تشکیلات کارگری لازمه ى زندگى طبقه ى کارگر است مصاحبه با عباس خرم (دبیرِ سابقِ سندیکاى مستقلِ کارگرانِ نانوا)، بخش پایانی
تا آن زمان سازمان امنیت در داخل سندیکاى ما نفوذ نداشت. تا اینکه انتخابات در تهران شد و ۳ نفر به مجلس رفتند و جریان آقاى مرادى که پیش آمد سازمان امنیت ماها را خواست. ما انتخابات کرده بودیم و وزارت کار هم، تأیید کرده بود که روزى ساواک من و آقاى رسولى، مرادى، عبداللّه پژوتن، رمضان على آمارى و خباز واحد را خواست. ما تا آن تاریخ هر کارى که در داخل سندیکا مى کردیم هیچکس خبر نداشت. رفتیم ساواک. سرهنگ مولوى به ما گفت که سازمان امنیت صلاح نمى داند که شما نماینده ى کارگرها باشید. ….
—————————————————————-
سخن از تاک بزرگیست
به باغی زیبا
هر که ره یافت به آن باغ فراخ
میوه آن چیده ست!
سخن از مردم افسون شده نیست
سخن از دلشدگانی ست که بیهیچ قرار _ ره سندیکا را می پویند .
**************************************************************************
تشکیلات کارگری لازمه ى زندگى طبقه ى کارگر است
گفت و شنودى با عباس خرم (دبیرِ سابقِ سندیکاى مستقلِ کارگرانِ نانوا)
( بخش پایانی)
در گفته هاى شما على رغم اشارات زیاد به توانایى سندیکاى خبازان و تربیت کادر ورزیده درسندیکا، که گاه اشاراتى نیز به عدم اطمینان ازپاىبندى اعضاء یا کارگران نانوا به تصمیماتِ سندیکا به چشم مى خورد. به نظر مى رسد چنین گفته هایى همخوانى هاى لازم را ندارد. تحلیل شما ازاین ناهمخوانى ها چیست؟
عباس خرم: در کنفرانس مطبوعاتى که داشتیم سندیکادر مقابل ساواک ایستاد که اگر بخواهید این افراد را دستگیر کنید ما براى تان مشکل ایجاد مى کنیم. تشکیلات ما آن موقع خوب بود ولى اطمینان نداشتیم که اگر اعلان اعتصاب بکنیم موفق مى شویم، منتها یک امتحانى کردیم و آن این بود که در شمیران مسئول اداره ى نان تهران دستور داده بود که کارگاه هاى تافتونى نان روغنى نپزند و این مسأله به درآمد کارگرها خسارت مىزد. چون کارگرها براى پختن نان روغنى و شیرمال مزد مى گرفتند. در نتیجه، اعتراضاتى شروع شد و سندیکا به آنها دستور داد که در فلان روز وقتى که صبح دست از کار کشیدید، چاشت تان را بردارید و بروید در ساختمان شهردارى شمیران بنشینید. آنجا ــ شمیران ــ به علت اینکه محیط محدود بود و کوچک مى توانستیم موفق بشویم ضمن اینکه نانوایى ها هم کم بودند و همه هم محلى بودند و همه همدیگر را مىشناختند به همین علت هیچکس تمرد نمى کرد. از طرف دیگر، به نفع کارفرماها هم بود چون وقتى روغنى مى پزند سود کارفرما هم بیشتر مى شود درنتیجه کارفرما هم حمایت مىکرد ما هم از این موضوع حُسنِ استفاده کردیم که قدرت خودمان را نشان بدهیم حتا دَرِ خانه شاه تافتونى بود که حتا آنرا هم تعطیل کردیم. ماها همه غیب زدیم یعنى کسى ماها را در تهران پیدا نمى کرد هى این ور و آنور زنگ مى زدند تا غروب کارگرها آنجا نشسته بودند نزدیکی هاى غروب ما خودمان را نشان دادیم و آقاى مهندس والایى، رییس نان تهران، گفت: آقا! این چه خبره؟ چرا این طوریه؟ گفتم: شما گفتید نپزند آنها هم نپختند. رفتند در شهردارى نشستند.
نتیجه این که در نهایت، ما را صدا زدند و رفتیم و نشستیم. آقاى نفیسى شهردار تهران هم بود بعد گفتند: از نظر ما ایرادى ندارد، خشکه ــ روغنى بپزند. گفتیم خیلى خب! بروند. بپزند. بچه ها هم همگى رفتند. منتها این را ما نمى توانستیم در سطح شهر پیاده کنیم چون مى دانستیم شکست مى خوریم. آن موقع انتخاباتى داشتیم در سندیکا. آقاى مرادى کاندیداى دبیرى بود، سندیکا دو جناحى شده بود. یک عده ى زیادى چپ بودند و تندرو که به آنها مائوئیستى مى گفتند. آقاى مرادى برنده شد و شد دبیر سندیکا. رأى ۲ مرحله اى بود براى هیأت مدیره رأى دیگرى مى گرفتند ما هم هیأت مدیره شدیم و بعدا شدیم مسئول تبلیغات که ۲ شماره مجله هم چاپ کردیم.
تا آن زمان سازمان امنیت در داخل سندیکاى ما نفوذ نداشت. تا اینکه انتخابات در تهران شد و ۳ نفر به مجلس رفتند و جریان آقاى مرادى که پیش آمد سازمان امنیت ماها را خواست. ما انتخابات کرده بودیم و وزارت کار هم، تأیید کرده بود که روزى ساواک من و آقاى رسولى، مرادى، عبداللّه پژوتن، رمضان على آمارى و خباز واحد را خواست. ما تا آن تاریخ هر کارى که در داخل سندیکا مى کردیم هیچکس خبر نداشت. رفتیم ساواک. سرهنگ مولوى به ما گفت که سازمان امنیت صلاح نمى داند که شما نماینده ى کارگرها باشید. گفتیم: به چه مجوزى صلاح نمى داند؟ مردم رأى دادند و ما را انتخاب کردند. شما بنویسید ما نباشیم، ما مى رویم. مردم که رأى دادند، نمى توانیم برویم و یواشکى بگوییم که ما نمى توانیم. نمى توانیم بگوییم که سازمان امنیت گفته، اجازه مى دهید بگویید سازمان امنیت اجازه نمى دهد؟! گفت: پوستتان را مى کَنیم و … بحثمان شد و گفتیم: مانمى رویم. ما مى ایستیم تا شما قانونا به ما بگویید که حق ندارید نماینده بشوید. براى اینکه در نهایت ما باید علت را به کارگرها بگوییم فردا نگویند ما فروختیمشان. سازمان امنیت کم ـ کم داشت قدرت مى گرفت. مى گفتند که باید بروید، بعد از همه ى کش و قوسها وقتى دیدند که نمى شود تبصره اى بردند مجلس و ضمیمه ى ماده ى ۲۵ قانون کار کردند که منظور از مادهى ۲۵ تشکیل سندیکاها بود و تبصره هم این بود که براى تشکیل سندیکاها، یک کمیسیون صلاحیت تشیکل بشود و صلاحیت نماینده ها را تأیید بکند و بعد از تأیید صلاحیت نماینده ها آن وقت اعتبار نامه هاشان صادر بشود. بعد ازتصویب این قانون در کمیسیون کار مجلس شوراى ملى، دوباره به سندیکاها ابلاغ کردند که شما طبق شرایط جدید قانون کار انتخابات بکنید. البته بر اساس همان آئین نامه جدیدى که بابِ میل شان بود، خلاصه! ما انتخابات کردیم و دوباره همان آش شد و همان کاسه یعنى همان دوستان که بودیم انتخاب شدیم. این دفعه یکى از دوستان را که عضو هیأت مدیره بود خواستند و از طریق ایشان به ما ۶نفر نامه دادند که حق دخالت در جلسات را نداریم و ما را ازسندیکا طرد کردند (سال ۴۴). البته از سال ۴۲ تا ۴۴ ما مبارزه مى کردیم و ازسندیکا نمى رفتیم. مى گفتیم ما هستیم و باید علت را به ما بگویید. آن روز پیش آمد و ما را از سندیکا طرد کردند. آمدیم نشستیم و دیدیم که اینجا مسأله ى قانون است. آمده اند و قانونى گذارده اند و براساس قانون مى توانند هرکارى که دلشان بخواهد بکنند. ما تصمیم گرفتیم وگفتیم حالا که به این صورت است ما سندیکا را فداى خودمان نمى کنیم بلکه خودمان را فداى سندیکا مىکنیم. تصمیم گرفتیم که از هیأت مدیره کنار برویم. هیأت مدیره انتخاب شدند و ارتباط ساواک با تشکیلاتِ آن روزِ ما تنگاتنگ شد یعنى توانستند عناصرى را براى خودشان داشته باشند، که منجر به این شد که من و آقاى رسولى که بیشتر در مرکز سندیکا در شرق تهران بودیم، کار به آنجا رسید که وقتى مى خواستیم برویم سندیکا هیأت مدیره مى رفتند کلانترى، مأمور مى آوردند ما را از سندیکا بیرون مى کردند. مى گفتند: اینها حق ندارند داخل سندیکا باشند. حتا یک روز افسر نگهبان برگشت به آن نماینده گفت: مرد حسابى! به تو چه؟ تو چقدر نفهمى! افسرنگهبان کلانترى آنقدر آدم بود، احساس داشت ومى فهمید: گفت به تو چه مربوطه کارگرها را راه نمى دهید؟ این که نمى خواهد نماینده بشود؛ مى خواهد بیاید سندیکاى خودشان. سازمان امنیت اگر مى خواهد اینها نروند خودش بیاید بگیرد ببردش تو چرا مزاحم مامى شوى؟! ما به این شکل منکوب رفقا شده بودیم. مى دانید! میوه اگر بخواهد خراب بشود از داخل مى گندد. یعنى وقتى که مىخواهد کرم بگذارد اول از هسته اش مى گذارد. سندیکاى ما هم از هسته اش کرم گذاشت و منجر به این شد که ساواک توانست از رشد سندیکاهاى مستقل جلوگیرى کنند و سندیکاهاى مستقل آن روز از نظر اجتماعى خیلى قوى بودند و این درهم ریختگى در سندیکاى ما اثرش را به همه ى سندیکاها گذاشت تقریبا طورى شایعه پراکنى مى کردند همانطور که آقاى بابایى در صحبت هایش فرموده چون ما را هى مىبردند ساواک، مردم هم فکر نمى کردند که مثلاً همهى اینها که مىروند ساواک با ساواک همکارى مى کنند یا نمى کنند. اطلاع دقیقى نداشتند که واقعیت چى هست؟ یکى را مى برند ومى زنند. به یکى پول مى دهند به یکى جایزه مى دهند ویکى را زندان مى کنند. اینها توجهى به این مسایل نداشتند که همه ى آنهایى که مى روند ساواک، مأمور ودست نشانده ى ساواک نیستند. در تمام شهرهاى ایران شعار تفکیک صنف را مطرح کردند. یعنى گفتند که سندیکاى خبازان، «قشرى» بشود. به این معنا که مثلاً لواشى ها سندیکاى مستقل خودشان را داشته باشند، تافتونى ها هم همینطور، سنگکى ها هم به همین نحو و … هر کدام سندیکاى مجزا به وجود آوردند و مرگ سندیکاى خبازان شروع شد. هر بلایى که مى توانستند سَرِ ما آوردند. نهایت اینکه پاى همه ى ما را از سندیکا کوتاه کردند و بعد از این جریان ها و با توجه به عوامل بسیار زیادى، اینها وقتشان صرف این مى شد که همدیگر را بفروشند. حالا بعضى ها را کتک مى زدند اگرکسى هم مى ایستاد پدرش را در مى آوردند، نابودش مى کردند.
از فعالیت هاى اجتماعى سندیکا براى مان بگویید. سندیکاى خبازان براى کارگران چه کارهایى انجام مى داد؟
عباس خرم: سندیکا براى حل مشکلات کارگران تاآنجایى که مى توانست از هیچ کارى کوتاهى نمى کرد. این کمک حتا شامل سندیکاى خبازان سایر شهرها هم مثل مشهد، کرمانشاه، شیراز، اصفهان، آبادان، تبریز و …مى شد. اگر بخواهیم نمونه براىتان بگوییم بسیار زیاداست. اما یکى از اقدامات بسیار مهم سندیکا را براى شمانقل مىکنم:
آقایى بود به نام محمدنبى فراهانى که در نانوایى،«نان درآر» بود. چشم ایشان در اثر کارِ زیاد و عدم رعایت جوانب بهداشتى آب آورده بود تا و کور شده بود. ما ــسندیکا ــ ایشان را بردیم بیمارستان شوروى. معالجه وعملش کردند، هزینه اش شد حدودِ ۹۰۰ تومان. بعد ازعمل، چشمشان خیلى خوب شد اما به علت فقر مالى دوباره مجبور بود به جاى استراحت کار بکند. و همین کارِ مجدد، مشکلِ مجددى را برایش پیش آورد. خلاصه! وقتى ایشان را معالجه کردیم نامه اى نوشتیم به وزارت کار و گفتیم: شما که به ما پول بیمه نمى دهید، بهتر از این نمى شود که ما مجبور شدیم سندیکاى خبازان را گروِ بیمارستان شوروى گذاشتیم. اگرشما پولِ بیمارستان را به ما ندهید، آنها هم در رادیو مسکو پدر ما را در مى آورند! عجیب این است که پول عمل و معالجه را گرفتیم. آموزگار، آریانا را صدا کرد و گفت:«بروید از حقوق من بنویسید بدهدید به اینها.» ۹۰۰تومان را ما از اینها گرفتیم و صندوقى درست کردیم وسالها از این پول براى عیادت کارگران و احوالپرسى ازخانواده هاىشان استفاده مى کردیم. (البته پول معالجه آقاى فراهانى را کارگران جمع شدند و پرداخت کردند.
این کمک کردن به هم، خصلتى در سندیکایى ماشده بود. در جریان برخى از فعالیت هاى اجتماعى چندنفر از همکاران ما را زندان کردند. ما جمع شدیم و هرکارگرى یک ریال، ۲ ریال، ۵ ریال کمک مىکرد و ماکمک ها را جمع مى کردیم و هر روز مى بردیم به خانواده هاى این دوستان مى دادیم. همایشى را در سالن اجتماعات سازمان ملى انتقال خون با عنوان رسانه هاى جمعى و سازمان غیردولتى برگزار کرد. هدف از این نشست تبادل نظر بین مسئولین سازمان هاى و بررسى انتظارات متقابل آنان عنوان شده است. دلیل انتخاب مطبوعات براى این نشست از طرف مسئولان برگزارى همایش، نقش حساس و مؤثررسانه هاى جمعى در آگاهى دادن و اطلاع رسانى به مردم جامعه، بیان شده بود. یکى از کارهاى مهم و با ارزشى که آن روزها ماکردیم و براى دستگاه هم گران تمام شد و در نتیجه توانستند ما را از بین ببرند. در اصفهان در داخل کارخانه هاى صنعتى پارچه بافى نانوایى وجود داشت و کارفرما آنروز یک کیلوونیم در روز نان به کارگرها به صورت مجانى مىدادند. ۳۰ ــ ۴۰ تا کارگران نخسازى اصفهان داشت که در همه ى این کارگاه ها و بعضى جاها ۲تا نانوایى داشت و بعضى جاها هم یک نانوایى. مزدکارگرهاى شهر تا حدودى بهتر شده بود ولى کارخانه هامزد را بالا نمى بردند. به همین علت سندیکاى اصفهان باکارفرماهاى این کارخانه درگیرى داشتند در نتیجه منجربه اعتصاب کارگرهاى نانوایى شد (حدود سال ۴۱ و بعد ازلزله بوئین زهرا بود) ما آمدیم و با آنها مذاکره کردیم وگفتیم که شما کارگرهاى نانوایى را به تهران بفرستید. گفتند: نمى شود! خلاصه قرار شد اعتصاب کنند وکارگرهاى نانوایى ۳۰ ــ ۴۰ کارگاه را به تهران بفرستند، ظاهرا ساواک متوجه شده بود و رفته بود که مانع بشود. آن موقع ها طرف دیگر سى و سه پل شهر نبود بیشه بود بچه ها یکى ـ یکى مىرفتند زاینده رود و از لاى درخت هاو بیشه ها رد مى شوند و از آنجا یواشکى سوار ماشین مى شدند و مى آمدند تهران. ما هم براى این کارگران شرایط را در تهران مهیا کرده بودیم به طورى که بچه ها ازآنها پذیرایى مى کردند و تا آنجایى که امکان داشت از پول و نان و … دریغ نمى کردند. کمک بچه ها باعث شده که یک هفته در تهران (میدان شاه) بمانند و در نهایت موفق بشوند. آخر کار به نتیجه رسیدند و در اصفهان قراردادى بستند که حقوق کارگرها را ۵۰ درصد افزایش دهند. و این خود به خود کل دستمزد کارگرهاى اصفهان را بالا برد اعتصاب تمام شد و بچه ها سوار اتوبوس شدند ورفتند اصفهان و مشغول کار شدند و سندیکاى ما اینکار را آنجا انجام داد. یعنى توانست با این عمل یک کار مهمى را در شهرستان انجام بدهند همین باعث شده بود که کارخانه هاى نساجى نسبت به سندیکاى ما چه در اصفهان و چه در تهران محبت داشته باشند و اکثرشان هم آن موقع به سندیکاى ما در اصفهان مى آمدند وجلسات تشکیل مى دادند. بعد از این جریان ساواک به آنجا هم حمله کرد و هیأت مدیره اش را تبعید کرد.
پس تبعید هیأت مدیره سندیکاى خبازان اصفهان بعد از این جریان بود؟
عباس خرم: آقاى على یارترابى را به کاشمر، تبعیدکردند، آقاى گل شیرازى را به خراسان و بقیه را به جاهاى دیگر تبعید کردند ولى این ها دست از سندیکاىشان نکشیدند هنوز هم هستند، فعالند و کار مى کنند.
آقاى خرم! اگر از منظر دیگرى به این قضایانگاه کنیم بالا و پایین شدن ها و فراز و فرودهاى سندیکاى خبازان مستقل را از زمان تأسیس تا انقلاب و بعد از آن را چگونه ارزیابى مى کنید؟
عباس خرم: اگر تاریخ سندیکاهاى کارگرى را بررسى کنید تقریبا ۳ ــ ۴ مرحله باید باشد. مرحله اول: دوران قاجار، بعد از قاجار و پهلوى است که فعالیت هاى محدودى بین کارگرهاى چاپ خانه و نانوایى بود. به آن صورت نبود که براى خودشان رد پایى بگذارند ولى البته بودند بعد ازجریان ۲۰ شهریور که احزاب تشکیل شد و افرادى که معتقدات حزبى داشتند داخل اصناف بودند فشار آوردند وبراى کارگرها اتحادیه و سندیکا درست کردند و در آن دوره تا ۱۳۲۷ به اصل مسأله سندیکا و سندیکالیستى توجه نداشتند دلشان مى خواست سندیکا باشد، جمعیت باشد و از آن بهره ى سیاسى ببرند و در فکر اینکه این تشکیلات داراى پایه و وضعى باشد، نبودند. سطح فرهنگ هم نیست به بعد آن جریان پایین تر بود رفته رفته سطح فرهنگ کارگران بالاتر رفت آنها توانستند مسایل را بهتردرک کنند. یعنى بفهمند بیمه چیه؟ ساعات کار چیه؟ قانون چیه؟ البته از لحاظ بهتر شدن فضاى ذهنى،کارگران آموزش هایى را هم دیدند، منتها عملاً رهبرى دستگاه هاى سیاسى کارشان بیشتر مسایل سیاست بود همان طور که الان در جامعه مى بینیم احزابى که تشکیل شده خاصیت مردمى بودن را ندارند. از سال ۲۷ که بعد از ترور شاه شوراى متحده و حزب توده را غیره قانونى کردند،و … شرایط خمودگى در جنبش کارگرى ایجاد شد ولى همان عناصر با یک وضع تقریبا متشکل ترِ محدودترى رفتند زیرزمین یعنى شوراى متحده کارهاى مخفى را شروع کرد و نشان داد که بعد از ۱۳۲۷ فعال بوده تا اینکه در ۱۳۲۹ که «جمعیت مبارزه با استعمار» درست شد و باز اینها توانستند نیروها را در سازمانهاى سیاسى بیاورند. سندیکاهاى کارگرى هم آن روز هم بودند. یکى از کارهایى که ما آن روز کردیم این بود که نانواها مى خواستند دکانهاى نانوایى، تافتونى و سنگکى را تبدیل به بربرى کنند چون کارگر کمترى مىخواست و مزد کمترى هم مى بُرد در نتیجه سندیکا دستور داده بود که با این موضوع مبارزه کنند. حتا یک روز کارگرها رفتند دَمِ نانوایى اى که بربرى پز شده بود که هر یک از کارگران نانوایى یک آجز از مغازه ى بربرى کنده بودند و در حالى که آجرها دستشان بود، رفته بودند جلوى مجلس تحصن کرده بودند و آن روز هم البته موفق شدند و یک مقدارى جلوى این کار را گرفتند. ولى روى هم رفته آن اصالتى که آشکار در داخل سندیکاها باید باشد به علت یورش «لباس مشکى ها» وجود نداشت. مثلاً اگر سینما یک فیلمى مى داد که از نظر تفکرى خوب بود مردم چیزهایى مى فهمیدند؟ آقایان سومکا و پان ایرانیست ها و آریا با قمه مى ریختند و همه ى شیشه هاى سینما را مى شکستند. تئاتر سعدى را به علت اینکه «پیس»هاى عالى مى گذاشت آتش زدند و … در عین حال، جامعه ازلحاظ فرهنگى همه چیزش باید بخواند تا رشد کند. همه چیز یک جامعه باید رشد کند و متناسب با هم باشد درنتیجه، عناصر شایسته اى آن روزها در داخل سینما، تئاترو … بودند که کارهایى مى کردند. در کنار اینهاسندیکاهاى کارگرى هم بودند. منتها آن زمان ها هم جناح سرمایه دار به وسیله ایادى خودش یا دستگاه پلیس شاه در مقابل اینها مى ایستادند و مشکلات ایجادمى کردند.
دوره ى دوم: از ۱۳۲۷ تا ۱۳۳۲: بعد از کودتاى ۳۲دوستانِ فعال آن روز که کم کم چیزهایى درک کرده بودند واز نظر فرهنگى هم تا حدى غنى شده بودند به این نتیجه رسیدند که پایه هاى تشکیلاتى سندیکاى مستقل رابریزند که کارى به سیاست و این حرفها نداشته باشند.البته ۱۳۳۳ طرح مبارزه اقتصادى از طرف برخى از عناصرسازمان هاى سیاسى ریخته شده بود. آن روز شاید ماها نمى دانستیم که مثلاً چنین چیزى است و سندیکا راتشکیل دادیم ولى آن دوستى که با ما کار مى کرد این موضوع ها را مى دانست، مى آمد و ما را هل مى داد ما هم براى خاطر کار خودمان مى گفتیم باشد! برخى از دوستان مى گفتند که این طرح را خسرو روزبه داده بود که ما مبارزات اقتصادى بکنیم و نمى توانیم در تشکیلات سیاسى موفق باشیم بلکه با مبارزات اقتصادى، جمع کردن گروه ها و … بهتر مى توانیم موفق بشویم خودش هم کمک مى کرد چون از تبعید به طور قاچاقى آمده بود ورهبرى مى کرد.
پس، جریانِ «شوراى خواروبار» هم مربوط به این دوره از فعالیتهاى خسرو روزبه است؟
عباس خرم: بله! گویا روزبه شورایى به نام شوراى خواروبار در تهران تشکیل مى دهد که کارگر کفاش، بلورساز، چیت سازى، نانوایى و… بودند. وارطانِ معروف هم بود. ما اینها را نمى دانستیم ولى بعدها براى ما روشن شد. کرمانشاه که مى رفتیم آقایی بود به نام حمزه بیات که ما را بیشتر تحویل مى گرفت و همه و از جمله خود من متعجب مى شدم. بعدها متوجه شدیم که از همین ها بود. درشهرهاى مختلف، این افراد، فعال بودند … ما که اینهانمى شناختیم اما وقتى مى دیدیم با ما به این نحو برخوردمى کنند، ما هم شارژ مى شدیم و قدم هاى بزرگى برمى داشتیم. چون این کارهاى شان با ارزش شده بود منجربه دستگیرى وارتان و تیمش شد. ما اینها رانمى شناختیم وقتى دستگیر مى شد و صدایش در مى آمدکه چه خبر است. مثلاً یک کارگر کفاش را گرفته اند (وارتان) و ناخن هایش را کشیده اند و جسدش را در آب کرج انداخته اند یا در صنف بلورسازى برادرى بود به نام کوشش و … در هر حرکت شادى که مى شد یک تیمى را مى گرفتند. آنها استارت مى زدند شارژ مى کردند وبچه هایى هم که با ما بودند اصل قضیه را به ما نمى گفتند، بحث مى کردند مى دیدم حرفشان درست است و واقعا هم همین طورى بود. تا جریان انتخاباتى که آقاى مرادى به شاه حمله کرد.
دوره ى سوم: دوره ى بزرگى و عظمت سندیکاى مستقل کارگرى از سال ۳۲ تا ۴۳ است که ما توانستیم خیلى کارها بکنیم و در خیلى از جاها موفق بشویم واقعا سندیکاها خوب شده بود. هدف مان در آن دوران این بود که در تمام ارگانها حضور پیدا کنیم، فعالیت مى کردیم مثلاً سندیکا در تهران نماینده ى انجمن شهر داشت، در کرمانشاه آقاى اکبرى سالها نماینده ى سندیکا درشهردارى بود. چند تا از کارگرها نماینده ى مجلس شده بودند و خوب هم بود قبل از ۱۳۴۰ رادیو مسکو به سندیکاهاى مستقل کارگرى خیلى بد و بیراه مى گفت. در همین راستا، یک روزرفتیم سراغ ژرژ. گفتیم این چه وضعى است ساواک به مافحش مى دهد، کارفرما به ما فحش مى دهد، بعضى ازکارگران به ما فحش مى دهند، این رادیو مسکو هم دست از سَرِ ما بر نمى دارد. گفت: چه کار مى توانیم بکنیم؟ فکرکردیم و طرح ریختیم که نامه اى به رادیو مسکو بنویسیم وبدهیم. همه ى سندیکا آنرا امضا کنند … این نامه نوشته شد. مأمور شدم که از همه امضا جمع کنم. یک سرى امضاها را از سندیکاها جمع کردم؛ با توجه به وضعیت پیش آمده نمى شد همه سندیکا را در جریان گذاشت. در آن زمان ارمنى ها براى رفتن به ارمنستان به سفارت شوروى زیاد مراجعه مى کردند شاه گفته بود هرکسى هر جا بخواهد برود، آزاد است که برود. از طرف دیگروضعیت طورى بود که دور بَرِ سفارت سفارشى نمى شدنزدیک شد. خواهر ژرژ به سفارت رفت وآمد مى کرد. ازطریق ایشان فرستادیم سفارت و چند شب بعد رادیومسکو برنامه اش را عوض کرد و شروع کرد به تعلیم سندیکاى دادن.
دورانى که براى سندیکاى مستقل خیلى باارزش بودهمان دورهاى بود که از سال ۳۴ شروع کردیم تا ۴۴ که ۱۰سال واقعا خیلى عالى بود و ما توانستیم در سراسر ایران به خصوص شهرهاى بزرگ نه تنها سندیکاى کارگران نانوایى بلکه به وسیله آنها، بقیه سندیکاهاى کارگرى را رشد بدهیم. بعد از ۱۳۴۴ به عقیده ى من مشکلى که براى سندیکاها پیدا شد این بود که ساواک تقریبا تمام افراد فعال و جناح پُر تحرک سندیکاها را تشخیص داد و همه را طرد کرد. و در نهایت، دستگاه رهبرى سندیکایى کارگرى را تصفیه کرد. تمام به رهبردارى رفاهى که کارگران دارند مربوط به همان مبارزاتى بود که از سال ۳۴ تا ۴۴ بود. هدف این بود که کارگرها به قبل از سال ۴۰ برنگردند. مى خواستندکارگرها را راضى نگه دارند که خود در انقلاب باز هم کارگرها خودشان را نشان دادند.
شما در گفته هاىتان به جریانهاى داخل سندیکاى خبازان اشاراتى کردید اگر توضیحاتى راجع به این جریانها بدهید، اینکه مثلاً در مقابل مسایل پیش آمده چه عکس العملى از خود نشان مى دادند و …
عباس خرم: مىشود گفت که سه جریان یکى داشناکیان بود که آنها خیلى مهم نبودند یک عدهاى بودند که طرفدار دکتر مصدق بودند و هدفشان این بود که رهبرى سندیکا را به دست بگیرند. خواه ناخواه در دوره اول فعالان سندیکایى و افراد مؤثر رهبرى سندیکا را به دست آنها دادند. اما مسایل و مشکلاتى پیش آمد که باعث شد که رهبرى از آنها بگیرند. آقایى بود به نام على اکبر اکبرى که کارگر نانوایى بود و بعدها شد دانشجو و بعدها چند کتاب هم چاپ کرد. ایشان به اصطلاح، منورالفکرِ جناح ملّى بود، و طرفدارانى نیز داشت که ما همیشه برخوردهایى با او داشتیم اینها همیشه در فکر به دست گرفتن رهبرى سندیکا بودند. جناح ما که مستقل بود مى گفتیم که کارتان درست نیست. البته ما همیشه در جریانات موفقتر بودیم. اینها آمدند و در روزنامه اى به نام آسیاى دموکرات که متعلق به فرهادپور بود نوشتند و متهم کردند که کمونیستها و تودهاى آمدند و سندیکاى خبازان را از ما گرفتند و حتا با همکارى پلیس آمدند و خواستند سندیکارا بگیرند که ما به واسطه دوستى که داشتیم با وزارت کارتماس گرفتیم و جریان را گفتیم و مقامات وزارت کار نیزسریعا زنگ زدند کلانترى ۶ و ما همراه آقایى به نام خیرالامور رفتیم و همه را گرفتیم و نیمه کودتاى اینها راخنثا کردیم. این گروه در سندیکاى ما بود اما فکرشان تنها قبضه کردن سندیکا براى جبهه ملى بود ما اما خواست مان مستقل بودن بود و تا حدى نیز موفق بودیم البته سعى مى کردیم مسایل سندیکایى را در داخل آن حل بکنیم ونگذاریم که بازتابهاى اجتماعى منفى داشته باشند.
در جریان ۱۵ خرداد ما و گروه زیادى از نمایندگان کارگران رفتیم منزل سنجابى که آنجا الهیار صالح و سایرشخصیت هاى جبهه ملّى بودند، ما پیشنهاد کردیم که شمادانشگاه و بازار را به اعتصاب بکشانید و ما هم کارگران رادر جهت حمایت از امام خمینى به اعتصاب بکشانیم. اینها به ما جواب دادند که مى خواهید ما کارى بکنیم که همه چیز را بدهیم دست کمونیستها؟ نه! ما این کار را نمى کنیم و حمایت نکردند. آنچه که واقعیت دارد این است که در سندیکاى ما جبهه ملّى ها خیلى کم اهمیت تر و کم رنگتر بودند.
بعد از کنار گذاشتن رهبرى سندیکا توسط ساواک، و به دست گرفتن سندیکا توسط افراد فرصت طلب برخورد کارگران با این افراد چگونه بود؟ یعنى کارگر هنوز آن کارگر سندیکایى بود، که بااینها برخورد بکند؟
عباس خرم: این موضوع تقریبا شروع فروریزى تشکیلات کارگرى بود. همانطور که عرض کردم این برخورد با سندیکاى ما به همه سندیکاها و حتا روى کارخانه هاى فعال هم اثر گذاشت یعنى ساواک همه کسانى را که فعال بودند و مى توانستند مردم را بسیج کنند، دستگیر کرد و به قول دوست عزیزم آقاى رسولى، اعدادهستند که جامعه را مى سازند. جامعه مثل نقطه مى ماند، شما از این جا تا ۱۰ متر آنطرفتر نقطه بگذارید هیچ وقت خوانده نمىشود ولى وقتى یک عدد بیاید جلوش مى شود یک میلیارد، ده میلیارد، صد میلیارد و غیره تعداد این عددها خیلى ضعیف و کم است و جامعه هر چند وقت یکبار مىتواند از خودش یک صاحب فکرى، متفکر وغیره تحویل بدهد. بسیارى از این کارگران به رهبرانشان علاقه داشتند و وقتى اجازه فعالیت به آنها داده نمى شود، کارگران علاقه مند نیز از کار زده مى شوند به طور که زمانى که ما را از فعالیت در سندیکا محروم کردند بقیه نیز دلسردشدند و این باعث تضعیف سندیکا شد.
با توجه به تجاربى که شما دارید با توجه به مجموعه شرایط و عواملى که جامعه ایرانى درگیر آن است شما وجود سندیکاهاى مستقل از هر لحاظ و صرفا در راستاى منافع کارگران را چگونه ارزیابى مى کنید؟ آیا در حال حاضر ضرورتى براى شکل گیرىچنین سندیکاهایى وجود دارد یا نه؟ و اگر وجود داردبا چه شرایطى مىتوان انجام داد؟
عباس خرم: کارگرها خواه ناخواه همیشه به تشکیلات نیاز دارند مثل قوانین که مى گویند باید شوراى شهر باشد. ولى چون طى این ۲۲ سال این کلمات اسلامى متأسفانه بر اثر سوءاستفاده رانت خواران به جامعه لطمعه جدى زده مثل انجمن اسلامى. یک روزى مردم اعتقاد عجیبى به مساجد و این چیزها داشتند مثل اوایل انقلاب که مسجدها پر از آدم بودند ولى در حال حاضر منحصر به یک عدهاى است که به شکلى وابسته به حاکمیت هستند و اگربه چینن شکل باشد کارگران هیچوقت نمى توانند تشکل سالم و مستقلى داشته باشند. مگر اینکه بر اثر گذشت زمان و پیدایش تفکرهاى بهتر و خوبتر و اصلاح قوانین (این قانون کار جاى بحث دارد) چند وقت پیش به همین آقاى محجوب گفتم کارى کنید اسم سندیکا هم در قانون بیاید گفت ایرانى را پاس بداریم و بگویید انجمن. مىخواستم بگویم انجمن هم که عربى است و اکثر مسئولان از لغات عربى استفاده مى کنند چرا آنجا فارسى را پاس نمى دارید و ناراحت شد و رفت اگر روزى بشود که قوانین ما بهتر از حالا بشود و سندیکاهاى کارگرى تشکیل بشود چون اگر کارخانه باشد، جامعه باشد و سندیکا نباشد مشکل ایجاد مى شود ولى همه جوامع حتما نیازمند تشکیلات کارگرى هستند. در یکى از جلسات کارگران در فرانسه صحبت شد. یکى از کارگران معدن زغالسنگ فرانسه مىگفت افتخار ما این است که خانواده ما ۱۳۶ سال است که عضو سندیکاى کارگران زغال سنگ معدن «دینباس» است و تا این ساعت هم عضویت ما هیچوقت عقب نیفتادهاست.
تشکیلات کارگرى لازمه ی زندگى طبقه ى کارگر است مگر این که کارگر نباشد. ما نیز باید سندیکاى مستقل داشته باشیم که به احزاب سیاسى وابسته نباشند چون احزاب سیاسى بر اثر روزگارهایى که پیش مى آید چهره عوض مى کنند در ضمن مى توانند از هر حزبى هم که دیدند به منافع آنان توجه دارد حمایت کنند. همانطورى که در اروپا و آمریکا رایج است البته تا جایى که کار خلافى انجام ندهند چون در آن صورت سندیکاهاى کارگرى ازآنها حمایت نمى کنند. پس سندیکا خوب است حتما باید باشد و در هر اجتماعى لازم است همانطور که مىدانید در حال حاضر در دور افتاده ترین روستاى هندوستان وجود دارد. یکى از دوستان ما مى گفت: دولت نفت مى فروشد و درآمدش را از آن جا در مى آورد و اصلاً به فکر این چیزها نیست. هندوستان نهصد میلیون نفرى بدون نفت چه کار مى کند؟ آیا در تاریخ خوانده اید که مردم کشور صنعتى دنیا محسوب مى شود. سندیکا مفهومش جنگ کردن با دولت نیست بلکه هدفش تأمین اجتماعى طبقه وابسته به خودش است. متأسفانه تعلیم سندیکایى و فرهنگ سندیکایى را درهمان زمان ساواک کشتند و هنوز هم مرده است و اگر زنده بشود ما پاى کسانى که این کار را بکنند مى بوسیم.
سپاسگزاریم از شما براى قبول دعوت
منبع: وبلاگ کار در ایران
https://kargareirani.blogsky.com
———————————————–
متاسفانه بخش دیدگاههای این مطلب بسته است.