گزارش ایلنا از فعالیت زنان و کودکان در کورهپزخانهها: ۱۷ ساعت کارِ سخت در قبال ۳۰ هزار تومان
جلوی درب هر کدام از اتاقها بند لباس و دمپاییهای کوچک و بزرگ و رنگارنگ به چشم میخورد؛ هر اتاق برای خانوادههای ۶ و حتی هشت نفره است. افرادی که در این کورهپزخانهها مشغول هستند، از ۸ سال به بالا سن دارند. کار بچههای کوچکتر خشت جمع کردن است. بزرگترها هم قالب کش، گل ساز، بار جمع کن و قالبدار هستند. ….
ساعت کاری آجرپزی از ۳ صبح شروع میشود و تا ۱۷ ساعت بعد ادامه دارد و کودکان بخش مهمی از فعالیت در این ساعات را به دوش میکشند.
ایلنا:
بخش قابل توجهی از کارگران فصلی با اعضای خانواده خود به کورهپزخانهها مهاجرت میکنند و به کار گرفته میشوند، افرادی فاقد بیمه که اگر شانس داشته باشند یا اندکی از انصاف کارفرما شامل حال آنها شود، حداقل یک نفر از بین آنها بیمه میشود، هرخانواده یک نفر؛ در حال حاضر کوره پزخانههای تهران در شش منطقه دسته بندی شدهاند؛ مناطق پاکدشت، قرچک و پیشوا و جوادآباد، محمودآباد (در جاده خاوران)، اسماعیلآباد (دولت خان)، یافت آباد و شمس آباد.اما نکتهای که در این کورهپزخانهها توجه را به خود جلب میکند، فعالیت به صورت خانوادگی است و اینکه اغلب آنها ایرانیانی هستند که از مناطق مرزی و محروم کشور به تهران آمدهاند تا در مناطق حاشیهای مشغول به کار شده و در همانجا نیز زندگی کنند.
ساعت از ۷ گذشته است، روی سکوهای خاکی که به یک دالان منتهی میشود، چند زن نشستهاند، با دستهایی ترکخورده که خاک فضای خالی آن را پُر کرده است. در آغوش اکثر آنها کوکانی دیده میشوند که کمتر از ۵ سال سن دارند. یکی از زنها چند دقیقهای است که از یک مرکز درمانی بازگشته، دختری را در آغوش گرفته، نَفَس کم میآورد، او را روی زمین میگذارد، دخترک با پای برهنه سعی میکند راه برود، اما میلَنگد.«میگن باید جراحی بشه، خرج عملش بالاست، از اول که به دنیا اومد همینطور بوده، تا موقع به دنیا اومدنش کار کردم، روزی ۱۶ ،۱۷ ساعت، تو همین کورهها؛ همین جا هم به دنیا اوردمش، تو یکی از همین اتاقا.» به دالان اشاره میکند که در نهایت به یک حیاط نسبتا بزرگی میرسد که دورتا دورش را اتاق ساختهاند، برای هشت ساعتی که حق استراحت دارند.
جلوی درب هر کدام از اتاقها بند لباس و دمپاییهای کوچک و بزرگ و رنگارنگ به چشم میخورد؛ هر اتاق برای خانوادههای ۶ و حتی هشت نفره است. افرادی که در این کورهپزخانهها مشغول هستند، از ۸ سال به بالا سن دارند. کار بچههای کوچکتر خشت جمع کردن است. بزرگترها هم قالب کش، گل ساز، بار جمع کن و قالبدار هستند.
در ورودی دالان نیز یک مخزن آب آهنی به چشم میخورد که گاها بصورت روزانه و اغلب چند روز یک بار پُر میشود، مخزن را به زور در سایه چپاندهاند تا از گرما و سرما در امان باشد؛ آب آشامیدنی ندارند، آب لولهکشی شور و کِدِر و طبق گفته یکی از اهالی مملو از باکتریهاییست که موجب بروز انواع و اقسام بیماریها میشود، این مساله را زمانی متوجه شدند که در مراجعه به مرکز به آنها در این رابطه هشدار دادهاند.
یک مرد میانسال نزدیک میشود و اجازه عکاسی نمیدهد. «میخواید آبروی کشور رو ببرید؟ نمیذارم عکس بگیرید، بدبختی که عکس گرفتن نداره، همه جا نشون بدین که آبرویمان بره؟ از اینجا برید.»
طبق گفته افرادی که در کورهپزخانهها کار میکنند، اغلب آنها از خراسان آمدهاند و گاها هم به شهرهای خود باز میگردند، به عنوان کارگران زمین کشاورزی.« قبلا این اتفاق بیشتر بود، اما الان که خشکسالی زده به زمینها، خودِ کشاورزا هم از خونه و زندگیشون آواره شدن و اومدن حاشیه تهران به زور یه جایی واسه زندگی کردن پیدا کردن، ما که کارگر اونا بودیم هم که وضعیتمون مشخص و معلومه.»
امکانات بهداشتی محدود است. هر کوره یک دستشویی دارد و هر ۳ کوره یک حمام.استحمام با آب کدر که قارچها و زخمها را مهمان پوست آنها میکند. یک دختر ۲۲ ساله در جمع حضور دارد، از خراسان رضوی آمده، خواهر و شوهر خواهرش سالها قبل برای کار در کورهپزخانهها به تهران آمدهاند، او هم بعد از دانشگاهی که ناتمام ماند به تهران آمد، برای کار در کنار خواهر و شوهرخواهرش که دو بچه ۳ و ۸ ساله دارند. علی ۸ ساله هم در کنار آنها کار میکند، البته زمستانها کمتر، جزو معدود کودکانی است که شانس حضور در مدرسه دارد.
به سختی ساعتهای طولانی کار میکنند و در عین حال نگران از دست دادن این شغل نیز هستند؛ بازار ساخت و ساز راکد است و فروش آجر کم. در این بین کارگرانی که فصلی در کورهپزخانهها کار میکنند با نگرانی بیشتری مواجه هستند، چرا که مشخص نیست پس از آمدن به تهران در زمانی که نیازی به کارگران کشاورز در شهرهایشان نیست، آیا باز هم در کورهپزخانهها جایی برای کار دارند یا خیر، وضعیت زنان هم اگر خواهان حقوق برابر با مردان باشند به همین صورت است و تعریفی ندارد.
پسری حدودا ۲۵ ساله در میان آنهاست که آرزوی لپتاپ دارد.«از برج دو میام تا برج هفت، بعد دوباره میرم شهرستان تا سرِ زمین کشاورزی کارگری کنم.» «چی میخوری؟» «بیشتر غذاهایی که از خیریهها میارن، اگر هم کسی چیزی نیاره تخممرغ یا سیبزمینی پخته میخورم.درآمدم روزی سی هزار تومن هست، از ۳ تا ۷ شب کار میکنم، دانشجوی برق صنعتی طبس اونم دانشگاه سراسری بودم؛ احتیاج به لپتاپ داشتم که نتونستم پولش رو جور کنم، حتی توان تامین هزینه خورد و خوراکم رو هم نداشتم، از دانشگاه بیرون اومدم.شاید یه روز برگردم دانشگاه.»
————————-
گزارش: یاسمن خالقیان
متاسفانه بخش دیدگاههای این مطلب بسته است.