سامان میرهکی: گول زدن کارگران، بهانهای برای انباشت سود صاحبان سرمایه
از پشت برق نگاه موزیانهی صاحبان سیم و زَرِ در سالن کادوهای پر زرق و برقی ظاهر شدن، که در نگاه اول همهی ما رو مجذوب خودش کرد، و برق رو از کلهی همهی ما پَروند. اما با فروکش کردن حس و حال اولیه متوجه شدیم که قاپهایی رو با مضامین مذهبی لای اون کاغذهای قشنگ کادو پیچ کردن که هیچ تناسبی با شرایط اَسَفناک ما نداشت و نمیتونست امنیت و رفاه ما کارگران رو به همراه داشته باشه! ….
—————————————–
پس از مدتهای مدید بیکاری، مشغلههای روزمره و دغدغهها و درگیریهای تمامناشدنی زندگی، اخیراً از طرف یکی از فروشندههای بزرگ رنگ و شیشه با من تماسی گرفته شد. ابتدا تصور کردم که پیشنهاد کار نان و آبداری پشت این تماس قرار گرفته، و در سایهی اون بخشی از نارساییهای مالی و اقتصادیم برطرف میشه. غافل از اینکه نه کاری در میان بود، و نه نان و آبی! بلکه یکی از عاملان اصلی توزیع رنگ از من و بخش زیادی از همصنفیهام دعوت کرده بود که در گردهمایی و همایش استاد کاران رنگ حضور پیدا کنیم.
موجی از سوالات پیچیده و مبهم ذهن عُصیانگر من رو به خودش مشغول ساخته، و منو درگیر خودش کرده بود.
چه چیزی باعث شده بود که استادکاران رو گِرد هم جمع کنن؟
چه هدفی رو از این گِردهمایی دنبال میکردن؟
آیا امکان داره این شرایط فرصتی رو برامون ایجاد کنه که امنیت شغلی و رهایی از دغدغههای همیشگی رو با خودش داشته باشه؟
آیا طرح بیمهی بهتر و کارآمدتری رو میخوان بهمون پیشنهاد بِدَن؟
آیا میخوان چتر حمایتی کارگران و استادکاران فصلی رو در سایهی حقوقی درخور و شایسته ایجاد کنن؟
آیا بیمهی بیکاریِ مازاد بر درآمد ما رو در دستور کار قرار دادن؟
این سوالات تنها بخشی از سوالاتی بود که افکارم رو به خودش مشغول ساخته بود، و دنیای طوفانیام رو طوفانیتر کرده بود.
در حال زیر و رو کردن اما و اگرهایی بودم که از همان آغاز ورودم به جبههی کار و سرمایه و فروش نیروی کارم با اون آشنا شده بودم، و همواره منو آزار میداد که یهو سر از هتلی درآوردم که مملو از همسرنوشتانم بود. اونا لابلای میزهای پر رنگ و لعابی گم شده بودن که توصیفش برام بسیار سخته، و اون رو بیشتر به رویا نزدیک میبینم تا واقعیت…
در نگاه اول همکارام رو نشناختم، و با کمی دقت متوجه شدم که اونا چه کسایی هستن. آنچنان تیپهایی زده بودن که انگار یا عروسی خودشونه، یا عروسی یکی فامیلای نزدیکشون که به اون دعوت شده بودن.
اونوَرِ سالن، روی جایگاه مخصوص یه سری لباسِ رسمیِ گرونقیمت پوشیده بودن و کاملن با سایرین مرزبندی داشتن؛ کاملن مشخص بود که جنسشون با جنس ما فرق داشت؛ پوستشون روشن بود و درخشش عجیبی هم داشت. بعضیاشون سبیلشون رو باد داده بودن، و بعضیاشون با ریشهای پروفسوری از زیر عینکهای گرونقیمت گهگاهی به ما نیمنگاهی میانداختن و ما رو وَرنداز میکردن.
مراسم رسمی هنوز شروع نشده بود، اما بحثای اینور و اونور کاملن رسمیت پیدا کرده بود. در یک سو دستهای پینهبسته ضربآهنگ خروش اعتراض کارگران رو نسبت به وضعیت موجود به صدا در میآورد، و آتشفشان احساسات فرو خفتهی اونها رو به فَوَران در آورده بود؛ و در سوی دیگر قهقهی خندهی لباس مخملیها خبر از رضایت کامل اونها رو از این آشفتهبازار اقتصادی میداد!
بوی خوش عطر و اُدکُلُن صاحبان سرمایه از یکسو، و تهماندهی بوی تینر و نفتی که در حین کار در تمامی سلولهایمان رسوخ کرده بود باز هم خبر از تضاد آشتیناپذیر صفوف اینوَریها و آنوَریها میداد.
آرام آرام جَو سالن مهیای تبلیغات اِغواگرانهی گردانندگان مراسم شد، و فضا به کلی در اختیار اونا قرار گرفت که بتونن بهتر از هر زمان دیگهای بستر مناسب فروش محصولات خودشون رو فراهم کنن، و با بیاِعتناییِ هر چه تمامتر نسبت به شرایط بد اقتصادی جامعه، خواستهای سودمحور خودشون رو تحقق ببخشن.
در لابلای سخنان تمامی صاحبان سرمایه تنها چیزی که برداشت میشد جانکندن بیشتر ما بود، و کمترین اثری از تمهیدات بهداشتی در آن دیده نمیشد. انگار تخریب دستگاه تنفسی و آسیبدیدهگی پوست و چشم و سایر بافتهای حیاتی ما براشون اهمیتی نداشت، و نیازی به وقت گذاشتنِ واسه اون نبود. خیلی برام جالب بود که بفهمم چه اتفاقی افتاده که نگاه صاحبان سرمایه تا این حد نسبت به حقوق ما تنزل پیدا کرده، و سلامتی و بهداشت جسمی و روانی ما براشون اهمیت خودش رو از دست داده بود؛ چرا که در همایشهای قبلی حداقل برای ظاهرسازی هم که شده بر استفاده از امکانات وتجهیزات حفاظتی و پیشگیرنده( همچون ماسکهای حفاظتی پیشرفته و لباسهای کار مخصوص) تاکید شده بود، تا آثار مخرب مواد شیمیایی رو کم کنه، اما این بار خبری از این روشنگریها در میان نبود.
مراسم داشت نرمنرمک به پایان خودش نزدیک میشد، و هر کسی به سادهگی میتونست متوجه بشه که گردانندگان اون به جُنب و جوش عجیبی افتادن که تیر نهایی رو شلیک کنن، و یکی دیگه از اهدافشون رو به دست بیارن. به آسونی میشد حدس زد که چیزی حول و حوش ۵۰۰ میلیون تومان هزینهی این همایش شده بود، و میبایست دستاورد به مراتب بیشتری رو نصیبشون کنه!
از پشت برق نگاه موزیانهی صاحبان سیم و زَرِ در سالن کادوهای پر زرق و برقی ظاهر شدن، که در نگاه اول همهی ما رو مجذوب خودش کرد، و برق رو از کلهی همهی ما پَروند. اما با فروکش کردن حس و حال اولیه متوجه شدیم که قاپهایی رو با مضامین مذهبی لای اون کاغذهای قشنگ کادو پیچ کردن که هیچ تناسبی با شرایط اَسَفناک ما نداشت و نمیتونست امنیت و رفاه ما کارگران رو به همراه داشته باشه! هزینهیگزافی که صرف تهیهی اون شده بود رو میشد به راحتی صرف تهیهی امکاناتی همچون لباس کار مناسب و ماسکهایی کرد که سلامتی ما رو تامین میکنه، که ما از خرید اون عاجزیم؛ اما اونا در خیال خودشون تصور میکردن که ماسکها و لباسهای ما تاریخ مصرف داره و خیلی زود پاره و دور ریخته میشه، در حالی که قابها اثر جاودان خودشون رو حفظ میکنن، و همواره ما رو به قناعت پیشهگی و تسلیمِ در برابر شرایط موجود دعوت میکنه.
روزهای زیادی از اون مراسم گذشته، و من هنوز در گیر و دار بَند و بستهای اون موندم، و نمیتونم اونو فراموش کنم. فضای اون روزِ درونِ سالن، گوشهی کوچیکی از فضای عمومی درون جامعهست که صفبندیها و مرزبندیهای طبقاتیِ درونِ اون نمیتونه کوچیکترین امنیت و رفاهی رو واسه فرودستان به بار بیاره! بوی خوش عطر و اُدکُلُن و قهقهی مستانهی طبقهای از یک طرف، و بوی تَعَفُن فقر و فلاکت اجتماعی از طرف دیگه، آنچنان تضادی رو به نمایش میذاره که تغییرِ در کلیت اون رو همچون امری ضروری و اجتنابناپذیر در فَراروی رنجبران قرار داده است.
به امید برپایی دنیایی عاری از نابرابری
کارگر فصلی ساختمانی
سامان میرهکی
۹۸/۴/۳۰
—————————————————–
منبع:
https://t.me/khamahangy
متاسفانه بخش دیدگاههای این مطلب بسته است.