سازمان افسری حزب توده ایران و کودتای ۲۸ مرداد

تازه ترین گفتگو با محمدعلی عمویی عضو سازمان افسران حزب توده ی ایران
امروز بعد از این ۵۹ سال عمیقا اعتقاد دارم که سیاست درست همین بود. ما باید همراه با دکتر مصدق، زیر پرچم دکتر مصدق، با شعار زنده باد دولت ملی قانونی مصدق اقدام می کردیم. به گمان من راه درست این بود ….

اخبار روز:
گفتگوی زیر با محمدعلی عمویی از افسران سازمان نظامی حزب توده ی ایران در زمان کودتای ۲٨ مرداد ۱٣٣۲ همراه با مقدمه ی زیر جهت انتشار در اخبار روز، در اختیار ما قرار گرفته است:

«در زمانه ای که میراث‌خواران کودتای ۲٨ مرداد چون ارواحی احضار شده از زباله دان تاریخ به صحنه بازگشته اند و مشغول تطهیر نظام کودتایی شاهنشاهی هستند، مصاحبه هایی از این دست که به تاریخ کودتا و شرح دقیق آن می پردازد، ضروروت زمانه است. زمانه‌ای که نیروهای مترقی در انزوایند و شیفتگان دیکتاتوری و امنیت، فردایی روشن را در پناه جتهایی آمریکایی تصویر می‌کنند…خطر نزدیک است و کاویدن تاریخ شاید چراغی برای آینده برافروزد.»

جناب آقای عمویی! امروز ۲۰ مرداد ۱٣۹۱ است. در آستانه ۲٨ مرداد هستیم به نظر خیلی از مورخین مهمترین برهه زندگی سازمان افسری حزب توده‌ی ایران کودتای ۲٨ مرداد است. می‌خواستیم بدانیم سازمان افسری از چه زمانی آگاه شد هسته‌های کودتایی در ارتش شاهنشاهی شکل گرفته است؟
محمدعلی عمویی: بارها درباره کودتای ۲٨ مرداد ٣۲ با من گفت‌وگو شده است و من در هر مناسبت برخی از یادمانده‌های آن ایام را به زبان آورده‌ام که در رسانه‌های عمومی چاپ و منتشر هم شده است. اما به گمان من هنوز جا دارد مطالبی مستند به آنچه که واقعا رخ داده و اسنادش هم موجود است، درباره کودتای ۲٨ مرداد سال ٣۲ و در تکمیل مطالب پیشین گفته شود.
دوست ندارم به هیچ وجه تکرار مکررات باشد. از مواضع گوناگون درباره کودتای ۲٨ مرداد سخن گفته شده است. فکر می‌کنم اکثر آنچه تاکنون دیگران یعنی نمایندگان نیروهای ملی، ملی- مذهبی، جبهه ملی و غیره در این عرصه سخن گفته‌اند یا متاثر از کم اطلاعی درباره این رخداد بزرگ بوده است. یا اینکه گرفتار تنگ نظری جناحی هستند که در فرار از مسئولیت سنگینی که متوجه نیروهای ملی و شخص آقای دکتر مصدق هست، به فرافکنی متوسل می‌شوند. به این معنا که حزب توده ایران را در آن برهه گرفتار انفعال می‌بینند و با کمال تاسف برخی در نهایت بی انصافی برای حزب توده ایران برچسپ “خیانت” را به کار می‌برند. من هر وقت با چنین برخوردی مواجه می‌شوم، یک کلمه می‌گویم: “انصاف کجاست؟” کسانی که در حکومت بودند، آقای دکتر مصدق که کمال احترام را برایش قائل هستم، از بین کل صدراعظم‌های دوران مشروطیت بیش از هر نخست وزیری از اختیارات برخوردار بود، هیچ نخست وزیری در ایران اختیار ارتش، وزارت جنگ و ستاد ارتش را نداشت جز آقای دکتر مصدق و من نمی‌دانم چگونه است که این کسانی که به نحوی از انحاء مسئولیت دولت و جبهه ملی را نادیده می‌گیرند، به این نکته استناد می‌کنند که حزب توده ایران یک سازمان افسری داشته و بنابراین در داخل ارتش نفوذ داشته است و می‌توانسته کودتا را خنثی کند. این کمال عافیت‌طلبی آقایان است! آقایان شما در راس حکومت بودید، ستاد ارتش را در اختیار داشتید. وزارت جنگ (وزارت دفاع ملی البته) را داشتید، آن همه ادعاهایی که آقایان افسران ملی در کتاب‌هایشان درباره اهمیت‌شان و سازمان‌شان گفته‌اند، آن وقت قدم از قدم برنداشتند، آقای سرهنگ نجاتی خاطراتی نوشته است… من نمی‌دانستم ایشان دارد کتاب تاریخ می‌نوسد. گاهی اوقات تلفنی از من درباره آن ایام و اسم اشخاص و غیره می‌پرسید …ولی ایشان خودش می‌گوید وقتی کودتای ۲٨ مرداد شد من کلت به کمر رفتم در خانه مصدق و دیدم دارند غارت می‌کنند با کمال تاسف سرم را انداختم پایین و برگشتم! کجا رفت آن سازمان و آن قَدَر قدرتی‌ای ادعایی! آن وزارت جنگ و رئیس ستاد ارتش؟ آن افسران ملی و به طور کلی مجموعه جبهه ملی که پشت سر آقای دکتر مصدق بود؟ و این مطلب را که چقدر حزب توده ایران هشدار به آقای دکتر مصدق داد، نادیده می‌گیرند. احیانا به آن زمانی استناد می‌کنند که حزب دکتر مصدق را نقد می‌کرد. به گمان من خودشان از اینکه از ترکیب کابینه اول دکتر مصدق احیانا نامی‌ ببرند، پروا دارند.

که زاهدی در کابینه هست
همین نخست وزیرکودتاچی‌ها،‌ وزیر کشور آقای دکتر مصدق بود و حزب توده ایران به هیچ‌وجه نمی‌توانست پذیرای چنین کابینه‌ای باشد. حزب، زاهدی را می‌شناخت. چطور ممکن است صرفا به این دلیل که دکتر مصدق نخست وزیر است، وزیر کشورش را که همه کاره است، و نوع وابستگی‌هایی که به آمریکایی‌ها داشت نادیده بگیرد؟ ولی ملی گراها و آقای سرهنگ نجاتی به استناد نقدهایی که حزب در آن ایام از کابینه دکتر مصدق می‌کرد، می‌گویند که حزب توده موجب تضعیف دکتر مصدق شد. به نظر من باید حزب آن دولت را نقد می‌کرد. و به گمان من در روند تحولاتی که درجامعه ایران رخ داد، و تغییراتی که در کابینه دکتر مصدق به مناسبت حماسه ٣۰ تیر سال ٣۱ پیش آمد، ترکیب کابینه دکتر مصدق دگرگون شد. افراد شایسته و ملی واقعی نظیر دکتر شایگان، الله یار صالح، محمود نریمان یا دکتر حسین فاطمی وارد کابینه شدند، اینها کسانی بودند که می‌شد روی حرف و عملشان حساب باز کرد. درست پا به پای این تغییر، در موضع حزب نسبت به کابینه دکتر مصدق دگدگونی فراهم آمد. همین زمان یعنی درست بعد از ٣۰ تیرسال ٣۱، حزب اطلاع پیدا می‌کند که جناحی از محافظه کاران سلطنت‌طلب و وابسته به دربار در پی سرنگونی دکتر مصدق هستند. از همان موقع شما اگر “به سوی آینده” را که زبان حال و زبان روز حزب توده ایران بود بخوانید این پشتیبانی را می‌بینید.

روزنامه بسوی آینده با مدیر مسئولی ژندی. این ارگان یک جمعیت صوری بود درست است؟
خیر روزنامه بسوی آینده در واقع ارگان علنی حزب توده ایران بود ولی نمی‌نوشت ارگان فلان سازمان. روزنامه شهباز که عصرها منتشر می‌شد ارگان جمعیت ملی مبارزه با استعمار بود. آقای رحیم نامور سردبیر بود. یادش گرامی! ما در هر موردی که اطلاعی از تحرک درون نیروهای محافظه کار وابسته به دربار اعم از ارتشی‌ها و غیرنظامی‌ها مثل دکتر بقایی و آقای کاشانی و مکی و … به دست می‌آوردیم نه فقط در روزنامه منتشر می‌کردیم بلکه با ریز مطالب برای آقای دکتر مصدق ارسال می‌کردیم.

آقای عمویی شما می‌فرمایید که بعد از ٣۰ تیر که نیروهای سلطنت‌طلب در حقیقت دست پایین را گرفتند و امکان اینکه از طرق قانونی بتوانند دکتر مصدق را براندازند ضعیف شد و به سمت حرکت های خزنده کودتایی پیش رفتند. شما این اطلاعات را به چه طریق کسب می‌کردید و به چه طریق برای دکتر مصدق می‌فرستادید؟
به کمک رفقای حزبی که در ارگان‌های مختلف حضور داشتند یا هواداران حزب که دوستی‌هایی با نیروهای دیگر داشتند به خصوص در ارتش… (با توجه به اینکه سازمان نظامی‌ به شدت مخفی بود و پنهانکاری انقدر قوی بود که حتی یک نفر از اعضای سازمان نظامی‌ تا قبل از دستگیری ما و ضربه خوردن به سازمان شناخته نشد) در نتیجه ما در ارتباط با سایر افسرها دست بازی داشتیم و آگاهانه به طرف ایجاد این دوستی‌ها و نزدیکی‌ها می‌رفتیم. به طور مثال من از طرف دانشکده افسری در کلاسی که سرلشکر پاکروان برای تدریس مارکسیسم تشکیل داده بود کاندیدا شده بودم. یعنی رئیس ستاد دانشکده افسری از بین این همه افسران دانشکده افسری من را انتخاب کرد. یعنی عملکرد من در دانشکده افسری آنگونه بایستی باشد که مورد اعتماد صد در صد فرماندهان دانشکده باشم. رفقای ما به لحاظ عملکرد صحیح‌ کوشش و تلاش و دانش نظامی‌شان از دیگران متمایز می‌شدند، سینه‌هایشان پر از نشان و مدال بود، بنابراین مورد اعتماد ارتش بودند. در ارتباط با سایر ارتشی‌ها آمد و رفت‌های گسترده‌ای به وجود می‌آمد و در محفل‌های افسرها حرف‌هایی زده می‌شد و ما تلاش می‌کردیم رد این حرف‌های بودار را بگیریم، خبرهایی که می‌توانیم به دست بیاوریم. مثلا من با سروان سیاحتگر که شکنجه‌گر رکن دو ارتش بود و بعدها شد یکی از بازوهای فشار و شکنجه ساواک، در کلاس رکن دو دوست نزدیک شده بودیم. سایر رفقای ما هم که درجاتی به مراتب بالاتر از من داشتند همینطور. من ستوان یک دانشکده افسری بودم. ما تا حد سرهنگ تمامی‌ که زمان امیر شدنشان (تیمساری) بود، افسر داشتیم در سازمان. بالنتیجه در رده‌های مختلف آشنایی‌های فراوان، چه در کارگزینی ارتش، چه در ستاد ارتش، چه در رکن دو و در اطلاعات شهربانی داشتیم.

ببینید میزان حساسیت ما برای اطلاعاتی که کسب می‌کردیم آنقدر بود که ماشاالله ورقایی را که افسر اطلاعات شهربانی بود در هیچ حوزه‌ای قرار نداده بودیم. او فقط در ارتباط با شخص روزبه بود. که اولا اطلاعات دست به دست نگردد و ثانیا با کسی آمد و رفت نداشته باشد که احیانا لکه‌ای به آن اعتمادی که نسبت به او وجود داشت، ایجاد شود. نهایت این رعایت‌ها را می‌کردیم. اصلا انضباط در ارتش که جای خود دارد در سازمان نظامی‌حزب توده ایران دوچندان بود. شرط اصلی بود. من در “درد زمانه” متن آن کاراکتریستی‌ای که برای پذیرش عضو تنظیم شده بود آورده ام. چیزی حدود بیست و چند ماده است. حزب هیچ کس را همینطوری در سازمان وارد نمی‌کرد. یک مطالعه دقیق همه جانبه نه فقط روی باورها و اعتقادات، چون خیلی‌ها می‌توانستند این باورها را داشته باشند، بلکه در زمینه‌ی روحیاتش، سکنتاتش، خاستگاه طبقاتیش، دوستانش، میزان مطالعات و علائقش انجام می‌شد. اینها چیزهایی بود که کاراکتر (منش) آن فرد را پیش از اینکه وارد سازمان شود برای سازمان روشن می‌کرد. واقعا اگر تعریف اغراق گونه ای نباشد،، اعضای سازمان نظامی‌ افسران نخبه‌ی ارتش ایران بودند. کما اینکه من یکبار اشاره کردم روزی که آمدند من را دستگیر کنند، تیمساز بهاروند رو کرد به این افسران رکن دو (سرهنگ امجدی و مولوی که من را به دفتر رئیس ستاد دانشکده افسری احضار کرده بودند) که آقایان! این آقای عمویی بهترین افسر دانشکده افسری است. امجدی لبخندی زد و گفت تیمسار متاسفانه ما در هر پادگانی می‌رویم که کسی را بازداشت کنیم همین جمله را رئیسش می‌گوید که این آقا، این افسر بهترین افسر پادگان من است. به اعتراف خود آنها، نه به تعریف من، واقعا این طور بودند رفقای ما.

آقای عمویی فرمودید که اطلاعاتی که در سازمان افسری یا بواسطه‌ی اعضای حزب جمع آوری می‌شد، در حزب مورد مطالعه قرار می‌گرفت، آیا در سازمان افسری و حزب اتفاق نظر وجود داشت که این اطلاعات به دکتر مصدق داده شود، یا اینکه فکر می‌کردند بخشی از این اطلاعات را باید از دکتر مصدق به هر علتی مخفی نگاه داشت؟
در سازمان نظامی ‌تا جایی که من اطلاع دارم مطلقا اختلاف نظر وجود نداشت، اتفاق نظر وجود داشت.

یعنی شما دولت دکتر مصدق را یک دولت ملی و مترقی می‌دانستید؟
دقیقا این طور است. در حزب بنا به موضع سابق، یک دوگانگی محدودی هنوز باقی مانده بود. تیپ هایی مثل احمد قاسمی‌ روی آن نظراتشان اصرار داشتند. اما اصولا کادر جوانتر حزب به خصوص کمیته ایالتی تهران، مصر بر این بود که بدون تردید مصدق یک شخصیت ملی است و حزب باید، نهایت کوشش را به عمل بیاورد. کمیته ایالتی تهران نقشش در حزب – اگر اغراق نباشد – از کمیته مرکزی به مراتب بیشتر بود. چهره‌های توانمندی که جوان‌تر ، آگاه‌تر و پویا بودند، با مسائل روز ارتباط بیشتری داشتند.

آقای عمویی ما می‌دانیم که احزاب چپ در دهه ۲۰ و ٣۰ و آن دوره‌ای که حزب توده فعال بود، به سانترالیزم دموکراتیک باور بسیار جانانه‌ای داشتند. اگر هیات اجرائیه، مهندس علوی، دکتر یزدی، دکتر بهرامی، جودت، قاسمی، دکتر کیانوری به یک نظرگاهی می‌رسیدند، فکر می‌کنم که حزب کاملا پشتیبانی می‌کرد.
بی تردید.

خب این تاثیر کمیته ایالتی بر هیات اجراییه چه بود؟ یعنی به هر حال ما شاهد این هستیم که یک دو دستگی وجود دارد. یعنی احمد قاسمی، جودت، کیانوری، علوی اینها در اینکه چگونه با دولت دکتر مصدق مواجه شوند یکسان عمل نمی‌کنند و حتی عملکرد یکدیگر را خنثی می‌کنند. پس این کمیته ایالتی که شما می‌فرمایید موثر بود در کجا تاثیر می‌گذاشت؟
در آن موضعی که حزب به تدریج به آن رسید، یعنی موضع اینکه دکتر مصدق یک شخصیت ملی است و حزب توده ایران به رغم اینکه این حزب در دوره نخست وزیری آقای مصدق همچنان غیرقانونی است، همچنان زندانیان سیاسی این دوره هم توده‌ای‌ها هستند، باید ‌با دکتر مصدق همراهی و همگامی بکند.

طبق قانون ۱٣۱۰
ماده مقدمین علیه امنیت کشور یک بندی دارد که کسانی که متهم به داشتن نظریه اشتراکی هستند از ٣ تا ۱۰ سال محکوم می‌شوند. این هنوز به قوت خود باقی بود. چرا که آقای لطفی در دستگاه آقای مصدق بود. هنوز آن گرته‌های عقب ماندگی ارتجاع در درون ملی‌های ما بود. آقای لطفی در دادگاه هم نشان داد چه شخصیتی دارد.

وزیر دادگستری دکتر مصدق
بله

خب پس موافقان این کار را انجام می‌دادند. از چه طریقی این اطلاعات – به صورت خصوصی نه به صورت چاپ در روزنامه‌ها – به دست دکتر مصدق می‌رسید؟ کانالهایی که حزب و سازمان افسری برای ارتباط با دکتر مصدق داشت در آن برهه زمانی چه بود؟

بله ما از کانال‌های گوناگونی استفاده می‌کردیم. ساده‌ترین آن ارسال اخبار، دقیقا به منزل خود آقای دکتر مصدق بود.

در خیابان کاخ (فلسطین کنونی)؟
بله در خیابان کاخ. دیگری فرستادن کسانی به عنوان نماینده حزب مثل خدابنده.

درباره‌ی آقای خدابنده توضیح بدهید.
آقای خدابنده در راس جمعیت صلح بود. ایشان از معمرین قوم بود، ضمن اینکه حزبی بود ولی دوستی‌های قدیمی با چهره‌های معروف ایران مثل پروین گنابادی، دهخدا، بهار و… داشت. آنها هم بیشتر به عنوان یک شخصیت ملی او را می‌شناختند ولی به هر حال او در بین این شخصیت‌های ملی دید مترقی‌تری پیدا کرد و به طرف حزب هم آمد. ایشان امکان دیدار با دکتر مصدق را داشت یعنی هر وقت تقاضا می‌کرد مصدق خواست او را رد نمی‌کرد و در نتیجه گاهی دیدارهایی با دکتر مصدق داشت. و حزب از این موقعیت استفاده می‌کرد و از این طریق برای شخص دکتر مصدق اطلاعات موثقی را می‌فرستاد. به خصوص اینکه غیر از اخبار و اطلاعاتی که در نشریه‌ها و روزنامه‌ها منتشر می‌شد، و اخبار مکتوبی که برای دکتر مصدق ارسال می‌شد، دیدارهایی هم توسط کسانی مثل آقای خدابنده صورت می‌گرفت. علاوه بر آن ارتباط تلفنی خانم مریم فیروز با اندرون خانه‌ی آقای دکتر مصدق بود. اینها خویشاوند یکدیگر بودند.

دختر دایی‌شان بودند…
بله و از این امکان استفاده می‌کردند که حرف‌های خودشان را بی واسطه و مستقیم با دکتر مصدق در میان بگذارند. به ویژه شب کودتای ۲٨ مرداد.

اگر اجازه بدهید از نظر زمان بندی می‌رسیم به این مسأله… اطلاع دقیق از کودتای ۲۵ مرداد، شما از اینکه آنها دارند آماده می‌شوند اطلاع پیدا کردید، ولی اینکه برنامه کودتا با رهبری یکسری ارتشی انجام می‌شود، از چه طریق و چه زمانی حاصل شد؟ و چگونه این اطلاعات به دکتر مصدق منتقل شد؟
باید بگویم که بدون تردید، افزون بر این موردی که من به تصریح در “درد زمانه” از چگونگی ارسال اطلاعات درباره‌ی کودتا گفته‌ام، بعدا اطلاع پیدا کردیم که از کانال‌های دیگری نیز اطلاعات رفته است.

آن موردی که در درد زمانه هست را تکرار بفرمایید.
آقای مهندس ناصر بانکی در آن زمان عضو سازمان جوانان و دانشجوی دانشگاه تهران بود. دوستی داشت به نام آقای فیاضی. فیاضی برادری داشت که افسر گارد شاهنشاهی بود. اینها همان روز ۲۴ مرداد که در خیابان بودند ناگهان می‌بینند که سروان فیاضی با لباس کامل نظام، شمشیر، کلت، کلاه خود، گتر روی کفش، یعنی درست آن هیاتی که یک افسر باید سر خدمت و موقع مراقبت و نگهبانی باشد، از خیابان کاخ می‌آید این طرف و آن طرف می‌گردد و به برادرش اشاره می‌کند که بیا. مطلبی را به برادرش می‌گوید. برادرش می‌آید پهلوی آقای ناصر بانکی که دوست صمیمی ‌او بود و به او می‌گوید که اسماعیل، یعنی سروان اسماعیل فیاضی خبر داده که امشب قرار است یک کودتایی علیه دکتر مصدق بشود و شکل آن هم این است که می‌آیند به طرف منزل دکتر مصدق و اعلام عزلش از نخست وزیری را با خود می آورند و اگر نپذیرد طبعا آن اقدامات کودتاگرانه‌شان را که احیانا بازداشت و … است، انجام می‌دهند. ناصر بانکی در ارتباط با بالاترین مقام حزبی که عضو کمیته ایالتی تهران بود خبر را منتقل می‌کند و اظهار می‌کند که این خبر خیلی فوری است و باید بلافاصله به نظر اعضای کمیته مرکزی برسد. خب با توجه به نظمی‌ که در درون سازمان نظامی‌بود، بدون تردید این مساله از طرق دیگر هم رفته است یعنی مثلا ماشالله ورقا هم حتما مطلع شده، مهدی همایونی هم حتما مطلع شده است.

مهدی همایونی چه سمتی داشت؟ چون ماشالله ورقا را گفتید.
مهدی همایونی یکی از افسران گارد بود که در جریان کودتای ۲٨ مرداد یک درجه گرفت، سروان بود شد سرگرد. مهدی همایونی هم‌دوره همین اسماعیل فیاضی بود.

من سئوالم این است که چرا اسماعیل فیاضی از طریق سلسله مراتب سازمان افسری این خبر را نرساند؟

مجال نبود. او افسر نگهبان داخل کاخ بود. نمی‌توانست ترک پست کند. نمی‌توانست صبر کند تا کشیکش تمام شود، نگهبانی را به افسر دیگری تحویل دهد بعد برود خبری را که به دست ‌آورده با مسئولش در میان بگذارد. حس می‌کند که مساله خیلی حساس است و تا شب زمان زیادی نمانده است. او نگهبانی‌ش فردا تمام می‌شود. یعنی روز ۲۵ تمام می‌شود، باید حتما این خبر امشب برود و برسد به آن مراکزی که می‌توانند تصمیم بگیرند و به همین علت یک ترک پست کوتاه مدت می‌کند. همین قدر که از کاخ بیرون می‌آید، از خیابان کاخ یک کمی‌پایین‌تر می‌آید و برادرش را پیدا می‌کند. چون آن زمان هم منزل ناصر بانکی و هم فیاضی‌ها در همان حوالی کوچه خورشید، بود. به هر جهت به گمان من فیاضی کاملا مسئولیتش را به درستی انجام داده از یگانه کانالی که امکان داشته هر چه سریعتر برسد ارسال کرده و من تردید ندارم که از کانال‎‌های دیگر هم این خبر از سازمان به حزب و از آن طریق به مصدق رسیده است. خبر این بود که: “امشب کودتا حتمی است و سرهنگ نصیری با در دست داشتن فرمان عزل مصدق به خانه‌ی او می رود و لشگر گارد آماده عملیات است”

در شب ۲۵ مرداد آیا سازمان افسری آماده باش خاصی پیدا کرد یا نه. آیا آن شب به شما به عنوان یکی از اعضا اعلام شد که چنین اتفاقی در شرف وقوع است و آماده باشید یا خیر؟
خیر. ما بعد یعنی فردای آن روز مطلع شدیم ما بیست و پنجم اطلاع پیدا کردیم. یعنی وقتی که کودتا شکست خورد و اولین روزنامه‌ای که این خبر را منتشر کرد روزنامه‌ای بود که به جای “بسوی آینده” منتشر می‌شد. بسوی آینده آن موقع توقیف بود و روزنامه دیگری به نام “شجاعت” پیش از اینکه اعلامیه رسمی‌ دولت خبر کودتا و شکست کودتا را اعلام کند، آن را چاپ کرد. اتفاقا یکی از مواردی که من در گفت و گو با دوستان غیرحزبی و احیانا مخالف مواجه می‌شوم و استناد می‌کنم این مطلب است که خبر کودتا و چگونگی شکست کودتا برای اولین بار در روزنامه ارگان حزب توده ایران منتشر شد. آیا این دلیل و مدرک صداقت حزبی در این باره نیست؟ و آنها هم می‌گویند که نخیر اصلا چنین چیزی نیست. البته ما هم در جواب می‌گوییم قبل از اعلامیه دولت در روزنامه‌ی حزبخبر مربوط به کودتا آمده است.

البته سروان مهران فشارکی یکی از اعضای محافظ خانه دکتر مصدق می‌گوید وقتی در اطراف خانه دکتر مصدق قدم می‌زده، متوجه شده که سروان عباسی آن حوالی هست و آمده فضا را بسنجد و دو تا افسر سلطنت‌طلب را هم می‌بیند که از گوشه‌ای می‌آیند و از گوشه‌ای هم فرار می‌کنند. ایشان می‌گویند که موتورسواری می‌آید و نامه سربسته‌ای را برای دکتر مصدق می‌آورد و به مصدق اعلام می‌شود که کودتا در حال انجام است. در فاصله سه روز ۲۵ تا ۲٨ مرداد سازمان افسری به چه کاری مشغول بود. آیا دقت اطلاعاتی خود را بالا برده بود یا در شادی جمعی رفتن شاه، نسبت به مسائل سست‌تر رفتار می‌کرد؟
ابدا. ابدا. ببینید حزب به خودش غره نشد که توانسته به موقع خبر کودتا را به آقای دکتر مصدق برساند و اقدامات لازم برای خنثی کردن کودتاچی‌ها را به کار ببرد. به خصوص با توجه اینکه علاوه بر سرهنگ ممتاز، سروان داورپناه و سروان فشارکی که همه شان افسران ملی بودند، ستوان علی اشرف شجاعیان که فرماندهی واحد پیاده آنجا را- یعنی آنهایی که مسلسل به دست داشتند، تفنگ به دست داشتند – در اختیار داشت. ستوان ایروانی فرمانده تانکی بود که بالای خیابان کاخ بود. و این نیرو بود که نیرویی همراه آقای نصیری، حامل فرمان عزل مصدق، را دستگیر کردند و تحویل آقای فشارکی و داورپناه دادند.

به نظر من استنباط آقای فشارکی کاملا درست است از اینکه آن ایام در خیابان کاخ مقابل خانه دکتر مصدق آمد و رفت‌های چشمگیری از نیروهای مختلف وجود داشته است. بدون تردید وقتی که قرار است کودتایی شود، کودتاچیان برای سنجیدن زمینه کسانی را می‌فرستند. برای اینکه ببینند اوضاع و احوال چگونه است. بنابراین اینکه آقای فشارکی اشاره می‌کند که دو تا افسر سلطنت‌طلب بوده به احتمال زیاد اینها کسانی هستند که از طرف کودتاچی‌ها آمده بودند وضع را سبک سنگین کنند. اینکه عباسی را دیده ما اطلاع دقیقی نداریم. ولی اگر چنین چیزی بوده بدون تردید از طرف سازمان نظامی‌ فرستاده شده. او برای گردش که حق ندارد برود آنجا! بخصوص اینکه عباسی اصلا مخفی بود. یک افسر اخراجی و در عین حال عضو هیات دبیران سازمان نظامی‌ بود. بنابراین مسئولیت او در این موقع حساس دو چندان می‌شود. سازمان نظامی‌ هم می‌خواهد ببیند که آنجا چه آمد و رفت‌های معینی انجام می‌گیرد. موتورسوار که دیگر کاملا روشن است. حامل خبر دست اول برای شخص دکتر مصدق است. شما ببینید در یک فاصله کوتاه زمانی، عصر ۲۴ مرداد خبر از طریق فیاضی، ناصر بانگی، کمیته ایالتی تهران، کمیته مرکزی و بالاخره ارسال پیام برای آقای دکتر مصدق. چه بسا این خبر از طرف کانال‌های دیگری تکمیل شده و از طریق سازمان نظامی‌به حزب رسیده است. آنچه که به عنوان موتورسوار پیام برده لب کلام کودتا، کودتاچی‌ها و اینکه نصیری برای شخص مصدق حامل چه چیزی هست… یعنی مصدق کاملا می‌داند که چه اتفاقی می‌افتد، مجال این را دارد که تصمیم بگیرد که چگونه برخورد کند، عمل کند. متاسفم از اینکه در برخورد سفیر آمریکا با دکتر مصدق یک نیروی ملی خاصی آنجا نیست که همین هشدار را به آقای دکتر مصدق بدهد که دارند مملکت را غارت می‌کند. دارند تدارک کودتا می‌بیند.

در این فاصله سه روز را بفرمایید که سازمان افسری به چه کاری مشغول بود؟ شما از طریق سازمان خبر شدید یا از طریق روزنامه حزب؟

آنچه که مربوط به کودتای ۲۵ مرداد است ما در روز ۲۵ مرداد مطلع شدیم از طریق روزنامه حزب.

چرا سازمان افسری در آن دوره روابط دقیق‌تر و سر ساعت‌تری برای اعضای خود تعیین نکرد که اخبار سریع تر منتقل شود؟
امکانات امروز ذهن شما را معطوف به این می‌کند که آن ارتباط آن موقع کند بوده. آن موقع خبری از موبایل و اینترنت و این نوع امکانات نبود که به سرعت بشود یک پیام ارسال کرد. نه ما اگر محدود به خدمت ارتشی‌مان نبودیم، سر پست نبودیم، بایستی اتوبوسی پیدا می‌کردیم، سوار می‌شدیم و می‌رفتیم، با اینهمه من در درد زمانه اشاره کردم، من با گروهانم که ماموریت داشتم در پاسگاه راه آهن جنوب تهران مستقر شوم و گروهانم را آنجا مستقر کردم به علت اینکه قرار بود یک گردهمایی ضروری همان روز عصر در منزل فتح الله ناظر انجام بگیرد. من اطلاع نداشتم. مستقر بودم در همان پاسگاه راه‌آهن جنوب تهران. ستوان افغانی را…

علی محمد افغانی، نویسنده شوهر آهو خانم؟

بله نویسنده‌ی “شوهر آهو خانم”… او را فرستاده بودند که با من تماس بگیرد و به من اطلاع بدهد که ساعت ۴ بعدازظهر در منزل سرگرد فتح الله ناظر باید حضور داشته باشم. من گفتم مرد! من فرمانده این منطقه هستم. می‌دانی چقدر حساس است. گفت به هر حال به من گفته‌اند که یک نشست اضطراری است و حالا خود شما می‌دانید و من به رغم این هم، از دانشجویان مورد اعتمادم که عضو سازمان بودند استفاده کردم، موقتا مسئولیت را به آنها دادم و گفتم که اگر احیانا کسی از فرماندهان آمد اینجا و سراغ من را گرفت بگویید برای بازرسی نگهبان‌هایی که در کوچه‌ها و خیابان‌های مختلف اینجا گذاشته‌اند، رفته است؛ به این بهانه رفتم. یعنی در این فاصله، نشست‌هایی هم مکرر بود. اصلا آماده باش همه جانبه بود.

می‌فرمودید که ما در این دوره نشست‌های زیاد و جلسات و آماده باش بالایی داشتیم.
اشاره‌ام به همین نشست بود که من ناچار شدم که مسئولیت آن منطقه را ترک کنم ولی با اطمینانی که به دانشجویان حوزه خودم داشتم، دانشجوی سال دو و آموزش دیده بودند، مرتب نشست‌های مختلف انجام می‌گرفت، آماده باش بودند. اما اشاره من به این مطلب بود که رفقای ما این چند روز وقتی که از منزل خارج می‌شدند که بروند سر کار، کلت‌شان را می‌بستند، با خانواده‌شان وداع می‌کردند. یعنی برایشان قطعی بود که اگر اتفاقی رخ بدهد این‌ها باید بروند به میدان و عمل کنند. چرا که روزنامه ارگان حزب نوشته بود که کودتا را با ضدکودتا خنثی می‌کنیم. این امید را داشت که این تقاضاهایی که از دکتر مصدق می‌کند و مصدق پیامی‌ بدهد به مردم آن وقت سازمان نظامی‌ می‌تواند نقش ایفا کند. من واقعا همانطور که در درد زمانه اشاره کردم، به قدری شاد شدم وقتی که من و گروهم را ماموریت دادند به راه‌آهن. یعنی منطقه کارگری… که اگر قرار است اقدامی‌علیه کودتا انجام بگیرد من با گروهانم می‌توانم در راس حرکت کارگران به طرف خنثی کردن نیروهای کودتا بروم، اشغال پادگان‌ها، مسلح کردن مردم و در نتیجه خنثی کردن سنگ تمام و کامل عمل کودتا.

دکتر سیدعلی شایگان در خاطراتش که به همت پسرشان، دکتر احمد شایگان جمع‌آوری شده است، می گوید که در صبح ۲٨ مرداد که می‌خواست خدمت دکتر مصدق برسد با دبیری برخورد می کنند که مقابل در خانه دکتر مصدق جلوی ایشان را می‌گیرد… ایشان می‌گوید: دبیری خوشنام از دبیران قدیمی‌ تهران از ما خواست که از طرف حزب به دکتر مصدق پیغام بدهیم و از او بخواهیم حزب را مسلح کند. نمی‌دانم ایشان از طرف حزب ماموریت داشت یا نه؟ ولی من سئوالم اینجاست که حزب چطور نمی‌توانست از طریق سازمان افسری مسلح شود، اگر می‌خواست مسلح شود. چرا باید منتظر حرف دکتر مصدق می‌ماند برای مسلح شدن؟
ببینید سازمان نظامی‌ اولا نسبت به آمار و شمار رفقای حزبی و هواداران حزبی رقم ناچیزی را تشکیل می‌داد. همچنین امکانات سازمان نظامی‌ برای مسلح کردن اعضای حزب خیلی کم بود و حال آنکه زرادخانه‌ای که در اختیار دکتر مصدق بود مال ارتش بود. سازمان نظامی‌ در حد توان خودش این کار را می‌کرد، تیم نارنجک انداز فراهم کرده بود، نارنجک ساز همین طور. ما چیزی حدود ۱۵ هزار نارنجک ساختیم. کار ساده‌ای نبود؛ چه از لحاظ تکنیک آن و چه از لحاظ خطراتی که می‌توانست حمل، توزیع تی‌ان‌تی، به وجود آوردن آن. در حد توان سازمان کرده بود این کار را. راکت‌های مختلفی که از اسلحه‌خانه‌ها می‌توانستند کسب کنند و در انبارهای حزب قرار داده بودند قابل ملاحظه شده بود اما این به معنای مسلح کردن حزب نبود. مسلح کردن حزب یک چیز دیگری بود که در حد و توان ستاد ارتش بود. فقط دکتر مصدق می‌توانست این کار را بکند. از لحاظ مسلح شدن که نیاز به پیام شخص دکتر مصدق داشت یعنی مساله یک مساله سیاسی بود. سیاست آقای دکتر مصدق باید بر این قرار می‌گرفت که کودتا باید سرکوب شود. یعنی آنچه که ارگان حزب گفت که کودتا را به ضدکودتا تبدیل می‌کنیم، به امید این بود که آقای دکتر مصدق مثل سی تیر برای مردم پیام بدهد و امید داشت که پیام بدهد: “مردم ایران دولت منتخب شما با خطر کودتا روبرو است. شما را به مقابله با آن دعوت می‌کنم. اینجا سازمان نظامی‌ همه کاری دیگر می‌توانست بکند. می‌توانست هجوم ببرد به اسلحه‌خانه فلان پادگان با توجه به طرح‌هایی که داشت، ما اصلا یک کروکی داشتیم. بعد سر جریان دستگیری عباسی یکی از اسنادی که در چمدان او بدست آمد کروکی پادگان‌ها بود. چه کاخ شاه، چه عشرت آباد، چه باغ‌شاه و چه جمشیدیه. یعنی همه پادگان‌های تهران کروکی‌ش معلوم بود، اسلحه‌خانه‌ش معلوم بود، نیروی برقش معلوم بود. یعنی اقدامات ضروری که برای بدست آوردن اسلحه‌ها و تخریب مرکز برق، اینها همه تدارکاتی بود که حزب دیده بود. اما ما با یک مساله دیگری هم روبرو بودیم، روزنامه شاهد متعلق به دکتر بقایی که هنوز عضو جبهه ملی بود و سخت فعال!…

مظفر بقایی کرمانی
بله و خلیل ملکی، روزنامه نیروی سوم، هردوی اینها از زمانی که حزب خطر کودتا را در مطبوعات خود برجسته کرد، نه یکبار، نه دوبار، اصلا روزی نبود که هشدار خطر کودتا در ارگان‌های حزب نباشد – پابه پای این هشدار – چه در شاهد مظفر بقایی، چه در روزنامه‌ی نیروی سوم خلیل ملکی عنوان می‌شد که کدام کودتا؟ کودتا ترفندی است که حزب توده برای به قدرت رسیدن خودش مطرح می‌کند، اگر کودتایی حکومت مصدق را تهدید می‌کند، کودتای حزب توده است.

آقای عمویی روزنامه شاهد و نیروی سوم به شهادت نیروهای سیاسی و بر مبنای توازن نیروها، چندان برد و توانی نداشتند آنچه که در فضای ایران تعیین کننده بود سه نیرو بود، نیروی حزب توده ایران بود، نیروی جبهه ملی بود و نیروی دربار و شاه و پشتیبانان خارجی آن بود. حزب توده ایران آیا این تشخیص را نداشت که کودتا اگر پیروز شود، تیغ کودتا اولین گردنی که خواهد برید، گردن حزب توده است. شک در این داشت؟
ابدا، ابدا. هنوز این چنین نشده بود زندانیان سیاسی مملکت توده‌ای‌ها بودند.

زندانیان سیاسی بعد از سال ۲۷… من سئوالم این است که چرا باید حرف مظفر بقایی و خلیل ملکی را برای عمل نکردن دستاویز کنیم و بگوییم که چون اینها می‌گفتند ما می‌خواهیم کودتا کنیم ما دست از پا خطا نکنیم. وقتی که شما می‌دانید که حکایت مرگ و زندگی است که به حرف مظفر بقایی آمریکایی و خلیل ملکی که نباید اعتنایی می‌کردید. شما می‌دانستید که خطر نزدیک است، شما می‌دانستید که کودتا در حال انجام است. چرا خودتان مستقیما و بدون فرمان دکتر مصدق وارد عمل نشدید. اگر قرار بود که آن تیغ گردن شما را ببرد، چرا منتظر شدید که تیغ گردنتان را ببرد؟
نه اصلا این منطق، منطق درستی نیست. ببینید ما مطمئن بودیم که برای مقابله با کودتا، یعنی مقابله با دربار محمدرضا پهلوی، یعنی مقابله با توطئه‌های امپریالیزم آمریکا و انگلستان، مساله بقایی و خلیل ملکی نیست، اینها خرابکاران درون جبهه ملی هستند. یعنی ما اگر بر اساس گفته شما منتظر نشویم و تقاضای پیام از طرف دکتر مصدق نکنیم، خودمان به نام حزب توده ایران برای جلوگیری از کودتا برویم ، اثبات گفته بقایی و ملکی است که ما هستیم که می‌رویم کودتا کنیم. یعنی نه فقط آن نیروی سیاه درباری کودتاچی در مقابلمان هستند، جبهه ملی و نیروهای ملی را هم در مقابل خودمان قرار می‌دهیم. سخن خلیل ملکی و مظفر بقایی متوجه ملی‌هاست. دارد به آنها می‌گوید که خطر، خطر توده‌ای‌هاست. مواظب باشید آنها برای خودشان می‌خواهند کودتا کنند. ما اگر این عمل را انجام می‌دادیم به معنای صحه گذاشتن روی ادعاهای مظفر بقایی و خلیل ملکی بود.

آقای عمویی وقتی قرار است، تیغ گردن‌تان را ببرد چه باک از اینکه مقابل جبهه ملی هم بایستید. یعنی می‌دانید که اگر در مقابل کودتا خودتان نقشی ایفا نکنید، جبهه ملی که نیامد وسط، آقای مصدق که پیام را نداد، چرا شما فکر کردید که باید منتظر حرف مصدق بشوید. چرا وقتی مساله مرگ و زندگی است برایتان ایستادن در مقابل نیروهای ملی مساله بود؟
ما تا آخرین لحظه امید داشتیم که مصدق پیام بدهد. به علاوه وقتی نیروهای ملی هم در مقابل شما باشند قطعا در مقابله با کودتا پیروزی به دست نخواهد آمد…

وقتی امیدتان ناامید شد؟
آن موقعی بود که کودتا پیروز شده بود.

کودتا که شد شما کنار زاهدی آدم داشتید. فرمانده تانک داشتید، ۱۵ هزار تا نارنجک داشتید، کشته شدن در خیابان بهتر از منتظر ماندن برای دستگیری و اعدام نبود؟
نه ما منتظر دستگیر شدن نبودیم. یک سال تمام بعد از کودتا سازمان نظامی‌ وجود داشت. و تنها عملکرد ضعیف عباسی بود که موجب ضربه خوردن به سازمان نظامی‌ شد. نمی‌گویم شکنجه نبود، چرا ولی عملکرد غلط او یعنی چمدان به دست گرفتن و کلی مدرک توی چمدان گذاشتن و رفتن و جابجا کردن. عباسی چهره‌ی شناخته شده ای بود.

مسئولیت مشترک دبیران سازمان نباید در نظر گرفته شود؟ همه ی تقصیرها باید به گردن عباسی گذاشته شود؟
بله بدون تردید. بدون تردید. نه! سازمان نظامی‌ در واقع انتخاب نکرد که بنشیند تا بیایند ضربه بزنند و تیغ را به گردنش بگذارند. نه. امیدوار بود حتی بعد از کودتا، حتی بعد از دستگیری مصدق … شما ببینید، مصدق را می‌گیرند، در سلطنت آباد نگه می‌دارند، افسر محافظی دارد به نام سرگرد همایونی جزو افسران کودتاچی است ولی از رفقای سازمان ما هم هست. نهایت مراقبت از مصدق به عمل می‌آید. حزب برایش پیام می‌فرستد، خود حزب یکسری اقدامات مقدماتی انجام می‌دهد، یک فرستنده سیاری را توسط مهندسین حزبی فراهم می‌آورد. با یک برد نسبتا محدودی که استان‌های مرکزی را (استان تهران و حوالی آن را) بتواند پوشش دهد و از طریق همایونی – اتفاقا رفیق ما همین سال گذشته فوت کرد یادش گرامی – پیام حزب را مستقیما به دست مصدق می‌دهد. پیام این بود که: “ما شما را بدون هیچ ریسک و خطری از سلطنت آباد به یک مخفی‌گاه امن می‌بریم. در آنجا نواری از پیام شما ضبط میکنیم و این نوار در فرستنده سیار ما که در اطراف تهران مشغول گشت است منتشر می‌شود. زمینه حرکت مردم را بر اساس پیام شما برای ملت ایران فراهم می‌آوریم به این ترتیب حزب با تمام توانش ضدکودتا را پیش می‌برد”… هنوز هم کودتا جا نیفتاده بود و کودتاچی‌ها هنوز پایشان محکم نشده بود. اما دکتر مصدق نمی پذیرد.

آقای عمویی بعد از ۵۹ سال که از کودتای ۲٨ مرداد می‌گذرد، الان که به حادثه نگاه می‌کنید آیا فکر نمی‌کنید که نباید منتظر حرف دکتر مصدق می‌ماندید و باید خودتان رأسا وارد عمل می‌شدید، هرچقدر هم که کشته می‌دادید؟
قبل از اینکه ۵۹ سال بگذرد، همان موقع من به جد معتقد بودم که باید عمل می‌کردیم. ما اصلا در حوزه‌های خودمان اشکمان درمی‌آمد که چرا ما وارد عمل ‌نشده ایم. چرا عمل نمی‌کنیم چرا در جریان کودتا ما وارد عمل نشدیم، نهایتش این بود که کشته می‌شدیم، خب می‌شدیم. پایه‌های حزب محکم می‌شد، تجدید سازمان حزب به مراتب قوی‌تر می‌شد، ما در معرض اینهمه فتنه گری‌ها، بدگویی‌ها و انتقادات، چه مغرضانه و چه دلسوزانه قرار نمی‌گرفتیم. به جد نظر خیلی از رفقای سازمان نظامی ‌این بود. ولی امروز بعد از این ۵۹ سال عمیقا اعتقاد دارم که سیاست درست همین بود ما باید همراه با دکتر مصدق، زیر پرچم دکتر مصدق، با شعار زنده باد دولت ملی قانونی مصدق اقدام می کردیم. به گمان من راه درست این بود. امروز هم باور دارم با همه انتقاداتی که نسبت به ملی‌ها دارم و با کمال تاسف الان نیرویی هم نیستند – به هر حال آن موقع نیروی قابل توجهی بودند- ضمن بیان انتقاداتم و گله‌مندی‌هایم نسبت به اینها، اما باز معتقدم متحد نزدیک ما همین ها هستند. در شرایط کنونی کشور شاید عطف به وقایع ۵۹ سال پیش طرح گله مندیهایی که تنها به دوری نیروها از یکدیگر می انجامد برخلاف نیاز زمانه باشد. به گمانم همه باید از گذشته درس بگیریم، خطاهای خود را بپذیریم، از فرافکنی بپرهیزیم و بدین گونه راه رسیدن به یگ جبهه ی گسترده‌ی مترقی و میهنی را هموار کنیم….”زمان را دریابیم که جاودان نیستیم…زمان را دریابیم که در برابر آن پاسخگوییم”

ارسال دیدگاه