کارگران
کودکان
زنان هنر
و ادبیات
لطیفه
تصاویر
کامپیوتر
سایت های دیگر
اخبار روز از پیک ایران
خلاصه اخبار رادیو فردا
خارجی
آرشیو
صفحه
نخست
______________________________________________________________
مردان چند زنه/ زن گرفتم جنايت كه نكردم!
ويدا
زماني، عضو انجمن زنان
کرد مدافع صلح وحقوق
بشر
تريبون فمينيستي ايران:
موضوع مردهاي چند زنه مسالهاي است كه فقط در كشورهاي اسلامي وجوددارد و فقط
دين اسلام اين امر را آزاد گذاشته است و به مردان اجازه داده تا چند زن اختيار
كنند.وقتي از اين مردان ميپرسيم چرا زن دوم ميگيريد پاسخ ميدهند كار ما شرعي
و قانوني است شرعاً ميتوانيم تا 4 زن اختيار كنيم.
اين مردان به كار پيامبر استناد ميكنند كه البته باعث سو تعبير گروهي شده است
.آيا مرد امروزي بايد خود را در رده پيامبر قرار دهد و خود را با او مقايسه كند
و در برابر ملامت ديگران از اين موضوع سپري بسازد و از خود دفاع كند؟اگر از روي
منطق به مسئله نگاه کنيم زن ها از مردها وفادارترند وبسياري باوجودمرگ شوهرحاضر
به ازدواج مجدد نيستند.
در اين باره گفتگويي داشتم با زناني که همسرانشان ازدواج مجدد کرده اند. جالب
است در اين گفت وگوها زنان بيشترين تقصير را برگردن زنان فاميل گذاشته اند. به
عبارتي اين مردان قبلا خوب بوده اند اما تحت تاثير ديگر زنان فاميل به اين امر
تن داده اند، يا در جايي ديگر در تداوم خشونتي که بر آنان رفته است اعمال اين
خشونت قانوني را بر زنان تاييد کرده و به بازتوليد آن کمک کرده اند. به واقع در
اين چرخه زنان ابتدا مقاومت کرده اند و سپس منفعل شده و حتي خود پا پيش نهاده
اند و در نهايت هم به مرحله پذيرش رسيده اند .چرخه اي که اگر تداوم يابد ماجراي
ازدواج مجدد آقايان هم ادامه خواهد داشت.
مردهايي که باوجود داشتن همسر اقدام به ازدواج مجدد مي كنند به چند دسته تقسيم
ميشوند:
دسته اول از زن اول بچه دار نميشوند و داشتن بچه را بهانه مي كنند.
خانم الف مي گويد 25 سال پيش ازدواج كردم بعد از كلي اين دكتر آن دكتر بالاخره
فهميديم كه ما صاحب بچه نميشويم.سه سال قبل با هم تصميم گرفتيم شوهرم ازدواج
مجدد کند.فکر كردم اگر زحمت كشيديم و در عرض اين چند سال مال و منالي جمع كرديم
چرا ديگران صاحبش نشوند.با اين خيال بيهوده رضايت دادم که ازدواج كند و بچه دار
شود.پرس و جو كردم و از بين آشنايان خانمي را كه 20 سال داشت و 25 سال از شوهرم
کوچک تربود انتخاب كردم که قبلاً ازدواج نا موفقي داشته و دختري هم ثمره اين
ازدواج بود.به اين فكر كردم تا زندهام زندگي كنم و غصهاي نداشته باشم.اگر هم
مردم هر كس ارث ميبرد ببرد ديگر چه اهميتي دارد؟حالا كه زن ديگري وارد زندگي
ام شده است و هر روز آرزوي زندگي گذشته را مي كنم تازه فهميده ام كه اشتباه
بود.بعد از سه سال هنوز بچه دار نشدهاند روزي به شوخي به شوهرم گفتم: بچه دار
نشده طلاقش بده فوري گفت: اين چه حرفي است او پروانه اين خانه است.با اين حرف
دنيا روسرم چرخيد چقدر اين حرف مرا غصه دار كرد.فهميدم ديگر آن نفوذ گذشته را
روي شوهرم ندارم و محبوبيتم را هم از دست دادهام و جاي مرا كس ديگري گرفته
خودم كردم كه...
از زن دوم اين آقا ميپرسيم چطور شد با مردي كه 25 سال از تو بزرگ تر است
ازدواج كردي مي گويد: از ازدواج اولم خير نديدم با داشتن يك دختر طلاق گرفتم
چون پدر و مادرم فوت كردند بعد از طلاق خانه برادرم بودم.اذيت و آزارهاي برادر
و زن برادرم مرا به ستوه آورده بودسربارشان بودم طعنه و كنايههايشان تمامي
نداشت تا اين كه اين خانم براي شوهرش به خواستگاريم آمد با وجود اين كه مي
دانستم سرهوو مي روم براي نجات از اين وضعيت فوري قبول كردم حالا هم هر طوري
باشد بهتر از وضعيتم در گذشته است.
دستهاي ديگر از مردها صاحب بچه هستند اما پسردار نميشوند و فكر مي كنند تقصير
از همسرشان است.
اما آيا زن بيچاره گناهي دارد؟اگر از نظر علمي اين مساله را بررسي كنيم پسر دار
شدن رابطه مستقيمي با مردداردوزن نقشي در اين مساله ندارد.
بسياري از خانم ها چندين بار به اميد پسر دار شدن رنج بارداري را به خود مي
دهند اما هرباردختربه دنيا ميآورند. خانمي كه7دختر دارد مي گويد: 15 سال است
ازدواج كردهام و تقريباً هر دو سال يكبار صاحب دختري شدهام حالا شوهرم تصميم
گرفته به خاطر پسر زن بگيرد. من به خاطر 7 دخترم مجبورم بمانم و حرفي نزنم چون
همسرم را دوست داشتم و نمي خواستم او را از دست بدهم هر سال حامله ميشدم به
اميد اين كه پسر شود اما نشد.حالا هم به خاطر بارداري هاي مكرر به صد جور
بيماري گرفتار شدهام، سن و سالي هم ندارم 32 سال كه سني نيست.
دسته بعدي آقايان به خاطر تحريك پدر و مادر و اطرافيان دست به اين كار ميزنند
شايد اين گروه را بتوان در رده افراد دهن بين و کساني كه از خود ارادهاي
ندارند قرار داد.بسياري از اين آقايان در ازدواج اول عاشق شدهاند با عشق
ازدواج كردهاند و همسرشان را واقعاً دوست دارند و دوست داشتن آنها باعث حسادت
اطرافيان ميشود كه شروع به فتنه انگيزي مي كنند و با حرف هايشان مرد را تحريك
و ترغيب مي كنند.خانم ح 51 ساله مي گويد: 36 سال پيش وقتي خانواده شوهرم به
خواستگاريم آمدند پدرم به شدت مخالفت كرد پدرم به خاطر مخالفتش دلايل قانع
كنندهاي داشت مي گفت من اين خانواده را ميشناسم به درد ما نمي خورند.اين پسر
تك فرزند است با تو عاقبت خوشي نخواهد داشت اما آنها دست بر دار نبودند چون
شوهرم به شدت عاشق من بود و با سماجت خانواده مرا راضي كرد.
خانواده شوهرم دختر دائيش رابرايش نامزد كرده بودند و موافق ازدواج ما نبودند
اما به خاطر شوهرم رضايت دادند.ما ازدواج كرديم.به شدت به هم علاقه
داشتيم.شوهرم مادر نداشت .نا مادريش وقتي مي ديد شوهرم مرا دوست دارد به من
حسادت مي كرد و از من بدش ميآمد و حتي پدر شوهرم را عليه من تحريك مي
كرد.واقعاً از من كار ميكشيد.آن موقع ما در روستا زندگي مي كرديم.كار روستا
تمامي ندارد.چند دفعه به خاطر دخالت هاي نا مادري و پدر شوهرم من قهر كردم و به
خانه پدرم رفتم اما شوهرم هر دفعه با گريه و زاري مرا راضي به بازگشت ميكرد.اگر
چه خيلي بامن خوب رفتار نمي كردند و خيلي در رفاه نبودم اما باز احساس خوشبختي
مي كردم.وقتي به آن سال ها فكر مي كنم سال هاي خوشبختي من بودند عمر خوشبختيم
چه كوتاه بود.
با وجود اين كه هرگز سير نمي خوردم ونمي خوابيدم .درعرض13 سال صاحب 5 فرزند
بوديم.آيا 13 سال براي يك خوشبختي جزئي زمان زيادي است؟تازه مدت كمي بود كه
مستقل شده بوديم .شوهرم کارمي کرد،کارهاي پيش پاافتاده.با وجود اين كه پدر
شوهرم وضع مالي خوبي داشت به ما كوچكترين كمكي نمي كرد و هميشه مي گفت بايد روي
پاهاي خودت بايستي.با پول خودش اگر براي ما چيزي ميخريد دعوايي ميشد كه بياو
ببين آنقدر در گوش شوهرم خواندند كه اين زن فلان است و خوشي از زندگي نديدهاي
زن ديگري بگير كه بفهمي زندگي چيه بالاخره كار خود را كردند برايش يك زن بيوه
پيدا كردند كه از شوهر اولش 5 فرزند داشت و به خاطر پير بودن از او جدا شده بود
و شوهرم او را عقد كرد با آمدن او ما ديگر درزندگي شوهرم مرديم.بيچاره بچههايم
حتي در حق آنها پدري نکرد.دخترهايم عاشق تحصيل بودندامابه خاطرنبود امكانات
نتوانستند ادامه دهند و چون جهيزيه نداشتندنمي توانستند انتخاب كنند و در نهايت
هر كدام يك ازدواج تحميلي را قبول كردند.پسرهايم هيچكدام تحصيل نكردند و همه
آنها بيكار هستند.اوايل رفتار شوهرم خوب بود اما كم كم آن زن نفوذش را روي او
زياد كرد و نفوذش به حدي رسيد كه ديگر ما فراموش شديم . خوب من هم حقي دارم به
خاطر بچههايم تحمل مي كنم.حتي خرجي ما را نمي دهد.بعد از مرگ پدر شوهرم ما
ثروتمند شديم و شوهرم همه ثروتش را به پاي همسر دوم ريخته و او در رفاه زندگي
مي كند.زمان نداري هايش من بودم و بدبختي هايش حالا هم كه دارد باز هم براي من
نيست.من كه منبع در آمدي ندارم چشمم به دست اوست .اگر حسابش را بكنيد بايد
حداقل حقوق كلفتي در خانهاش را به من بدهد.اسماً كه شوهرم است.دستم به جايي
بندنيست.يعني در اين دنيا كسي نيست حق مرا بگيرد.جواني ام را به پايش ريختم
دريغ از يك ذره محبت.
گروهي ديگر از مردان هنگامي كه كمي ثروتمند ميشوند دست به اين كار ميزنند.
به قول قديميها خدا نكند مرد شلوارش دو تا شود.تا آن زمان كه از نظر مالي در
مضيقه هستند زن زندگي شان را ميپرستند اما زماني كه دستشان به دهنشان رسيد
ديگر هيچ كس را نميشناسند خانمي كه شوهرش بعد از ثروتمند شدن ازدواج مجدد
داشته مي گويد: هنگامي كه همسرم به خواستگاريم آمد از خود چيزي نداشت شغل مشخصي
نداشت.مادرم مخالف اين ازدواج بود اما پدرم مي گفت روزي آدم دست خداست .ينها
هنوز جوانند صاحب همه چيز ميشوند.پدر شوهرم با وجود نداري كمك مان كرد زندگي
مان را شروع كنيم.عروسي مختصرو خريد جزئي يك حلقه و يك دست لباس .خوشحال بودم
که توانسته ام در اول زندگي به شوهرم كمكي کنم.زندگي بخورونمير ما شروع
شد.اوايل كارگري مي كرد اما كم كم در يك كبابي به صورت كارگر دائم شروع به كار
كرد.صاحب كبابي مرد خوبي بود ما را بيمه كرده بود.من هم كار مي كردم آبكشي براي
همسايه هاتقريباً به اندازه شوهرم پول در ميآوردم.دلم نمي آمد يك ريال از
دستمزدم را براي خود خرج كنم.همه را جمع مي كردم و به شوهرم مي دادم.سال ها
گذشت كم كم وضعمان خوب شده بود.صاحب كبابي شده بوديم .تازه من و بچههايم نفس
راحتي ميكشيديم فكر مي كردم خوشبخت ترين زن دنيا هستم و تنها زن زندگي شوهرم
باقي خواهم ماند.خيال مي كردم هميشه قدردان زحمت ها قناعت ها و از خود گذشتگي
هايم است.من شانه به شانه او زحمت كشيده بودم و در تمام زندگي مشتركمان اعتراضي
نكرده بودم اما اين گونه نشد.عاقبت آن روز شوم فرا رسيد.با تلفن يكي از فاميل
هايمان مطلع شدم كه زني را به عقد خود در آورده است.انگار آب يخ روي سرم ريختند
تمام بدنم يخ كرد.برايم باور كردني نبود تا شب كه از سر كار برگشت و موضوع رابه
او گفتم.هزار بار مردم و زنده شدم.اوايل انكار مي كرد اما كم كم بعد از يك جرو
بحث طولاني و گريه من تسليم شد و گفت زن گرفتم جنايت كه نكردم.خدايا درست
ميشنيدم .ديگر حرفي براي گفتن نداشتم اين بود دستمزد 20 سال زحمت و بدبختي.
ميرسيم به مرداني كه به خاطر هوي و هوس ازدواج مي كنند البته دلايل پوچ و بي
ربطي را هم بهانه مي كنندکه منطقي نيست.
اين مردان فكر عيش و عشرت خويشند و به تنها چيزي كه فكر نمي كنند زن و زندگي
است.اگر هم ازدواج مجددي داشته باشند بايد تاسف خورد به حال زني كه با آنها
ازدواج كرده زيرا هوي و هوس آنها پايان ندارد وزن دوم و يا سوم آخرين زن آنها
شمرده نميشود.خانمي كه همسرش 4 زن دارد و باز در فكر تجديد فراش است مي گويد:
كارمند بيمارستان هستم و از نظر مادي احتياجي به شوهرم ندارم البته 3/1 حقوقم
را براي خودم خرج مي كنم و مابقي را به شوهرم مي دهم.اين قانون خانه ماست.وقتي
سر من هوو آورد ميدانستم با اخلاقي كه شوهرم دارد اين خانم هم آخرين زن او
نخواهد بود.در دلم گفتم بگذار بگيرد آن عذابي را كه من كشيدم چرا هوويم نكشد؟او
كه مي دانست شوهرم زن دارد چرا همسر او شد و يك زندگي را نابود كرد؟البته با
شناختي كه از شوهرم داشتم خيلي او را مقصر نمي دانستم روي همين اصل خودم براي
زن سوم و چهارم به خواستگاري رفتم حالا ديگر پوستم كلفت شده و اصلاً غصه اوايل
را ندارم و با وضع موجود كنار آمدهام.وقتي به هووهايم فكر مي كنم دلم برايشان
ميسوزد خودم را خيلي از آنها خوشبخت تر مي دانم چون بايد صبح تا شب پاي دار
قالي باشند و اگر وقتي بماند به كارهاي خانه رسيدگي كنند.مگر به بهانه مراسم
عزا از خانه بيرون بيايند و گرنه هيچ بهانه اي براي بيرون آمدن آنها قابل قبول
نيست بايد سريع كار كنند و قالي رازودتر تمام كنند تا قالي ديگري براي آنها علم
شود.
در انتها به مردان ميرسيم كه اخلاق بد همسر و بي توجهي و بي محبتي زن را بهانه
ميكنند بهانه عدهاي از آنها مسائل جنسي است كه ادعا ميكنند همسرشان قادر
نيست به دلايل بيماري و يا پايين بودن غريزه جنسي آنان نمايند.
به هر حال مسئله چند زنه بودن مردان يك ناهنجاري اجتماعي است كه بايد قانوناً
جلوي آن گرفته شود وگرنه هيچ زني امنيت رواني نخواهد داشت.