تقی روزبه: جهان در لبه پرتگاه بحران زیست محیطی، و نگاهی به ریشه ها!
آیا سرمایه داری با جنون سودخواری و مصرف گرائی می تواند به بحران زیست محیطی پاسخ درخوری بدهد؟ ….
تقارن زمانی دو رویداد در قلب اروپا، پاریس را، می توان نمادی از بهم پیوستگی دو بحران عظیم و سرنوشت سازجهان کنونی به شمار آورد: یکی معطوف به بحران در رابطه انسان با انسان، و دیگری مربوط به رابطه انسان با طبیعت. وخامت بحران به حدی است که پس از انفجارها و کشتار و زخمی شدن چندصد نفر در پاریس که هم چون زمین لرزه ای جهان را تکان داد، و اگر دقیق ترگفته باشیم، گوشه ای از فاجعه جاری در نقطه دیگری از جهان را به قلب اروپا کشاند و آن را کانونی کرد؛ این سؤال مطرح شد که آیا پاریس می تواند محل امنی برای برگزاری نشست بزرگ و مهمی چون بحران زیست محیطی باشد؟
ریشه ها و شکل بخشیدن بدیل هائی برای رهائی از این وضعیت آکنده از بحران سوق خواهد داد:
نفس وجود جو فوق العاده امنیتی در پاریس که در آن دولت تظاهرات مردم و فعالان زیست محیطی را به بهانه حفظ امنیت ممنوع اعلام داشته و حتی بطور بیشرمانه صدها فعال محیط زیست را در خانه هایشان زندانی ساخت، خود بازتاب دهنده عمق و دامنه تضادهائی است که جهان را به این پرتگاه کشانده است. منطقا اولین سؤال راهگشائی که در برابر همه قرار دارد این است که براستی مسئول چنین وضعیتی در جهان کنونی چه کسان و کدام عوامل هستند؟ آیا بدون دست بردن به ریشه های بیماری که بشر را باین نقطه کشانده، می توان از این پرتگاه عبورکرد؟ یا هدف صرفا فاصله گرفتن میلیمتری از پرتگاه و یا بهتراست بگوئیم ایجاد کمترین تکان در نظم کنونی برای تداوم همان سیاست هائی است که زاینده وضعیت کنونی است و حتی فراتر از آن، تلاش برای کانالیزه کردن و به خدمت گرفتن آن چه که انقلاب صنعتی سبز نامیده می شود، برای پروار کردن و بهره گرفتن از حوزه های بکر و تازه با هدف انباشت سرمایه و خروج از بن بست و فضای اشباع شده ای است که به آن گرفتار آمده است.
یکی از جذاب ترین شعارها که این روزها بیشتر شنیده می شود، “زمین خانه مشترک ماست”. اما سؤال مهم دیگر آن است که آیا حول این شعار بین دشمنان محیط زیست و مدافعان آن، اشتراک نظر واقعی وجود دارد؟! مراد دوستداران واقعی طبیعت از این شعار آن است که زمین باید به خانه مشترک همه انسان ها تبدیل گردد و مکمل ضرورت برساختن جهانی دیگراست. و گرنه خانه ای که در آن قانون تنازع بقاء و داروینیسم اجتماعی حاکم باشد و کسانی خود را صاحب خانه و تعیین کننده مقدرات آن بدانند و با تکیه بر زور و توانائی این حق خودخوانده را اعمال هم بکنند، چگونه می توان حول شعار خانه مشترک بین “اجاره نشینان و صاحب خانه” به توافق رسید؟!. به بهای پوشاندن چنین حقیقی است که مسببین اصلی ویرانی طبیعت، کسانی که خود بخش مهمی از مشکل هستند، هم چون ناجیان و محللان بحران زیست محیطی، بر صحنه ظاهر می شوند و سخنانی توخالی و پرطمقراقی را به زبان می رانند. هدف آن ها در بهترین حالت، تعدیل بحران و حل مشکلات و بن بست ها تا جائی است که سرمایه با گذر از بحران راهی برای پیشروی خود بگشاید و بتواند با فراغ بال بیشتری گریبان خود را از پاسخ گوئی به این معضلات برهاند.
سه چالش و شکاف عمده بحران زیست محیطی عبارتند از:
الف- در وهله نخست بازار آزاد یا همان دست غییبی آدام اسمیت است که با شعاربدیلی جز بازار آزاد و بی مهار وجود ندارد، بویژه در طی چند دهه اخیر با هژمونی و تاخت و تاز بلامنازع نئولیبرالیسم و کالائی کردن جوانب مختلف زندگی بشر و تبدیل طبیعت به کالا و بطور کلی جنون مصرف و افزایش نابرابری های اجتماعی و تغییرات منفی زیست محیطی، بیشترین آسیب ها را به طبیعت و رابطه دو جانبه انسان و طبیت وارد ساخته است. و اکنون هم تلاش بی وقفه ای برای جاانداختن این باور در جریان است که گویا سرمایه داری با تغییر اندکی در ریل حرکتی خود- از سوخت فسیلی به سمت سوخت سبز و بازکردن اندکی فضای بیشتر برای آن– آن هم به کندی و به نحوی که خدشه ای بر مصالح کل نظام وارد نشود و چیزی واقعا بطور رادیکال دگرگون شود، می تواند خطر فاجعه زیست محیطی را رفع کند. اشاعه این خرافه که گوئی سرمایه و مناسبات سرمایه داری هم چنان می تواند بدیل و ناجی کره زمین از وقوع فاجعه باشد، خود بزرگترین خطری است که محیط زیست را تهدید می کند!.
ب: وجود رقابت شدیدی بین رقبا و قطب های درون سرمایه داری برای حفظ سهمیه سوخت ارزان و آلایندگی طبیعت با هدف تأمین سود بیشتر و تحت عنوان رشد و تؤسعه و حفظ قدرت رقابت در جریان است؛
ج- و بالأخره شکاف هر دم فزاینده شمال و جنوب، مرکز و حاشیه ای که با داشتن کمترین سهم در ویرانی طبیعت بیشترین آسیب ها را متحمل می شود.
این واقعیت دارد که بازتاب این تضادها در میان صفوف مدافعان سیستم یکدست نیست. در حالی که ما با مقاومت و سرسختی بخشی از سرمایه دارانی که منافع اشان مستقیما به حفظ ساختارهای کنونی و از جمله اقتصاد مبتنی بر سوخت فسیلی گره خورده است و با انعطاف ناپذیری سیاستمداران و نظریه پردازان و حامیان آن ها مواجهیم، بخش دیگری از سرمایه داران؛ اما با انعطاف هائی که بدون آن امکان به دست گرفتن ابتکارعمل و سرنخ تحولات نوین ممکن نخواهد بود، در صدد ایجاد رفرم هائی جزئی در سرمایه برای حفظ نقش ممتاز و بی بدیل آن بر جوامع انسانی هستند. دولت های اروپائی و دولت اوباما در قیاس با رقبای جمهوری خواه، بازتاب دهنده منافع این دو رویکرد متفاوت جناح های سرمایه داری هستند. مانیفست پاپ در باره محیط زیست، نیز با توصیه های اخلاقی و یادآوری فضایلی مانند گذشت و ایثار و اجتناب از ریخت و پاش ها و مصرف گرائی و کمک به فقرا و سرمایه گذاری در سوخت سبز و امثال آن همراه است. اقتصاددانی چون توماس پیکتی هم صدور دستورالعمل هائی مانند ممنوع کردن سرمایه گذاری در اقتصاد فسیلی توسط سرمایه سرمایه داران را، که در قیاس با آن سرمایه گذاری در اقتصاد سبز در طی سال های گذشته چیزی حدود دو درصد بوده است، و یا استفاده از اهرم هائی چون مالیات تصاعدی را توصیه می کنند. وجه مشترک همه این نوع رویکردها، نه فقط به فراموشی سپردن سؤال های اصلی فوق است، بلکه مخاطب قرار دادن دولتمداران و دخیل بستن به نقطه ای متافیزیکی و اراده ای ناموجود چون دولت در برابر کلان سرمایه داران است. و حال آن که مؤسسات بزرگ و فراملی، دولت ها را هم چون مومی در چنگ خود می فشارند و به آن رنگ و رخساری را که خود می خواهند می دهند. آن چه که در این میان به مثابه اهرم اصلی پیشروی و دگرگونی واقعی مغفول واقع می شود، همانا نقش جنبش های اجتماعی و مدافع محیط زیست و ضد سیستمی و پیوستن و تقویت آن هاست، که بدون فشار آن ها و تحمیل مطالباتشان بر سیستم در راستای حرکت به سوی ریشه ها، هدف به صفر رساندن مصرف سوخت فسیلی و هرگونه رفرم جدی دیگر، تحقق پذیر نخواهند بود.
همانطور که سرمایه داران تضادهای درونی خود را به سود حفظ کیان و هستی اجتماعی خود و بقاء سیستم مدیریت می کنند، در آن سو هم تلاش ها باید در خدمت نفی سیستم و معطوف به ریشه ها و فرا رفتن از تغییرات کوچک باشد. برای این منظور لازم است که:
- به جای دخیل بستن به اراده سرمایه داران و دولت های آن ها، تکیه گاه اصلی امان را بر جنبش های اجتماعی، هم چون عامل اصلی تغییرات واقعی در عرصه جامعه و تعامل با طبیعت، و لاجرم فشار از بیرون به سیستم استوار کنیم. پیشروی های اساسی در تغییرات بزرگ و بزنگاه های تاریخی، جز با دخالت آن ها، هم چون لکوموتیو پیش برنده تاریخ، مقدور نبوده است.
- رفرم های تحمیل شده باید معطوف به ریشه ها و رادیکالیزه کردن مطالبات باشد. ابعاد بحران چنان پردامنه است که دلخوش کردن به تغییرات اندک، قادر به رفع چشم انداز فاجعه که بویژه نسل های آتی را هدف می گیرد نیست. کار چرخانان سرمایه وقتی هم تن به تغییراتی بدهند، هیچ گاه از مسخ کردن و کم نفس کردن آن ها، غفلت نمی ورزند.
- و بالأخره آن که لازمه این هر دو، زودودن هر نوع همذات پنداری بین منافع دراز مدت و بنیادی جنبش ها با قدرت ها و سلطه یک اقلیت ممتاز اقتصادی و سیاسی و فرهنگی بر مقدرات جهان و برپا کردن شبکه هائی از خرده بدیل های رو به گسترش از مناسبات نوین اجتماعی و زیست محیطی در دل نظم حاکم است. اگر زندگی مبتنی بر تعاون و همبستگی و برقراری تعامل دو جانبه و متوازن با طبیعت، بر پایه جدائی ولو نسبی و نه هنوز کامل تولید و مصرف از چرخه جهنمی بازار و سود ممکن باشد، باید از هم اکنون و در دل همین نظم کنونی، بویژه زمانی که بحران اوج می گیرد، شالوده ها و پایه های اولیه آن بتواند جوانه زده و تجربه شود. گسترش چنین جوامع خودگردان وخودبنیادی در تولید و مصرف و داشتن تعامل متوازن با طبیعت، با وقوع بحران های اجتناب ناپذیر سرمایه داری و مبارزه مشترک جوامع بشری علیه سیستم حاکم می توانند حقانیت و توان خویش را هم چون هسته های جوامع بدیل به منصه ظهور برسانند. بطورکلی، روند شکل گیری و گسترش حضور این نوع مجامع خودبنیاد با افزایش گندیدگی نظم حاکم و تهدیدها علیه بشریت و کره زمین، اجتناب ناپذیراست.
برگزاری تظاهرات گسترده صدها هزار نفری در کشورهای مختلف با شعارهائی چون سیاره دیگری در کار نیست، تردیدهای جدی و بی اعتمادی افکارعمومی نسبت به دولت ها و صحنه گردانان را به نمایش می گذارد. تابلوهائی در پاریس توسط فعالان جنبش محیط زیست نصب شدند که در آن صاحبان شرکت های عظیم را بخشی از مشکل و نه راه حل معرفی می کنند. چینش هزاران جفت کفش خالی در میدانی در پاریس به نشانه نمادی از غیبت حضور اعتراضی و ممانعت شده فرانسویان، در حکم ابراز بی اعتمادی نسبت به تصمیم ها و اقدامات کم نفسی است که بوجود آورندگان بحران در کسوت ناجیان اتخاذ کرده و چه بسا آن ها را دست آوردهای تاریخی خواهند نامید.
در پاسخ به این سؤال که تا چه حد نشست پاریس می تواند به اهداف اعلام شده خود برسد؛ با توجه به چانه زنی ها و توافق های ضمنی توسط رقبا و البته در چهارچوب بلوک بندی ها و منافعی که هر کدام جستجو می کنند، و در اوضاع و احوالی که بحران زیست محیطی به یک معضل جهانی تبدیل شده است؛ دست بکاران این کنفرانس با توجه به تدارکاتی که صورت گرفته است، اجازه نخواهند داد که هم چون نشست کپنهاک شکست بخورد. بهمین دلیل خواهند کوشید که دستکم به توافق هائی دست یابند؛ اما این که تا چه حد به هدف اعلام شده خود مبنی بر نگهداشتن گرمایش زمین تا دو درجه افزایش و یا به صفر رساندن سوخت فسیلی در بازه زمانی قابل قبول دست یابند، تردیدهای جدی وجود دارد. چه بسا حول برداشتن برخی گام های الزام آوری در راستای کاهش گرمایش زمین توافقاتی بکنند، و برخی تصمیمات مهم تعهدآور دیگر را به توافق های بعدی و به نشستی در سال ۲۰۲۰ موکول کنند. و این یعنی دستاوردی در حدفاصل شکست و موفقیت.
با این همه حتی اگر به فرض ضعیف به نتایج مهمی هم چون به صفررساندن سوخت فسیل در بازه زمانی مطلوب و یا تخصیص کمک های لازم مالی و انتقال فناوری به کشورهای جهان سوم هم نائل شوند، و یا قادر به راضی کردن کشورهائی چون چین و هند و… به کنار گذاشتن سوخت ذغال سنگی و یا موفق به جلب رضایت تولیدکنندگان بزرگ سوخت فسیلی چون عربستان و روسیه هم بشوند که البته بعید است، بازهم نمی بایستی دو نکته مهم را از قلم انداخت:
نخست آن که تصویب بر روری کاغذ، معادل اجرائی شدن آن ها در عمل و برطبق برنامه نیست. چنان که مثلا جمهوری خواهان آمریکا هم زمان با اجلاس پاریس، پیشاپیش مخالفت صریح خود را با پذیرش تعهدات الزام آور دولت اوباما ابراز داشته اند. همین نوع چالش ها را دیگر کشورها هم دارند. بیلان اجرائی مصوبات فراگیر سازمان ملل در حوزه های گوناگون اجتماعی و اقتصادی و زیست محیطی هم بیانگر اجرای نیم بند و این نوع کارشکنی هاست. دوم آن که کل این پروژه در بهترین حالت فرضی خود، اساسا معطوف به حفظ گرمایش تا دو درجه سانتی گراد با انتقال به اقتصاد غیرفسیلی و به صفر رساندن سوخت فسیلی (و بیش از همه ذغال سنگ) تا پایان قرن بیست و یکم است که باید به طور تدریجی در بازه های زمانی تا ۲۰۳۰ و تا ۲۰۵۰ و سپس تا پایان قرن بیستم متحق شود. و این در حالی است که بسیاری از کارشناسان با در نظر گرفتن حتی تعهدات و الزامات کنونی بر روی کاغذ ارزیابی حفظ گرمایش زمین تا دو درجه را خوشبیانه و غیر واقعی می دانند. علاوه بر این دامنه بحرن زیست محیطی بسی فراتر از مصرف سوخت فسیلی بوده و ریشه در شیوه تولید و مصرف مهار گسیخته و مناسباتی دارد که پویش سیری ناپذیر بازار آزاد هم چون دیواری آهنین در برابر آن قد برافراشته است.
نگاهی به ریشه ها:
رابطه سیاره ما با فضای پیرامونش را می توان هم چون یک اکوسیستم بزرگ در نظرگرفت که در یک چرخه عظیم و پیچیده بطور متقابل به یک دیگر مشروط شده اند. بشر هم در این چرخه بزرگ، بخشی از همین سیسم به شمار می رود. با این همه تا مادامی که انسان هنوز “جانور بی آزاری” محسوب می شد، کره زمینی که در آن زیست می کنیم و اکوسیستم حاکم بر آن، چرخه و تغییرات آب و هوائی خود را داشت و تغییرات اقلیمی در فواصل زمانی طولانی را تجربه می کرد. اما از زمانی که انسان، این جانور اندیشه ورز و ابزارساز و لاجرم دارای توان مداخله روز افزون برای تغییر محیط پیرامونی خود، وارد این چرخه شد و تا اندازه ای که این مداخله جنبه های غیرمتوازن و تخریبی پیدا می کرد، شرایط زیستی حاکم بر سیاره ما بویره با انباشته شدن تدریجی گاز های گلخانه ای در جو آن، سیر منفی پیدا کرد. با وقوع انقلاب صنعتی قرن ۱۸ دامنه این نوع مداخلات وسعت یافت و با پیشرفت های تکنولوژیک قرن بیستم و بیست و یکم جنبه تخریبی آن شتاب تصاعدی پیداکرد تا جائی که اکنون افزایش دمای آن به مرزهای خطر نزدیک شده است. وضعیت به گونه ای است که اگر اکنون تصمیمات بزرگ و عاجلی برای کنترل افزایش دماء و شتاب تخریب طبیعت گرفته نشود، چه بسا با فاصله زمانی نه چندان دور، سیاره ما با تغییرات اقلیمی منفی و برگشت ناپذیر، به ویژه برای نسل های بعدی مواجه شود.
در مواجه با چنین بحران عاجلی، سؤال مهمی که مطرح می شود این است که آیا تضاد انسان و طبیعت تا بدین حد و اندازه گریز ناپذیر بوده است یا به شیوه دیگری هم می توان زیست که این تضاد را به حداقل برساند؟:
گزارش سازمان ملل براساس جمع بندی هزاران دانشمند و متخصص زیست بوم و فیزیک دان و غیره با استفاده از دست آوردهای علمی، برای اولین بار به نقش انسان در تخریب طبیعت صحه نهاده است که گرچه در قیاس با انکار آن در گذشته گامی است به جلو، اما به هیچ وجه کافی نیست و ره به ریشه ها نمی برد. انسان موجودی معلق در هوا نیست، بلکه موجودی است متعین و با نیازهای مشخص که برای تأمین آن ها در میان خود به مناسبات تولیدی و اقتصادی -سیاسی معینی مبادرت می ورزد. مناسباتی که نحوه تعامل انسان با انسان، و تعامل با طبیعت پیرامونش را رقم می زند. بنابراین اگر از انسان کلی به انسان مشخص گذر کنیم به مناسباتی می رسیم که بین آن ها بر قرار است و این که چگونه این مناسبات به مناسبات او با طبیعت و سوخت و ساز و بهره برداری از آن تعین می بخشد. در حقیقت طبیعت بیمار محصول جامعه بیماراست و البته متقابلا بازخورد طبیعت بیمار به جامعه بشری بر وخامت و چالش های آن می افزاید. جامعه بیمار را می توان قبل از هرچیز با نوع مناسباتی که در بین خود برای تولید و مصرف و زیست اجتماعی جهت رفع نیازهایش برقرار می کند مشاهده کرد. پیوستگی دو وجه مناسبات اجتماعی و مناسبات با طبیعت از هم جدا ناپذیرند و پیوند آن ها در همان عرصه تولید که محل برخورد انسان و طبیعت و ادغام آن دو با یکدیگر است بر قرار می گردد. به همین دلیل این دو وجه در اقتصادی سیاسی بطور اجتناب ناپذیر در هم تنیده شده و از هم جدائی ناپذیرند. تعامل انسان با انسان و تعامل با طبیعت پشت و روی یک کلیت واحدی هستند و نگاه تک بعدی به هرکدام از آن ها به معنای داشتن تصویری ناقص از این کلیت بهم پیوسته است. اگر رویکرد به اقتصاد سیاسی در نظام سرمایه داری فقط معطوف به وجه نخست یعنی رابطه انسان با انسان باشد، یک رویکرد یک جانبه خواهد بود که به رابطه آن با واقعیت مهمی چون طبیعت که می تواند دگرگونی ها و بحران آن تأثیرات تعیین کننده ای بر بشر و نحوه تولید و بقاء او داشته باشد، بی اعتنا می ماند. در آن سو هم اگر تبیین بحران طبیعت بی توجه به مناسبات تولیدی- اجتماعی که انسان ها بین خود و از این طریق با طبیعت برقرارمی کنند صورت گیرد، آن گاه مبارزه با بحران طبیعت نیز به تنهائی و بدون در نظرگرفتن تأثیر مناسبات تولیدی- اجتماعی در آن و لاجرم ضرورت تغییرآن، ره بجائی نخواهد برد. از آن جا که رویکردها و تجربه های تاکنونی بشر، و مفهوم اقتصادسیاسی، اساسا یک جانبه و بدون در نظرگرفتن این کلیت بهم پیوسته درک شده است، از این رو توجه لازم و شایسته به نقش و اهمیت محیط زیست و حفظ تعادل در رابطه با آن، موردغفلت قرارگرفته است. از آن جائی که طبیعت بخش مهمی از موضوع تولید و متضمن تغییراتی در آن است، توجه هم زمان به هر دو وجه واجد اهمیت زیادی است. مهم ترین مشخصه جامعه بیمار آن است که مناسبات حاکم بر آن نه مبتنی بر تولید برای رفع نیازهای طبیعی انسان در تعامل دو جانبه متوازن با هم، بلکه براساس انباشت پایان ناپذیر سود و لاجرم کالائی کردن هرچه بیشتر آن است و برهمین اساس رابطه انسان با طبعیت نیز بر اساس غارت و چپاول و کالائی کردن آن استواراست که حتی از آن به عنوان جنایت های محیط زیستی نام برده می شود.
باین ترتیب کالائی کردن با هدف سود بیشتر در هردو عرصه (تبدیل شدن نیروی کار به کالا در بازار کار و تبدیل طبیعت به کالا برای سود) حرف اول را می زند و در فراسوی تأمین نیازهای طبیعی انسان، قراردارد. اما پویش پایان ناپذیر سودخواری بطور اجتناب ناپذیر منجر به جنون مصرف (البته مصرف به شدت طبقاتی شده و نابرابر) و جنون طبیعت خوارگی می گردد که آلایش اتمسفر زمین بخشی از آن است. چرا که تولید و طبیعت از هم جداناپذیر بوده و با هزاران رشته به هم متصلند. در جامعه مناسبات استثماری به سلطه اقلیتی بهره کش بر اکثریتی بهره مند منجرمی شود و در طبیعت به تعامل و بهره گیری جنون آسای یک جانبه از آن توسط جامعه ای که طبیعت را به تابعی از متغیر نیازهای بی مهار خود تبدیل کرده است، بی آن که مجال نفس تازه کردن و امکان بازیافت در یک چرخه طبیعی به آن را بدهد. بازار آزاد که راهبرد حاکم بر جوامع تحت کنترل سرمایه داری است، بیانگر سلطه بلامنازع سودخواری است. منطق سود هر چه بیشتر، نه فقط ملازم با استثمار هرچه بیشتر انسان توسط انسان و طبقه ای توسط طبقه دیگر است و لاجرم به انباشت سرمایه و دامن زدن به شکاف ها و چالش های طبقاتی بین انسان ها منجر می شود، بلکه هم چنین ملازم با بهره کشی از طبیعت برای سود و انباشت بیشتراست. در این میان نوآوری و انقلاب مداوم تکنولوژی نه در خدمت شکوفائی انسان و تقویت تعامل دو جانبه با طبیعت بلکه در خدمت دامن زدن به تب بازار مصرف است. سرمایه داری بدون دامن زدن به جنون مصرف و ایجاد تقابل آنتاگونیستی بین نیازهای فردی و جمعی و اولویت بخشیدن به منافع فردی در برابر جامعه، قابل دوام نیست. چنین منطقی ادامه قانون تنازع بقاء در جوامع انسانی (داروینسم اجتماعی) است، با این تفاوت بسیار مهم که در مورد انسان حد و مرزی برای فربه شدن و تصاحب دسترنج دیگران و غارت طبیعت وجود ندارد. به طوری که می توان صاحبان نیمی از ثروت جهان را در یک اتوبوس دو طبقه جای داد! و یا با بمب های هسته ای انباشته شده در زرادخانه قدرت های هسته ای می توان تمامی بشریت و مظاهر زندگی در سیاره زمین را، چندین بار نابود ساخت! و یا همانطور که اکنون به معضل بزرگی تبدیل شده جو زمین را چنان از گازهای گلخانه ای اشباع کرد که یخچال های طبیعی زمین با قدمت کهن را ذوب کرده و گونه ها و مناطق و کشورهای ساحلی و جزیره ای بسیاری را در معرض تهدید قرار داد، یا جنگل ها را به دست آتش سپرد و گردبادهای هولناکی را بوجود آورد و بر دامنه بحران هائی چون مهاجرت و جنگ افزود.
عملا هر راه حل رادیکال و مؤثر برای مقابله با بحران زیست محیطی، با تغییررادیکال شیوه زندگی گره خورده و به آن مشروط می شود. یک نمونه برجسته آن تولید بی حد و مرز خودروهای شخصی است. امروزه یکی از عوامل مهم آلایندگی فضاهای زیستی به ویژه در شهرهای بزرگ، کثرت اتومبیل های شخصی است. پاسخ مقتضی به آن علاوه بر استفاده از سوخت تمیز، در گرو تأمین وسایل حمل و نقل عمومی ارزان بجای اتوموبیل های شخصی است که البته با قانون آهنین بازار آزاد و تب مصرف گرائی میانه ای ندارد. مقاومت شرکت های اتومییل سازی و نقش این صنایع در ساختار نیروی کار و رابطه اش با هستی و تؤسعه صدها صنعت جنبی و بطور کلی با بازار مصرف چنان گره خورده، و صاحبان آن چنان نیرومندند که هیچ دولتی یارای مقابله با آن را ندارد. حتی اگر آن ها ناچار شوند زیرفشار واقعیت ها و یا فشارهای اجتماعی از وابستگی به سوخت فسیلی ارزان هم بطور جدی بکاهند و حاضر به سرمایه گذاری های لازم در حوزه های سوخت پاک شوند، بازهم از دامن زدن به تب مصرف و بازنکردن جا برای وسایل حمل و نقل عمومی دست برنخواهند داشت. نمونه دیگر این نوع تضاد را می توان در عدم رغبت به سرمایه گذاری بر روی سوخت فسیلی که آژیر خطر آن هم نواخته شده، مشاهده کرد. و این در حالی است که هم اکنون تکنولوژی و سرمایه لازم برای تأمین سوخت سبز به عنوان بدیل سوخت فسیلی فراهم است، اما بدلیل ارزانی سوخت های فسیلی و حاکمیت منطق سود و رقابت بر بازارسرمایه، مادامی که سوخت های فسیلی ارزان وجود داشته باشد، سرمایه گذاری های لازم در حوزه سوخت تمیز با دشواری و عدم رغبت مواجه می شود و اگر هم صورت گیرد جز با تقبل بار اصلی هزینه های آن توسط بودجه های عمومی ممکن نخواهد بود. حتی هم چنان شاهد گسترش سرمایه گذاری و استخراج سوخت های فسیلی توسط کشورهای تؤسعه یافته ای مثل آمریکا بر روی گاز و نفت شیل هستیم که سوای گاز دی اکسید کربن، مسیرهای عبور خود را هم اعم از آب و جنگل و نواحی آلوده می کنند.
پیوستگی وجه اجتماعی و وجه اکولوژیک مبارزه طبقاتی
اگر زمانی مناسبات انسان با انسان و مناسبات انسان با طبیعت به خاطر آن که این روابط و تأثیرات متقابل آن ها بر یکدیگر هنوز محسوس و ملموس نبودند، و تئوری های اقتصاد سیاسی معطوف به نقد نظام سرمایه داری عملا یک جانبه مطرح می شدند، اما اکنون وجود پیوندهای این دو چنان تنگاتنگ و ملموس شده است که آشکارا برخورد غارتگرانه با طبیعت و مناسبات تولیدی- اجتماعی مبتنی بر استثمار و سود و جنون مصرف پشت و روی یک سکه را تشکل می دهند. به همین دلیل مفهوم مبارزه طبقاتی هم انکشاف یافته و مبارزه علیه مناسبات سرمایه داری و قدرت، با مبارزه علیه ویرانی محیط زیست سخت با هم گره خورده اند و بخشی از یک کلیت واحد و یک مبارزه طبقاتی فراگیر با خصلت اجتماعی و زیست بوم را تشکیل می دهند. به طوری که دیگر آن ها را نمی توان بطور مکانیکی از هم جدا کرد. چرا که در هر دوی آن ها این سرمایه است که حرف اول را می زند. و باز هم به همین دلیل بدون تنظیم آن چنان مناسباتی که بنیاد آن نه بر سودخواری و غارت طبیعت، بلکه بر تعامل متقابل و دو جانبه بین آن انسان و طبیع استوار باشد و بر پایه تولید برای تأمین نیازهای واقعی انسان، در هم آهنگی با طبیعت و توان بازیافت آن مبتنی باشد، برون رفت از بحران ناممکن است. نگرش تک بعدی به مبارزه طبقاتی هیچ گاه قادر نخواهد بود رابطه بین این دو را به نحو مناسبی تنظیم کند. اگر مبارزه علیه سرمایه بطورهم زمان شامل هر دو حوزه است، کارگران و زحمتکشان و نیروها وجریان های چپ ها و مدافع رهائی در مبارزه خود علیه نظم طبقاتی بناگزیر باید مبارزه علیه استثمار و علیه ویرانی طبیعت را درهم بیامیزند.
معنای دیگر چنین رویکردی آن است که اولا هیچگاه در جوامع بشری، تضاد انسان با انسان (شکاف طبقاتی) و انسان با طبیعت (تهاجم سرمایه به طبیعت)، بطورهم زمان تا این درجه فعال و انفجاری نبوده است. و ثانیا به معنی آن است که گره خوردگی این دوعرصه با یکدیگر به مبارزه طبقاتی ابعاد و گستره تازه ای می دهد و بیانگرآن است که با افزایش پی آمدهای مناسبات سرمایه داری، شرایط و فرصت های تازه ای برای به چالش طلبیدن سرمایه و به عقب راندن و نهایتا امحاء آن در حال بوجودآمدن است. با این تفاوت که اگر بتوان جامعه را برای مدتی با سرکوب و وعده و رفرم فریفت و ساکت و آرام کرد، اما طبیعت را مشکل بتوان رام کرد و درعین حال از پی آمدهایش مصون ماند. با چنان زبانی نمی توان با طبیعت سخن گفت. طبیعت وقتی که عصیان کند، تر و خشک را با هم می سوزاند و چه بسا برگشت ناپذیر باشد، و به همین دلیل اخطارهای آن به خصوص در شرایطی که پی آمدها و تهدیدات اقلیمی مرز و جغرافیا نمی شناسد، چنان که جنگل های آمازون ریه زمین محسوب می شود و گازهای گلخانه ای آثار مخرب خود را بر همه جا می گستراند، گرچه نه یکسان برای همه و برای جوامع فقیر و تؤسعه نیافته و کشورهای جزیره ای بیش از دیگران، و از آن جا که “زمین خانه مشترک” همه است و حالا حالاها بدیلی برای آن در افق دیده نمی شود، لاجرم بی اعتنائی به اخطارهای آن بدون تاوان سنگین نیست. از همین رو می توان گفت که پیوند آن دو، به گفتمان رهائی نه فقط معنای تازه ای می دهد بلکه هم چنین به آن توش و توان تازه ای می بخشد. وقتی رهائی انسان از سیطره سرمایه با رهائی طبیعت از سلطه سرمایه گره می خورد، پیوند این دو در برابر سرمایه روح تازه ای به کالبد مبارزات ضد سیستمی می دمد!.. دست نامرئی بازار آزاد آدام اسمیت نه فقط با مقاومت جوامع انسانی بلکه با عصیان طبیعت مورد تهاجم قرارگرفته نیز مواجه است.
از آن جا که تجاوز به محیط زیست، آن هم در عصرجهانی شدن سرمایه و غارت جهان گستر آن، در عین حال یک بحران جهانی و بی مرز هم هست (گرچه نه یکسان برای همه)، لاجرم مبارزه علیه چنین تهاجمی نیز یک مبارزه جهانی و انترناسیونالیستی به مفهوم واقعی است. بهمین دلیل نیازمند یک رویکرد جهانی با فرهنگی جهان شمول و مشتمل بر همبستگی و مبارزه مشترک علیه آن، تؤسعه متوازن و برابر در جهان و در یک کلمه اقتصاد سیاسی بالکل متفاوتی با اقتصاد سیاسی مبتنی بر سودخواری و رشد ناموزونی است که شکاف های فزاینده شمال و جنوب و حاشیه و مرکز، سیاست های امپریالیستی و غارت گرانه، جنگ و میلیتاریزم و انباشتن زرادخانه ها با توان انهدام همه دست آوردهای بشر و ویرانی طبیعت از مختصات جدانشدنی آن است.
نکته پایانی: بدیهی است که بوجود آمدن فرصت های تازه یک موضوع است و بهره برداری از آن ها یک موضوع دیگر. در اینجا سخن از پیدایش بسترها و فرصت های تازه و بالقوه پایدار برای پیشروی است؛ و گرنه به موازات آن شاهد تلاش های ضد آن و از جمله افزایش تهدیدها و عمده کردن چالش هائی هستیم که با دوقطبی کردن جهان حول آن ها، مثل دو قطبی جنگ و مبارزه علیه داعش و تروریسم که با گل آلود کردن آب مانع از شکل گیری جنبش های نیرومند ضد سرمایه داری و مدافع محیط زیست، و بهره برداری جنبش ها و نیروهای ضد سیستم از فرصت ها و تضادهای بوجودآمده در نظم مستقر هستند. بدیهی است که مقابله با آن چالش ها و خنثی کردن این نوع تلاش ها، در راستای عمده و دو قطبی شدن صف آرائی های جهانی حول تضاد اصلی و بنیادین، نیازمند هوشیاری و ارزیابی درست از اوضاع و چالش های پیچیده دوره انتقالی است.
—————————————————–
منبع:
http://taghi-roozbeh.blogspot.se
متاسفانه بخش دیدگاههای این مطلب بسته است.