کارگران
کودکان
زنان هنر
و ادبیات
لطیفه
تصاویر
کامپیوتر
سایت های دیگر
اخبار روز از پیک ایران
خلاصه اخبار رادیو فردا
خارجی
آرشیو
صفحه
نخست
______________________________________________________________
شهر زيبا: وقتي كه جرم امري خصوصي به شمار ميآيد، انگار پشهاي مرده باشد!
نيره توكلي
كالاانگاري زنان پديدهاي است كه عشق به آنان را با به مالكيت درآوردن آنان مترادف
ميداند. اين كالا فقط تا زماني با ارزش است كه بشود از آن استفاده كرد، وگرنه در
مقام انساني مستقل حق حياتي براي او در نظر گرفته نميشود. با ديگي مقايسه ميشود
كه اگر “براي من نجوشد، سر سگ توي آن بجوشد”. اين سر سگ كه بناست در اين ديگ بجوشد،
گاه از تخريب شخصيت زني كه به خواستگاري مردي جواب رد داده يا از او تقاضاي طلاق
كرده آغاز ميشود تا كتك زدن و دزديدن و تجاوز به عنف به او و در بسياري موارد
اسيدپاشي به صورت او، براي از بين بردن زيباييش و حتي كشتن او را دربرميگيرد.
پروندههاي بسياري از اين دست در محاكم قضايي وجود دارد و اخبار بسياري در
روزنامهها به چشم ميخورد كه گواه اعتقاد راسخ پسران و مردان جامعة ما به چنين
مفهومي از عشق است: پسر دانشجويي در دانشگاه آزاد دختر دانشجويي را كه به پيشنهاد
ازدواج او پاسخ منفي داده با ضربات چاقو به قتل ميرساند. پسر ديگري كه از خانوادة
دختر جواب رد شنيده، با شليك گلوله، دختر را به همراه اعضاي خانوادهاش زخمي
ميكند. مرد جواني، با شنيدن تصميم نامزدش مبني بر قطع رابطه با او به صورتش اسيد
ميپاشد. اردشير مرد معتاد كرمانشاهي، چندان با لااباليگريها و كجخلقيهايش همسر
خود را به ستوه ميآورد كه همسرش، فرنگيس، پس از 13 سال زندگي، براي ادارة زندگي
خود و سه فرزندش راهي جز جدايي در پيش رو نميبيند. او با اردشير صحبت ميكند و
توافق ميكنند كه طلاق بگيرد. فرنگيس قول ميدهد كه دوباره ازدواج نخواهد كرد و خرج
سه فرزندش را هم به دوش خواهد كشيد. حتي قول ميدهد كه تا آنجا كه بتواند خرج زندگي
و اعتياد اردشير را هم فراهم خواهد كرد. به همين منظور، خودش براي مردم بافتني
ميبافد و بزرگترين پسرش را، كه هنوز 12 سالش تمام نشده، در دكان باتريسازي به كار
واميدارد تا چرخ زندگي بچرخد. اما زندگي آرام و بيدغدغة زن، پس از جدايي شوهر،
چيزي نيست كه اردشير بتواند آن را تاب بياورد. گويي تباه كردن زندگي زناشويي او و
زندگي سه فرزندش كافي نبوده كه ميبايست در آستانة جدايي توافقي، براي تنبيه زن و
حك كردن مهر مالكيتش بر چهرة زن به صورت او اسيد بپاشد، مبادا كه پس از جدايي از او
هوس كند و بتواند كه با داشتن سه فرزند با مرد ديگري ازدواج كند.
ليلا، كه در 13سالگي به اصرار پدربزرگش به همسري چوپاني در يكي از روستاهاي آبيك
درآمده بود، بارها از دام مرگ شوهر گريخته بود. در 17سالگي نيز بار ديگر براي فرار
از چنگ قساوتهاي شوهر به خانة پدرش پناه برده بود كه شوهر كينهجو به صورتش اسيد
پاشيد.
فيلم شهر زيبا، به كارگرداني اصغر فرهادي فيلم خوشساختي است كه به مدد بازي بسيار
خوب هنرپيشگاني چون ترانه عليدوستي و بابك انصاري و آهو خردمند و فرامرز قريبيان
موضوع چنين قتلي را به ميان ميكشد. پسر نوجواني دختري همسن و سال خودش را، به علت
آنكه از ازدواج با او نااميد شده، ميكشد. جريان چگونگي قتل و دلايل آن چندان در
فيلم روشن نميشود. تماشاگر به صورتي مبهم درمييابد كه مخالفت پدر دختر براي تداوم
رابطة او با دختر علت اين نااميدي است. فيلم با صحنههاي زيبايي از كانون اصلاح و
تربيت آغاز ميشود كه در آن بناست پسر را كه اكنون به 18سالگي رسيده به زندان
بزرگسالان منتقل و حكم قصاص، اعدام، را در بارة او اجرا كنند. ماجراي تلخي است:
بناست پسري را، پس از رسيدن به 18سالگي، به جرمي كه در 16سالگي مرتكب شده، اعدام
كنند. از آن پس، تلاش دوست همبند او(علا) و نيز مأمور مهربان كانون اصلاح و تربيت
براي گرفتن رضايت از پدر سرسخت و لجوج دختر(هرامرز قريبيان)، ولي دم، براي جلوگيري
از اجراي حكم قصاص آغاز ميشود. علا(بابك انصاري)، در جريان اين تلاش با خواهر
قاتل(ترانة عليدوستي)، كه خود، با كودكي شيرخوار در بغل، قرباني ازدواجي به طلاق
انجاميده با مردي معتاد است آشنا ميشود و رابطة عاطفي عاشقانه و لطيفي ميان آن دو
به وجود ميآيد. تماشاگر درمييابد كه وصال اين دو عاشق معصوم نيز در گرو رضايت
گرفتن از پدر كلهشق دختر مقتول است كه به هيچ وجه حاضر به دادن رضايت و چشمپوشي از
حكم قصاص نيست. پدر (فرامرز قريبيان) آدمي توصيف شده كه بسيار كجخلق است و اگر پيش
بيايد، نه تنها به روي همسر خود، بلكه به روي زن غريبه (خواهر قاتل) نيز دست بلند
ميكند. او، كه به هيچ وجه حاضر به دادن رضايت نيست، درمييابد كه براي اجراي حكم
قصاص بايد نيمي از دية قاتل را نيز بپردازد، كه مبلغي ميليوني است و با توجه به
تنگدستي مرد و نياز خانوادهاش به پول، به ويژه براي هزينة عمل دختر همسرش، تهية
چنين پولي عملي نيست. مرد با خشم و تعجب به اينكه “دية زن نصف دية مرد است” اعتراض
ميكند. اما موضوع مهم اينجاست كه اين اعتراض در زمينهاي صورت ميگيرد كه هيچ كس
حق را به پدر دختر مقتول نميدهد. زيرا از آن سو عشق و رابطة زيبايي ميان خواهر
قاتل و جوان همبند او(علا) پيش آمده، كه تماشاگر بيشتر نگران وصال آن دو است تا
اعتراض خشماگين و بر حق پدر مقتول به اين نابرابري آشكار حقوقي ميان ارزش زن و مرد.
و از سوي ديگر، تماشاگر منطقاً به اين نتيجه ميرسد كه، در برابر كارهايي مانند عمل
دختر فلج (ناخواهري مقتول) كه ميشود با پول قصاص انجام داد، قتل دخترك و كشته شدنش
چندان اهميتي ندارد. كارگردان و سناريو نويس فيلم ، بيآنكه تلاشي براي شكافتن
ريشههاي فرهنگي كشته شدن دختر انجام دهند، تماشاگر را به اين نتيجه ميرسانند كه
كاري است كه پيش آمده و چندان اهميتي ندارد-و انگار پشهاي كشته شده (مأمور
خيرانديش كانون اصلاح و تربيت هم در ديالوگي كه با جوان همبند قاتل دارد، تلويحاً
بيان ميكند كه شايد او هم اگر دختري را دوست ميداشت او را ميكشت)- و چه خوب است
كه دية زن نصف دية مرد است، زيرا اگر چنين سنگاندازيهايي در كار نبود، پسرك
معصومي، به علت كاري (كشتن دختر) كه از روي عشق و بهصورتي معصومانه انجام داده،
مجازات ميشد ـ منطقي كه پيشنماز مسجد نيز بر آن تأكيد ميكند و تماشاگر نفس عميقي
ميكشد كه چه قانون خوب و بجايي! در اين گيرودار، موجود حقارتباري ديگري نيز به
چشم تماشاگر كشيده ميشود: ناخواهري نيمهفلج دختر مقتول، كه سادهدلانه، بنا بر
توصية دايي و مادرش، به طمع ازدواج با دوست قاتل ميافتد. زيرا مادر ودايي او، به
پسر جوان وعده ميدهند كه در ازاي ازدواج او با ناخواهري دختر پدر او را به چشمپوشي
از قصاص ترغيب خواهند كرد. صحنة چاي آوردن دختر نيمه فلج با دستاني لرزان و مضحك،
براي خواستگارش، وصلة ناساز و بيحاصلي است كه معلوم نيست قرار است چه چيزي را به
داستان فيلم بيفزايد و چه نتيجهاي از آن، جز تحقير دخترك، گرفته شود. فيلم پايان
مييابد، بيآنكه پدر دختر مقتول رضايت داده باشد و عشق خواهر قاتل و جوان همبند
قاتل به فرجامي رسيده باشد. فرجامي تلخ كه معلول چشمپوشي نكردن پدر دختر از قصاص
قاتل است.
در فيلم، شكافته شدن علتهاي زنكشي و دختركشي، بر اساس مفهوم عشق به معناي مالكيت
زن و مبارزه با اين مفهوم به هيچ وجه اهميتي ندارد. اينكه قانوني وجود دارد كه ، بر
اساس آن، پسر نوجوان و بيپناهي، به جرم قتلي كه پيش از رسيدن به سن قانوني انجام
داده، اعدام ميشود نيز مهم نيست؛ اين نيز اهميتي ندارد كه ولي دم، و نه دادگاهي با
قاضياني عادل، بايد با در نظر گرفتن شرايط روحي و اجتماعي پسر نوجوان در بارة او
حكم بدهند. در نتيجه، تمام بار اجتماعي جرم و پيامدهاي حاصل از قصاص قاتل بر دوش
پدر دختر مقتول ميافتد. دريغ كه اين فيلم خوشساخت و اين كارگردان بااستعداد و
بازيگران تواناي آن در خدمت توجيه و بياهميت نشان دادن مصايبياند كه باورهاي غلط
فرهنگي و اجتماعي با نگاهي جنسيتزده بر زنان تحميل ميكنند.
برگرفته از سایت هستیا: http://www.hastia.org/issue.asp?contextid=3&id=134