پرویز داورپناه: پوزشخواهی از دیکتاتورهای پهلوی بی معناست
اینکه این رژیم بهمراتب بدتر از رژیم گذشته است واقعیتی غیرقابل انکار است. ولی این واقعیت، بههیچوجه خطاهای ایران بربادده رژیم گذشته را که راه را برای دیکتاتوری مانند خمینی هموار کرد، توجیه نمیکند. زیرا اگر رژیم گذشته کشور را از آزادی و دموکراسی و نشر آزادانهی عقاید و آراء محروم نساخته بود و در برابر قدرت های استعماری استقلال داشت، علتی وجود نداشت که مردم برای کسب آزادی و استقلال و عدالت اجتماعی فریب یک آخوند عقبمانده را بخورند و بجای همراهی با آزادیخواهان و مشروطهخواهان همیشگی به دنبال خمینی بروند. ….
——————————————————
تقدیم به مبارز نستوه، دکتر علی راسخ افشار، یکی از رهروان صدیق راه مصدق و رئیس پیشین تشکیلات مرکزی جبهه ملی ایران ـ تهران در آغاز نودسالگی زندگی پرافتخارش.
پرویز داورپناه
پوزشخواهی از دیکتاتورهای پهلوی بی معناست
مساًله ی ملیون ایران استقلال و دموکراسی است
پادشاهی که طرح ظلم افکند / پای دیوار ملک خویش بکند
سعدی «گلستان» باب اول در سیرت پادشاهان
چندی است افرادی از کارگزاران گذشتهی جمهوری اسلامی و گروههای ورشکستهی اپوزیسیون آن با طرفداری از اعمال گذشتهی پادشاهان پهلوی و همصدا با شاهاللهی ها به توبه و استغفار از دیکتاتورهای پیشین پرداخته و اعلام می کنند که خود را در یک پوزشخواهی بزرگ به «پیشگاه رضا شاه کبیر و فرزندش» مدیون می دانند.
اگر رضا پهلوی و بانو فرح دیبا گوش فلک را در حمایت بیدریغ از پادشاهان پهلوی کر کرده اند، ایرادی بر آنان نیست چه آنان همه چیز را باخته اند و در آرزوی برقرارکردن دوران طلائی گذشته و دستیابی به منافع خود هستند. امّا پوزشخواهی افراد دیگری از قبیل اکبر گنجی، علیرضا نوری زاده و محمد نوری زاد از شاهان مستبد پهلوی توهین به مردمی است که علیه استبداد پهلوی قیام کردند و حاکی از عدم مسؤولیت آنان در قبال ملت ایران.
اینگونه افراد که برخی از آنان در دیکتاتوری گذشته در مطبوعات بیبو و بیخاصیت و اغلب گوشبهفرمان آن دوران جولان میدادند و از این رهگذر بر سر سفره حاضر بودند و اگر دیکتاتوری جدید نیز جایی در یک گوشه از سفره برایشان گذاشته بود همان شغل شریف را ادامه می دادند و به خارج نیامدهبودند و برخی دیگرشان که به دلیل تازهکار بودن در رژیم جدید به تحکیم پایههای آن یا آرایش و پیرایش چهرهی کریه آن پرداختند حال بجای قبول اعتراف به بیاطلاعی شخصی خود در آن زمان، که البته دامنگیر بخش مهمی از نسلشان نیز بوده، برای لوثکردن قضیه می کوشند تا به این دستاوریز نادرست که گویا همه در این خطا شریک بوده اند و باید از کرده عذربخواهند، آن هم به شکل پوزش از دیکتاتورهای گذشته، میکوشند تا برای خود شرکای جرمی بتراشند و در واقع با مقصر نشان دادن همه در جرمِ پیوستن به خمینی و خدمت به جنایات او بهطور غیرمستقیم خود را تبرئهکنند. اگر بتوان سخنان آقای نوری زاد در ستایش از «رضاشاه کبیر» را مانند همیشه بر ساده دلی و کمبود اطلاعات تاریخ و سیاسی شان حمل کرد، فرضی البته هنوز هم قابل بحث، چنین عذری از اکبر گنجی که مربی ایدئولوژی سپاه پاسداران بوده، و امروز ایدئولوگ اصلاحطلبی است، با آنهمه ادعاهای آن روزی وی، و با اینهمه ادعاهای امروزیاش به هیچ روی پذیرفتنی نیست؛ مگر این که صاف و ساده بگوید ما ایرانیان ناچاریم و میباید همیشه میان دو گونه دیکتاتوری یکی را برگزینیم و راه سومی نداریم؛ کما اینکه در رسیدن به آمریکا وقتی یکی از دوستان ما از او پرسیدهبود شما که در ایران گفته بودید ایران به یک مصدق نیاز دارد چرا دیگر نامی از او نمیبرید(نقل به مضمون) گفته بود«هنوز زود است»! و درست است؛ زیرا با سخن از مصدق دیگر جایی برای آکروباسی های اصلاحطلبانهی بعدی باقی نمیماند.
اینکه این رژیم بهمراتب بدتر از رژیم گذشته است واقعیتی غیرقابل انکار است. ولی این واقعیت، بههیچوجه خطاهای ایران بربادده رژیم گذشته را که راه را برای دیکتاتوری مانند خمینی هموار کرد، توجیه نمیکند. زیرا اگر رژیم گذشته کشور را از آزادی و دموکراسی و نشر آزادانهی عقاید و آراء محروم نساخته بود و در برابر قدرت های استعماری استقلال داشت، علتی وجود نداشت که مردم برای کسب آزادی و استقلال و عدالت اجتماعی فریب یک آخوند عقبمانده را بخورند و بجای همراهی با آزادیخواهان و مشروطهخواهان همیشگی به دنبال خمینی بروند.
از آن گذشته محمد رضا شاه بود که در پیام معروف رادیوـ تلویزیونی خود در چهاردهم آبان ۱۳۵۷ که به “صدای انقلاب شما را شنیدم” معروف شد، اقرارکرد:
«ملت عزیز ایران! در فضای باز سیاسی که از دو سال پیش به تدریج ایجاد می شد، شما ملت ایران علیه ظلم و فساد بهپاخاستید. انقلاب ملت ایران نمی تواند مورد تایید من بعنوان پادشاه ایران و بعنوان یک فرد ایرانی نباشد» و بالأخره اعلام داشت که «من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم.» و این اقرار مهمی در تاریخ سلطنت پهلوی بهحساب میاید.
دکتر مصدق نخستین شخصیت سیاسی بود که با کودتای رضا خان میرپنج مخالفت کرد و آن را نپذیرفت. بخشی از نطق تاریخی دکتر مصدق در جلسهی ۹ آبان ۱۳۰۴ در مجلس شورای ملی در مخالفت با بهسلطنت رسیدن رضا خان پهلوی چنین بود:
«بنده در سال گذشته، در حضور نمایندگان محترم بهکلامالله مجید قسم یادکردم که به مملکت و ملت خیانت نکنم. آن ساعتی که قسم خوردم و حالا هم مسلمان هستم و از آقایان تمنا دارم به احترام این قرآن برخیزند (در این موقع کلام الله مجید را از بغل خود بیرون آورد و حضار قیام کردند) و در حضور همه آقایان بنده شهادت خود را میگویم … و آقایان میدانند که بنده حرفم از روی عقیده است و هیچوقت تابع هوی و هوس و نظریات شخصی نیست…. اولأ راجع به سلاطین قاجار بنده عرض می کنم که کاملأ از آنها مأیوس هستم ، زیرا در این مملکت خدماتی نکرده اند که بنده بتوانم از آنها دفاع کنم… اما راجع به آقای رضا خان پهلوی….اگر آمدیم و گفتیم خانواده قاجاریه بد است، بسیار خوب، هیچکس منکر نیست و باید تغییر کند و البته کاندیدای مسلم ما، شخص رئیسالوزراست.»
«خوب، آقای رئیس الوزرا سلطان میشوند و مقام سلطنت را اشغال میکنند. آیا امروز در قرن بیستم، هیچکس می تواند بگوید یک مملکتی که مشروطه است، پادشاهش هم مسئول است؟ اگر ما این حرف را بزنیم، آقایان همه تحصیل کرده و درس خوانده و دارای دیپلم هستند، ایشان پادشاه مملکت میشوند، آنهم پادشاه مسئول. هیچکس چنین حرفی نمیتواند بزند و اگر سیر قهقرائی بکنیم و بگوئیم پادشاه است، رئیسالوزراء حاکم همه چیز است، این ارتجاع و استبداد صرف است… خوب حالا آقای رئیسالوزراء پادشاه شد، اگر مسئول شد که ما سیر قهقرائی میکنیم… گمان نمیکنم در زنگبار هم اینطور باشد که یک شخص هم پادشاه باشد و هم مسئول مملکت باشد … در مملکت مشروطه رئیسالوزراء مهم است نه پادشاه. پادشاه فقط و فقط می تواند بواسطهی رأی اعتماد مجلس یک رئیسالوزرائی را بکار بگمارد.»
«خوب، اگر ما قائل شویم که آقای رئیسالوزرا پادشاه بشوند، آنوقت در کارهای مملکت هم دخالت کنند، همین آثاری که امروز از ایشان ترشح میکند، در زمان سلطنت هم ترشح خواهدکرد. شاه هستند. رئیسالوزرا هستند، فرمانده کل قوا هستند. بنده اگر سرم را ببرند و تکه تکهام بکنند و آقای سید یعقوب، هزار فحش به من بدهد، زیر بار این حرفها نمیروم. بعد از بیست سال خونریزی، آقای سید یعقوب، شما مشروطه طلب بودید؟ آزادیخواه بودید، بنده خودم شما را در این مملکت دیدم که بالای منبر میرفتید و مردم را دعوت به آزادی میکردید، حالا عقیدهی شما این است که یک کسی در مملکت باشد که هم شاه باشد، همرئیسالوزرا، هم حاکم؟ اگر اینطور باشد که این ارتجاع صرف است، استبداد صرف است. پس چرا خون شهدای راه آزادی را بیخود ریختید؟! چرا مردم را به کشتن دادید؟ میخواستید از روز اول بگوئید که ما دروغ گفتیم و مشروطه نمیخواستیم، آزادی نمیخواستیم، یک ملتی است جاهل و باید با چماق آدم بشود. اگر مقصود این بود، بنده هم نوکر شما و مطیع شما هستم، ولی چرا بیست سال زحمت کشیدیم و اگر مقصود این بود که ما خودمان را در عرض ملل دنیا و دول متمدنه در آورده بگوئیم از آن استبداد و ارتجاع گذشتیم، ما قانون اساسی داریم، ما رئیسالوزرا داریم، ما شاه غیر مسئول داریم که به موجب اصل چهلوپنج قانون اساسی از تمام مسئولیت مبراست، و فقط وظیفه اش این است که هر وقت مجلس رأی عدماعتماد خودش را به موجب اصل بیستوهفت قانون اساسی، به یک رئیس دولت یا وزیری اظهار کرد، آن وزیر میرود توی خانه اش مینشیند، آنوقت مجددأ اکثریت مجلس یک دولتی را سر کار می آورد…»
پس از پایان دورهی ششم ، حکومت وحشت وترور و رژیم استبدادی مستقرشد و دکتر مصدق در انتظار تلافی گفته هایش در مخالفت با دیکتاتوری رضاخان، در احمد آباد بسر میبرد و اوقات خود را صرف کارهای کشاورزی میکرد. اما دیکتاتور پس از اعدام بسیاری از مشروطهخواهان و کشتن عدهی زیادی از رجال مشروطه در زندان و خیابان و با آمپول هوای پزشک احمدی جانی مصدق را هم به بیرجند تبعید کرد تا در آن نقطهی دورافتاده بمیرد.
مصدق که دو سال پیش از رفتن رضاشاه با وساطت یک سوییسی، دوست ولیعهد که در بیمارستان نجمیه معالجه شده بود، از بیرجند بازگردانده شد، پس از سقوط رژیم دیکتاتوری رضا شاه، همچنان در احمد آباد اقامت داشت، تا اینکه مردم تهران، در انتخابات دوره چهاردهم مجلس او را به نمایندگی انتخاب کردند.
مصدق از نخستین روز شروع کار مجلس چهاردهم ، بار دیگر پرچم مبارزه را برافراشت و با اعتبار نامه سید ضیاءالدین، عامل سیاسی کودتای انگلیسیِ ۱۲۹۹ سیدضیاء ـ رضاخان، که پس از اشغال کشور بوسیله متفقین به ایران بازگشته بود و در نقش حمایت از منافع انگلیسیها فعالیت میکرد، مخالفت نمود. آنگاه به زیانهای مادی و معنوی رژیم دیکتاتوری ناشی از کودتای ۱۲۹۹ اشاره کرد و گفت :
«… دیکتاتور با پول ما، و به ضرر ما، راه آهن کشید و بیست سال برای متفقین امروز ما تدارک مهمات دید. عقیده و ایمان رجال مملکت را از بین برد. املاک مردم را ضبط و فساد اخلاق را ترویج کرد. اصل هشتادودو قانون اساسی را تفسیر نمود و قضات دادگستری را متزلزل کرد. برای بقاء خود، قوانین ظالمانه وضع نمود. چون به کمیت اهمیت میداد، بر عدهی مدارس افزود و به کیفیت عقیده نداشت، سطح معلومات تنزل کرد، کاروان معرفت به اروپا فرستاد، ولی نخبهِی آنها را ناتوان و معدوم کرد…»
«اگر خیابانها آسفالت نمی بود چه میشد؟ و اگر عمارتها و مهمانخانه ها ساخته نشده بود، به کجا ضرر می رسید؟ من می خواستم روی خاک راه بروم و وطن را در تصرف دیگران نبینم. خانهای در اختیار داشتن، به از شهری است که دست دیگران است…»
«بر فرض که با هواخواهان این رژیم موافقت کنیم و بگوییم دیکتاتوربه مملکت خدمت کرد در مقابل آزادی که از ما سلب نمود، چه برای ما کرد؟ اگر موجب ارتقاء ملل حکومت استبدادی است، دولت[های] انگلیس و آمریکا، روی چه اصلی حائز این مقام نشدند. هیچ ملتی در سایهی استبداد به جایی نرسید…»
مصدق طرفدار حکومت مشروطهی سلطنتی از نوع مشروطهی انگلستان بود و به استناد همین نظریه در مورد وظایف شاه میگفت :
«… پادشاه مشروطه آن کسی است که هیچکس با او مخالف نباشد و همهی مردم با شاه موافق باشند. وقتی شاه تشریفبردند در هیأت وزراء، فرمودند که این شخص باید استاندار شود، نه نفر دیگر که داوطلب استانداری هستند، با شاه مخالف میشوند. بنا براین دخالت در امور مملکت به هیچوجه به صلاح شاه و مملکت نیست. ممالک مشروطه باید از مملکت مشروطه اصلی تقلید کنند که انگلستان است… اگر کسی دید که پادشاه انگلستان در این قبیل امور دخالت می کند، اعلیحضرت هم بفرمایند…»
اکنون آقای محمد نوری زاد می گوید که «در این میان من یک پوزشخواهی بزرگ به پیشگاه رضا شاه کبیر و فرزندش بدهکارم.» و آقایان نوری زاده وگنجی به این نتیجه رسیدهاند که باید از شاهان پهلوی به علت آنچه که اتفاق افتادهاست و از این که دیکتاتوری ولایت فقیه جانشین دیکتاتوری قبلی شدهاست پوزش خواست و فراموش کردهاند که اعتراضات مردم در دوران پهلوی اول و دوم بواسطه نبودن آزادی و خفقان حاکم بر ایران بودهاست؛ و درست همین خفقان و سانسور و ممنوعیت فعالیت سیاسی و تعاطی افکار مخالف نیز بود که سبب بیاطلاعی سیاسی ملت شد تا جایی که بیخبر از همه چیز و همهجا به دام فریب خمینی بیافتند.
راستی چرا باید ما از شاهان پهلوی پوزش بخواهیم؟
پوزش به خاطر کودتاهای اول و دوم رضا خان که دکتر مصدق به آن اشاره کردهاست که «گمان نمی کنم در زنگبار هم اینطور باشد که یک شخص هم پادشاه باشد و هم مسئول مملکت باشد … در مملکت مشروطهرئیسالوزرا مهم است نه پادشاه. پادشاه فقط و فقط می تواند بواسطه رأی اعتماد مجلس یک رئیسالوزرائی را بکار بگمارد.»
پوزش از رضا خان به خاطر کشتن آزادیخواهانی چون مدرس و فرخی یزدی و عشقی و دکتر تقی اِرانی و سران مشروطه خواه بختیاری و بسیاری دیگر از آزاداندیشان و ایراندوستان…؟
پوزش برای این که تنها ۵۰۰۰ پارچه از بهترین آبادی های کشور را به زور وتهدید از دست صاحبانشان بهدرآورد، نه بیشتر؟!
پوزش برای این که بهجای تربیت و آموزش دربارهی مقام زن و فهماندن معایب حجاب اجباری بهصورتی که کشف حجاب بهطور تدریجی و داوطلبانه صورتپذیرد، چادرها را به زور و قلدری از سر زنان پایینکشید تا روزی هم دیکتاتور دیگری آن را با همان زور و قلدری بر سر زنان کشور برگرداند ؟
و یا پوزش بخواهیم از کودتای محمدرضا شاه و سازمانهای جاسوسی انگلیس و آمریکا در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲علیه حکومت ملی و قانونی دکتر محمد مصدق که یک بار دیگر مشروطیت، بزرگترین، گرانبها ترین و پرافتخارترین دستاورد ملت ایران در سدههای اخیر را با عاریکردن آن از روح و واقعیت عملیاش، با برقراری خفقان و برپاداشتن دادگاه های نظامی فرمایشی علیه کمترین فعالیت سیاسی، به موزهی تاریخ فرستاد و آن را چنان در نظر تودهی مردم خوار ساخت و در دیدهی روشنفکران از اعتبار انداخت که خمینی هم بتواند به بهانهی دروغ مبارزه با سلطنت، شکل و محتوی آن را نفیکند، و نص و روح آن را به یک ضربه از سر راه خود بردارد !؟
یا پوزش از محاکمه دکتر مصدق، نخست وزیر قانونی در دادگاه نظامی و این که او را اعدامنکرد اما بجای او وزیر خارجهی ایراندوست و آزایخواه او را برای خاموش کردن آتش کینهی شخصی در حال بیماری و تب به جوخهی اعدام سپرد؛ و بهخاطر تیرباران افسران حزب توده و فشار ساواک و شکنجهگران آن بر همه ی نیروهای اپوزیسیون؟
پوزش به خاطر یورش بیرحمانه ی گارد شاهنشاهی به دانشگاه تهران در روز ۱۶ آذر ۱۳۳۲ و کشتهشدن سه تن از دانشجویان دانشکده فنی.
پوزش بخواهیم از به آتش کشیدن کریم پور شیرازی در زندان و اعدام ناصر صادق ، محمد حنیف نژاد، بدیع زادگان، رضائیها، احمد زاده ها، خسرو گل سرخی ، دانشیان … و بارها و بارها دستگیری وسیع دانشجویان و روشنفکران و رهبران جبهه ملی ایران که همواره چمدانهایشان برای رفتن به زندان آمادهبود، وقتل زندانیان سیاسی همچون جزنی ، ضیاء ظریفی … که بنا بر ادعای دروغ زندانبانان دیکتاتور قصد فرار از زندان اوین را داشتهاند.
حقایق بالا شناختهتر از آنند که روزنامهنگاران باتجربه آنها را ندانند و ما آنقدر ساده نیستیم که تصور کنیم امثال آقای نوری زاده از آنها بیخبرند و یقین داریم که ایشان خود میتواند در صورت لزوم انبوه دیگری از این نوع واقعیات دربارهی پهلوی اول و پهلوی دوم را بر خلاصهی ما بیافزاید.
اما روش تجاهل و پردهپوشی بر آنچه میدانیم همواره یکی از حربههای بسیار رایج برای تحمیق مردم و گمراه ساختن تودههای بیاطلاع و جلب نظر ازمابهتران بودهاست.
حتمآ آقایان اکبر گنجی، محمد نوری زاد و علیرضا نوری زاده بهخاطر می آورند که شعار ملیون در زمان سلطنت محمد رضا شاه، و پافشاری بر اجرای بیکموکاست قانون اساسی و بهتبع آن «اصلاحات آری، دیکتاتوری نه» بود و کسی با نوگرایی مساًلهای نداشت و تا زمانیکه گلوله های ارتش شاهنشاهی سینه های تظاهرکنندگان را هدف قرار نداده بود، انقلابی نضج نگرفته بود.
در واقع ادامهی سیاست سرکوب و بی توجهی به اصول قانون اساسی و اعتراضات عمومی و بیاعتنایی به هشدار رهبران جبهه ملی ایران (دکتر کریم سنجابی، دکتر شاپور بختیار و داریوش فروهر) و کشتار تظاهر کنندگان در ۱۷ شهریور و در یک کلام، اما کلامی پر معنا، دیکتاتوری شاه موجب گشت تا جنبش خودجوش مردم به «انقلاب» بهمن ۵۷ ختم شود که در حقیقت ضد انقلابی بود علیه انقلاب مشروطیت و شعارهای ملیون.
چهرهی مشخص مبارزات دکتر مصدق و پیروانش در جبهه ملی مبارزهی ضد استعمار و ضد استبداد بود.
با پیام مهم دکتر مصدق به ملت ایران از دادگاه نظامی شاه بهعنوان وداع با مردم به این نوشته خاتمه میدهیم
«آری تنها گناه من و گناه بسیار بزرگ من این است که صنعت نفت را ملی کردهام و بساط استعمار و اعمال نفوذ منافع اقتصادی عظیمترین امپراطوری های جهان را از این مملکت برچیدهام و پنجه در پنجهی مخوف ترین سازمان های استعماری و جاسوسی بین المللی در افکندهام و به قیمت از دست رفتن خود و خانوادهام و بهقیمت جان و عِرض و مالم، خداوند مرا توفیق عطافرمود تا با همت و ارادهی مردم آزادهی این مملکت بساط این دستگاه وحشت انگیز را در نوردیدم.
حیات و عرض و مال و موجودیت من و امثال من در برابر حیات و استقلال و عظمت و سرفرازی میلیون ها ایرانی و نسل های متوالی این ملت، کوچک ترین ارزشی ندارد و از آن چه برایم پیشآوردهاند هیچ تأسف ندارم و یقین دارم وظیفه تاریخی خود را تا سرحدّ امکان انجام داده ام و من به حس و عیان می بینم که این نهال برومند در خلال تمام مشقت هایی که امروز گریبان همه را گرفته به ثمر رسیده و خواهدرسید.»
و تنها اضافهمی کنیم که دوران سادهکردن مسئله به حد بسیارعامیانهی آن و نوساندادن فکر مردم میان دو قطب دیکتاتوریهای «خوب» و «بد» مدتهاست که بهسرآمده و دیری است زمان آن رسیده که بگوییم و از تکرار آن نیز خسته و ملول نشویم که، بجز انواع دیکتاتوری، رژیم سیاسی دیگری هم هست که دموکراسی نامدارد؛ رژیمی که پدرانمان بیش از صد سال پیش در استقرار آن در ایران کوشیدند و در سایهی رشد اعجابانگیز آن زمان خود و بهبهای مرارت ها و فداکاری های بزرگ آنرا درایران مستقرساختند و با آنکه رسیدن به آن، و بازگرداندن مجددش بسیار دشوارتر از بازگرداندن یکی از انواع دیکتاتوری سازگار با مزاجهای ضعیف و سازشکار است، اما راه رهایی تمامی یک ملت و افتادن در جادهی پیشرفت و خوشبختی عمومی و عدالت اجتماعی بیرون از آن نیست؛ و هرکه هرچه جز آن بگوید تنها و تنها برای خود کیسهمی دوزد.
دکتر پرویز داورپناه
آدینه ۱ دی ۱٣۹۶ – ۲۲ دسامبر
متاسفانه بخش دیدگاههای این مطلب بسته است.