“رویش خورشیدیان”، شعری از بیژن
و چنین شد که پس از هزاران سال / “انسان بودن” معنی شد: بگذار رویش خورشیدیان نوازش چشم تو باشد / بگذار تا خونم بهای عشق تو باشد / بگذار تا جانم هدیه زیبائیهای تو باشد. ….
رویش خورشیدیان
چشم درچشم روشنائی دوختند
خویشتن خویش را در چشمه نور
تطهیر کردند
رو در روی خورشید،
با آفتاب پیوندی ابدی بستند
قول دادند بدرخشند و راه را
به عاشقان پاکی و راستی نشان دهند.
کرکسان اما بر جسمشان سفره گستردند،
جشن برپا کردند و
دست افشان و پای کوبان، باهم گفتند:
محوشان کردیم!
…….زهی خیال باطل!
جسممان ارزانی شما باد!
ای کفتارصفتان مردارخوار،
اجساد ما رنگین سفرههای شماست
از خونمان شراب حلال
شرابی طهورا بسازید و مردارمان را
غنیمتی بشمارید حلالتر از شراب!
به راستی خورشیدیان
“بودن” را چه زیبا معنی کردند:
عشق به حقیقت و پاکی و راستی….
دوست داشتن و عشق ورزیدن….
بامدادان ستاره بامدادی “شدن”
شامگاهان مهتاب شبانه “بودن”
و همیشه را در این خط زلال “مهر ورزیدن”
و چنین شد که خورشیدیان
شجاعترین و سرسختترین
دشمن ظلم و ظلمت شدند
و چنین شد که پس از هزاران سال
“انسان بودن” معنی شد:
بگذار رویش خورشیدیان نوازش چشم تو باشد
بگذار تا خونم بهای عشق تو باشد
بگذار تا جانم هدیه زیبائیهای تو باشد.
بیژن
یکم آبان ۱۳۹۷
متاسفانه بخش دیدگاههای این مطلب بسته است.