“فتوای قتل تعرض همه جانبه به آزادی بیان و اندیشه است” گفتوگو با دبیر کانون نویسندگان ایران در تبعید
مرزهای آزادی بیان کجاست؟ آیا میتوان برای آزادی بیان مرز و چارچوبی معتقد بود؟ چرا در حکومتهای مذهبی بسیاری به خاطر آنچه که «توهین به مذهب» خوانده میشود به اعدام و یا احکام قضایی دیگر محکوم میشوند؟ ریشههای تروریسم اسلامی کجاست؟ این ها بخشی از پرسشهای صبح امروز از «بهرام رحمانی»، دبیر کانون نویسندگان در تبعید است. ….
صبح امروز، امیرمحسن محمدی:
گذار از دورهٔ اختناق فرهنگی و شعار پایان بخشیدن به سرکوب آزادی بیان، گرچه دغدغه بسیاری از روشن فکران و دستمایه بسیاری از فعالیتهای سیاسی- اجتماعی و مبارزات مدنی شده است، با خیزش گسترده باورمندان به ارتداد هتاکان به اسلام و صدور حکم برای منتقدین مذهب در ایران به نظر میرسد بستر جامعه هنوز در تعریف و تحلیل آزادی بیان سرگردان است.
صدور حکم ارتداد برای شاهین نجفی به بهانه تعبیر «اهانت» از موسیقی انتقادی او، تنها نمونهای از موارد متعددی است که نویسندگان و هنرمندان جامعه را در بیان و خلق آثار خود با محدودیتها مواجه میکند. اینکه آیا مرزی برای آزادی بیان در سایه دموکراسی وجود دارد یا خیر موضوعی شد که ما را بر آن داشت با «بهرام رحمانی»، دبیر کانون نویسندگان در تبعید به بحث و گفتگو بنشینیم.
آقای رحمانی، به عنوان اولین سوال مرزهای آزادی بیان کجاست؟
اینکه مرزهای آزادی بیان تا کجاست عمدتاً در کشورهایی مطرح است که از ساسور و اختناق در رنجند. به این معنی که انسان آزاد به دنیا میآید و آزاد هم باید از دنیا برود. بنابراین، اگر جامعهای به حرمت و موجودیت انسان و محیط زیست و زندگی آن اهمیت بدهد دیگر کسی به فکر اینکه مرز آزادی بیان تا کجاست، نمیافتد. چرا که انسانها به تجربه و در پروسه زندگی طبیعی خود در مییابند که مثلا آزار و اذیت انسانها قبل از هر چیزی خود آزاردهنده را ایزوله میکند. در جامعهای که حیوانات نیز حق و حقوقی دارند هر کسی که حیوانی را آزار دهد و به پرندهای سنگ پرتاب کند مردم دور و بر به او اعتراض میکنند. بنابراین، مرز آزادی بیان نه در قوانین حکومتی، بلکه در روابط و مناسبات عادی انسانها تعیین میشود.
به اضافه اینکه شاید آزادی در جوامع مختلف معنی و مفهوم مختلفی پیدا کند. مثلا در آفریقا، هنگامی که مرده را دفن میکنند با موزیک و رقص همراه است در حالی که در جوامع آسیایی به ویژه مذهبی، هنگامی که مردهای را میخواهند دفن کنند با شیون و گریه و زاری و حتی چنگ انداختن نزدیکان متوفی به سر و صورتشان صورت میگیرد. یا در جوامع غربی، در مراسم عزاداری شراب هم سرو میکنند در حالی که در جوامع به اصطلاح اسلامی، چنین اقدامی شنیع محسوب میشود و شراب خوار مجازات میشود. بنابراین، از نظر من نباید جامعه به حکومتی اجازه دهد که آزادی بیان را در چارچوب قوانین قرار دهد.
اگر جامعهای به حرمت و موجودیت انسان و محیط زیست و زندگی آن اهمیت بدهد دیگر کسی به فکر اینکه مرز آزادی بیان تا کجاست، نمیافتد. چرا که انسانها به تجربه و در پروسه زندگی طبیعی خود در مییابند که مثلا آزار و اذیت انسانها قبل از هر چیزی خود آزاردهنده را ایزوله میکند
آیا بیانی که شرط و و چهارچوب داشته باشد، آزاد است؟
این بخش سئوالتان که دقیقاً مربوط به بخش نخست آن است همان طور که در بالا بدان پرداختیم اگر در چارچوب قوانین حکومتی قرار گیرد دیگر آزادی بیان طبیعی انسانها از بین میرود و حکومت بسته به توازن قوا و قدرت و حاکمیت و مصلحت خود، آن را تدوین کرده و به جامعه ارائه میدهد. از این رو، دیگر چنین قوانینی ربطی به آزادی بیان طبیعی انسانها ندارند و سلسله قوانینی که پشت سر آن میآیند به مرور زمان، سدهایی را در مقابل آزادی بیان انسانها به وجود میآورند. سدهایی که امروز ما در کشورهای غربی به اصطلاح پیشرفته و دمکراتیک نیز با آنها روبرو هستیم.
شاید کسانی این سئوال را داشته باشند آیا در مقابل کسانی که تبلیغات نژادپرستانه و تحقیر ملیتها چه باید کرد؟ جواب این است که این نوع تبلیغات توجیهی برای تعیین مرز به آزادی بیان است. برای گروهها و کسانی که چنین تبلیغاتی راه میاندازند باید قوانین دیگری تدوین کرد نه اینکه به این بهانه آزادی بیان را محدود کرد.
به نظر شما این آزادی بیان چقدر در کشورهای توسعه یافته محقق شده است؟ به غیر از روشهای قانونی به چه روشهای سیستماتیک دیگری میتوان آزادی بیان را تهدید کرد؟
با وجود اینکه رزمندگان آزادی بیان، قلم و اندیشه و تشکل، حدود دو قرن در غرب جنگیدهاند و طبقه کارگر و مردم آزاده دهها انقلاب عظیم را پشت سر گذاشتهاند اما هنوز به آزادی بیان واقعی و همه جانبه نرسیدهاند. همین آزادی بیان نیز از دهه هفتاد، به خصوص پس از فروپاشی شوروی سابق و از بین رفتن رقیب سرمایه داری دولتی در مقابل سرمایه داری بازار آزاد، همین آزادی بیان نسبی و دیگر دستاوردهای دورههای گذشته طبقه کارگر و همه نیروهای آزادی خواه و برابری طلب با تهاجم دولتهای به اصطلاح دمکرات و لیبرال قرار گرفته است.
تاجریسم و ریگانیسم، دنیا را به جولانگاه بیچون و چرای سرمایه داری هار بازار آزاد تبدیل کرد و جانشیان آنها تا به امروز نیز سیاستهای ضدانسانی و جنگ طلبانه آنها را ادامه میدهند
اگر در دورههای گذشته لیبرالیسم از ایدههای خود دفاع میکرد در دو دهه اخیر، از ناتو و لشکرکشی غرب دفاع میکند و حتی از اهداف و سیاستهای اومانیستی گذشته خود، دست کشیده است. دیگر از حق پناهندگی و حقوق خارجیان دفاع نمیکنند و متحد احزاب سوپر راست شدهاند.
تاجریسم و ریگانیسم، دنیا را به جولانگاه بیچون و چرای سرمایه داری هار بازار آزاد تبدیل کرد و جانشیان آنها تا به امروز نیز سیاستهای ضدانسانی و جنگ طلبانه آنها را ادامه میدهند.
برای مثال، در ماجرای فتوای قتل سلمان رشدی از سوی روح الله خمینی آدم خوار، غرب تکانی به خود داد. اما بعدها به ویژه در دوره پدر و پسر بوش، جنگ طلبی و محدودیت به رسانهها و تعرض آزادی بیان آغاز شد. کمابیش دوره مک کارتیسم نه تنها در خود آمریکا، بلکه در کشورهای اروپایی نیز دوباره تکرار شد و اف بیآی و سیا، مجاز شدند به هر کسی شک دارند و هر خانه و مکانی خواستند وارد شوند و افراد بیگناه و با گناه را دستگیر و بازجویی و شکنجه و زندانی کنند. به خصوص برپایی زندانهایی چون گوانتانامو و ابوغریب و رفتار به غایت وحشیانه با زندانیان، نه تنها ننگ حکومت آمریکا و متحدانش، بلکه ننگ بشریت است. گوانتانامو نام زندانی است که در خلیج گوانتانامو در جنوب شرقی جزیره کوبا قرار دارد و در اختیار ارتش آمریکا است. ابوغریب نیز زندانی در عراق است که در اختیار نیروهای آمریکایی قرار دارد.
هنگامی که در دوره ریاست جمهوری بوش، هواپیماهای سازمان سیا، مخفیانه در کشورهای اروپایی و اسکاندیناوی مینشست و افراد مشکوک را از پلیس این کشورها تحویل میگرفتند و به زندانهای نامعلومی انتقال میدادند به یک اسکاندال سیاسی در اتحادیه اروپا تبدیل شد
جوزف ریموند مک کارتی، سیاست مدار و سناتور آمریکایی (۱۹۴۷-۱۹۵۷) از چهرههای شاخص جنگ سرد به شمار میرود. مک کارتی، نماینده طرز تفکر راست آمریکایی بود و افراد بسیار زیادی را به کمونیست بودن متهم کرد و هم چنین گروه زیادی از نویسندگان و روشنفکران آمریکا را به اتهام طرفداری از تفکرات چپ و فعالیتهای ضد آمریکایی در کمیته سنا به بازجویی کشید.
هنگامی که در دوره ریاست جمهوری بوش، هواپیماهای سازمان سیا، مخفیانه در کشورهای اروپایی و اسکاندیناوی مینشست و افراد مشکوک را از پلیس این کشورها تحویل میگرفتند و به زندانهای نامعلومی انتقال میدادند به یک اسکاندال سیاسی در اتحادیه اروپا تبدیل شد.
به علاوه تحریف اشکار اخبار و گزارشات در حمله به برجهای دو قلوی تجارت جهانی در آمریکا و لشکری کشی به افغانستان و اشغال این کشور، هم چنین عراق و اخیرا نیز به لیبی، از یک سو مواضع تروریسم دولتی و کشورگشایی دولتهای غربی و در راس همه دولت آمریکا را به نمایش میگذارد و از سوی دیگر، آنها اخبار و گزارشات را تحریف میکنند و لطمات جبران ناپذیری به آزادی بیان میزنند. همین نمونههای نشان میدهد که دولتهای غربی، بیشتر از تلاش برای تغییر قوانین، به شیوههای سیستماتیک و موردی آزادی بیان را به چالش طلبیدهاند.
رابطه آزادی بیان و آزادی هنر چیست؟ به نظر شما اعمال محدودیتهای بیان روزنامه نگارانه به هنر چه نتیجه خواهد داشت؟
به نظر من شکل آنها متفاوت است اما رابطه آزادی بیان با هنر، یک رابطه پیوسته و مشابه است و تنها شکلشان متفاوت است. اما از زاویه مضمونی و محتوایی آزادی بیان، آزادی هنر، آزادی قلم، آزادی اندیشه، آزادی فعالیت سیاسی، اجتماعی و هم چنین آزادیهای فردی و جمعی شهروندان همدیگر را تکمیل میکنند و تفاوت مضمونی چندانی با همدیگر ندارند. منتها تنها شکلشان متفاوت است: در آزادی بیان، سخن میگویید؛ در آزادی قلم مینویسید، در آزادی هنر شعر میسرایید؛ نقاشی و کاریکاتور میکشید، مجسمه میسازید؛ آواز و سرود و و رپ میخوانید. در جنبههای دیگر اجتماعی نیز آزادی سفر، آزادی محل زندگی، آزادی رنگ و مدل لباس و غیره باید داشته باشید.
خانم شیرین عبادی و اکبر گنجی به نشانه اعتراض در جلسه اهدای جایزه «آزادی و آینده رسانهها» به کاریکاتوریست دانمارکی، «کورت وسترگارد» شرکت نکردند
برای نمونه، کاریکاتوریست دانمارکی که کاریکاتورهای منتسب به محمد، پیامبر مسلمانان را کشید و با اعتراض گروههای مذهبی و دولتهای به اصطلاح مذهبی روبرو شد از دولت آمریکا تا دولت سوئد و غیره هر کدام به نوعی اقدام این کاتوریست را محکوم کردند. به این ترتیب، تعرض تازهای به آزادی بیان و قلم و اندیشه آغاز شد. جدا از اینکه ما از سبک این کاریکاتوریست خوشمان بیاید و یا بدمان، اما اگر آزادی بیان و قلم و اندیشه را به معنای واقعی قبول داریم قبل از هر چیز و بدون هیچ اما و اگری، صریحاً تعرض به این کاریکاتوریست را محکوم میکنیم و آن را حق طبیعی وی مینامیم.
خانم شیرین عبادی و اکبر گنجی به نشانه اعتراض در جلسه اهدای جایزه «آزادی و آینده رسانهها» به کاریکاتوریست دانمارکی، «کورت وسترگارد» شرکت نکردند.
وسترگارد، همان کاریکاتوریستی است که در سال ۲۰۰۵انتشار کارتون هایش از پیامبر اسلام، با اعتراض برخی از گروههای مسلمانان و حکومتهای اسلامی روبرو شد و تهدید به مرگ گردید.
عبادی و گنجی که به این مراسم دعوت شده بودند، با این توجیه که کورت، با کارتونهای خود به مسلمانان توهین کرده است، حاضر به شرکت درجلسه نشدند.
این «عدم شرکت» در یک مهمانی، پیام آشکاری است. یعنی تابوها و نمادهای مذهبی نباید شکسته شوند. به باور اینها، نقد مذهب، ممنوع است و منتقد باید «ادب» شود. اکنون خبر ندارم که این خانم و آقا، در رابطه به فتواهای مرگ شاهین نجفی، توسط آیت اللههای حکومت اسلامی، چه موضعی گرفتهاند؟! خانم شیرین عبادی جایزه صلح نوبل و اکبر گنجی دهها جایزه نویسندگان و روزنامه نگاران را با خود یدک میکشند. آیا این دنیای ما، وارونه نیست؟!
هرگونه محدودیت، گامهای دیگر محدودیت را در بردارد. هرگونه محدودیت برای روزنامه نگاران، محدودیت برای کاریکاتوریستهای روزنامهها را نیز در پی دارد و شامل شاعران و موزیسینها، ترانه خوانها و رب خوانها را نیز در بردارد.
به باور عبادی و یا گنجی، «وسترگارد» با طراحی آن کارتون ها به «مقدسات» مسلمانان توهین کرده است و به همین سبب نیز نمیتواند شایسته تجلیل و تقدیر باشد! قطع نظر از اینکه آیا آن کارتونها توهین به مسلمانان بوده است و یا خیر، تصورش سخت است که ایشان آزادی قلم دارند! در اوائل سال ۲۰۱۰، به جان کورت وسترگاد، سوء قصد شد اما او جان سالم بدر برد.
به نظرم هرگونه محدودیت، گامهای دیگر محدودیت را در بردارد. هرگونه محدودیت برای روزنامه نگاران، محدودیت برای کاریکاتوریستهای روزنامهها را نیز در پی دارد و شامل شاعران و موزیسینها، ترانه خوانها و رب خوانها را نیز در بردارد.
نهایتاً آزادیهای فردی، سیاسی، اجتماعی، هنری و غیره حق طبیعی و مسلم همه شهروندان هر کشوری است و هرگونه محدودیت قانونی برای آنها، محدودیتهای دیگر را در پی دارد. از این رو، نباید اجازه داد به آزادی بیان، قلم، هنر و فعالیت فردی و جمعی کسی تعرض شود.
هنر باید آزاد باشد و ارزش گذاری خوب و بد آن نیز حق منتقدین هنرشناس است. هنرمندان معاصر کاوش درباره زیبایی را نباید رها کنند و مرعوب فضای رعب و وحشت، ترور و تهدید و قوانین ضدآزادی شوند؛ هر چند زمانه ما، زمانه زشتی است و خشونت و ترس و سلب آزادی و تنهایی و از خودبیگانگی بشری و پناه بردن به درون و انزوا بر آن حکمرواست. هنر به طور کلی یک نوع خلاقیت، یعنی بیان است. برمبنای دریافت هنرمند از جهان و زندگی است. آنچه در هنرمند احساس میانگیزد به بیان میانجامد، و بیان هنرمند پر از تلخی و شیرینی است.
هنوز هنر زمانه ما، رئالیسم یا واقع گرائی انتقادی، رئالیسم سوسیالیسم و هنر مدرن نوگرا هستند که در مسیر تکامل خود واقع گرایی انتقادیاند. نگاه هنرمند به هر جهت، یک نگرش فلسفی است. هنرمند گرایش فلسفی خود را در واقعیت بیپایانی منعکس میکند و به کشفهای تازه ای دست مییابد.
برای مثال، موسیقی رپ و یا هیپ هاپ زبانی است که از تلاشها و سرکوبها، از فساد قدرت و حاکمیت، از بیعدالتیهای اجتماعی، سرکوب زنان، کار کودکان و سانسور و اختناق سحن میگوید و به دنبال آزادی است.
برتولت برشت، در یکی شعرهایش میگوید:
اول به سراغ یهودیها رفتند
من یهودی نبودم، اعتراضی نکردم.
پس از آن به لهستانیها حمله بردند
من لهستانی نبودم و اعتراضی نکردم.
آنگاه به لیبرالها فشار آوردند
من لیبرال نبودم، اعتراض نکردم
سپس نوبت به کمونیستها رسید
کمونیست نبودم، بنابراین اعتراضی نکردم.
سرانجام به سراغ من آمدند
هر چه فریاد زدم کسی نمانده بود که اعتراضی کند.
جملات بالا در قالب شعری، برتولت برشت، نمایشنامه نویس معروف آلمانی، دهههای پیش نگاشته شده است. طبیعتا اوضاع و احوال این روزها، باید ما را به خود آورد تا با ایده گرفتن از این نوشته زیبای برشت بزرگ، با شاهینها و میلیونها جوان ایرانی هم صدا شویم که دیگر جهل و جنایت و خرافات بس است!
سالهای سال از گذشته تا الان آثار هنری و آزادی بیان توسط کلیساها و مساجد و کنیسه ها تهدید شدهاند، در همین دورهٔ اخیر ما شاهد صدور فتوای ارتداد برای کسانی از قبیل کسروی، سلمان رشدی و حالا شاهین نجفی بودهایم، چرا نهاد مذهب در بعضی از دورهها شدیدا با آزادی بیان در میافتد؟
فتواهای «ارتداد»، یعنی ترور و آدم کشی و تفرقه اندازی و تبعیض در جوامع بشری و تقسیم شهروندان به دینها و مذاهب مختلف و راه انداختن جنگ و تجاوز و ترور و غارتگری و مفت خوری در ذات همه مذاهب است. و وحشی گریهایی که آیت اللههای ایران در قرن بیستم و بیستم و یکم راه انداختهاند در واقع همان اوامر ۱۴۰۰سال پیش الهیاند که در شبه جزیره عربستان و در غار حرا توسط محمد کشف شد و با جنگ و کشتار و تجاوز و غارت، نخست به مردم شبه جزیره عربستان و سپس به کشورهای دیگر تحمیل شد. یعنی اگر جوامع غربی دست و پای کلیساها و پاپها را از قدرت و حاکمیت کوتاه کردند اما هنوز جوامعی نطیر جامعه ما، اسیر اینجانیان و ایدئولوژی قرون وسطایی و پوسیده و متعفن اسلام هستند.
انکیزاسیون، در زبان لاتین به معنای «دادگاه» (بررسی) است و در سده های پایانی میانه به ارگانی اطلاق میشد که از سوی کلیسای کاتولیک برپا شده بود. وظیفه آن در وهله نخست، رسیدگی به کاستی ها و تخلفات در چارچوب ساختارهای کلیسایی بود. علت ایجاد آن، رشد گرایشهای نواندیشانه در درون جامعه مسیحی از اوایل سده سیزدهم بود که از سوی کلیسا، «بدعت گذاران» نامیده میشدند.
مردان و زنانی که با چنین اتهامی روبرو میشدند زیر فشار قرار میگرفتند تا مجبور به اعتراف شوند. گاهی این فشار جنبه روانی داشت، اما در بسیاری موارد شکنجه شدید جسمانی بود. برخی از این فشارها جان به در میبردند و آزاد میشدند و برخی زندانی میشدند یا برای اعدام به مقامات کشوری تحویل داده میشدند.
در جوامع قرون وسطایی، ساختمان کلیسا مهمترین بنا بود. اهالی از صدای ناقوس کلیسا زیاد فاصله نمیگرفتند و تقریبا فعالیتها از درون کلیسا اداره میشد. مردم در کلیسا غسل تعمید داده میشدند، در سرتاسر زندگی خود با شعایر دینی احاطه شده بودند و حتی در زمینهای وقفی کلیسا نیز دفن میشدند
بسیاری از زندانیان، هنگامی که از سوی دادگاه تفتیش عقاید به «بدعت گذاری» محکوم میشدند، اعدام میشدند. نگهبانان، بدعت گذاران محکوم شده را به مرکز شهر میبردند تا در چوبه مرگ سوزانده شوند.
دستگاه تفتیش عقاید در قرن سیزدهم در فرانسه پا گرفت و در قرون وسطای پسین در سرتاسر اروپا گسترش یافت. دستگاه تفتیش عقاید اسپانیا که از همه بدنامتر و وحشیتر بود چندین قرن دوام آورد. اما دیگر دستگاههای تفتیش عقاید در دورههای کوتاه تری بقا پیدا کردند.
از قرن پانزدهم به بعد، پادشاهان اروپا از دستگاه تفتیش عقاید برای خلاص کردن خود از شر مخالفانی نظیر ژاندارک، که نمیتوانستند آنها را از راه جنگ و غیره خنثی سازند، استفاده کردند، هر چند که تفتیش عقاید در سرتاسر تاریخش از سیاستهای ارتجاعی مهم و هولناک سرکوب مخالفین کلیسای کاتولیک بود. فروپاشی تدریجی کلیسا، از نیمه سده شانزدهم شروع شد، اما «اداره مقدس» در زیر اقتدار پاپ در رم باقی ماند.
در پایان قرن دوازدهم، کلیسای کاتولیک، به رهبری پاپ که در رم اقامت داشت، مهمترین ارگان در اروپا بود. این کلیسا، از بسیاری جهات وارث امپراتوری روم شمرده میشد. «کاتولیک» از واژهای یونانی به معنای «همگانی» مشتق میشود. یعنی تمام مردم متولد اروپا، اعضای کلیسای کاتولیک نامیده میشدند. کلیسا، در لوای یک سلسله پاپهای مقتدر که در دوره پاپی اینوکنتیوس سوم به اوج رسید، به استقرار نوعی پادشاهی پاپی که بر زندگی سیاسی و معنوی اروپای غربی تسلط داشت، نزدیک شد.
در جوامع قرون وسطایی، ساختمان کلیسا مهمترین بنا بود. اهالی از صدای ناقوس کلیسا زیاد فاصله نمیگرفتند و تقریبا فعالیتها از درون کلیسا اداره میشد. مردم در کلیسا غسل تعمید داده میشدند، در سرتاسر زندگی خود با شعایر دینی احاطه شده بودند و حتی در زمینهای وقفی کلیسا نیز دفن میشدند.
مسائل حقوقی نیز، به ویژه وصیت نامهها که مستلزم انتقال مالکیت زمین بود، از طریق کلیسا حل و فصل میشد. اکثر فرصتهای آموزشی از طریق کلیسا ارائه میشد، چون بنا بر قاعده روحانیان عملا تنها کسانی بودند که میتوانستند بخوانند و بنویسند.
با این وجود قدرت کلیسا، در اوج اقتدارش، مورد تهدید قرار گرفت. در بخشهایی از اروپا، کاتولیکها شروع به فاصله گرفتن از آموزههای سنتی دینی کردند. مردم معمولی ثروت و دنیاطلبی بسیاری از اعضای سلسله مراتب کلیسایی- مثلا اسقفها و کاردینالها - را محکوم میکردند.
دستگاه تفتیش عقاید، به مرور به ابزاری برای برپایی محاکماتی با معیارهای کاملا خودویژه تبدیل شد. در حالی که این ارگان، در آغاز عمدتا برای مبارزه با «الحاد» و «بدعت» شکل گرفته بود، بعدها همه گونه تخطی از «راست کیشی» یا «درست باوری» را تحت عنوان «کفر»، «ارتداد»، «جادوگری»، «اخلاقستیزی» و «تبه کاری جنسی» و… تحت پیگرد قرار میداد
بعدها پیگرد «ملحدان» و محاکمه و محکومیت آنان در بیرون از دستگاه کلیسا نیز در دستور کار قرار گرفت. معمولا در راس دستگاه تفتیش عقاید، یک روحانی بلندپایه مسیحی جای داشت که به او «انکیزاتور» میگفتند.
دستگاه تفتیش عقاید، به مرور به ابزاری برای برپایی محاکماتی با معیارهای کاملا خودویژه تبدیل شد. در حالی که این ارگان، در آغاز عمدتا برای مبارزه با «الحاد» و «بدعت» شکل گرفته بود، بعدها همه گونه تخطی از «راست کیشی» یا «درست باوری» را تحت عنوان «کفر»، «ارتداد»، «جادوگری»، «اخلاقستیزی» و «تبه کاری جنسی» و… تحت پیگرد قرار میداد.
«ترور»، واژه آشنایی است که در ادبیات سیاسی، معنای ویژهای را به خود اختصاص داده است؛ فردی در شرایطی که آماده مبارزه نبوده و به صورت غافل گیرانه و ناگهانی مورد هجوم قرار گیرد به آن «ترور» گفته میشود.
ترور در ادبیات اسلامی، چنین توصیف شده است: در ادبیات اسلامی این واژه مترادف با کلمه «فتک» به معنای کشتن غافل گیرانه آورده شده است.
فتوای ترور سلمان رشدی توسط خمینی، بنیان گذار حکومت جهل و جنایت و سانسور اسلامی، و دستور ترور نویسندگان و شاعران و فعالین سیاسی در زمان رهبری خمینی و خامنهای، که آنها آمرین اصلی این ترورها هستند، تقلید عقب ماندهای از اولین ترورهای مکتوب در تاریخ اسلام است که به دستور محمد پیامبر اسلام در شبه حزیره عربستان به خصوص مدینه انجام گرفت و آن هم ترور شاعران و سخن وران اهل مدینه در همین دوران است.
بسیاری از دولتهای دیکتاتوری خاورمیانه و آفریقا، سازمان های اطلاعاتی دولتهای به اصطلاح دمکراتیک غربی نیز به طور پنهانی دست به ترور میزنند. دوره حاضر غیر از حکومت اسلامی ایران، گروه های مذهبی از القاعده تا طالبان، حماس تا حزب الله و غیره از ترور به طور گسترده ای استفاده میکنند. گروههای اسلامی در هتلها، رستوران ها، هواپیماها، قطارها و اتوبوسها و… بمب گذاری می کنند و انسانهای بی گناه را میکشند.
فتوای ترور سلمان رشدی توسط خمینی، بنیان گذار حکومت جهل و جنایت و سانسور اسلامی، و دستور ترور نویسندگان و شاعران و فعالین سیاسی در زمان رهبری خمینی و خامنهای، که آنها آمرین اصلی این ترورها هستند، تقلید عقب ماندهای از اولین ترورهای مکتوب در تاریخ اسلام است که به دستور محمد پیامبر اسلام در شبه حزیره عربستان به خصوص مدینه انجام گرفت و آن هم ترور شاعران و سخن وران اهل مدینه در همین دوران است
جنایت هولناک تروریستى هولناک ١١ سپتامبر ٢٠٠١ علیه بشریت و کشتار هزاران نفر از مسافران بیدفاع در آمریکا، جهان را دچار شوک کرد. همین واقعه بهانهای به دست دولت آمریکا و متحدانش داد تا جنگهای خونینی را با اشغال افغانستان و عراق و راه بیاندازند و هم چنین حکومت سرهنگ قذافی را با بمبارانهای سنگین از بین بردند. از این پس تروریسم دولتی و تروریسم گروههای مذهبی و ناسیونالیستی، با شدت بیش تری در مقابل هم قرار گرفتند و زیست و زندگی مردم عادی و شهروندان جوامع مختلف را در همه جای دنیا، به ویژه در منطقه پرتلاطم خارومیانه، در معرض جنگ و خطرهای ترویستی مداوم قرار دادند.
تروریسم و دشمنی کور و انتقام گیری از غرب تا شرق، نتیجه عملکرد دولتهای غربی و در راس همه دولت آمریکا و حمایت مداوم آن ها از دولت اشغال گر اسرائیل و دولت های دیکتاتور منطقه، عاملین اصلی بی حقوقی و محرومیتهای مردم فلسطین و لبنان و منطقه است. خروج نیروهای اشغال گر اسرائیلی از همه سرزمینهای فلسطینی و به رسمیت شناختن حق تعیین سرنوشت مردم فلسطین به درجاتی میتواند به یکی از کانون های تروریسم، یعنی تروریسم دولتی اسرائیل و تروریسم گروههای مذهبی فلسطینی و سوء استفادههای سیاسی دولتهای منطقه پایان دهد.
در هر صورت اولین ارتکاب قتل به دست انسان بر روی کره خاکی در قالب «ترور»، زمانی اتفاق افتاد که هابیل و قابیل، قربانی خود را به «پروردگار هدیه» نمودند! پس از آن در پی انتقام از هابیل، او تعقیب میشد و در نهایت در مکان مناسب و خلوتی غافل گیرانه او را به قتل رساندند. بعد از این واقعه به «حضرت آدم» وحی شد که قابیل دشمن خداست.
خروج نیروهای اشغال گر اسرائیلی از همه سرزمینهای فلسطینی و به رسمیت شناختن حق تعیین سرنوشت مردم فلسطین به درجاتی میتواند به یکی از کانون های تروریسم، یعنی تروریسم دولتی اسرائیل و تروریسم گروههای مذهبی فلسطینی و سوء استفادههای سیاسی دولتهای منطقه پایان دهد
محمد، دین جدید خود اسلام را از همان آغاز، با تعداد اندکی جنگجو با جنگ و ترور، سرکوب و کشتار، غارت و تجاوز در شبه جزیره عربستان آغاز کرد. گروه محمد به کاروانها و و مردمی که با آنها مخالف بودند و در مقابل دین جدید محمد را نمی پذیرفتند با بیرحمی فوق العاده میتاختند و قتل عام میکردند؛ زنان و کودکان و احشام و اموال باقی مانده را با خود می بردند و به عنوان غنایم جنگی و حتی زنان را نیز بین خود تقسیم می کردند. از این رو، حرکت مذهبی محمد و یارانش با مخالفتها زیادی از مردم آن دیار روبرو بود و مذهب ترور و سرکوب و زور را نمی خواستند. به همین دلیل، با آن مخالفت میکردند. غیر از جنگ و کشتار و غارت اموال مخالفین توسط محمد و هوادارانش، ترور نیز به عنوان حذف فیزیکی و بیسر و صدای مخالفین به کار گرفته می شد.
گسترش و تسلط اسلام بر شبه جزیره عربستان با حمله به کاروانهای بازرگانان مکه و کشتن آنان و تقسیم اموال آن بین غارت گران و دادن یک پنجم (خمس) آن به خود محمد، صورت گرفت. بنابراین، ترور در اسلام از آغاز پیدایش آن ابزاری برای تحکیم قدرت و حکوت بوده است. حتا مسلمین نسبت به خود هم اقدام به ترور و قتل عام کردهاند. وقتی علی ابن ابوطالب از پسر ملجم علت ضربت زدن بر فرقش را پرسید؛ او جواب داد: سربازان تو در جنگ نهروان یاران ما را سر نماز و از پشت سر به شهادت رساندند!
فتوای ترور سلمان رشدی از سوی خمینی و دستور ترور نویسندگان و شاعران و فعالین سیاسی از سوی خامنه ای و مصباح، تقلید وفادارانه از اولین ترورهای ثبت شده در تاریخ اسلام است که به دستور خود محمد پیامبر اسلام در مدینه انجام گرفت. آن زمان هم شاعران و سخن وران اهل مدینه ترور شدند؛ کسانی چون کعب پسر اشرف، عصماء دختر مروان و سلام پسر ابى حقیق.
ترور در اسلام از آغاز پیدایش آن ابزاری برای تحکیم قدرت و حکوت بوده است. حتا مسلمین نسبت به خود هم اقدام به ترور و قتل عام کردهاند. وقتی علی ابن ابوطالب از پسر ملجم علت ضربت زدن بر فرقش را پرسید؛ او جواب داد: سربازان تو در جنگ نهروان یاران ما را سر نماز و از پشت سر به شهادت رساندند
تاریخ طبری، یکی از معتبرترین کتابهای تاریخ اسلام است؛ زیرا با کمترین فاصله از پیدایش و گسترش اسلام نگاشته شده است.
تاریخ طبری در مورد ماجرای کشتن کعب پسر اشرف به دستور خود محمد، مینویسد: کعب پسر اشرف مردی سخن ور و شاعر بود… روزی که خبر پیروزی مسلمانان (در جنگ بدر) به مدینه رسید و اسامی کشتگان قریش را شنید… گفت اینها ممکن نیست. زیرا سران قریش از خویشان وی بودند.
او، به مکه رفت و ساکنان آن را دل داری داد؛ و مرثیه ای درباره مردگان و هجویه ای علیه پیامبر و همراهان وی سرود. پس پیامبر با خبر شد که وی درباره ایشان هجویه ساخته است.
روزی که پیامبر در میان همراهان خویش بود و درباره کعب اشرف گفتگو می کردند؛ پیامبر از وی نالید و گفت: «کیست که مرا از دست این مرد آسوده کند؟»
محمد پسر اسلمه، گفت: «ای رسول خدا من می روم و او را می کشم… پیامبر بسیار از او تشکر کرد! پس از سه روز پیامبر مشاهده کرد او هنوز نرفته است؛ علتش را پرسید… پسر اسلمه گفت:ای پیامبر خدا!… میترسم نتوانم انجام دهم، زیرا کعب آدم خیلی مهمی ست و در قلعه محکمی زندگی می کند… پیامبر گفت: «تو تلاشت را بکن، اگر موفق شدی آمرزیده خواهی شد، و اگر نتوانستی معذور خواهی بود!»
پس محمد اسلمه، کسی به نام سلکان را که برادر شیری کعب اشرف بود، با خود همراه می کند. «… قبل از راهی شدن هنگام نماز مغرب به سوی رسول خدا! رفته و میگویند: ممکن است مجبور شویم از تو و نبوت تو بد بگوییم… رسول این اجازه را داد و آنها را تا قبرستان بقیع القرق همراهی نمود و گفت: بروید به نام خدا و سریع برگردید.»
ادامه داستان پر از پستی و رذالت است که چگونه محمد اسلمه، سلکان را که برادر شیری کعب بود، وادار به همکاری و خیانت می کند و کعب را با استفاده از اعتمادی که به برادر خود داشت از خانه بیرون میکشند و هر چه همسر او میگوید نرو؛ اما کعب میگوید: سلکان برادر من است و به او اعتماد دارم.
سپس او را به میان نخلستان میکشند و محمد اسلمه با خنجر زیر ناف او را پاره میکند و او را می کشند: «در بازگشت هنگام سپیده دم وارد مدینه شدند و پیامبر را در حال عبادت یافتند! گزارش کار را به ایشان گفتند و پیامبر بسیار قدردانی کرد و شکر الله را به جا آورد.»
در بررسی تاریخ صدر اسلام، این نکته بسیار مهم و اساسی است که چرا سردم داران صدر اسلام از پیامبر گرفته تا خلفای ثلاثه و علی نیز قربانی ترور شدند.
آیت الله خمینی، بنیان گذار حکومت جهل و جنایت اسلامی، با اتکا به عمکردهای تروریستی و جانیانه محمد و علی، به کارد به دستان حکومتش و هوادارانش برای سرکوب بیرحمانه مخالفین چنین تاکید میکند: «اشتباهی که ما کردیم این بود که به طور انقلابی عمل نکردیم و مهلت دادیم به این قشرهای فاسد و دولت انقلابی و ارتش انقلابی و پاسداران انقلابی، هیچ یک از این ها عمل انقلابی نکردند و انقلابی نبودند. اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم و این سد بسیار فاسد را خراب کردیم، به طور انقلابی عمل کرده بودیم، قلم تمام مطبوعات را شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم، و روسای آنها را به محاکمه کشیده بودیم و حزبهای فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم، و روسای آنها را به سزای خودشان رسانده بودیم، و چوبه های دار را در میدانهای بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم، این زحمت ها پیش نمی آمد.
روحالله خمینی: اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم و این سد بسیار فاسد را خراب کردیم، به طور انقلابی عمل کرده بودیم، قلم تمام مطبوعات را شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم، و روسای آنها را به محاکمه کشیده بودیم و حزبهای فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم، و روسای آنها را به سزای خودشان رسانده بودیم، و چوبه های دار را در میدانهای بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم، این زحمت ها پیش نمی آمد
من از پیشگاه خدای متعال و از پیشگاه ملت عزیز، عذر میخواهم، خطای خودمان را عذر میخواهم. ما مردم انقلابی نبودیم، دولت ما انقلابی نیست، ارتش ما انقلابی نیست، ژاندارمری ما انقلابی نیست، شهربانی ما انقلابی نیست، پاسداران ما هم انقلابی نیستند؛ من هم انقلابی نیستم. اگر ما انقلابی بودیم، اجازه نمیدادیم این ها اظهار وجود کنند. تمام احزاب را ممنوع اعلام می کردیم. تمام جبههها را ممنوع اعلام میکردیم. یک حزب و آن «حزبالله»، حزب مستضعفین. و من توبه میکنم از این اشتباهی که کردم و من اعلام میکنم به این قشرهای فاسد در سرتاسر ایران که اگر سر جای خودشان ننشینند، ما به طور انقلابی با آنها عمل می کنیم. مولای ما، امیرالمومنین آن مرد نمونه عالم، آن انسان به تمام معنا انسان، آنکه در عبادت آن طور بود و در زهد و تقوا آن طور و در رحم و مروت آن طور و با مستضعفین آن طور بود، با مستکبرین و با کسانی که توطئه میکنند شمشیر را می کشید و میکشت. هفتصد نفر را در یک روز - چنان چه نقل میکنند - از یهود بنی قریضه- که نظیر اسرائیل بود و اینها از نسل آنها شاید باشند- از دم شمشیر گذراند! خدای تبارک و تعالی در موضع عفو و رحمت رحیم است. و در موضع انتقام، انتقام جو. امام مسلمین هم این طور بود، در موقع رحمت، رحمت و در موقع انتقام، انتقام. ما نمیترسیم از اینکه در روزنامههای سابق، در روزنامههای خارج از ایران، برای ما چیزی بنویسند. ما نمیخواهیم وجاهت در ایران، در خارج کشور پیدا بکنیم. ما می خواهیم به امر خدا عمل کنیم، و خواهیم کرد. اشدا علیالکفار رحما بینهم…
یکی از بزرگ ترین جنایات تاریخی حکومت اسلامی، قتل عام زندانیان سیاسی به فتوای خمینی، در سال ۱۳۶۷بوده است. دورهای که همه جناحهای حکومتی دست در دست همدیگر در راس قدرت بودند و در بالای سر آنها نیز خمینی فرمان میراند و حرف اول و آخر را میزد. به این ترتیب، محمد و جانشینانش آن قدر خون مردم بی گناه را ریختند، اموال عموم و مردم را غارت کردند و ترور کردند که سرانجام خود نیز قربانی ترور شدند.
محمد زمانی که در صدد تدارک، تامین و بدرقه سپاهی به فرماندهی «اسامه» بودند تا به سوی موته پیش رفته و شکست پیشین در این منطقه را جبران کنند، مسموم شد و جان خود را از دست داد و بدین سبب سپاه اسامه از حرکت باز ایستاد.
سئوال مهم این است پیامبری که ادعا میشد مستقیما با خدا در ارتباط است و به آسمانها رفته و با خدا دیدار کرده و آورنده قرآن از سوی خداوندگار است چرا متوجه سمی که به او داده شد، نشد؟!
بی جهت نبود که امام خمینی، بنیان گذار حکومت جهل و جنایت و ترور، به صراحت فتوای ترور سلمان رشدی، نویسنده رمان «آیات شیطانی» را صادر کرد. رشدی شهروند انگلیسی، نه مخالف سیاسی خمینی بود و نه رقیب سیاسی او، بلکه تنها گناه رشدی نوشتن یک کتاب داستان بود
در تاریخ اسلام آمده است که یهود، طرح کشته شدن محمد را ریخته بود. گفته شده است که یهود علاوه بر ترور محمد، مساله خلافت و جانشینی او را نیز از مسیر اصلی آن خارج کرد. به همین دلیل برنامه ترور را طوری طراحی کردند که هم محمد را از سر راه بردارند، هم سپاه اسامه را متوقف کنند و هم جانشینی او را از دست جانشینانش خارج سازند. نقل شده است از آنجایی که از قبل در سازمان مسلمانان نفوذ کرده بودند، این کار را به راحتی به انجام رساندند؛ هم سپاه را از حرکت واداشتند، هم محمد را از سر راه برداشتند، و هم خلافت را از مسیر اصلی خارج کردند.
در بررسی تاریخ صدر اسلام، چهار خلیفه پس از پیامبر، یعنی ابوبکر، عمر، عثمان و علی با ترور از دنیا رفتند؟ خلیفه اول و دوم نیز با فاصله کوتاهی از دوران حکومتش، مسموم و ترور شد.
برای آگاهی بیش تر در اینباره میتوان به کتابهای: ۱- ابن هشام، السیره النبویه، ج ۴، بیروت، دارالقلم، صص ۵۱ – ۵۴، ۲- الطبرسی ابنعلی الفضل بنالحسن، مجمعالبیان فیتفسیرالقرآن، ج ۹و ۱۰، بیروت، دارالمعرفة، ۱۴۰۶ه، ص ۸۴۸ (ذیل تفسیر سورة النصرة)، ۳- القمی، عباس، سفینةالبحار، ج ۷، پیشین، ص ۱۷، ۴- واقدی، محمد بنعمر، مغازی، تاریخ جنگهای پیامبر (ص)، ج ۲، ترجمه: محمود مهدوی دامغانی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۶۶، ص ۶۳۱، ۵- سبحانی، جعفر، فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام (ص)، تهران، نشر مشعر، چاپ هفتم، ۱۳۷۶، ص ۴۴۳، مراجعه کرد.
به این ترتیب، بی جهت نبود که امام خمینی، بنیان گذار حکومت جهل و جنایت و ترور، به صراحت فتوای ترور سلمان رشدی، نویسنده رمان «آیات شیطانی» را صادر کرد. رشدی شهروند انگلیسی، نه مخالف سیاسی خمینی بود و نه رقیب سیاسی او، بلکه تنها گناه رشدی نوشتن یک کتاب داستان بود.
خمینی، درباره ترور رشدی، به صراحت اعلام کرد: «به اطلاع مسلمانان غیور سراسر جهان می رسانم، مولف کتاب آیات شیطانی که علیه اسلام و پیامبر و قرآن، تنظیم و چاپ و منتشر شده است، هم چنین ناشرین مطلع از محتوای آن، محکوم به اعدام میباشند. از مسلمانان غیور می خواهم تا در هر نقطه که آنان را یافتند سریعا آنان را اعدام نمایند تا دیگر کسی جرات نکند به مقدسات مسلمین توهین نماید و هر کس در این راه کشته شود شهید است «انشاءالله». ضمنا اگر کسی دست رسی به مولف کتاب دارد ولی خود قدرت اعدام او را ندارد، او را به مردم معرفی نماید تا به جزای اعمالش برسد.
کشتن انسانهای بی گناه و حتی تجاوز به کودکان دختر به سبک محمد و داشتن زنهای بیشمار و غیره نیز جزو آموزهها و سیاستهای محمد و علی در دوران حاکمیتشان در شبه حزیره عربستان بوده است که از آن تاریخ تاکنون، همواره توسط خلفا، درباریان و روحانیون و گروههای اسلامی بازتولید شده اند.
در واقع اقدامات تروریستی فدائیان اسلام به رهبری نواب صفوی و نیز هیات موتلفه اسلامی در ترور افرادی مثل هژیر، کسروی، رزم آرا، منصور و… با فتواهای روحانیون صورت گرفته و به طور همه جانبه تری در حکومت اسلامی به کار بسته شده است که نتجیه چنین سیاستی، کشتارها دهها هزار انسان در زندانها، به ویژه قتل عام چندین هزار زندانی سیاسی در تابستان ۱۳۶۷، تجاوز به برخی از زندانیان توسط شکنجه گران و هم چنین ترور مخالفین در داخل و خارج کشور است.
کشتن انسانهای بی گناه و حتی تجاوز به کودکان دختر به سبک محمد و داشتن زنهای بیشمار و غیره نیز جزو آموزهها و سیاستهای محمد و علی در دوران حاکمیتشان در شبه حزیره عربستان بوده است که از آن تاریخ تاکنون، همواره توسط خلفا، درباریان و روحانیون و گروههای اسلامی بازتولید شده اند
در سالهای ۱۹۵۳، اخوان المسلمین در مصر، مرکز توجه گروههای اسلامی بود. این گروه، صحنهگردان حرکت های خرد و کلان اسلامی منطقه بود. از راه دور رهنمود میداد که چه باید کرد و چه نباید کرد. اخوان المسلمین، در سالهای بعد، سرچشمه بنیاد حماس، القاعده، سلفیون، حزب الله لبنان حسن نصراله و غیره بود.
فدائیان اسلام و رهبر بلامنازع آن، یعنی نواب صفوی، شدیدا تحت تاثیر افکار اسلامی تروریستی و تحت تاثیر اخوان المسلمین بود. تا قبل از سال ۱۹۵۳، دیدارهایی در لبنان و مصر صورت گرفته بود و رهنمودهای اخوان المسلمین به نواب صفوی هم منتقل شده بود.
در سفری که نواب صفوی در سال ۱۹۵۳به قاهره کرد، مورد استقبال گرم اخوان المسلمین قرار گرفت به طوری که تصویر او را با همان عمامه اش در صفحه نخست روزنامه چاپ کردند.
در دی ماه ۱۳۲۴، حکیم الملک (حکیمی) نخست وزیریش به سه ماه هم نرسیده بود که قوام جایگزین او شد. شرایط آن دوره جامعه ایران، بسیار بحرانی بود و حکومت مرکزی جنایت پشت جنایت میآفرید.
پیشه وری در تبریز، با اعلام فرقه دمکرات آذربایجان، جمهوری آذربایجان را آغاز کرده بود. قاضی محمد رهبر جنبش کردستان، حزب دمکرات کردستان را بنیاد گذاشته بود. حزب توده، در تلاش بود که در کابینه آتی وزرایی را وارد دولت کند. مصدق، به عنوان نماینده مجلس در تلاش بود که مساله نفت را چگونه در آینده به جلو ببرد و غیره. در چنین شرایط بحرانی، قوام السلطنه، بر تخت صدراعظمی نشسته و به رتق و فتق امور کشور مشغول بود.
قوام، از تعقیب نواب صفوی و فدائیان اسلام سرباز زد و این مساله سبب شد که تروریسم ۱۰ساله فدائیان اسلام در کشور تداوم پیدا کند
در این دوره بود که نام فدائیان اسلام بر سر زبانها افتاد. واقعه از روی پلههای دادگستری آغاز شد. احمد کسروی، تشکیلات «باهماد آزادگان» را راه انداخته بود و به علت «ترویج بیدینی» در روی پلههای دادگستری توسط فدائیان اسلام ترور شود.
اما قوام، از تعقیب نواب صفوی و فدائیان اسلام سرباز زد و این مساله سبب شد که تروریسم ۱۰ساله فدائیان اسلام در کشور تداوم پیدا کند.
پس از حدود دو سال از ترور احمد کسروی نگذشته بود که هژیر وزیر دربار نخست وزیر اسبق، با فتوای آیت الله کاشانی و به دستور نواب صفوی و توسط امامی ترور شد. با این وجود، آیت الله کاشانی به مجلس چهاردهم راه یافت و بعدها رییس مجلس شد. از این تاریخ به بعد، فدائیان اسلام به عنوان پیروان آیت الله کاشانی زیر حمایت او قرار گرفتند. و از آنجایی که در اسلام ترورها باید با فتوای مجتهد جامع الشرایط انجام گیرد، به احتمال زیاد ترورهای انجام شده تا ۳۰تیر ۱۳۳۱، با فتوای کاشانی یا یکی دیگر از فقها در داخل و یا خارج ایران انجام شده است.
دستگاه امنیتی حکومت شاه، در فاصله سالهای ۳۰تا ۳۱با فدائیان اسلام به علت ضدیتی که با مصدق داشتند، مماشات میکرد و در سال ۱۳۳۴که علت وجودی آنان برای حکومت شاه از بین رفت، سرکوب شدند
عبدالحسین قمی، یکی دیگر از فعالان فدائیان اسلام بود که در سال ۱۳۲۸، دکتر زنگنه وزیر آموزش و پرورش را ترور کرد؛ در اسفند ۱۳۲۹، رزم آرا نخست وزیر توسط خلیل طهماسبی و با فتوای کاشانی ترور شد. طهماسبی، شیفته آیتاله کاشانی بود. ابوالقاسم رفایی، در اردیبهشت ۱۳۳۰، قصد ترور دکتر مصدق را داشت.
عبدالحسین واحدی، یکی از تئوریسینهای فدائیان اسلام، اکثر مطالب تئوریک را در مجله زلزله قلم میزد و اندیشههای خرافی و تروریستی اسلامی در جامعه را ترویج می داد.
علوی مقدم، رییس شهربانی، با اجازه شاه با نواب صفوی ملاقات کرد. در سال ۱۳۳۴، ترور علا نخست وزیر توسط مظفر ذوالقدر، پرونده فدائیان اسلام را بست. علوی مقدم، با یاری بختیار و به دستور شاه و با دادستانی آزموده، در شامگاه ۲۷دی ماه ۱۳۳۴، نواب صفوی و خلیل طهماسبی را تیرباران کردند و به این ترتیب، فعالیت ۱۰ساله تروریستی فدائیان اسلامی به پایان رسید. حوزه علمیه قم، هیچ گونه تلاشی برای رهایی آنان نکرد. کاشانی هم مدتی به زندان و سپس به تبعید فرستاده شد.
بقایای فدائیان اسلام در سال ۱۳۴۵، با نام «حزب ملل اسلامی» به صحنه سیاسی کشور وارد شد و در سال ۱۳۵۷، نام «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» را بر خود نهادند
بقایای فدائیان اسلام در سال ۱۳۴۵، با نام «حزب ملل اسلامی» به صحنه سیاسی کشور وارد شد و در سال ۱۳۵۷، نام «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» را بر خود نهادند.
برای آشنایی بیش تر از مشی و مرام نواب صفوی، کتاب سیدهادی خسروشاهی کتاب مرجعی است. خسروشاهی، در گفتگو با تاریخ ایرانی، به بررسی ایدهها و آرمان های فدائیان اسلام درباره تشکیل حکومت اسلامی پرداخته و تاکید میکند که: «بیتردید این انقلاب، شکل کامل و ایده آل نوع حکومت مورد نظر شهید نواب است و او در حقیقت شصت سال قبل و پیش از همه جریانهای سیاسی ـ مذهبی، خواستار ایجاد و برقراری چنین نوع از حکومت بود.»
ترورهای فدائیان اسلام، تنها شامل مهرههای سیاسی حاکمیت نبود، بلکه نیروهای سکولار و منتقدین مدهب نیز از این تهدیدها و ترورها در امان نماندند. ترور احمد کسروی آشکارترین این ترورهاست.
روح الله خمینی پس از پیروزی انقلاب بهمن ماه ۱۳۵۷ضمن انتقاد از روش کسانی چون کسروی، میگوید: «کسروی یک آدمی بود تاریخ نویس، اطلاعات تاریخی اش هم خوب بود. قلمش هم خوب بود اما غرور پیدا کرد رسید به آن جایی که گفت من هم پیغمبرم… ادعیه را هم کنار گذاشت پیغمبری را پائین آورده در حد خودش. نمیتوانست برسد به بالا آن را آورده بود پائین»
امام خمینی که جنون آدمکشی پایانناپذیری داشت و تا آخر عمرش فرمانها و فتواهای ترور و کشتار حکومتی را صادر کرد؛ بر ادامه جنگ هشت ساله ایران و عراق، با هدف صدور پان اسلامیسم و برپایی امپراتوری اسلامی نیز شدیدا پافشاری نمود و میلیونها انسان را به کشتن داد و خانه خراب کرد؛ در کتاب «کشف اسرار» خود، کسانی که منتقد دین و مذهب هستند، همواره چنین میکند.
این لحن خشونت بار و تهدید و ترور امام خمینی، متوجه کسانی چون کسروی و حکمی زاده و غیره بود که در آن دوران، به اصول اساسی اسلام و تشیع انتقاد داشتند.
خمینی، پس از پیروزی انقلاب بهمن ماه ۱۳۵۷مردم ایران، به محض اینکه بر مسند قدرت نشست این فکار تروریستی خود را هر چه بیشتر هم در جامعه تبلیغ و ترویج کرد و هم با سرکوب وحشیانه دستاوردهای انقلاب مردم ۵۷مردم ایران، راه انداختن رعب و وحشت علیه زنان، روزنامه نگاران، نویسندگان، هنرمندان، نهادهای دمکراتیک، احزاب و سازمانهای سیاسی چپ و مخالف، راه انداختن چوبههای دار بر سر هر کوی و برزن، پایههای حکومت رعب و وحشت و ترور و خرافات و سانسور اسلامی را بنیان گذاشت که سی و سه سال است آموزهها و افکار و سیاستهای تروریستی و ارتجاعی او در جامعه ایران، هم چنان وحشت می آفریند و خون میریزد. خمینی، پس از انقلاب ۵۷، ضمن انتقاد از روش کسانی چون کسروی، میگوید: «… وقتی انسان از حد خودش پایش را بالاتر گذاشت، در اشتباه میافتد. کسروی یک آدمی بود تاریخ نویس، اطلاعات تاریخی اش هم خوب بود. قلمش هم خوب بود اما غرور پیدا کرد رسید به آن جایی که گفت من هم پیغمبرم… ادعیه را هم کنار گذاشت پیغمبری را پائین آورده در حد خودش. نمیتوانست برسد به بالا آن را آورده بود پائین! ادعیه و قرآن و اینها همه باهمند این عرفا و شعرای عارف مسلک و فلاسفه، همه یک مطلب می گویند…
وقتی نواب صفوی، برای «هدایت» یا به درستی بگوییم برای ترور احمد کسروی، به ایران میآید، هزینه سفر او را آیت الله سیدمحمود شاهرودی (دو دینار)، علامه امینی (پنج دینار)، شهید آیت الله سیداسدالله مدنی (پنج یا شش دینار) پرداخت نمودند تا از «ثواب» ترور کسروی بی نصیب نمانند
اکثر اعضا و هیات های گروه فدائیان اسلام، مقلد آیت الله سیدصدرالدین صدر بودند. پیش از آمدن آیت الله بروجردی به قم، «آیات ثلاثه» آیت الله خوانساری، آیت الله صدر، آیت الله حجت اداره حوزه علمیه را به عهده داشتند و از مراجع تقلید به شمار میرفتند و هر کدام نیز مقلدان خاص خود را داشتند… آیت الله صدر از فدائیان اسلام پشتیبانی میکرد.
وقتی نواب صفوی، برای «هدایت – ترور؟» یا به درستی بگوییم برای ترور احمد کسروی، به ایران میآید، هزینه سفر او را آیت الله سیدمحمود شاهرودی (دو دینار)، علامه امینی (پنج دینار)، شهید آیت الله سیداسدالله مدنی (پنج یا شش دینار) پرداخت نمودند تا از «ثواب» ترور کسروی بی نصیب نمانند، او راهی ایران شد. او، در تهران برای گفتگو به سراغ احمد کسروی در دفتر روزنامه «پرچم» رفت و پس از چند دیدار، چون انکار او را دید، تصمیم دیگری گرفت… و برای خرید اسلحه، نخست به سراغ آیت الله سیداحمد طالقانی رفت و به گفته شمس آل احمد، پدر او پاسخ داده بود که پولی در بساط ندارد… سپس به سراغ آیت الله حاج شیخ محمدحسن طالقانی، امام جماعت مسجد شاه آباد رفت و او پول اسلحه را پرداخت نمود…
پس از پیروزی انقلاب ۵۷مردم ایران، از جمله حدود ۸۲گروه سیاسیـاسلامی، اعلام موجودیت میکنند عده ای هم به علت سابقه آشنایی با فدائیان اسلام و یا بدون هیچ سابقهای در این زمینه، دست به سازمان دهی و تشکیل گروه هایی به نام «فدائیان اسلام» با پیشوندها یا پسوندهای گوناگون مانند: بنیان گذاران!، وفاداران!، یاران. جمعیت فدائیان و غیره پرداختند که اداره بعضی از آنها به عهده کسانی بود که در دوره پیش از کودتای ۲۸مرداد، نه تنها از جمعیت فدائیان اسلام جدا شده و انشعاب کرده بودند، بلکه با نشر اعلامیه ها و مقالاتی علیه نواب صفوی، منتشر کرده بودند. حتی یکی از آنها که ضمن ارتباط با اردشیر زاهدی، گروهی به نام «حزب خلق» درست کرده بود، در روزنامه ارگان خود خواستار «اعدام نواب صفوی» شده بود.
در این میان شخصی به نام «رفیعی» برای انتخاب شدن در انتخابات مجلس شورای اسلامی، در آگهی ویژهای که در کیهان مورخ ۲۳فروردین ۱۳۶۲به عنوان «بنیان گذاران» فدائیان اسلام، منتشر ساخت، خود را چنین معرفی نمود: «… ۳۹سال جنگ مسلحانه برای اسلام، طراح اصلی اعدامهای انقلابی در حکومت شاه خائن: ۱ـ کسروی قرآن سوز، ۲ـ هژیر وزیر طاغوت، ۳ـ رزم آراء نخست وزیر، ۴ـ قیام سیاسی ۱۵خرداد، ۵ـ اعدام انقلابی حسنعلی منصور، اعزام کننده هزاران فدائی اسلام به جبهه ای جنگ نور علیه ظلمت…»
سران حکومت اسلامی، از جمله خمینی، علی خامنه ای و هاشمی رفسنجانی، عشق عجیبی به گروه تروریستی فدائیان اسلام و ترورهای آن دارند
از همه جالب تر شیخ صادق خلخالی بود که ناگهان به عنوان «رهبر جدید فدائیان اسلام» به مصاحبه پرداخت! در حالی که چند نفر باقی مانده اصلی فدائیان اسلام، با او موافقتی نداشتند به ویژه که او به قول عبدخدایی ـ از وفاداران شهید نواب صفوی ـ در خاطرات خود (صفحه ۳۱۴) اصلا ارتباطی با فدائیان اسلام نداشت «و من به او گفتم ما نیازمند نواب صفوی هستیم ولی شما نواب صفوی ۲۵سال قبل هم نیستید!»… البته خلخالی در تریبون مجلس شورای اسلامی، علیه عبدخدایی سخن رانی کرد.
سران حکومت اسلامی، از جمله خمینی، علی خامنه ای و هاشمی رفسنجانی، عشق عجیبی به گروه تروریستی فدائیان اسلام و ترورهای آن دارند.
هاشمی رفسنجانی، در صفحات ۱۰۸و ۱۰۹کتاب خود به نام «دوران مبارزه»، مینویسد: «… در مورد فدائیان اسلام… از هواداران آنها بودم… شهید نواب صفوی و واحدی با شیوه خاصی عمامه میبستند… نواب برای ما مقدس بود و مایه اصلی روحیه سیاسی من بود…» (۶۱)
شیفتگی رفسنجانی به اعمال تروریستی فدائیان اسلام به رهبری نواب صفوی، عامل مهمی در صدور «قتلهای زنجیره ای» دوران قدرت هاشمی بوده است
احتمالا همین شیفتگی رفسنجانی به اعمال تروریستی فدائیان اسلام به رهبری نواب صفوی، عامل مهمی در صدور «قتلهای زنجیره ای» دوران قدرت هاشمی بوده است.
سیدعلی خامنهای نیز هم چون رفسنجانی شیفته نواب صفوی بود. ایرنا، در این مورد نوشته است: «… نخستین جرقه های سیاسی و مبارزاتی را مجاهد بزرگ شهید نواب صفوی در ذهن من زده است.» «هنگامی که نواب صفوی با عدهای از فداییان اسلام در سال ۳۱به مشهد رفته و در مدرسه سلیمان خان، سخن رانی پر هیجانی در موضوع احیای اسلام و حاکمیت احکام الهی ایراد کردند…» سیدعلی خامنهای، از طلاب مدرسه سلیمان خان بود، «… به شدت تحت تاثیر سخنان آتشین نواب واقع شدم…» و «همان وقت جرقههای انگیزش انقلاب اسلامی به وسیله نواب صفوی در من به وجود آمده و هیچ شکی ندارم که اولین آتش را مرحوم نواب در دل ما روشن کرد…»
بدینگونه، کسانی که این چنین شیفته و دل باخته گروه تروریستی اسلامی فدائیان اسلام به رهبری نواب صفوی بودند، طبیعی است که دهها هزار انسان بیگناه و بی سلاح را در زندانهای خود قتل عام کنند و مخالفین خود در داخل و خارج کشور را نیز ترور کنند. بنابراین، ترور در اسلام و تفکر سران حکومت اسلامی ایران، جایگاه مهمی دارد.
یک هدف مهم سران حکومت اسلامی از راه انداختن این همه رعب و وحشت در جامعه، منحرف کردن افکار عمومی داخل کشور و بین المللی، از مسائل واقعی جامعه و بحرانهایش است. هدف دیگرش زهرچشم گرفتن از مردم به ویژه نیروی جوان است که از خدا و پیامبر و امام زمان به مسخره یاد میکنند و برای آنها جوک میسازند
در فقه اسلامی، در باب امر به معروف و نهی از منکر به مسلمان دستور داده شده در مقابل «مفاسد و منکرات» ساکت ننشسته و به مقابله برخیزند که احکام و مراتبی پیش بینی شده است. آیت الله خمینی، در تحریرالوسیله آورده است: «اگر انسان بداند یا اطمینان داشته باشد که مقصود با دو مرتبه گذشته (تذکر زبانی و طرد و کناره گیری) حاصل نمی شود انتقال به مرحله سوم واجب است و مرتبه سوم عبارت است از اعمال قدرت با رعایت مراحل مختلف شدت و ضعف اگر انکار موجب، منجر شدن به جراحت یا کشته شدن شود جز با اجازه امام (ع) بنابراینجایز نیست. و در زمان غیبت فقیه جامع الشرایط با وجود شرایطی جانشین امام (ع) خواهد بود. بنابراین، خمینی خود سنبل تروریسم دولتی بود و رسما و آشکار نیز آن را تبلیغ و ترویج می کرد.
امروزه گروههای تروریستی مذهبی، با استناد به این موارد و موارد مشابه مندرج در کتب تاریخی مذهبی، رساله ها و فتواهای روحانیون، ترور و دیگر جنایات خود را از نظر «شرعی» توجیه میکنند.
روز چهارشنبه ۲۰اردیبهشت ۱۳۹۱برابر با ۹می۲۰۱۲، سرتیتر رسانههای حکومت اسلامی، صدور فتوای حکم «ارتداد» توهین کنندگان به «ساحت مقدس امام نقی» توسط آیت الله صافی گلپایگانی را منتشر کردند. هنوز چند روزی از این خبر، نگشته بود که شاهین نجفی با ترانه «نقی» مشمول این حکم شد. آیت الله مکارم شیرازی دیگر مرجع تقلید شیعه، به طور مشخص تری این حکم و اعتبار جاری شدن آن را تایید کرد. بلافاصله گروههای تروریستی وابسته به حکومت اسلامی و سخنگویان آنها، نعره سر دادند که شاهین را خواهند کشت! پایگاه خبری شیعه آنلاین نیز برای کشتن «شاهین نجفی» و اجرای فتوا، مبلغ ۱۰۰هزار دلار جایزه تعیین کرد و…
پس از این تهدیدها، شاهین نجفی، رب خوان جوانان و جسور، توسط پلیس آلمان، تحت مراقبتهای امنیتی قرار گرفت. هم چنین این تهدیدها، سبب شد که در خارج کشور کمپین قدرتمندی علیه حکومت اسلامی و در دفاع از شاهین و آزادی بیان راه بیافتد.
غیر از آیت الله صافی گلپایگانی سه مرجع تقلید دیگر، آیت الله مکارم شیرازی، آیت الله علوی گرگانی، آیت الله ملکوتی و آیت الله نوری همدانی هم حکم ارتداد شاهین را صادر کردند. به واقع این آیت اللهها و هم فکران آنها، چه در حاکمیت و چه خارج از حاکمیت، یک مشت تروریست و ضدانسان و مرتجه و مفت خور بیش نیستند! اینها انگل و سردمداران تجاوز به حق و حقوق، جان و مال شهروندان جامعه ایران هستند.
همه انسانها و نیروهای آزاده وظیفه آگاهانه و داوطلبانه دارند که از هر امکانی برای دفاع از شاهین و محکوم کردن تروریسم حکومت اسلامی بهره جویند و کمپینهای گستردهای را در دفاع از آزادی بیان و قلم و اندیشه و تشکل در داخل و خارج کشور سازمان دهی کنند و پیش ببرند
یک هدف مهم سران حکومت اسلامی از راه انداختن این همه رعب و وحشت در جامعه، منحرف کردن افکار عمومی داخل کشور و بین المللی، از مسائل واقعی جامعه و بحرانهایش است. هدف دیگرش زهرچشم گرفتن از مردم به ویژه نیروی جوان است که از خدا و پیامبر و امام زمان به مسخره یاد میکنند و برای آنها جوک میسازند. این روزها تهدید فعالین کارگری، فعالین زنان، فعالین دانش جویی، روزنامه نگاران و نویسندگان زیاد شده و تقریبا روزانه خبر اعدام در رسانهها منتشر میگردد. بنابراین، ابعاد رعب و وحشت حکومت اسلامی، نشان دهنده آن است که اهدافاش فراتر از شاهین میرود.
فتوای قتل شاهین نجفی توسط آیت اللههای مرتجع و آدم کش حکومت اسلامی و گروه تبه کار و مافیایی آن، صرفا تعرض به یک رپ خوان جوان نیست، بلکه تعرض همه جانبه حکومت اسلامی به آزادی بیان و اندیشه همه روشنفکران، هنرمندان، فعالین سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و همه انسانهای آزاده است. از این رو، همه انسانها و نیروهای آزاده وظیفه آگاهانه و داوطلبانه دارند که از هر امکانی برای دفاع از شاهین و محکوم کردن تروریسم حکومت اسلامی بهره جویند و کمپینهای گستردهای را در دفاع از آزادی بیان و قلم و اندیشه و تشکل در داخل و خارج کشور سازمان دهی کنند و پیش ببرند.
فاکتور دیگری که بعضا درباره آزادی بیان تعیین تکلیف می کند «افکار عمومی» است، به نظر شما اینکه عده ای مقولهای هنری یا ادبی را دوست نداشته باشند یا توهین آمیز بدانند در اجرای اصول آزادی بیان چه تاثیری دارد، در مورد آثار هنری که به صورت عمدی نقد بسیار تند و یا حتا به اصطلاح مذهبیها «اهانت آمیز» میکنند چه طور؟
از یک سو، همان طور که تاکید کردیم حق طبیعی و مسلم هر نویسنده و هنرمندی است که آزادانه و بدون هیچ گونه سانسور و خودسانسوری و تهدید و فشار، آثار خود را خلق نماید و در دسترس و قضاوت افکار عمومی قرار دهد. و از سوی دیگر، حق طبیعی هر شهروندی است که آنها را قبول داشته باشد و یا نه. یا آنها را مورد نقد قرار دهد. آزادی بیان، قلم و عقیده و هنر و هم چنین آزادی نقد و بررسی همه فرهنگ جامعه را شکوفا میسازند و خلاقیتها را ارتقا میدهند.
اما هیچ کس و به ویژه حکومت و عناصر و ارگانهای آن، حق ندارند به بهانه توهین به «مقدسات» نویسنده و هنرمند را تحت فشار قرار دهند و یا آثار او را سانسور کنند تا چه برسد رسما حکم قتل او را صادر کنند. چنین اقدامی رسما یک اقدام تروریستی و روز روشن آدم کشی است. اگر محمد و جانشینانش دست به ترور میزدند در دوران جاهلیت بشر به سر میبردند. اما امروز پس از گذشته ۱۴۰۰سال از جنایات محمد و علی و عمر و عثمان و غیره، چرا باید جامعه و افکار عمومی داخلی و جهانی اجازه دهند یک مشت مرتجع با رعب و وحشت، قوانین جنگل و بربریت دوران محمد و حکومت اسلامی او و قرآناش که در واقع مانیفست حکومت محمد بود و جانشینانش برای حفظ قدرت و حاکمیتشان آن را جمع آوری کردند و با لشکرکشی و جنگ و کشتار به جوامع بشری تحمیل کردند این چنین فضای رعب و وحشت و ترور بیافریند. توهین به کدام مقدسات؟ هر کسی قرآن، انجیل، تورات و رسالههای آیت الله را ورق بزند احساس مشمئزکنندهای به انسان دست میدهد. مانیفست تهدید و ترور و آزادی ستیزی و زن ستیزی و کودک ستیزی آنها حا آدم را به هم میزند. در این دنیا اگر زن و مردی آزادانه با هم رابطه جنسی داشته باشند در قدیم هم در مسیحیت و هم یهودیت سنگیار و اعدام میشدند و در اسلام نیز پس از هزار و چهارصد سال در ثروت مندترین کشور جهان، یعنی عربستان زنان حتی حق رانندگی ندارند و با شمشیر گردن انسانها زده میشود. در ایران، سنگسار میکنند و در خیابانها شلاق میزنند. اینها مقدساند یا شرم بشریت؟! چرا باید زن ستیزی و آزادی ستیزی «مقدس» و آدم کشی مرود «تقدیس» قرار گیرد؟ چه کسانی و گرایشاتی از این قداست بهره میبرد: مثلث مرگ دین و قدرت و حاکمیت سرمایه داری یا زنان، کودکان، به ویژه کارگران و مردم فقیر و ستم دیده و استثمار شده؟!
هیچ کس و به ویژه حکومت و عناصر و ارگانهای آن، حق ندارند به بهانه توهین به «مقدسات» نویسنده و هنرمند را تحت فشار قرار دهند و یا آثار او را سانسور کنند تا چه برسد رسما حکم قتل او را صادر کنند. چنین اقدامی رسما یک اقدام تروریستی و روز روشن آدم کشی است
تاکنون ما نشندیم و ندیدیم گروهی از شهروندان ایرانی در تبریط و سنندج و اهواز و مشهد و تهران و گیلان، تجمع کنند و خواهان ترور شاهین نجفی شوند؟ البته راه هم بیاتد مردم عادی نیستند که به طور خودجوش دست به اعتراض میزنند، بلکه دارد و دستههای حزب و لباس شخصی و عوامل اطلاعاتی هستند که حکومت آنها را بسیج میکند و به جان مردم و یا جایی که میخواهند، میاندازد. این آیت الله مرتجع حکومتی و دار و دستههای مافیایی و تروریستی طرفدار فدائیان اسلام و حزب الله و غیره وابسته به دم و دستگاه سرکوب و کشتار حکومت اسلامی است. در این میان کسانی که ترانه «نقی» شاهین نجفی را توهین به مقدسات تودهها میدانند مستقیم و غیرمستقیم در صف ارتجاع قرار میگیرند. اینکه کسی سبک شعری و هنری شاهین را دوست دارد و یا نمیپسندد مساله ثانوی است و حق طبیعی مگان است. اما هیچ کس و هیچ دولتی و گروهی حق ندارد به خاطر هیچ و پوچ و خرافات و فتواهای تروریستهای حکومت اسلامی، به شاهین توهین کند. از آیت الله خمینی، خامنهای، رفسنجانی، خاتمی، موسوی تبریزی، موسوی اردبیلی، گلپایگانی گرفته تا موسوی، کروبی، احمدینژاد و سرداران سپاه و وزارت اطلاعات و جناحهای رنگارنگ حکومت اسلامی، همگی در سرکوب و کشتار، سانسور و اختناق، وحشت و ترور، شکنجه و تجاوز، اعدام و سنگسار نقش داشته و دارند. بنابراین، جنایات این حکومت و ایدئولوژی آن، کمترین ربطی به مردم متوهم به دین و مذهب ندارند. مذهب امر خصوصی انسان هاست اما هنگامی که وارد حکومت و دستگاه آموزش و پرورش و دستگاه قضایی میشود جنایت پشت جنایت میآفریند. در چنین شرایطی، حق طبیعی و مسلم هر نویسنده و هنرمند و هر شهروندی است که حکومت اسلامی و دین و ایمان و خدا و پیامبر و ائمه و امام و غیرهاش را یک جا تبه کار و وحشی و آدم کش بنامد؛ آنها از آسمانها پایین بکشد و تمام «قدوسیت» آنها را بشکند و خودش و جامعهاش را از جهل و جهالت اسلامی و هر دین و مذهب و افکار ارتجاعی و فاشیستی ملی و مذهبی و مردسالاری و غیره نجات دهد و انسان آزاده باشد!
بنابراین، به باور من، یکی از ویژگیهای هر نویسنده، طنزنویس، ترانه سرا، نقاش و طراح و غیره، بهره گیری از زبان طنز و مزاح است. و این طنز و مزاح شامل هر مقام حکومتی، حزبی، اداری، نظامی و هم چنین هر سیاست و دین و ایدئولوژی قدیم و جدید نیز میشود. نقد و بررسی و تحقیق هم جایگاه خاص خودش را دارد.
اما به نظر من، اهانت جنسیتی، ملیتی، برتری طلبی و به طور کلی زیر سئوال بردن حرمت و شخصیت انسانها به هیچ وجه پسندیده نیست. اما اگر حتی نویسنده و هنرمندی هم تند و تیز به کسی و حکومتی و سیاستی و دینی برخورد میکند باز حق طبیعیاش است و نباید کسی خواهان محدود کردن آزادی بیان آنها شود. آلترناتیو من نقد علمی و اجتماعی و فرهنگی این نوع برخوردها و لحنها و قلمها و زبان هاست که نهایتا زبان و قلم و سیاست و فرهنگ انسان دوستی و برابری طلبی و عدالت خواهی و آزادی خواهی را در جامعه رشد و گسترش میدهد و نهادینه میکند و در جامعه باعث انزوای برخوردهای غلط و نادرست و تویهن آمیز میشود.
به باور من، یکی از ویژگیهای هر نویسنده، طنزنویس، ترانه سرا، نقاش و طراح و غیره، بهره گیری از زبان طنز و مزاح است. و این طنز و مزاح شامل هر مقام حکومتی، حزبی، اداری، نظامی و هم چنین هر سیاست و دین و ایدئولوژی قدیم و جدید نیز میشود. نقد و بررسی و تحقیق هم جایگاه خاص خودش را دارد
افکار عمومی (Public Opinion) به طور عمده محصول دوران روشنگری است. افکار عمومی بیش از هر نیروی دیگری تعیین میکند انسان چگونه بیندیشد و رفتار کند. هم اکنون با رشد و گسترش وسایل ارتباط جمعی مانند فیس بوک، تویتر، وبلاگ، سایتهای اینترنتی، رادیو، تلویزیون، مطبوعات پرتیراژ چاپی و الکترونیکی و غیره باعث پیدایش جامعه تازهای شده که در آن همه افراد، صرف نظر از اینکه در کجا زندگی میکنند و یا به چه گروه اجتماعی تعلق دارند، از طریق تماس با منابع خبری، از رویدادها و رخدادها و وقایع سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آگاه میشوند و بر روی افکار و تجربیات همدیگر تاثیر میگذارند. بنابراین، افکار عمومی، هم چنین پدیده ای سیاسی، فرهنگی، روانی و اجتماعی است.
اگر افکار عمومی به اندازه ای قوی و نیرومند شود و در یک جهت مشخص و معین، کوششهای پیگیر خود را به کار اندازد هیچ حکومتی نمیتواند در مقابل آن بایستد.
به نظر من، اهانت جنسیتی، ملیتی، برتری طلبی و به طور کلی زیر سئوال بردن حرمت و شخصیت انسانها به هیچ وجه پسندیده نیست. اما اگر حتی نویسنده و هنرمندی هم تند و تیز به کسی و حکومتی و سیاستی و دینی برخورد میکند باز حق طبیعیاش است و نباید کسی خواهان محدود کردن آزادی بیان آنها شود
شاید در اطراف مفهوم «افکار عمومی» ابهامات وحتی تردید وجود داشته باشد در واقع، تعریف علمی از این عبارت پذیرفته نشده است با این همه، بر سر یک نکته توافق همگانی وجود دارد و آن اینکه افکار عمومی پدیدهای جمعی است. بنابراین، افکار عمومی تنها عقیده عمومی در مورد یک موضوع یا پدیده نیست، بلکه نشان دهنده یک نیاز در برقراری ارتباط با جمع است و از این رو، فرد و جمع را در قضاوت خود هوشیار و متعهد و آگاه میکند و مسئولیت پذیری فردی و جمعی را پرورش میدهد و شکوفا میسازد. ارزش این افکار عمومی و به طور کلی یک جامعه، مربوط به کیفیت افکار عمومی و ارزشهای انسانی آنجامعه بستگی دارد یا به عبارتی دیگر هر جامعه شایسته همان افکار عمومی است که داراست. از این رو، هنوز افکار عمومی جامعه ما در سطح عمومی و سراسری به ارزشهای خود یا پی نبرده و یا هنوز دست نیافته است. در جامعهای که انسانها را در میادین شهرها و در مقابل چشمان دهها و صدها و میلیونها انسان دار میزنند و میکشند و فرد و جمع و افکار عمومی به جای اعتراض و دفاع از حرمت و موجودیت انسان، به تماشای آن میایستند و شاهد جان دادن انسانی بر بالای دار میشوند باید چنین جامعهای زیر و رو شود و تمام نمادها و افکار و سیاستها و ایدئولوژی آن زیر سئوال و نقد و طرد افکار عمومی قرار گیرد.
این همان مساله حساس و مهمی است که حکومت اسلامی و این نمایندگان خدا و پیامبر و امام زمان در ایران از ان وحشت دارند و به زعم خود، تنها با راه انداختن فضای رعب و وحشت و ترور در جامعه میتوانند بقای حکومت خود را تضمین کنند. البته این سیاست تاکنون هم موثر بوده و حکومت «امام زمان» را سر پا نگه داشته است. اما توجه در حال حاضر توجه به یک مساله دیگری از همه مهمتر است و آن هم نیروی جوان و پرانرژی است که به دبنال آزادی، برابری، عدالت و شادی است؛ جنبشهای اجتماعی که در ایران توان و طرفیت سراسری شدن و به وجود آوردن یک صف فدرتمند در مقابل حکومت اسلامی را دارند. حکم ارتداد شاهین نجفی، اعدامهای روزانه در زندانها و خیابانها، توهین به زنان و دختران و جوانان در خیابانها تحت عنوان «مبارزه با بدحجابی»، ممنوع کردن موزیک زیرزمینی در ایران، جنگ با علوم اجتماعی و انسانی در دانشگاهها، تهدید و دستگیری فعالین کارگری، زنان، دانشجویان، کودکان، روزنامه نگاران، نویسندگان، اقتصاددانان، وکلا، فعالین محیط زیست و هر شروند معترض دیگری نه نشان دهنده قدر قدرتی حکومت اسلامی، بلکه ضعف و زبونی آن و ترس سران و مقامات و ارگانهایش از خیزشهای اجتماعی و سیاسی در جامعه است که به زودی شاهد این وقایع خواهیم بود. به امید آن روز!
سخنم را با ستایش از آزادی بیحد و حصر همگان و برابری و عدالت اجتماعی به پایان میبرم، به این امید که این حق برای هنرمندان، نویسندگان، روزنامه نگاران، همه فعالین جنبشهای اجتماعی آزادی خوه و برابری طلب و عدالت جو و همگان همواره بازشناخته شوند.
با تشکر از شما که این گفتگو را انجام دادید.