گزارش از تظاهرات جلوی دانشگاه ٩/١٠/۹۶

خلاصه اش این جمعیت نه از طرف اصولگراها و علم الهدی اومده بودن و نه مرگ بر روحانی گفتن، اما هنوز هم چهره های گرسنه بینمون نبود. ….

———————————————

گزارش از تظاهرات جلوی دانشگاه ٩/١٠/۹۶

ارسالی به تریبونی برای زنان چپ

امروز صبح دلم هوای روزهای ۸۸ رو کرده بود؛ فضای شور و حرکت، یار دبستانی من و نه به ستم…
حدود ظهر سوار اتوبوس شدم دو ایستگاه نرفته بودیم که از توی قسمت مردونه فریاد دو نفره ی مرگ بر روحانی بلند شد. خانم میانسالی که کنارم بود با صدای بلند گفت مرگ بر همه شون، که چندین صدا از قسمت مردونه گفت مرگ بر همه شون، مرگ بر دیکتاتور که منم این یکی رو تکرارش کردم. جون خودم کیف می کردم. خانم میانسال فریاد زد یه اختلاس کم بشه مشکل ما حل میشه. زن جوانی با خنده گفت همه اختلاسها از بین بره که بهتره. گفتم آخه مبلغ یه دونه اش خیلی زیاده و همه خندیدن و سکوت شد.

میدون انقلاب پر از نیروی انتظامی و ماموران لباس شخصی اطلاعات بود و نیروی بسیجی به شکلی که برام آشنا بود نمی دیدم.
از میدون به سمت دانشگاه جمعیت زیادی توی پیاده رو در حال رفت و آمد بود مثل ۸۸. اکثرا جوون بودن و نگاههای آشنا و لبخند رد و بدل می کردیم.
نرسیده به در اصلی دانشگاه، صدای شعار به گوشم خورد اما یهویی جوونها فرار کردن وسط خیابون و شعار نیروی انتظامی حمایت حمایت سر دادن. نگو نیروی انتظامی به حد وفور جلوی در اصلی مستقر شده و به این گروه حمله کرده. در عرض چند دقیقه متفرقشون کردن اما چند تا رو هم گرفتن. عده ای از دانشجوها هم توی دانشگاه پشت درهای بسته بودن و این طرف در، در قرق انتظامیها.

برگشتم سمت انقلاب، پیاده رو از سمت سینما بهمن تا اواسط کارگر شمالی به حدی شلوغ بود و طوری نیروها بین مردم می پلکیدن که به سختی می شد راه رفت. مرتب با فریاد به ملت می گفتن واینسا، برو جلو و هر چند وقت یه دفعه برای ترسوندن، یکی رو می گرفتن و بعد ول می کردن.
یک مرتبه از توی کارگر، صدای نترسید نترسید، ما همه با هم هستیم بلند شد و همه به اون سمت رفتیم. اما یک ون آوردن و تند تند بچه ها رو می گرفتن و با کتک می انداختن داخلش، سر و صورت یکیشون پر از خون بود. ون پر شد. مردم رو تا حدی متفرق کردن ولی دوباره جمع شدن و یک ون دیگه آوردن. توی تموم میدون انقلاب ولوله افتاده بود مغازه دارها می گفتن امروز از کاسبی خبری نیست. خیلی ها درها رو بسته و پشت شیشه شون وایساده بودن. زنهای زیادی شجاعانه تو روی انتظامیها وامیسادن و حاضر جوابی می کردن.    ساعت ۳ بود سوار اتوبوس شدم.

دختر جوونی داشت می گفت باید رفراندوم بذارند و مردم به رفتن اینا رای بدن. با تعجب بهش گفتم به همین سادگی؟ رضا پهلوی اینا رو گفته، که من و تو اینجا کتک بخوریم و کشته بدیم تا بعد اون بیآد اینجا حکومت کنه؟! گفت نه این طوری، ما جمهوری میخوایم. گفتم ببین اون سیستم اقتصادی مهمه وگرنه اینم که جمهوریه. سرش رو انداخت پایین.

خلاصه اش این جمعیت نه از طرف اصولگراها و علم الهدی اومده بودن و نه مرگ بر روحانی گفتن، اما هنوز هم چهره های گرسنه بینمون نبود… .

سیما. ن

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.