ، دگرانديش ستيزي ، حجاب اجباري ، کارزار 30 خرداد و ... جواب مثبت داده
بود و شيفته و عجول و با يقين محکمي پشت شانه هاي کاريزماي مقتدر خود ايستاده بود .
قسمتي از نسل اول تواب شده نيز دمادم به کف زني فرزندان خود مشغول بودند و آنان را
چندي بعد پيشاهنگ انقلاب سوم ناميدند !!. در اواخر بلوغ نسل دوم تکه اي از
بازماندگان نسل عصياني اول از دامان اسلام انقلابي به دامن اپوزيسيون راديکال پيوست
و باهمان تعاريف اسلاف خود انقلاب 57 را (انقلابي به يغما رفته) ناميد و فرزاندان
بسيجي مولود خود را در زمره ي بازوان ديکتاتوري مذهبي دسته بندي نمود . پس از پايان
منازعه ي هشت ساله و بازگشت سرمستانه ي نسل دوم به آغوش انقلاب ، اين نسل به آرامي
و بي سرو صدا با شوک عظيمي رو به رو شد . او به وضوح ديد آرمانهاي فروزان وهمش به
تدريج در دامان بازارسياه رنگ مي بازند و سيستم تثبيت و سازندگي سلانه سلانه
شعارهاي خونين را از روي ديوارهاي شهر عصيان پاک مي کند . او با چشم حيرت خويش ديد
که ميراث انقلابش در کام تکنوکراتهاي مذهبي به آساني محو مي شود و بدين سان او ماند
در ميانه ي يک ترديد تاريخي عظيم و البته پرسشي عظيم تر و بغرنجتر :(( چه شد فرجام
اين کارزار پر شور و خونين ؟)) درست در اينجاست که نسل حيرت زده در درون لاک خود به
يک دگرديسي پنهان مي رسد ، عده اي به توجيه سبکسرانه ي سوال فوق مي رسند و همچنان
بر پالان اسب سيستم رژه مي روند ، اما گروه عظيمي از اين نسل با توسل به اين سوال
کليدي به يک استدلال ساختار شکن مي رسند ،((
آنسان به نوزاد خود نظر مي افکنند و با هاله اي از ترديد از خود مي پرسند آيا از
اين نطفه مي توان نداي فرياد و انتقام آفريد ؟!!!))((نقل قولي از زنده ياد ساسان
رحيمي نژاد))
نسل سوم ، رويکرد نخست
، محک رفرم درون سازماني ...
نسل سوم در
زهدان مادر از همان ابتدا آمده
بود که انتقام بگيرد ، اما از چه چيزي ؟ في الواقع تعاريف از ابتدا روشن بود . پدر
نسل دومي با وجود ترديدهاي بسيارهنوز کاملا به مغبون شدن خويش پي نبرده بود ، به
خصوص که او در دالان استرسهاي روزمره خود را اسير يک جريان اقتصادي نان آور مي ديد
. از سوي ديگر به دليل سرخوردگيهاي گوناگون ديگر افقي براي رهايي نداشت . او افسوس
گذشته هاي از کف رفته را مي خورد ، افسوس آرمان گرايي غليظ و بي حاصل زندگي بر باد
ده ، و حال که به سن ميانه مي رسيد ، خود را مقيد مي ديد بيش از پيش از سياست
بگريزد و به بنگاههاي اقتصادي بپيوندد ، بدين دليل دلخوردگيهايش را از سيستم به
گوشه اي نهاد و با چاشني تزوير به کندو کاو در ناکامي هاي اقتصادي زندگي خويش
پرداخت . زماني که نسل سوم در اوايل و اواسط دهه ي 60 متولد شد ، پدر سرخورده ، از
ابتدا به او آموخت که دو ماسک گوناگون بر چهره بياويزد . ناخرسندي ها را در خانه
بازگويد و در بيرون از محفل خانواده همرنگ جماعت شود . نسل سوم با اين پيش زمينه
وارد کارزار شد . نظام آموزشي را در سخت ترين دوران خفقان و سرکوب گذراند . بارها
از نسل اول تواب شده و نسل دوم هنوز بسيجي مانده شلاغ خورد و دم بر نياورد . بارها
به خاطر چموشي اش به دار آويخته شد و به ناچار سکوت کرد ، اما وجه تمايزعمده ي اين
نسل با اسلاف خود عنصر (ترديد) بود . اين نسل انقلاب را به تجربه ننشسته بود ،
تجربه اي از حکومت پهلوي نداشت ، بدين خاطر مفهوم پروپاگاند نخ نما شده ي(حکومت ستم
شاهي) را درک نمي کرد . او از شاکله ي منازعه ي ضد آمريکايي به جز خشک مغزي و وعظ
ابلهانه چيزي نشنيده بود . او نمي دانست چرا بايد کينه ي غرب را به دل بگيرد . نسل
سوم زندگي متفاوتي داشت که به هيچ وجه قابل مقايسه با پدران نبود ، او به جاي سرود
انقلابي و روضه تکنو گوش مي داد و هفته اي يک بار پنهاني و در دخمه اي نهان با
دوستانش پارتي به پا مي کرد . نسل سوم چيزي از هاي و هوي فلسطين نمي دانست (همان
فلسطيني که به دست پدرانش کلاش نيکوف داده بود و فرياد الله اکبر را بر دهانشان
نشانده بود ) . نسل سوم بي توجه به نغمه هاي اسلافش شيفته ي مرام غرب و لائيسيته ي
برون جسته از آن بود . نسل سوم هيچ تابويي را بر نمي تابيد ، بدون ترس از چماق و
شلاغ دست رفيق و رفيقه اش را مي گرفت و جسورتر از آن به راحتي پشت ديوارهاي شهر سنت
، تن به عشق بازي آزاد با آنان مي داد . نسل سوم از جنس ديگري بود ، اما هنوز يک
ترديد داشت
، آيا مي توانست نسل سر کوفته ي اول
و دوم را به ياري خود بطلبد ؟. دوم خرداد76 نخستين آزمون وهم اين نسل بود . خاتمي
مرد خندان و وفادار مانده ي نسل اول ، يار غار کاريزماي انقلاب مذهبي با دعوي
اصلاحات و سامان دهي اوضاع به ميدان منازعه آمد . او چيزي فرا تر از هاشمي رفسنجاني
نداشت ، اما تنها به خاطر شم احتياط گرش که بعدها به تساهل نگري تعبير شد! ، نزد
اين نسل بتي شد عيار گونه تا محکي باشد بر سوال فوق (( آيا سيستم مذهبي از درون
اصلاح پذير است ؟) . پس از صدارت خاتمي نسل سوم به خاطر واعظ برگزيده ي فکري اش
کمي از خواسته هاي فراگير خود چشم پوشيد و دندان روي جگر گذاشت تا سلانه سلانه بدون
پا گذاري بر خط قرمز محافظه کاران ، جريان موسوم به اصلاح طلبي گامي به جلو بر دارد
. عقب نشيني نخستين خاتمي ، عکس العمل منفي چنداني در اين نسل بر نيانگيخت ، زيرا
آنان با خوش بيني صادقانه اي عقب نشيني موقتي او را در حکم پلتيکي براي صد گام به
جلوي بعدش مي پنداشتند ، اما وقتي اين عقب نشيني ها به مرور تکرار شد و جايش را به
چاکرپيشگي محافظه کاران سپرد به تدريج فضاي فکري اين نسل نيز متشنج شد ، آنان اما
فوق العاده صبور و واقع نگر بودند و با اولين ناکامي از موضع خود عقب ننشستند . نسل
سوم در اين ذکر بود که بايد بستر تحول را به تدريج در درون شاکله ي سيستم توتاليتر
ايجاد نمود و آرام آرام حرکت آن را در کل جامعه فراگستر کرد . آنان تحت تاثير اين
تز به يارگيري پرداختند و با مشارکت گسترده در چند محفل انتخاباتي مانند شوراي شهر
و مجلس شوراي اسلامي راه را براي ادامه کنش مسالمت آميز همپالگان خاتمي باز کردند .
يکي از علت هاي مهم رويکرد اين نسل به مصلحان درون سيستم ، همانا عدم آشنايي آنان
با مواضع اپوزيسيون بود ، پراکندگي اپوزيسيون و نداشتن محور کارساز ارتباطي با اين
نسل از معضلات بنيادين آن دوران بود . نسل سوم در هاي و هوي خرداد 76 و
بالفرض منازعه ي 18 تير از بستر ارتباطي با اپوزيسيون بر حذر بود (ماهواره هاي
سياسي از سال 79 به ميدان آمد ) . ضمن اينکه در آن زمان بخشي از اپوزيسيون هنوز در
پروژه ي عقيم هواداري از خاتمي دست و پا مي زد و با اصلاح طلبان حکومتي اتمام حجت
نکرده بود . بدين دليل نسل سوم مجبور بود در ميان گزينه هاي موجود دست به انتخاب
بزند و راه عملي را بپويد . بدين سان اين نسل صبورانه به امتحان نسخه ي خاتمي
پرداخت تا جايي که عاقبت خود در آتش اين پروژه ي نافرجام سوخت . برگ سوخته ي نسل
سوم از آن زمان هويدا شد که خاتمي عملا کودتاي 18 تير را به عاملين کودتا فروخت و
پروژه ي 23 تير را در برابر برگ جنبش دانشجويي روي ميز قمار سياسي گذاشت . ياسي که
بعد از اين بازي نصيب نسل سوم شد صدها بار از کودتاي 28 مرداد کمر شکن تر و مهيب تر
بود و سالها فضاي جنبش دانشجويي را متاثر از غبار شکست خود کرد . اگر نسل 32 بعد از
ناکامي ملي در درون خود سوخت و با اندوختن کينه در دل فرزندان خود بناي چريکيسم را
به پا کرد و در فرجام مانند ققنوس خود و فرزندانش را سوزاند ، نسل سوم پس از ضربه
اهلي و وحشي نشد و علم کار را به نسل بعد نسپرد ، او به خانه اش رفت و سر در کتابها
فرو برد و به ((چه بايد کرد ؟)) انديشيد ، و اين سوال بزرگي بود که پاسخش را در
رويکرد ثاني همين نسل به وضوح خواهيم ديد .
نسل
سوم ، رويکرد دوم ، راديکاليسم مدرن...
نسل
اولي ها دوباره به ميدان آمده بودند و جريان کار پس از بنبست اصلاحات درون محوري به
همان تواب شدگان سپرده شده بود . نسل سوم به پاسخ وهم خود رسيده بود ، همان نسلي که
در کارزار 76 خيال مي کرد مي تواند دست نسل اول و دوم را در اصلاحات ساختاري به
ياري بگيرد . بنبست با جرقه اي آتشين از منازعه ي کوي دانشگاه شروع شد و سپس با
تعطيل فله اي مطبوعات به سرعت فراگير گرديد . نسل سوم در سکون ظاهري و با تجربه ي
ياسي کمر شکن به خانه ها پناه برد و به ادامه ي کارزار انديشيد . سوال محوري اين
بود : (( از کجا بايد آغاز کرد ؟ از دانشگاه ؟! از مطبوعات مانده و متزلزل؟! آيا مي
توان دوباره به ليدر متعهد داخلي چشم اميد بست ؟!)) پاسخ به اين سوالات مقارن شد با
موج نوين ارتباطات ديجيتالي ، بستر ارتباطي نسل سوم پس از سالها با اپوزيسيون رانده
شده برقرار گشته بود . اين نسل براي اولين بار آلترناتيوهاي پراکنده اي را مي ديد
که از جنس ديگري سخن مي گفتند ، گرچه در آغاز ماجرا راديکاليسم آنها در منظر نسل
نوين بسيار نخ نما شده و پريشان جلوه مي کرد زيرا بخش عمده اي از آنها با عدم تحليل
درست منازعه بر محور اصلاحات درون سيستم رژه مي رفتند و موقعيت خاتمي را هنوز
مستحکم مي ديدند . از سوي ديگر نسل سوم با انقلاب نوين بولتن اينترنتي آشنا شد .
اعجاز وب لاگ به او امکان داده بود که به جاي 100مطبوعه ي تعطيل شده هزاران بولتن
مجازي چاپ کند و خط قرمزهاي حضرات را يک به يک رج نمايد . وب لاگ تنها رسانه اي بود
که به ناچار از تهاجم سيستم در امان مانده بود و نسل نوين ديجيتالي آن را به عنوان
علم مبارزه ي عيان با مظاهر فرهنگي و سياسي سيستم عملا به کار بسته بود . نقطه ي
تفرق بنيادين رويکرد جديد نسل سوم با رويکرد پيشين در اين بود که اين نسل عاقبت به
اين يقيين رسيد که نمي تواند با امداد پروژه هاي درون محوري سيستم ، به مقصود معين
خويش دست يابد . در ذهن اين نسل ائتلاف با عناصر قابل اعتماد اپوزيسيون بيرون گود
صدها برابر براي جنبش مفيد تر بود تا سلانه روي اتلاف مدني مشارکت . بدين سان او
شروع به بازخواني مجدد کنش نوين خويش کرد و يارگيري اش را از درون مرزهاي استبداد
به دنياي آزاد و رهاي راديکاليسم برون مرز فراگستر نمود . رويکرد جديد نسل پيشاهنگ
همانا تغيير ساختاري سيستم با توسل به امواج ياري رسان پروپاگاند گلوباليزه شده بود
. در اين سير به سرعت جنبش به سوي سکولاريسم پيشرو تغيير جهت داد . عدم مشارکت
گسترده ي اين نسل در انتخابات فرمايشي سيستم (نه بزرگ ) نهايي اين نسل بود به داعيه
ي اصلاح طلبان حکومتي و نويد اينکه او به راهي دگر مي رود . البته سيستم جهت دفع
اين هجمه دست به ابداع پروژه هاي گوناگون زد ، ساختار بندي و سپس دگر ديسي مبحث
مبارزه با فساد و تبعيض با همان واعظان اصلاحات در چهره اي مترقي تر و ظاهرالصلاحتر
از همان پروژه هاي دفع هجوم تمام عيار اين نسل به ريشه هاي سيستم بود و آنان
بالاجبار مقيد به اين نکته شدند که گفتمان با نسل چريکيسم وب لاگي بايد با همان
زبان چيره ي ديجيتالي انجام شود، مضحکه ي ديجيتالي خبرگذاري هاي رژيم از اين منظر
قابل تامل است . نسل نوين با رويکردي راديکال نگر به غايت غرب محور است و علايقش بر
سه محور بنيادين ايدئولوژيک طبقه بندي مي گردد :
1. لائيسم ليبراليستي
2. لائيسم سوسياليستي (طيف چامسکي )
3. لائيسم ملي
اين سه محور در يک نقطه اشتراک استراتژيک دارند و آن همانا مختصات غرب محورانه و شرق ستيزانه ي اين جنبش است .
نتيجه : زبان نسل نوين
چيست ؟...
تاملي منطقي
بر رويکرد اين نسل که مطمعنا در دل خود نطفه ي نسلي پوياتر را مي پروراند ،
استراتژيستهاي ما را به آن سمت سوق مي دهد که گونه ي زباني موثرتري را جهت ديالوگ
کارساز با اين قوم پولوراليستي به کار برند . متاسفانه بارها ديده شده است که
راهبران فکري با دريچه ي ديد کهن خود نسخه هاي سوخته اي را به اين نسل حقنه مي کنند
، بالفرض برخي از واعظين اپوزيسيون در برهه اي سعي مي کردند از مراجع مذهبي جهت
قيام بر عليه سلطه ي سيستم ياري بطلبند ، اينان از اين واقعيت عيان بدور بودند که
اين نسل کوچکترين وقعي به افاضات بالا منشان نمي نهد و به حد غايت خود محور و انسان
نگر است . شزيعت مداري اين قوم به سرعت به سوي خط صفر نزول مي کند و اومانيسم
زاييده ي خرد جاي وهم اسلاف را مي گيرد و اين مقوله اگر مورد بازبيني و توجه
اپوزيسيون قرار نگيرد اولين مغموم اين ماجرا راديکاليسم برون مرز است و دومين سوخته
، جنازه ي نسلي است که با مشقت پديد آمده است و با غفلت مي ميرد .
4 مارس 2005 .14 اسفند 1383