به سایت لج ور خوش آمدید

LAJVAR

 

کارگران    کودکان     زنان    هنر و ادبیات     لطیفه    تصاویر     کامپیوتر     سایت های دیگر

اخبار روز از پیک ایران     خلاصه اخبار رادیو فردا    خارجی     آرشیو      صفحه نخست

 ______________________________________________________________

 

ياد آر "غفلت گوهرشكنان"

مسعود نقره‌كار
جمعه ٢ بهمن ١٣٨٣

حكومت اسلامی ايران، حاكميت عدم تحمل دگرانديشان است، ويژگی‌ای كه حاكمان و پيروان‌شان با بكارگيری‌ی ضدانسانی‌ترين و سبعانه‌ترين شكل و روش به وفور نشان داده‌اند. ابعاد فجايعی كه اين "جمهوری" شرم اَور و نابهنگام در اين عرصه به بار اَورده ناباورانه و داغی ماندگار بر پيكر انسان و انسانيت است.
قتل حميدحاجی زاده "سحر"، دبير ادبيات، شاعر و نويسنده كرمانی و پسر ۹ساله او "كارون‌" نمونه‌ای از اين فجايع است، جنايات هولناكی كه مباد به فراموشی سپرده شوند، و نبايد اجازه داد كم ترين غبار و گرد زمانه بر آنها نشيند.
محمد حاجی‌زاده برادر حميد است كه در پيشگاه تاريخ شهادت می‌دهد:
" ..... همه چيز تمام شده است! پدر و پسر شرحه شرحه شده‌اند و اَنچه هست: خون است و خون است و خون !... هيچكدام از خانواده توان روبرو شدن با اجساد را در خود نيافتيم، حتی در اَخرين لحظه وداع! كه طبق سنت و رسم زادگاهم نزديكان درجه يك در لحظه خاكسپاری می‌روند و روی عزيز خودرا می‌بوسند و الوداع می‌كنند، اصلاً می‌ترسيديم كه نگاهمان به پيكرهای بی جان تكه تكه شده‌ی حميد و كارون بيفتد، می‌دانستيم كه لااقل بايد برای تاريخ از اجساد چند عكسی بيندازيم، ولی باز هم ترسيديم ، چطوری بايد بعدها به عكس‌ها نگاه كنيم! گزارش پزشك قانونی را كه خواندم تعداد ضربه‌های دشنه در سينه برادر را
۲۷، از زير گلو تا زير ناف و ضربه‌ی وارده به سينه كارون را بالغ بر ۱۰ ضربه دانسته بود، قطرات اشك مرتب ديد چشمم را تار می‌كرد، به زحمت چيزهائی را خواندم: اَثار ضربه سخت و مشت در سر و صورت، پارگی قلب و ريه و دستگاه گوارش، بريده شدن انگشتان دست راست حميد تا روی پوست. بنا به نظر پزشك قانونی با هر ضربه كارد، حميد تيغه چاقو را می‌گرفته و قاتل می‌كشيده و برای باری ديگر فرو می‌كرده است كه منجر به اين گرديده كه كف دست بشود پر از شيارهای عميق شقاوت! و تمامی انگشتان بريده شود حتی استخوان‌های دست و انگشتان.
... بسياری از كسانی كه در غسالخانه حضور داشتند و يا جسد كارون را ديده‌اند از جای آثار نيش چاقو بر روی گوش، صورت و پشت كارون گفته‌اند كه بايد اين اَثار قبل از پاره پاره كردن سينه، قلب و شكم كارون روی داده باشد، بعضی نيز كه به دقت به صورت كارون نگاه كرده اند به قول روستائی‌های ما حالت "گرگ پدمك" را در چهره‌ی كارون ديده اند، اصطلاح "گرگ پدمك"‌ در خصوص روبروشدن گوسفند با گرگ به كار می‌رود ، در اين حالت وقتی كه گوسفند به ناگهان گرگ را درمقابل خود می‌بيند چشمهايش از حدقه می‌زند بيرون و هرگونه توان و حركتی از گوسفند سلب می‌شود، در برابر گرگ می‌ايستد و گرگ راحت او را می‌درد و ...
اجازه بدهيد صريح‌تر حرف بزنم. من و خانواده‌ام از خون برادرم گذشتيم. اصلاً بنا به اين دلايل فرض را بر اين می‌گيريم كه او گناهكار و مجرم هم بود: معلم بود اَن هم معلم ادبيات كه نبايد می‌بود، شاعر بود آن هم شاعری ملی و ميهنی كه نبايد می‌بود و مهمتر از همه‌ی اين‌ها تهی دست بود و فقير كه گناهی است نا بخشودنی. ولی كودك نه ساله‌ی او چی؟ او به چه جرمی بايد متحمل اَن وحشت شبانه و ضربه‌های كارد سوزنده باشد. و مگر يك كودك نه ساله برای مردن نياز به چند ضربه چاقو دارد؟ به گناه نه سال نه ضربه چاقو؟. به ما بگوئيد برابر قانون كدام ملتی ، برابر عرف و عادات كدام ديار، برابر فتوای كدامين مرجعی ، حق حيات و زندگی را می‌توان از يك كودك گرفت؟ كدام دين ، اَئين و روشی اجازه‌ی چنين حركتی را داده است ، من خواب نديده‌ام ، من يقين دارم خون "كارون" اگر دريا نشود روزی همچون رود كارون خواهد شد و ..."
و اين گوشه‌ای از شهادتی بود درباره كشتن يك شاعر و فرزندش ، شگفتا كه شاعر پيش از اَن كه قطعه قطعه شود نيز به گونه‌ای پيشگويانه و حيرت انگيز، در غزلی تكان دهنده گزارش قتل خودرا سروده بود:
رفتم از كوچه‌ی انديشه برون، سرشكنان
خسته دل، سوخته جان، با دل باورشكنان
نيست در گوهر پاكم خلل از كينه ولی
دلم اَشفته شد از غفلت گوهرشكنان
خبر مرغ قفس را به چمن خواهم برد
گر گذشتم بسلامت، ز بر پرشكنان
بر دربسته‌ی ميخانه به حسرت ديدم
در دلم می‌شكند خنجر ساغرشكنان
خود نه خاری زدل خسته‌ی من كس نگرفت
كه شكستند پر رفتنم اين پر شكنان
اَخر ای خنجر مردم‌كش بيگانه پرست
خوش نشستی به تنم در شب خنجرشكنان
پاس ما مردم اَزاده بداريد كه ما
تاج بر داشته‌ايم از سر افسرشكنان

برگرفته از سایت ایران امروز: http://politic.iran-emrooz.de/more.php?id=10524_0_11_0_M

 

بازگشت به صفحه قبل