کارگران
کودکان
زنان هنر
و ادبیات
لطیفه
تصاویر
کامپیوتر
سایت های دیگر
اخبار روز از پیک ایران
خلاصه اخبار رادیو فردا
خارجی
آرشیو
صفحه
نخست
______________________________________________________________
زن شرقي: فعال يا منفعل؟
هما
مداح
تريبون
فمينيستي ايران:
زندگي زن شرقي ( در اينجا منظورم از زن شرقي بيشتر زنان خاورميانه و كشورهاي عربي
است ) سال هاست كه براي جامعه شناسان و تحقيق گران مسائل اجتماعي موضوعي جالب به
حساب مي آيد. فعالان حقوق بشر درباره حقوق پايمال شده اين زنان مطالب بسياري نوشته
اند و گزارشگران و روزنامه نگاران مقالات و كتاب هاي بسياري درباره ظلم و ستم اعمال
شده بر آنان در زندگي روزمره اجتماعي و قوانين به رشته تحرير درآوردهاند.
در اين نوشته ها با دو چهره متفاوت از زنان مواجه هستيم : چهره اول، موجوداتي اسير
در چنگال مردان، سر تا پا پيچيده در حجاب و اسير و تسليم تقدير و سرنوشت؛ حداكثر
ذكاوتي كه آنان مي توانند به خرج دهند گول زدن مردان و كشيدن آنها به راه دلخواهشان
است، حداكثر كار بزرگي كه انجام مي دهند بزرگ كردن فرزندانشان است و ..... . چهره
دوم زناني هستند كه هر چند زير سلطه مردان زندگي مي كنند اما سعي در تعديل سلطه
مردان نيز ميكنند ، آنها خود را اسير تقدير و سرنوشت نميدانند ، تقدير را ميتوان
تغيير داد، آنها در حيطه زندگي خود تغيير ايجاد ميكنند.
براي اينكه بهتر منظورم را برسانم به دو نمونه واقعي از اين گرايشات اشاره ميكنم؛
از دو كتابي كه درباره زندگي زنان شرقي نوشته شده است. اولي كتابي است به نام خلخال
كه نويسنده آن نيره عطيه نقاش و نويسنده مصري/ امريكايي است. نيره در كودكي مصر را
ترك ميكند و در بزرگسالي به كشورش برميگردد. او آن چنان كه خودش مي گويد به قصد
شناخت وطنش با تعداد زيادي از مصري ها ( اعم از زنان و مردان) مصاحبه ميكند. از
بين اين مصاحبه ها او پنج گفتگو را براي كتابش انتخاب ميكند. گفتگو با پنج زن عادي
در سنين 20 تا 50 سال. امجاد( همسر نگهبان گاراژ)، آليس( فعال امور خيريه)، سودا(
خدمتكار)، دنيا (خانهدار و خدمتكار) و ام نعيمه ( زن ماهيگير). نمونه دوم، كتابي
است كه در آمريكا به اسم عشق ممنوع و در ديگر كشورها با نام
honor lost
( من ترجمه خوبي برايش پيدا نكردم! شايد آبروي از دسترفته) چاپ شده است. زماني كه
در اينترنت درباره قتل هاي ناموسي جستجو مي كردم با نام زني به اسم نورما حوري (norma
khouri) به دفعات برخورد
كردم. نورما يك زن اردني است كه بعد از قتل صميميترين دوستش داليا توسط پدرش و در
جريان اين قتل ناموسي، به خاطر تهديدهايي كه از طرف خانواده دوستش بر او اعمال
ميشود، از اردن ميگريزد و به يونان ميرود. كتابش را در يك كافه اينترنتي به صورت
مخفي نوشته و سرانجام پس از پناهندگي در استراليا، كتابش را منتشر ميكند. موضوع
كتاب عشق بين دالياي مسلمان و يك افسر جوان مسيحي به نام مايكل است كه به قتل داليا
منجر ميشود. نويسنده حين تعريف داستان نگاهي به شرايط زندگي زنان در جامعه اردن
دارد.
در كتاب خلخال حين خواندن داستان زندگي زنان به موضوعات بسيار جالبي بر ميخوريم،
در ميان روايتهاي به ظاهر ساده و عاميانه آنها از زندگي روزمره شان به نقش
پراهميتشان در زندگي عادي پي ميبريم . آنها در مسائل مالي دخالت ميكنند و هر جا
كه لازم است خانواده شان را نجات ميدهند، كاري كه مردان به دليل فقر و مشكلات
روزمره از آن باز ماندهاند . امجاد براي ما تعريف مي كند كه چطور براي خانوادهاش
يك تلويزيون مي خرد: " ما تلويزيون داريم. اين را هم با تشکيل يک تعاوني خريدم. يک
دفعه 120 پوند قرض گرفتم ......... يک آلماني که روبروي ما زندگي ميکرد به وطنش
برميگشت. وسايلش را ميفروخت . اين موضوع را به آشپز اتيوپيايياش گفته بود .
آشپز آمد و به من گفت "امجاد ، اين مرد دو تا راديو و يک تلويزيون و يک دستگاه
تهويه ي هوا براي فروش دارد........." بعد از يك دعوا و جدال حسابي امجاد موفق مي
شود تلويزيون را به قيمت 90 پياستر ( پول رايج مصر) بخرد و بعد مي گويد: "الان اين
تلويزيون كه مارکش سانيوست، 200 پوند ميارزد. اين طوري کسي يک پياستر را ده پياستر
ميکند". او به همراه ديگر زنان، تعاونياي تشكيل ميدهد و از اين طريق خانه
ميسازد: "روزي که شروع به ساختن خانهي جديد در جيزه کردم ، فقط 300 پوند ( در
حدود 500 دلار ) در جيبم داشتم. خرج ساخت خانه، 2500 پوند ( در حدود 4000 دلار )
شد. خانه متعلق به آينده و بچههاست. فکر ساختن خانه، يک روز به من الهام شد. به
عمر گفتم " خانه مي سازيم ." فحش داد و گفت " با چه پولي خانه ميسازي، زن؟ مگه با
300 پوند ميشود خانه ساخت ؟ " به او گفتم " ببين ، ما سعيمان را مي کنيم و خدا هم
کمکمان خواهد كرد. يک سنگ مي اندازيم و دنبالش ميدويم . خدا بزرگ است . " پس دويدم
و خدا بهمان پاداش داد. بعد يک تعاوني با ماهي 20 پوند راه انداختم. دخترخالهام
مقداري پول به من قرض داد، همه ي پول خانه تا حالا ديگر پرداخت شده است." آليس براي
آنكه خودش و بچه هايش راحت تر زندگي كنند، خياطي ياد مي گيرد و كار ميكند: "سعد
درس مي داد و من در خانه ميماندم. بيقرار بودم و مي خواستم وضع زندگيمان را از
آنچه بود، بهتر کنم. آن زمان مقداري طلا داشتم و کمي هم پول پسانداز كرده بودم.
همه را به سعد دادم تا بفروشد و با پولش خانهي کوچکي براي خودمان خريديم. اما كافي
نبود. احساس ميکردم بايد کاري هم بکنم. دبيرستان را تمام نکرده بودم. پس خياطي ياد
گرفتم. مقداري پول پس انداز کردم و چرخ خياطي خريدم و شروع به کار کردم". سودا هم
كار ميكند تا هم براي خودش جهيزيه بخرد و هم به خانواده اش كمك كند، هر چند كسي جز
نزديكانش( مادر، خواهر ، برادر و دايياش) از كار كردن او خبر ندارد ( شايد
گزارشگران و نويسندگان هم به همين دليل از كار كردن او بي خبرند و او را موجودي
خانه نشين ميدانند!)، اما كار به او آزادي هم مي بخشد: " وقتي سر کار رفتم و متوجه
شدم که هر پني چطور به دست مي آيد، به خودم گفتم " خداي من ، ميخواستم ازدواج کنم
تا امنيت مالي داشته باشم، تا در خانه ي خودم باشم و مردي حمايتم کند. اما حالا
اينجا هستم. مي توانم خودم از خودم مراقبت کنم. بنابراين نيازي نيست براي ازدواج
عجله كنم." دنيا زماني كه متوجه ميشود بچهدار نمي شود تن به تقدير نميدهد، خود
را به آب و آتش مي زند تا بچه دار شود. اگر او تقديرگرا و منفعل است، پس اين همه
تقلا براي چيست ؟ آندريا راگ، انسان شناسي كه مقدمه كتاب را نوشته است، چنين مي
گويد" سرشت جبرگرا يكي ديگر از صفاتي است كه به شرقيان نسبت داده ميشود . از آن
براي شرح آنچه عدم تحرك يا رفتار نامناسب در برابر سختي است، استفاده مي شود.
داستانها به سرعت عموميت اين نوع نگرش را تا جايگاه مناسبش،يعني قبرستان مشاهدات
غلط و غيرهوشمندانه ، پايين ميآورند. حقيقت، طبق معمول، بسيار پيچيده تر است.
انفعال واكنش لازم يا حتي طبيعي فلسفه ي جبرگرا، كه همهي وقايع و كارها را مكتوب -
نوشته شده - مي داند، نيست. برعكس، مردم چون خود را ابزار تقدير مي دانند،
عكسالعمل نشان ميدهند . پذيرش تقدير توسط آنها از اين حقيقت نشات ميگيرد كه
همانطور كه مردم درباره ي مرده ها مي گويند " كاري بيشتر از آنچه كه كرديم نميشد
كرد چون مشيت الهي اين بود."، آنها ناتواني شان را در پيشبيني وقايع آينده احساس
ميكنند، اين درست است، اما اين طرز برخورد به اندازه ي نوع برخورد جوامع پيشرفته ،
كه امكان محدود درست بودن پيشبينيها را دريافتهاند، عاقلانه است."
اما در كتاب ديگر، داليا و نورما با اينكه هر دو از طبقه متوسط بالاي شهري ميآيند،
حجاب ندارند و كار ميكنند، چيزي بيشتر از بازيچه هايي در دست پدران و برادرانشان
نيستند. حداكثر كاري كه قادر به انجامش هستند ريختن نقشهاي زيركانه براي وادار
كردن پدران شان به موافقت با كار آرايشگاه شان است. نارضايتي آنها از وضع موجود
تنها در قالب آه و نالههايشان نمود پيدا مي كند. هيچ كدام از آنها حتي براي يكبار
با برادران شان وارد بحثي جدي درباره موقعيت زنان نمي شوند، هر چند كه هر دو
برادراني تحصيل كرده و جوان دارند. نورما در سراسر كتابش از ترسي حرف ميزند كه بر
زندگي آنها سايه افكنده است. نمود ساختارشكني آنها كشيدن سيگار در اتاق پشتي
آرايشگاه است. گويي زنان در اردن، همگي موجوداتي حقير و ناتواناند كه هيچ كاري
براي تغيير شرايط زندگي نميتوانند بكنند، چرا كه در صورت چنين عملي كشته ميشوند.
مادران داليا و نورما برده اند. مردان در اردن همه مستبد و قاتل اند. پس مايكل،
دوست داليا، از كجا پيدايش مي شود؟ مگر او مرد نيست؟ اردني نيست؟ كار كردن نورما و
داليا در سالن آرايششان هيچ امكان تازه اي براي آنها فراهم نمي كند؟ اين بينش، در
دل خود پيامآور ضرورت وجود نيرويي خارجي براي بهبود زندگي رقتبار زنان و مردم
عادي است، حال چه ارتش امريكا يا لطف و مرحمت سازمان ملل و سازمان هاي مختلفش و چه
دولتي مدرن و دموكراتيك (!) كه با تصويب قوانين مترقي(!)، گوش مردان و مستبدان را
ميگيرد و آزادي را به جبر در جامعه پياده ميكند. بدين ترتيب در اين نگاه، تا به
حال در زندگي زنان عادي چيزي جز نكبت و بدبختي نبوده، زندگي و تاريخ واقعي از
لحظهاي شروع خواهد شد كه قدرت سياسي و دولت، "دموكراتيك" شود و به دست "متمدنين"
جامعه افتد.
هر چند كتاب ها درباره دو سرزمين متفاوت( مصر و اردن) نوشته شده است، اما نمي توان
باور كرد كه شرايط اجتماعي در دو كشوري كه عرب و مسلمانند، تا به اين اندازه متفاوت
باشد.
من سال گذشته كتاب خلخال را به فارسي ترجمه كردم و زماني كه از وجود كتاب " عشق
ممنوعه" باخبر شدم، موضوع كتاب آنقدر برايم جالب بود كه آن را تهيه كردم. بعد از
خواندن كتاب، به قدري تحت تاثير داستان كتاب قرار گرفتم كه تصميم گرفتم آن را ترجمه
كنم! چون دوست داشتم از نورما حوري هم اجازه بگيرم در اينترنت دنبال ايميل او گشتم.
همراه با ايميل حوري، مطالب بسيار جالب ديگري هم پيدا كردم:
رعنا حسيني، روزنامه نگار اردني است كه از 1993 درباره قتل هاي ناموسي در كشورش
مينويسد. او براي شجاعت در روزنامه نگاري برنده جايزه هاي فراواني، از جمله جايزه
آيدا بيولز(Ida B. Wells(
شده است. شايد مقدار زيادي از توجه و اهتمامي ( حداقل در ظاهر) كه دولت و خانواده
پادشاهي اردن متوجه موضوع قتل هاي ناموسي كرده اند در نتيجه تلاش هاي او باشد.
زماني كه كتاب نورما حوري در استراليا منتشر ميشود، رعنا حسيني كتاب را ميخواند و
حدس ميزند كه داستان كتاب واقعي نيست، بلكه داستانيست كه نورما حوري براي غربيان
سرهم كرده است. او دست به تجزيه و تحليل صفحه به صفحه كتاب ميزند و با درآوردن
تمام تناقضات موجود در كتاب، ناشر را قانع ميسازد كه كتاب خيالي است! نه داليايي
وجود داشته و نه نورمايي و خلاصه اينكه، خانم حوري از احساسات ضد شرقي غربيان به
نحو تمام استفاده كرده است و 200000 جلد از كتابش را فروخته است. نورما حوري در
كودكي اردن را ترك كرده و بعد از آن، مگر براي سفرهاي كوتاه در اردن نبوده است.
البته كه موضوع به همينجا ختم نشد و خانم حوري كلاهبرداري از آب درآمد كه هزاران
دلار دزديده است و پليس بين الملل هم به دنبال اوست و الي آخر! حرف هاي او در كتاب
به قدري خوب و ماهرانه تعريف شده بود كه من هم آنها را باور كردم اما با خواندن
دوباره كتاب تناقضهايش بر من آشكار شد: چگونه مرداني چنين غيرت مند به ناموس هاي
خود! اجازه مي دهند كه سالن آرايشي هم براي زنان و هم براي مردان باز كنند؟ ( خانم
حسيني گفته است كه اصلا سالن هاي آرايش براي زنان و مردان با هم در اردن غيرقانوني
است) چطور نورما مي تواند ساعت 5 و نيم صبح به در خانه داليا برود ؟ چطور خانواده
هاي غيرتمند آنها آنقدر احمق و اهمال كارند كه گول نقشه هاي ساده آنها را مي خورند؟
چطور برادري كه سگ نگهبان اين دو دختر است سرگرم شدن با ماشين تازه اش را به
نگهباني از آنان ترجيح ميدهد ؟ چطور اثري از بوي سيگار در اتاق كوچك پشت آرايشگاه
باقي نميماند؟ اصلا در جامعه اي كه زن هيچ محدوده شخصي از خود ندارد چطور سيگارها
را نگه ميدارند ؟ چطور زنان موهاي مردها را كوتاه مي كنند ؟
و.............................و نكته بسيار جالب و انتهايي اين كه سال قتل داليا
در كتاب 1996 نوشته شده است. در صورتي كه كتاب خانم حوري درست بعد از واقعه 11
سپتامبر به بازار آمده است. راستي دليل اين همه تاخير چيست؟
تجربه من دربرخورد با زنان ايراني مي گويد كه تصوير اول تصوير كاملتر و بهتري است،
هرچند ميتوان با كنكاش در زندگي زنان طبقات و اقشار مختلف، تفاوت ها ميان ايشان را
بررسي كرد. واقعيت اين است كه زن شرقي در زندگي خود تاثيرگذار است . او ديگر مثل
100 سال پيش زندگي نميكند. ممكن است كنشگر اجتماعي نباشد، ممكن است به چشم نيايد و
دربارهاش صحبتي نشود، اما منفعل هم نيست. واقعيت اين است كه تصوير زن شرقي منفعل،
تصوير دلخواه غربيان از جامعه شرقي است . مردماني كه نشسته اند تا تقدير سرنوشت شان
را تعيين كند. مردماني كه هر چه به سرشان آمده حق شان است؛ كه به صورت ژنتيكي تنبل
اند! و البته در مقابل آنان غربيان قرار دارند كه بر سرنوشت خود مسلط اند و دنيا را
عوض مي كنند!