نامه سعید شیرزاد به گلرخ ابراهیمی ایرایی دراعتصاب غذا
راوی درد و نداری، توسریهای پدر و برادر، فقر، جنگ، جسم بیاختیار مرد بودن و انسانیتی که بر باد رفت و باران بلایی که از آسمان بر سر بارید…
راوی آنکس که به خاطر عشقبازی پنهاناش اگر سر از گورستان برنیاورد و رهسپار شهری پر از شبپرست و شهوتپرست شد…
رفیق نازنینم گلرخ جان
گرسنگیات را پایان ده، برای آنکه تو باید تفسیر دردهای دوبارهی احمد شاملو باشی که در این بنبست ابراهیم را در آتش کیفر میدهد و مرثیهی مردهگان، سرود آوارهگان و ترجمان فاجعههاست و ترانههای تاریک غریبانه و شبانه خطابهی تدفین انسان ماه بهمن برای آنکه برفت و آنکس که بر جای ماند و در جدال آیینه و تصویر از قفس و از مرگ سخن نگفت و دخترای ننهدریا که در برابر بیکرانی ساکن میان ماندن و رفتن گریزانند و در هرگز نهراسیدنات از مرگ در سفر و در آستانه و در زندان و جوشان از خشم شکنجهای مضاعف حریقِ سرد شعرِ ناتمامِ مرگِ نازلی را به افق روشن فردا تا شکوفهی سرخِ پیراهن میلاد آنکه عاشقانه بر خاک مُرد و در برخاستنِ زنِ خفته و پدران و فرزندان فصلِ دیگر…
سهشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۶
سعید شیرزاد – زندان گوهردشت
متاسفانه بخش دیدگاههای این مطلب بسته است.