امین حصوری: جنبش سبزِ مردم و تغییر «بازی» سیاست

ماجرا اما تنها به اینجا ختم نشده است: مردم در این میان تنها تماشاگران منفعلِ صحن نمایشِ علنی شده ی بزرگان نیستند؛ آنها همزمان پایه های سیاست خود را در صحن عمومی جامعه و در خیابان ها و محیط های همگانی پی می ریزند و اجرای موثرتر آن را پی می گیرند. این «سیاست مردمی» اما از جنس بازی و نمایش نیست، چرا که خود عین زندگی مردم و برآمده از آن است و مردم بهای پی گرفتن سیاست خود را با آزادی فردی و زندگی های شان می پردازند. ….

۲۰۱۰-۰۳-۱۵
جنبش سبزِ مردم* و تغییر «بازی» سیاست

امین حصوری

جنبش سبز یا جنبش آزادیخواهی مردم ایران فرازها و نشیب هایش را با ریتمی متغیر و لاجرم پیش بینی ناپذیر یک به یک سپری می کند. بی شک چگونگی طی کردن هر یک از این فرازها و نشیب ها در مقیاس کلان بر حیات جنبش و سرنوشت نهایی آن تاثیر می گذارد و همزمان در مقیاس خردتر نیز مسیر فراز و نشیب های بعدی و نحوه ی مواجهه با آنها را رقم می زند. اما از آنجا که برای نخستین بار در تاریخ سه دهه ی اخیر، جنبش سبز «امر عمومی» و مشارکت در آن را – در سطحی وسیع – به دغدغه ی عمومی بدل کرده و سیاست و سیاست ورزی را از حریم خصوصی قدرتمندان، به عرصه ی عمومی کشانده است، می توان امیدوار بود که این جنبش چه در مسیرِ پر افتخار فرازهایش و چه در دشواریِ گذار از نشیب هایش، همچنان مراتب بیشتری از «شفافیت سیاسی» را برای جامعه ی نیازمند تغییر و جویای تحولِ ایران به ارمغان بیاورد. در نه ماهه ی اخیر این شفافیت سیاسی شاید یکی از بزرگ ترین دستاوردهای جنبش بوده است؛ دستاوردی که فروریختن بازمانده ی پایه های مشروعیت حاکمیت تنها یکی از سویه های مثبت آن بوده است.

چگونگی این فرایند شفاف سازی عرصه ی سیاست را می توان این گونه متصور شد:

در شرایط عادی (خفقان و انسداد پیشاجنبش) به رسم دیرین، «بازی سیاست» در پستوهای قدرت به روی صحنه می رفت و بازیگردانان فرادست نهایتا گزارش دلخواه و مونتاژ شده ای از این بازی را از طریق دستگاه تبلیغاتی و رسانه های انحصاری خود به سمع و نظر جامعه فرودست (یا همان امت اسلامی) می رساندند. در ورای این گزارش رسمی یا همان «سیاست رسمی»، کشف واقعیات امور برای مردم همان قدر دشوار بود که شناسایی چهره های پنهان شده در یک نمایش بالماسکه و یا کشف مضمون آن از خلال دیالوگ های ادا شده به یک زبان باستانی! ضمن آنکه دیرپاییِ شرایط اختناق آمیزی که در آن سهم و امکانی برای مشارکت مردم باقی نمانده بود، علاقه ی عمومی به پی گیری « امر سیاسی» را به تدریج زایل کرد؛ در این میان هزینه های گزافی که لایه های محدودی از اجتماع در پی طلب کردن (یا ادا کردن) سهم خود از «سیاست ورزی» پرداختند، دیگران را بیش و کم مجاب ساخته بود که عطای سیاست را به لقای آن ببخشند. از سوی دیگر دستگاه سرکوبی که سرسپردن و پایبندی مردم به گزارش های رسمی دستگاه تبلیغات را تضمین و پاسداری می کرد، سرخوردگی عمومی از موقعیت انفعالی و فرودستی را با حس ناتوانی و یاس پیوند می داد. (۱)

اما با برآمدن جنبش سبز، امنیت و قوام آن خلوت خانه ی سیاسی و صحن نمایش فرادستان، از سوی مردم فرودست به چالش گرفته شد و موازنه ی شومی که با عاملیت دستگاه های سرکوب و تبلیغات، قرائت رسمی از بازی سیاست را بر مردم تحمیل می کرد شکسته شد و فروریخت؛ اکنون پرده های تاریکخانه تا حد زیادی کنار رفته است؛ قدرتمندان اگرچه همچنان صحن نمایش انحصاری خود و دستگاه های تحمیل کننده ی آن را در اختیار دارند، اما مجبورند نمایش سخیف خود را در ملاء عام بازی کنند، با میلیون ها چشمی که به حرکات آنها خیره شده اند. از این رو گزارش های رسمی بازی سیاست با اینکه با شدت بیشتری از پشتوانه ی دستگاه سرکوب برخوردار است، دیگر خریدار چندانی ندارد. به عکس، تناقضات آشکار و مفتضحانه ی این گزارش ها با آنچه مردم خود به طور بی واسطه از صحنه ی «نمایش بزرگان» می بینند، بی اعتباری هرچه بیشتر این روایت ها و نیز اصل آن نمایش قدرتمندانه را موجب شده است.

ماجرا اما تنها به اینجا ختم نشده است: مردم در این میان تنها تماشاگران منفعلِ صحن نمایشِ علنی شده ی بزرگان نیستند؛ آنها همزمان پایه های سیاست خود را در صحن عمومی جامعه و در خیابان ها و محیط های همگانی پی می ریزند و اجرای موثرتر آن را پی می گیرند. این «سیاست مردمی» اما از جنس بازی و نمایش نیست، چرا که خود عین زندگی مردم و برآمده از آن است و مردم بهای پی گرفتن سیاست خود را با آزادی فردی و زندگی های شان می پردازند.

به گمان من شفاف سازی عرصه ی سیاست، به سان دستاورد بازگشت ناپذیر و مصادره ناشدنیِ جنبش سبز، حداقل دو سویه ی عمده دارد: سویه ای که بر تاریکخانه ی عوام فریب و سرکوبگر جناح موسوم به اقتدارطلب (به سرکردگی خامنه ای و حواریون و با هم پیمانی و حمایت سپاه پاسداران) روشنی افکنده است. این سویه از شفاف سازی جنبش اگرچه بسیار مهم بوده و گسترش دامنه ی آن حاکمیت را با چالش های فزاینده و بحران های چاره ناپذیر مواجه کرده است، اما برای بسیاری از مردم و به ویژه ناراضیان چندان تازگی نداشت؛ هرچند آشکار شدن ابعاد هولناک جنایت ها و پتانسیل های درونیِ مخوفِ این نظام برای جنایت های بیشتر برای همه تکان دهنده بود.

اما سویه ی دیگر خصلت شفاف سازیِ پهنه ی سیاست توسط این جنبش، پرتوافکندن بر بنیان های نظری و مشی سیاسی جریاناتی است که تحت نام اصلاح طلب از سال ها پیش خود را در تقابل با جناح اقتدارگرا یافته اند و خود را به عنوان آلترناتیو آن مطرح می کنند. این جریانات خواه ناخواه جنبش حاضر را عرصه ی مهمی برای تعیین سرنوشتِ رویارویی با حریفِ دیرین و یا حداقل تغییر موازنه ی قوا به سود خود تلقی می کنند. اما جنبش سبز به دلیل خاستگاه ها و ضرورت های ریشه دار خود، با وجود آنکه حتی پسوند سبز خود را وامدارِ ابتکار انتخاباتی طیفی از اصلاح طلبان است، تا امروز نشان داده است که قابل تقلیل به نزاع میان دو جناح سیاسی نیست؛ بر این اساس همان قدر که تاکنون سرکوب و فرونشاندن آن برای حاکمیت میسر نبوده است، مصادره کردن آن (در چارچوب ایدئولوژیکی که با مجموعه تعابیر ویژه ای از رنگ سبز شکل گرفته) نیز کار بسیار دشواری است.

باری، ضرورت های خاص مواجهه (یا همراهی محتاطانه) با واقعیت بزرگی که جنبش در این مقطع تاریخیِ جامعه ی ما آفریده است، بازیگران کهنه کارِ سیاسی (یا کهنه بازیگران عالم سیاست) را واداشته است که به رغم عادت های دیرینه و تمایلات مطلوب خود، به بازی رودررو و بی پرده تن دهند [مضحکه ی سیاسیِ هاشمی رفسنجانی نمونه ی برجسته ای است که به خوبی نشان می دهد که حتی «هوشمندی» سیاسی هم توان ایستادگی در برابر سیل عریانسازِ جنبش را ندارد]؛ هر چند «اتاق های فکر» با همیاریِ رسانه های بزرگ و «کارمند- روزنامه نگارانِ» حرفه ای، همچنان برای رتوش کردن چهره ی «سیاستِ فرادستان» به طور بی وقفه فعال اند. جان کلام آنکه که اصلاح طلبان حکومتی نه تنها از دایره ی شمول این شفاف سازی برکنار نبوده اند، بلکه این سویه از شفاف سازی جنبش، برای بسیاری از مردم تازگیِ بیشتری داشته است(۲).

به عنوان یک مقایسه ی تاریخی، یادآوری این موضوع بی مناسبت نیست که در فضای پرالتهاب سال های نخست پس از دوم خرداد ۷۶، تناقضات درونی و ساختاریِ شعارها و داعیه های مبهم و عامه پسند اصلاح طلبان، به سهولت با برجسته سازی اغراق آمیزِ تقابل با جناح اقتدار طلب قابل پنهان سازی بود؛ اینک اما به رغم آنکه آن تقابل جناحی جدی تر و بحرانی تر شده است، نمی توان طرح های عجیبی مانند «مردم سالاری دینی» را به سادگی گذشته، سازگار با ملزومات دموکراسی معرفی کرد؛ بلکه باید موضع خود را نسبت به مطالبات مردمی که خواست سکولاریسم را در شعار عامیانه ی «جمهوری ایرانی» در خیابان ها طرح می کنند مشخص کرد؛ باید به خیل مردم به جان آمده ای که بنیادهای دیکتاتوری و اصل ولایت فقیه را در شعارهایشان زیر سوال می برند، و «مرگ بر دیکتاتور» را مقابل نیروهای سرکوب فریاد می زنند، پاسخ روشن و مشخصی داد؛ باید به انبوه زنان و دخترانی که امید رهایی از سنگینیِ بار ستم های مضاعفِ جنسیتی در یک نظامِ توامان «مرد سالار و دین سالار» آنها را به خیابان ها کشانده است، در مورد تداوم «اسلام سیاسی» پاسخ روشنی داد. حرف بر سر آن است که این بار اصلاح طلبان به جای کلی گویی ها و شیرین سخنی های سابق، مجبور شده اند به این پرسش ها پاسخ دهند و پاسخ هایشان به رغم وجود فضای تقابلی با حریفِ سرکوبگر و به رغم لفاظی های همیشگی، تا حد زیادی روشن بوده است: اینکه «ما» خواهان تغییر نظام مبتنی بر اسلام سیاسی و ولایت فقیه نیستیم؛ اینکه  حفظ این نظام برای «ما» نه تنها خط قرمز، بلکه مقدم بر هر گونه اصلاحاتی است؛ اینکه نه تنها افق های تغییر، بلکه مرزهای اصلاح طلبی را هم «ما» تعیین می کنیم. آری اصلاح طلبان نیز «مواضع» خود را شفاف ساخته اند:

آنها بخش بزرگی از مردم با خواسته های «ممنوعه» را خارج از این جنبش و حاشیه ای معرفی کرده و در واقع صورت مساله را حذف کرده اند؛ آنها بخش های بزرگی از جامعه را متاثر از جریانات «معلوم الحال» خارج نشین و یا متاثر از عوامل «دشمن» معرفی کرده اند؛ آنها حتی مرزهای جنبش را نیز با خط کش های نحیف و معوج خود ترسیم کرده اند (و به طبع با مداد جادویی سبز که در نهان آن را رنگ خود می دانند)؛ و شگفتا که در ادامه ی این روند شفاف سازیِ اجباری، اصلاح طلبان حکومتی گام به گام با تبلیغات دستگاه حاکمیت هم صدا می گردند؛ همچنان که اینک هم آوا با «حریف» اقتدارگرای خود (و هر یک با زبان و ادبیات خویش)، مردم را از بازگشت به «خیابان» نهی می کنند. آری، مردم کم کم باید به خانه ها برگردند، چون به قول آقای عباس عبدی، پتانسیل جنبش را بایست برای دور بعدی «انتخابات» ذخیره کرد! … در مطلب بعدی با نگاهی دقیق تر، به عیار اصلاح طلبیِ «اصلاح طلبان» خواهم پرداخت.

۱۶ اسفند ۱۳۸۸

توضیح: مطلب فوق در شماره ۶۲ نشریه خیابان هم درج گردیده است و باز- انتشارِ کنونی آن با اندکی تغییر و ویرایش همراه است.
—————————————————-

پانوشت:
۱)     بدیهی است که دستگاه تبلیغات حکومتی در خدمت تحمیل گفتمان سیاسی و ایدئولوژیِ «حاکمان» بر جامعه است و خود بخش مهمی از ابزارهای بازتولید مناسبات سلطه است؛ از این نظر نمی توان مرزی میان دستگاه تبلیغات و دستگاه سرکوب قایل شد و می توان هر دو را در حوزه ی وسیع تر سلطه یا سرکوب مورد بحث قرار داد. تفکیک این دو مقوله در این نوشتار کاملا صوری است.

۲)     اپوزیسیون خارج نشین هم در قالب های سنتی حزبی و سازمانی اش، در مواجهه با جنبش به ناچار هر آنچه در چنته داشت را عرضه کرد، تا به واسطه ی این شفافیت، ماهیت و توان واقعی و محدودیت های آن (که سال ها در حجاب تبلیغات و شعارهای سیاسی گوناگون از نظرها پنهان مانده بود) بر مردم و (شاید) بر خود آنان آشکار شود. در یک بیان کلی – به گمان من- بخش هایی از این اپوزیسیون، ناتوانی و ناکارآمدی شیوه های کهن اش را به نمایش گذاشت؛ بخش هایی دیگر فرصت طلبی قدرتمدارانه و تکرار مهوع تاریخ و بخش هایی هم انفعال و موقعیت ناشناسی شان را. در مجموع برآیند واکنش های اپوزیسیون در مواجهه با جنبش، گویای شدت ناامید کننده ی پراکندگی ها و واگرایی ها و دردهای مزمن آن بوده است، که دردمندانه می توان آن را مصداق این شعر فروغ فرخزاد دانست:  « تو پیش نرفتی، تو فرو رفتی! »

*  کسانی را که همچنان به کاربرد پسوند سبز در ترکیب «جنبش سبز» آلرژی دارند، به خواندن دو مطلب پیشین نگارنده و در صورت تمایل نقد آنها ارجاع می دهم:

« پیرامون رنگ سبز و جنبش (۱) – نگاهی بر تجمعات حمایتی ایرانیان در بیرون از مرزها»:
http://sarbalaee.blogspot.com/2010/02/blog-post.html

« پیرامون رنگ سبز و جنبش (۲) – با رنگ سبز چه باید کرد؟ »
http://sarbalaee.blogspot.com/2010/02/2.html

و یا این مطلب از خانم شادی صدر / «جنبش سبز را به نامش بخوانیم» :
http://www.mardomak.us/news/Shadi_Sadr_Green_Movement_Name

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.