م. صفایی: خود شکنیم، آینه شکستن خطاست!
همهی ما در طول تاریخ ۳۱ سال گذشته شاهد رویدادها و تحولاتی بودهایم که تا به امروز از نظر تک تک ما گذشتهاند، به ویژه خیزشهای یک سال اخیر مردم ایران و واکنشهای ددمنشانهی جمهوری اسلامی ایران، میتواند درسهای لازم و ضروری را به ما بیاموزد. (اگر آموخته باشیم!)
ما در کجای این کشاکش قرار داریم؟ در طول این سالها همه نوع تشکلی را تجربه کردیم، همه نوع شعاری دادیم و همه نوع اندیشهای را با هم تمرین کردیم. آیا فکر نمیکنید که چرا همهی اینها به سرانجام نرسیدند؟ این همه تحلیلهای سیاسی و این همه پژوهشهای تاریخی و اجتماعی چرا نتوانستند ما را پیرامون یک محور مشترک متشکل کند و بر علیه دشمن مشترکمان جمهوری اسلامی ایران متحد کند؟ و چرا هر بار و هر بار نه تنها متشکل نشدیم، بلکه پراکندهتر نیز شدهایم؟
به راستی ضعف و قوت ما در کجاست؛ آنگاه که مردم به خیابانها آمدند و آزادی را فریاد کشیدند، سنگفرشها از خون گرم و جوانشان رنگین شد، ما فقط نظاره کردیم و حتا کلاممان از سرخی خونشان رنگی نگرفت تا حرفمان یکرنگ شود!
در طول این ۳۱ سال، درپی هر حادثهای که در ایران رخ میداد، به دلیل درک نادرست از اوضاع سیاسی و تاریخی کشورمان، به جای اینکه علتها را بیابیم، بر معلولها پا فشردیم و همچون همیشه به دنبال مقصر گشتیم؟ چرا؟
به راستی این چه بیماری است که میان ما ایرانیان رخنه کرده و مانع شده تا یک تشکل قوی داشته باشیم و در مقابل نظام مستبد جمهوری اسلامی ایران که این چنین بیرحمانه و عریان مردم را سرکوب میکند، مبارزه کنیم؟ هیچ اندیشه کردهاید که وقت آن رسیده که در پی درمان باشیم؟ با هر اندیشهای که تاکنون داشتهاید، با توجه به اعتراضهای گستردهی مردم و قدرت گرفتن نظام سپاهی ـ مافیایی در ایران، اگر تجربهی ۳۱ سال کافی نبود، بیاییم از همین چند ماه اخیر رویدادهای خونین ایران درسی بیاموزیم و مردم را تنها رها نکنیم. آیا فکر نمیکنید که شرایط را باید به گونهای ارزیابی کنیم که تمامی نوشتارها، گفتارها و کنشهایمان حول محور همصدایی باشد تا بتوانیم در جهت سامانیابی یک تشکل قوی برای فردایی بهتر و برای رهایی نسلهای آینده گام برداریم؟
وقت آن رسیده است که اندکی به کنشها و واکنشهای خویش اندیشه کنیم و از گرایشهای تنگ و از پیش تعریف شدهی سازمانی درگذریم، آنگاه درخواهیم یافت که نکات مشترک بسیاری داریم و با تکیه به خرد یکدیگر میتوانیم دوشادوش مردم ایران در مسیر مبارزات صد سال ایران بکوشیم و به حمایت آزادیخواهان بشتابیم و در بستر مبارزه بر علیه نظام جمهوری اسلامی ایران، در مورد اختلاف نظرهایمان نیز در فضایی بیآلایش به بحث و بررسی بپردازیم.
فقط کافی است که خودمان را از خودخواهیهای سیاسی، خودمحوربینیها، سکتاریسمها و واژههای توخالی دور کنیم و به عنوان یک عنصر اجتماعی که به مسایل سیاسی واکنش نشان میدهد، برای نجات سرزمینی که دروغ، سرکوب، تجاوز، اعدام، فساد، اعتیاد، فحشا، رشوه و حراج ثروت مردم، تاروپود آن را فرا گرفته، دستهایمان را به سوی همدیگر دراز کرده و همصدا شویم.
همهی ما شاهد بودیم و هستیم که چه برسر مردم و سرزمینمان آمده و پس از این نیز خواهد آمد! و تنها نقطهی مشترکی که ما در برابر مشاهدات مشترکمان داشتهایم این است که همه با هم محکوم میکنیم. به راستی چه کسی را محکوم میکنیم؟ نظامی را که به نام دین، سرکوب و شکنجه و تجاوز و اعدام را در شمار سرمقالههای روزانهاش باید شمرد، آن هم نه به تازگی بلکه در طول ۳۱ سال! محکوم بودن نظام جمهوری اسلامی ایران برای جهانیان پس از ۳۱ سال مشخص و شفافتر شده است؛ به خود بیائیم، چرا که به علت این گسستگیها و پراکندگیها ما نیز محکومیم. چرا ما نمیتوانیم زیر یک سقف برای نجات مردم و سرزمینمان واژهی زیبای “تشکل” را قدر بدانیم؟ گره کور کجاست؟ کجا اشتباه میکنیم و کجا که اشتباه نکردهایم؟! یک نگاه به خودمان و یک نگاه به مردم بکنیم و نگاهی در آینه، راستی چرا همه میخواهیم رهبر باشیم و رهبری مردم را “حق مسلم” خود میدانیم؟ آن هم در حالی که اخبار انشعاب و پراکندگی در سازمانها و احزاب اپوزیسیون هنوز شنیده میشود و جالب اینجاست که بیشتر این اختلافها، مقولهی تسخیر رهبری است که گویا این موضوع را باید جزیی از مرامنامه و اساسنامهی سازمانها و احزاب دانست!
خیزش مردم ایران در چند ماه اخیر نشان داد که سازمانها و احزاب، در پیشبرد حرکتهای اجتماعی مردم هرگز اثری نداشته و ندارند و این حرکتهای خودجوش اجتماعی بر پایهی خودسازماندهی مردم ایران استوار است، اپوزیسیون داخل کشور که شامل زنان، جوانان و کارگران هستند گامی بزرگ و سترگ در جهت سامانیابی تشکلهای مردمی برداشتهاند و هرچند هزینهی گزافی پرداختهاند اما تجربهی گرانبهایی را کسب کردهاند، اپوزیسیون خارج کشور نیز اگر به این تجربهها هوشمندانه و واقعبینانه بنگرد، درمییابد که میتواند از آزادیخواهان مردم ایران فقط حمایت کند و نقش مؤثری در گسترش اعتراضگری مردم ایران داشته باشد.
در طی روزها و ماههایی که جنبش مدنی مردم در ایران شکل گرفته است، همزمان نیز بیماری جدیدی در بین اپوزیسیون شیوع پیدا کرده و آن هم “کوررنگی” است، به این مفهوم که هر کس فقط رنگ مورد علاقهی خود را میبیند. در حالی که از مجموعهی تمامی این رنگها میتوان به رنگین کمان آزادی رسید، رنگین کمانی که حضور تو در آن بیانگر سهم تو از آن است حتا اگر بیرنگ باشی، باید بدانیم که این درد مشترک است که ما را به یکدیگر پیوند میزند و نه رنگ مشترک!
به خود آییم، شاید بتوانیم خودمان را پیدا کنیم، شاید بتوانیم واژهی “من” را به “ما” تبدیل کنیم. دوستی میگفت:«ما تضاد تشکل داریم و نمیشود این تضاد را از بین برد.»، گفتنی است که چرا ما میتوانیم، اگر بخواهیم میتوانیم.
برای نجات مردم و سرزمینمان از دست استبدادگران مذهبی که از فاشیستها بدترند، چه اشکالی دارد دستهای بسیاری را که حتا از لحاظ روش فکری قبولشان نداریم، بفشاریم؟ مفهوم اتحاد را درک کنیم و این واژهی زیبا را قدر بدانیم تا روزی که مردم بوی آزاد بودن و آزاد زیستن را احساس کنند.
راستی آیا شما در سلول زندانهای جمهوری اسلامی ایران بودهاید؟ سلولهای تنگ و تاریک، صدای قدمهای پاسداران بند که سکوت را میشکستند و درب آهنین را با سروصدایی هرچه بیشتر باز میکردند و تو را که در خواب بودی به بازجویی میکشاندند؟ مهم نیست اگر نبودید، مهم این است که احساس کنید. وقتی مادری را در مقابل چشمان فرزندش مورد تجاوز قرار میدهند، مهم نسیت که تو یا من همان فرزند شاهد تجاوز باشیم، مهم این است که بفهمیم و خودمان را جای آن فرزند قرار بدهیم و آنچه را که بر او روا نیست احساس کنیم. همهی فریادها، رنجها، نالهها، تشیع جنازهها و هزاران صحنهی دردآوری که توسط انسان ایرانی بر انسان ایرانی دیگر روا میکنند، بله انسان ایرانی!
آیا ۳۱ سال کافی نیست تا به خود آییم؟!
ی. صفایی
۱۷ مارس ۲۰۱۰
متاسفانه بخش دیدگاههای این مطلب بسته است.