نامه بهاره منشیرودسری به سپیده قلیان در آستانه ششمین روز اعتصاب غذای خشکش
میدانم هستند کسانی که هم صدا با بازجوهایت سعی در شکستن تو دارند چشم بر آنها ببند که آنها مگسانی بیش نیستند. پس این نامه را مینویسم برای دل خودم و رفقایت برای همه آنها که نگران تو و چشم براهت هستند ….
برای سپیده قلیان در آستانه ششمین رو. اعتصاب غذای خشکش
امیدوارم به دستش برسه
و تسکینی باشه بر دلش
—————————
یک شنبه ۵ مرداد ۱۳۹۸
برای تو مینویسم سپیده برای تو که با دردهای ما آشنایی، برای تو که در خیل تازیانههای بخیلان همچنان پیش میروی و بر اسب شهامت نشستهای و به لشکر ظلم میتازی، برای تو که استواری، برای خودم برای دوستانمان برای اشکها و فریادهای خفه شده در گلو.
برای نگرانیهایمان و برای دلتنگیهایمان.
روزها را میشماریم سپیده گاهی بلند و گاه در خلوت امن به دور از خباثت سیاهاندیشان.
امروز ۲۱۹ روز است که تو در زندانی و ۵ روز از اعتصاب غذای خشکت میگذرد به من میگویند حالت خوب نیست، نمیتوانی راه بروی و حرف بزنی، از دیدار با دکتر سر باز زدهای. عزیزم ما روزها رو میشماریم با بغض و با امید پیروزی.
میدانی سپیده از بچگی همه زندگیام با شمارش شروع شده درست ١۴ روز باید میشمردم تا بابام رو ببینم هنوز یادم میاد که دفعه آخر ١۴ روز بیشتر طول کشیده شد ٣ ماه یا ۴ ماه (از اون روزها زیاد چیزی به خاطر ندارم) چرا که طفلی خردسال بودم و بعد دیگه ١۴ روزی در کار نبود و بعد هر ٣٠ روز میگذشت و من میتوانستم برم خاوران و به یک مشت خاک سلام کنم خاکی که برایم عزیز است و حالا روزها و ساعتها رو میشمارم تا شاید آدمهایی که برای همان دلایلی که بابا زندان بوده دارن جانشان را، جسمشان را فدا میکنند بتوانند صدایشان را به جایی برسانند ….. من دختر یکی از هزارها قربانی فاجعه ملی سال ۶٧ هستم چند روز دیگر میشود ۳۳ سال که در ۹ مرداد ۱۳۶۵ زندگی من عوض شد بعد از این روز دیگر هیچ چیز مثل قبل نبود روز دستگیری پدر و مادرم به اتفاق من و برادر ۴ ماههام فکر کنم ۳ یا ۴ ماه ما همه در زندان بودهایم بعد هم یک سالی بی مادر نزد مادر بزرگ بودهایم نمیدانم چرا نوشتن این نامه با این روزها مصادف شده است ولی شاید این هم نشانی از وابستگی من با این روزها دارد …
میبینی دختر مدام در حال شمردنم
روزها را میشمارم، رفقای در بند را میشمارم، غمها را میشمارم و سالهای تلخ و سیاه را میشمارم…
عزیزم میدانم چرا دست به اعتصاب غذا زدهای و من هم با تو همراه و همدلم و نمیخواهم حرفهای من هم فشاری بر تو باشد ولی تو باید سالم و سلامت بمانی و باید دوباره بلند شوی راه بروی و دستهایت را گره کنی و فریاد بزنی و خاری باشی در چشم جلادان و بازجویان و شکنجهگران و سیاهاندیشان و بخیلان و با وجودت و با آن لبخند زیبا و موهای کوتاه رنگی که نشان از شور و شوق و ولع به زندگی دارد یک لحظه خواب خوش را از چشم ظالمان بربایی.
میدانم هستند کسانی که هم صدا با بازجوهایت سعی در شکستن تو دارند چشم بر آنها ببند که آنها مگسانی بیش نیستند. پس این نامه را مینویسم برای دل خودم و رفقایت برای همه آنها که نگران تو و چشم براهت هستند، ولی بیش از همه برای تو مینویسم که بدانی در راهی که میروی تنها نیستی هرچند اگر گاه اینطور به نظر بیاید ولی در جهان هستند کسانی که محکم از تو حمایت میکنند به صدای بلند آنها گوش کن .
رفیق دورت بهاره منشیرودسری
۱۳۹۸
————————————————-
منبع : فیس بوک بهاره منشی
https://www.facebook.com/bahareh.maneshi
متاسفانه بخش دیدگاههای این مطلب بسته است.