«در واجب بودن و درست بودنِ سندیکا، شکى نیست» / گفت وگو با جواد مهرانگُهر (ناطق على)، عضو سابقِ هیأتِ مدیره ى سندیکاى کفّاشانِ تهران
جواد مهرانگُهر: آشنایى من و ورودم به سندیکا حدود سالهاى ۴۱ ــ ۴۰ بود. چیزى از زمان تأسیس سندیکاى بعد از کودتا نگذشته بود. مىدانید که در جریان کودتاى سال ۳۲ سندیکاها و شوراى متحدهى مرکزى توسط عوامل کودتا بسته شد. بعد از آن در سالهاى ۳۵ و ۳۶ افراد وابسته به احزابى مثل حزب مردم یا ملّت سعى کردند سندیکاى کارگران کفاش را تأسیس کنند. اما عدهاى از رهبران خوشفکرِ کفّاش، از جمله یعقوب مهدیون، محمدعلى رستگار و عباس کاشانى به همراه دوستانشان به محلِ آنها رفتند و با استفاده از محبوبیّتى که در صنف داشتند، تابلوى سندیکا را از آنها گرفتند. البته زدو خوردهایى هم در کار بود. ….
——————————————————-
سخنی با خوانندگان:
هنر رسانه در انتشار موضوعی مشخص در آنست که مصاحبه ها و خاطرات را بدون جانبداری از اندیشه خاصی با کمال امانت داری به معرض خوانش دیکران قرار دهد تا هرکس به حد و میزان توانایی و دانش خود از آن مجموعه بهره گیرد، بههمین خاطر در اندیشه جامعه مصاحبه ها و خاطرات متنوعی انتشار یافت. یکی از برجسته ترین این مصاحبه ها، گفت و گویی است با آقای جواد مهرانگهر که بنا به تجارب و درسآموزی هایی که از دوران فعالیت سندیکایی خود داشته است، به خوبی درک کرده است که برای گفت و گو با رسانه چگونه تجارب و دانسته های خود را صورت بندی کند تا مشتاقان واقعی فعالیت اتحادیه ای بتوانند از این گفتگوها در زندگی مبارزاتی خود سود جویند. بدین خاطر خوانندگان این صفحه را به دقت نظر بیشتری در بارهی این گفتگو اعم از پرسش های هوشمندانه و پاسخ های سزاوار به آن پرسش ها جلب می کنم.
—————–
در واجب بودن و درست بودنِ سندیکا، شکى نیست
گفت وگو با جواد مهرانگُهر (ناطق على)/ عضو سابقِ هیأتِ مدیره ى سندیکاى کفّاشانِ تهران
از سوابقِ آشنایىتان با سندیکاى کفّاشان براىمان بگویید. چرا و چگونه واردِ عرصه فعالیتهاى سندیکایى شدید؟
جواد مهرانگُهر: آشنایى من و ورودم به سندیکا حدود سالهاى ۴۱ ــ ۴۰ بود. چیزى از زمان تأسیس سندیکاى بعد از کودتا نگذشته بود. مىدانید که در جریان کودتاى سال ۳۲ سندیکاها و شوراى متحدهى مرکزى توسط عوامل کودتا بسته شد. بعد از آن در سالهاى ۳۵ و ۳۶ افراد وابسته به احزابى مثل حزب مردم یا ملّت سعى کردند سندیکاى کارگران کفاش را تأسیس کنند. اما عدهاى از رهبران خوشفکرِ کفّاش، از جمله یعقوب مهدیون، محمدعلى رستگار و عباس کاشانى به همراه دوستانشان به محلِ آنها رفتند و با استفاده از محبوبیّتى که در صنف داشتند، تابلوى سندیکا را از آنها گرفتند. البته زدو خوردهایى هم در کار بود. بالاخره با کمک و حمایتِ کارگران کفّاش و کمکِ سندیکاى خبّازانِ تهران مکانى در محلهى نظام آباد گرفتند و تابلوى سندیکا را بالا بُردند. این هیأتِ مؤسس، عناصر برجستهى صنف را دعوت به همکارى مىکند و در همان محل مجمع سندیکا تشکیل داده و هیأت مدیره انتخاب مىشود.
در زمانى که من به سندیکا رفتم، آقایان عباس سرابى، سمنانى، مهدیون، احمد خوشسیر، جمال صادقنیا، مهدى رستگار و باقر بریرانى، ناصر خاریاوند و حاتم بیات در هیأت مدیره فعالیّت مىکردند. البته رضا مطبوع و ناصر خاریاوند از فعالان جوانِ سندیکا بودند. این اشخاص توانستند یک سندیکاى نمونه و کم نظیر بهوجود بیاورند. اینکه گفتم «کمنظیر» به این خاطر است که سندیکاى کارگرانِ کفّاشِ آنزمان، از انسجام بسیار بالایى برخوردار بود. کمیسیونهاى تشکیلات، تبلیغات، حلِ اختلاف و مالى از فعالانِ جوانِ صنف، بهره مىگرفتند و آثارِ مثبتى در صنف داشتند. هر محله که مرکز بورسِ کفّاشىها بود، حوزهى مخصوصِ خود را در سندیکا داشت. کلاسهاى مختلف آموزشِ قانونِ کار و فعالیّتِ سندیکایى در صنف گذاشته مىشد که با استقبالِ گستردهى جوانانِ کارگر رو به رو مىشد. در کنفرانسهاى هفتگى، کارگرانِ زیادى در محلِ سندیکا شرکت مىکردند و از تریبونِ سندیکا، مشکلات کارگاههاى خود را با دیگران در میان مىگذاشتند.سندیکاى کفّاش چیزى بالاتر از یک سندیکا بود. بعدها سندیکا از نظام آباد به خیابان ظهیرالاسلام آمد و جشنى هم در همین مورد گرفتند. در همین موقعها بود که من بهعنوانِ یکى از فعالانِ کمیسیون تبلیغات، مشغول به فعالیّت شدم. دوستانى که مرا مىشناختند گفته بودند به دردِ کار تبلیغات مىخورَد. البته، قبلاً بهدلیلِ رابطهى دوستانهاى که با آقاى گودرزى خیاط داشتم؛ آشنایىهایى در مسایلِ سیاسى و صنفى داشتم. اکثرا در مغازهى ایشان با دوستان به مباحثِ سیاسى و صنفى مىپرداختیم.
ساختار تشکیلاتى سندیکا چگونه بود؟ چه کسانى عضو هیأت مدیره مىشدند و چگونه؟ شیوهى انتخاب در درون سندیکا چگونه بود؟ سندیکا از چه کمیسیونهایى تشکیل مىشد و برنامهریزىهاى آن چگونه عملى مىشد؟
جواد مهرانگُهر: ببینید! کارگرانِ یک صنف مثلاً جورابباف تصمیم مىگیرند سندیکا داشته باشند. ابتدا ۵ یا ۷ یا ۹ نفر که حتما باید فرد باشند، بهعنوانِ هیأتِ مؤسس دور هم جمع مىشوند. متنِ تقاضاى تشکیل سندیکا و اساسنامهى سندیکا را تنظیم مىکنند. بعد این تقاضا توسط افرادِ صنف خودشان تا آنجا که مقدور هست تأیید و امضا مىشود. تقاضا را جهت ثبت قانونى به ادارهى مربوطه مىبَرَند و سندیکا را به ثبت مىرسانند. بعد از آن احتیاج دارند که محلى را اجاره کنند. مسئولِ مالى تعیین مىکنند و از کارگران، کمکِ مالى جمع مىکنند. بعد از اسکان، در محل مجمع عمومى صنف را دعوت مىکنند، یعنى با اعلامیه یا از طریق مطبوعات از کُلِ صنف براى تشکیل مجمع، انتخاب هیأت مدیره و تعیین خط مشى سندیکا دعوت مىشوند. هیأت مدیره با رأى مستقیم کارگران انتخاب مىشوند. بعد از آن هیأت مدیره بین خودشان تقسیم کار مىکنند و مسئولیت هر یک از کمیسیونها را یکى از افراد هیأت مدیره به عهده مىگیرد. کمیسیونهایى همانند «تشکیلات»، «مالى» و «حل اختلاف» از آن جملهاند. رئیس هیأت مدیره و دبیر نیز به همین شکل انتخاب مىشود. رئیس هیأت مدیره، مسئول کنترلِ جلسات و نظمِ آن است و دبیر بهعنوان مسئولِ ادارى سندیکا با مسئولان در تماس مىباشند. البته ۳ نفر هم بازرس در مجمع با رأى مستقیم کارگران انتخاب مىشوند که ناظر بر فعالیّتِ هیأت مدیره باشد. بلافاصله هیأت مدیره از میان کارگرانِ داوطلب، فعالانى براى کمیسیونهاى مختلف عضوگیرى مىکند و عناصر فداکار و سالمى را براى همکارى دعوت و در کمیسیونهاى مختلف از وجودشان بهره مىبَرَد. در واقع، مغزِ سندیکا که هیأت مدیره باشد، با رأى مجمع انتخاب شده سیستم استخوانى آن بهوسیلهى هیأت مدیره در کمیسیونها سازماندهى مىشود. این اندام به عضلاتى نیاز دارد که این عضلات را کارگرانى که به سندیکاى خود حق عضویّت مىپردازند و از آن حمایت مىکنند، عضلات آنرا تشکیل مىدهند و نیرومندش مىکنند. سندیکاى کفّاش از مغزى خوب و عضلاتى نیرومند بهرهمند بود. مثلاً ما یک مجمع عمومى داشتیم در محل میدان قیامِ فعلى، مجمع باشکوهى بود. سندیکا از دو بخشِ «بازار» و «خیابان» نماینده گرفت. هیأت مدیرهى سندیکاى کفّاش از ۷ نفر به ۹ نفر رسید. مجموعا با ۳ نفر بازرس، ۱۲ نماینده انتخاب شدند.
منظورتان از ۲ بخشِ «بازار» و «خیابان» چیست؟ آیا این ۲ بخش، ویژگى خاصى دارند که اینها را از هم جدا مىکند؟
جواد مهرانگُهر: در بعضى صنوف مانند خیّاط، کفّاش، بافنده و … دو نوع تولید داریم: یکى گران با کیفیّت و لوکس، مخصوص فروش در بوتیکهاى مرکز و شمال شهرها و براى آدمهاى نسبتا مرفهتر؛ و یک نوع تولید هم داریم، ارزان و انبوه براى مصرفِ مناطقِ کم بضاعتتر که این نوع تولیدىها سابق در بازار یعنى پاساژها و راستههایى بود که به تولید کفش یا لباس مشغول بودند و مىگفتند بازار کفّاشها، خیّاطها، سرّاجها و … کارگرانِ کفّاشِ بازار، زمانى خوب کار مىکردند. اغلب غروبها مىدیدید که ساک بر دوش با شادابى به سمت ورزشگاهها مىروند. تعدادشان هم زیاد بود حقشان بود، که نمایندههایى در هیأت مدیرهى سندیکا داشته باشند. سندیکا از وجود همین جوانها بهره مىگرفت و با حرارت زیادى به پیش مىرفت.
صنفِ کفّاشان در آن مقطع، با چه مسایلِ عمدهاى رو به رو بود و فعالیّتهاى این دوره پیرامون چه مسایلى متمرکز شده بود؟
جواد مهرانگُهر: مسایل زیادى داشتیم. آن زمان آب لولهکشى نبود. کارگاهها اغلب بهخاطر نداشتن یک منبع آب با اعتصاب مواجه مىشدند. کولر که هنوز نبود، براى داشتن پنکه و امثال آن، کار به اعتصاب مىکشید. مسألهى دستمزدها هم که همیشه از مسایل عمدهى سندیکا و کارگران بود اما عمدهترین مسأله، مسألهى حفظ استقلالِ سندیکا از دولت و احزاب بود. اجبارى کردنِ بیمه در صنوف، شعار همهى سندیکاهاى مستقل بود و اغلب با هم همکارىهایى در این زمینه داشتند. سندیکاى نانواها، خیاط ها، بافندهها با ما در این مسیر همراه بودند. این دو شعار نیروى بیشترى را صرف مىکرد.
مدتها بود شبانهروزى روى بیمه فعالیّت مىکردیم. اعلامیه و نامه و تقاضاها بود که یکى بعد از دیگرى مطرح مىکردیم. نهایت کار نیز اعتصاب بود. پس از این همه تلاش بالاخره موفق شدیم بیمه را در صنف اجبارى کنیم. اول آنها گفتند ۱۳ درصد ما موافقت نکردیم تا ۱۷ یا ۱۸ درصد، ولى آخر سر بیمه ۲۱ درصد به تصویب رسید. این درصدها خدمات متفاوتى براى کارگران داشت. هر چه از درصد حقوق کمترى گرفتند خدماتى مانند بازنشستگى از کارافتادگى و حوادث کمتر مىشد. و ما هم خدمات کامل بیمه را مىخواستیم. صنف هم یارى کرد و موفق شدیم این حق را بگیریم. البته بعضى جاها کارگرها تحت تأثیرِ کارفرما تَن نمىدادند. بازرسى بیمه که مىآمد قایم مىشدند یا با او جَدَل مىکردند یا براى رد کردنِ لیستِ بیمه و گرفتن دفترچه، تنبلى مىکردند که ضررش، هم به خودشان و هم به کارفرما مىخورد. حالا هم همینطور است. اغلب تنبلى مىکنیم بعد هم چوبش را مىخوریم. بیمه که سر آخر پول خودش را از هر کارگاهى که بازرسى کرده، مىگیرد. فقط سَرِ کارگر بىکلاه مىمانَد و هزینهى سنگین درمان و نداشتن بازنشستگى و از کارافتادگى و هزار مشکل دیگر. مشکل دیگرى که داشتیم این احزاب دولتى بود. حکومتىها مىخواستند ما را زیر چتر خودشان بکشانند و سعى مىکردند با افراد هیأت مدیره تماسهایى داشته باشند. با تطمیع و تهدید، با دادنِ امتیاز به سندیکا آنها را زیر فشار قرار مىدادند تا به سمتِ احزابِ دولتى بکشانند. اما مقاومت سندیکاى کفّاش، کمنظیر بود. البته در مورد بعضى افراد، موفق شده بودند ولى در مورد سندیکا و هیأت مدیره موفقیّتى نداشتند. بهانهجویىهاى زیادى مىکردند؛ مثلاً در یکزمانى گفتند روزِ کارگر، روزِ تولدِ رضاخان است و اولِ ماه مه، یک روزِ خارجى است که به ما مربوط نیست و سعى داشتند اولِ ماه مه را از بین ببرند. در آن زمان، هیأت مدیرههاى سندیکاها جلسهاى در محل سندیکاى کافه – رستورانها داشتند. شبى آقاى سرابى از سندیکاى ما با احتیاط و احترام در حضور نمایندهى دولت گفته بود که ما براى رضاشاه احترامِ زیادى قایلیم اما روزِ اول ماه مه، روزِ جهانى کارگران است و ما باید بهعنوانِ همدردى با سایر کارگرانِ دنیا تظاهراتى داشته باشیم. فرداى این قضیه ساواک او را خواسته بود و از قرار برخورد سختى با او کرده بود. عاقبت، کارگران، حکومت را وادار کردند روزِ اول ماه مه را به رسمیّت بشناسند.
در وزارت کار اتاقى بود که امنیّتىها اعلامیّهها را کنترل مىکردند. هیأت مدیرهى سندیکاى کفّاش بهمناسبتِ اولِ ماه مه اعلامیهاى نوشته بود که از طرف هیأت مدیره، من و آقاى سمنانى مأمور شدیم براى تأیید آن به ادارهى کار برویم. اعلامیه را گرفتند و بدجورى خط ـ خطى کردند. خیلىهایش را حذف کردند و چیزهاى زیادى به آن اضافه کردند. اعلامیه را تحویل گرفتیم. از آنجا که خارج شدیم من و آقاى سمنانى نگاهى به هم کردیم و یواشکى اعلامیه را پاره کردیم، ریز ریز کردیم و توى جوى آب ریختیم. آقاى سمنانى گفت، ما بهصورت شفاهى تبلیغ مىکنیم. البته با توجه به اینکه متن دستنویساش بود، من به همراه دوستان آن اعلامیه را در حوالى کرج در میان جمعى که بهمناسبت اول ماه مه جمع شده بودیم، براى کارگران زیادى خواندم. یک اعلامیّهى دیگرى هم ما در آن زمان دادیم که بسیار قوى و مفید بود. قیمت کلیهى ارزاق آنزمان را نوشته بودیم و با دستمزدها مقایسه کرده بودیم. کل هزینهى زندگى یک کارگر با خانوادهى او. البته حداقل معیشت و مقایسهى آن با دستمزدها، که کار بسیار ارزندهاى بود، این اعلامیه در سطح وسیعى پخش شد و روى صنف، تأثیرِ عجیبى گذاشت و کمى هم دردسر براى هیأت مدیره درست کرد. سالهایى هم که رژیم براى برگزارى مراسم اول ماه مه فشار مىآورد ما هر طورى شده، به برپایى چنین مراسمى اقدام مىکردیم حتا اگر شده ۶ ــ ۵ نفرى به کوه برویم و مراسمى داشته باشیم.
در جریانِ مراسم ۶ بهمن ماه، آقاى سمنانى در دماوند بودند، که دبیر وقتِ سندیکا از ایشان خواستند که: سندیکاى کفّاشان باید یک سخنرانى در امجدیه در مورد تأیید انقلاب سفید شاه داشته باشند. وى به سمنانى مىگوید وسمنانى هم که حال و هوایى داشت، قبول مىکند اما با این شرط که اگر متن را به من بدهند و بگویند برو بخوان، من اهلِ اینجور برنامهها نیستم. اگر بگذارید خودِ من، متن رابنویسم قبول دارم و اِلا ما نیستیم! دبیر وقت این مسأله را مطرح مىکند. گویا اول قبول نمىکنند وبعد از آن مىگویند که برو بگو بنویسد. و او هم به سمنانى مىگوید وسمنانى شروع مىکند به نوشتن. متنِ بسیار جالبِ توجه و برجستهاى را نوشت و در امجدیه خواند. البته چند خطى هم در بین مطالب خودش، مجبور شد که دیدگاههایى از حکومت وقت را نیز منعکس بکند. اما راجع به آن بخش از پرسشتان در مورد نفوذ رژیم در سندیکا. دبیر وقت سندیکا علىرغم ادعاهاى اولیهاش، ارتباطاتى را با رژیم برقرار کرده بود. وقتى این قضیه لو رفت ضربهى سختى خورد و دور و بَرَش خالى شد. وقتى پیرامونش را خالى دید و اعتبارش را هم از دست داده بود، خودش را جمعوجور کرد، و از آن وضعیّت آمد پایین. این تجربه بسیار گرانقدر و ارزشمند بود. بعد از این، همه مىدیدند که اگر قرار باشد که با استفاده از اعتماد کارگران بالا بیایند و بعد تغییر وضعیّت ۱۸۰ درجهاى بدهد، آخر و عاقبتش چى خواهد بود. حواسشان را جمع کردند. در این میان، عناصر جوان هم بودند که مورد حمایت قرار مىگرفتند. افراد جوانى که داراى جوهره و توان و علاقه بودند از سوى عناصر قدیمى مثل ما حمایت مىشدند و بالا مىآمدند. بهعنوان مثال، از همین عناصر که از کارگران سالم و سر بود و از کشتىگیران بهنام صنف هم بود، مىتوان به آقاى محمدعلى صباغى اشاره کرد که آمد و شد رییس هیأت مدیره و البته مشاورینى هم دور و بَرَش بودند. این مشاوران عموما اعضاى قدیمى هیأت مدیره بودند که از روى علاقه و براى انتقالِ تجارب به عناصرِ جوانتر به آنها کمک مىکردند. آقاى رضا مطبوع، آقاى بیات، آقاى باقر برىرانى، خودِ من و … اینها همه به اعضاى جوان کمک مىکردند. چند دوره هم به مدیریّتِ آقاى صباغى گذشت و نوبت به آقاى حسن یونسى رسید. ایشان هم جزو فعالان جوانِ صنف بود و درصنف هم همه او را مىشناختند و کار هم کرده بود. پیرامونِ ایشان هم مشاورانى از با تجربهها و قدیمىها جمع بودند. نحوهى فعالیّت این افراد هم مشخص بود، به این معنى که با توجه به امکانات و مقدورات و محدودیّتها حرکت مىکردند. بهعنوان مثال، در مورد قانونِ کار، نمىتوانستند همه چیز را عوض کنند، بلکه سعى در اجراى بهتر قانون کار مىکردند. اینجورى نبود که چیزى که وجود نداشت بیاورند و براى تحقق آن فعالیت شود. چنین کارى نه در سندیکاى ما وجود داشت و نه در هیچ سندیکاى دیگرى. با چنین شرایط و ویژگىها، سندیکا حرکت مىکرد، تا به کوران انقلاب ۵۷ مىرسیم. درکورانِ انقلاب اگر قرار بود این هیأت مدیره تصمیمگیرى خاصى نسبت به جریانها و تحوّلات داشته باشد، بههر حال ساواک نفوذ و اقتدار خودش را، کم و بیش، حفظ کرده بود و در مراکز مختلف همچنان فعال بود، و اینها (هیأت مدیره) موفق به انجام چنین چیزى نمىشدند. ضمن اینکه ساواک هم دَخلِ اینها را در مىآوَرد. بنابراین، هیأت مدیره همان وضعیّت و فعالیّتهاى گذشته را پى مىگرفت. اما جالب توجه است که فعالیّت سندیکا، بههمین نقطه منتهى نمىشد. بلکه کارگرانِ کفّاش و فعالانِ سندیکاى کارگرى، در قالبِ «بخشى از کارگران کفّاش» و «هوادارانِ سندیکاى کارگرى کفّاشان» اعلامیّههایى را منتشر مىساختند و این اعلامیّهها را عموما در حوالى دانشگاه تهران به دَر و دیوار مىچسباندند. این فعالیّتها به هیچوجه زیر عنوانِ «سندیکاى کارگرانِ کفّاش» عملى نمىشد. با اینهمه، سندیکا از انجام چنین فعالیّتهایى آگاه بود. تا مىرسیم به جریانهاى اولیّهى بعد از پیروزى انقلاب. با توجه به حال و هواى انقلاب و وجود شرایط فعالیّت بهتر، سندیکا فعالیّت خود را گسترش داد و تقریبا هر شب برنامهاى را اجرا مىکرد. کنفرانسها پشت بامِ سندیکا انجام مىشد و عناصرِ قدیمى نیز در این برنامهها حضورى چشمگیر داشتند. این روند همچنان ادامه داشت تا اینکه کلِ جریان متوقف شد و کار بهجایى رسید که همه فعالیّتها مختل شد. کارگران، رفتارى برخلاف حاکمیّت انجام نمىدادند اما انجمنهاى جدید، تحمّل دیدنِ هیچ چیزى را نداشت. دنبال این بودند که ببینند در کجاى یک اعلامیهاى مثلاً کلمهى «رفیق» نوشته شده و همان را عَلَم مىکردند و مىگفتند: «اینهایى که نوشتهاند «رفقا» اینها، از آنسوى آبها آمدهاند و …» بالاخره هم، کارِ خودشان را کردند. اما نتیجه چى شد؟ نتیجه این شد صنفى که آنقدر فعال بود و از نیروهاى جوانِ علاقهمند سرشار بود و داراى کارگاههاى منظم و فعالى بود، سندیکایى که آنهمه مبارز در آن فعالیّت مىکردند و مالامال از انسانهاى علاقهمند و روشنفکر بود، بدون اینکه افرادِ ناباب را هم نادیده گرفته باشیم، الان کار بهجایى رسیده که هیچکدام از آن مسایل را نمىتوان دید. کارگاهها و سندیکا واقعا داغان شدند و از وضعیّت اصلى و آرمانِ اساسى خود خارج شدند و بهدلایل مختلف کارگران نیز صرفا روى مسایل روزمره و این که بههرحال باید زندگى کنیم، تأکید مىکنند. اینکه زندگى را چى مىدانند و معناى آنرا در چه مىجویند، آیا انحرافات گستردهى شخصى خودشان را هم باید بهعنوانِ «زندگى» تلقى کرد یا نه و … اینها مسایلى است که درحالِ حاضر، کارگران درگیر آنند.
نگاهى به فراز و فرودِ فعالیّتهاى سندیکایى و همچنین سیاستهاى رژیم گذشته نشان مىدهد که از دههى ۴۰ حزب ملّت و حزب مردم تشکیل مىشود، که یکى از اهداف آنها جذب سندیکاهاى کارگرى بود. حتا موفق شده بودند که سندیکاهایى مثل راهآهن را هم جذب بکنند. سندیکاهایى مثل سندیکاى کفّاشان و خیاط و بافنده و نانوا و تا حدودى هم، سندیکاى کافّه ـ رستورانها مقاومت کرده و استقلال خودشان را حفظ کرده بودند. این احزاب همواره براى جذب افراد و سندیکاها تلاشهایى را انجام مىدادند اما وجه غالب و خط مشى کلى هیأت مدیرهها، حفظ استقلالِ سندیکاها بود.
این روند همچنان ادامه داشت تا مىرسیم به دورانِ تأسیسِ حزبِ رستاخیز. این حزب بر آن بود که کلیهى سندیکاها و تشکلهاى مستقل را وابسته به خود بکند. توجه به این نکته، بسیار مهم است که تا قبل از این تاریخ «احزاب غیردولتى» درصددِ جذبِ تشکلهاى صنفى مستقل بودند اما از این تاریخ به بعد و با سیاست خاصِ شاه که اعلام کرده بود هر کسى عضو این حزب نشود مىتواند چمدانهایش را ببندد و برود، «حزب دولتى درصددِ جذبِ سندیکاهاى مستقل برآمد. یعنى قضیه به این سفتى و سختى بود؛ به این شکل که سعىداشتند که اگر وابسته و عضو حزب رستاخیز نشوند آنها را متلاشى سازند. بعد از این اولتیماتوم سندیکاى مستقلِ کفّاشان توانستند، استقلال خود را حفظ بکنند، و زیر این فشار بایستند و عقبنشینى نکنند، مسألهاى است بسیار مهم و تجربهآموز.
چرا و چگونه سندیکاى کفّاشان توانستبه چنین موفقیّتى دست یابد؟
جواد مهرانگُهر: بهطور مشخص مىتوان گفت که بعد از این اولتیماتوم و تهدیدها سندیکاى کفّاشان وابسته به حزب رستاخیز نشد ولى دبیر وقت سندیکا، به احتمالِ خیلى قوى در داخل اینها بود. این قضیه پس از کنگرهى «آزاد مردان و آزاد زنان» بیشتر معلوم شد. داستانِ کنگره به اینصورت بود که ایشان رفته بود با حکومت همکارى مىکرد و این مسأله را هیأت مدیره هم مىدانست. هر چهقدر هم گوشزد مىکردند، مىگفت: من، کِى از شما دعوت کردم که بیایید. من خودم تنها رفتم و ارتباطى هم با سندیکا ندارد. من که از طرف و یا به نمایندگى از سندیکا نرفتهام و …». یک شب قبل از برگزارى کنگره، عناصرى از داخلِ کنگره خبر دادند که دبیرِ وقتِ سندیکاى ما کاندیداى رئیسِ سنّى است. یعنى ایشان ابتدا رئیس مىشوند، کنگره را افتتاح مىکنند بعد هم شهردار تهران است که رئیس مىشود. اینرا ما متوجه شدیم. به ایشان گفته مىشود که اینکار را نکن. این نوع رفتار موجبِ صدمه خوردنِ حیثیّتِ سندیکا مىشود و همه مىگویند: «دبیر سندیکاى کارگران کفّاش در چنین تشکیلاتى رفته و …» که البته گوش او بدهکار چنین حرفهایى نبود. لاجرم ما تمهیدى چیدیم. ما مىدانستیم که کنگره ساعت ۷ صبح آغاز بهکار خواهد کرد و درهاى محل برگزارى هم ده دقیقه به ۷ بسته مىشود. از سوى دیگر، جلسات هیأت مدیره را همیشه صبحِ اول وقت مثلاً ساعت ۵/۵ یا ۶ صبح تشکیل مىدادیم. گفتیم ایشان را به جلسهى هیأت مدیره دعوت مىکنیم. نمىتواند که نیاید. به خودش هم گفتیم که بیا و حرفهاى بچهها را گوش کن و هر موقع هم که خواستى بروى، برو. اما بین خودمان قرار گذاشتیم که اینقدر سؤال پیچاش کنیم که دچار حواس پرتى بشود و ساعت جلسهى کنگره را فراموش کند. این نقشه را دقیق کشیدیم و همهى اعضاى هیأت مدیره سَرِ ساعت آمدند. این هم سر موقع آمد. شروع کردیم به پرسش کردن. ایشان ضمن اینکه به پرسشهاى ما جواب مىدهد در عین حال، حواسش به ساعتش بود. حدود ۲۰ دقیقه به ۷ بود که از جایش بلند شد. هر چى گفتند که این مسأله را باید توضیح بدهى، آن مسأله چه جورى شد؟ و … دیدیم فایده ندارد. ایشان اینقدر با تعجیل از پلهها پایین آمد و شروع کرد به دویدن که فکر مىکنم در عمرش اینجورى ندویده بود. بعدها شنیدیم که آخرین نفرى بود که قبل از بسته شدن در، خودش را رسانده بود. فرداى این جریان بود که روزنامهى کیهان عکسش را انداخته بود که جزو هیأت رییسه درکنگره نشسته بود.
آیا به غیر از ایشان افراد و یا گرایشهاى دیگرى هم در هیأت مدیره وجود داشت؟
جواد مهرانگُهر: نه! هیأت مدیره تقریبا یکدست بود و هیچ گرایشى اعم از گرایشهاى فردى و یا گروهى در داخل آن وجود نداشت. هدف، حفظِ استقلالِ سندیکا از جریانهاى انحرافى بود که مىخواستند بر خلاف منافع کارگران حرکت بکنند. البته، اعضاى هیأت مدیره امکان داشت که در حزبى فعالیّت داشته باشد اما آنچه مهم است این است که دوران سندیکاى مستقل با دوران قبلىاش تفاوتهاى اساسى داشت. در دههى۳۰ ــ ۲۰ یعنى در دورانِ «شوراى متحدهى مرکزى» همهى صنوف، سندیکا داشتند. بعد از کودتاى ۲۸ مرداد، «شوراى متحدهى مرکزى» بسته شد و فعالیّتهایش هم متوقف شد. تنها، پس از گذشت ۵ ــ ۴ سال یعنى از۱۳۳۷ ــ ۱۳۳۶، سندیکاهاى مستقل شروع به فعالیّت کردند. در این سندیکاها امکان داشت که افراد و کارگرانى با گرایشهاى سیاسى خاص فعالیّت داشته باشند، اما چون اصلِ اساسى مستقل بودنِ سندیکاها بود و تجارب گذشته هم وجود داشت، بنابراین شعارهاى احزاب و گروهها در داخل سندیکاها خریدار و مشترى نداشت و جوّ سندیکاها اجازهى فعالیتهاى اینچنینى را نمىدادند. در روزهایى هم که کنفرانسها، عمومى بود همهى کارگران مىتوانستند پشت تریبون قرار گیرند و مشکلات صنفى خود را مطرح بکنند.
بد نیست نکتهاى در اینجا در موردبیمههاى کارگران توضیح بدهم این است که سندیکاهاى کارگرى اینرا تصویب کردند که بیمهى کارگران باید اجبارى باشد. در اینجا مخالفت کارفرمایان مقاومت حکومت وجود داشت با اینهمه به علت پافشارى و مقاومت کارگران در نهایت مورد تصویب قرار گرفت. چرا که سندیکاها بر این عقیده بودند که اگر بیمهها اجبارى نباشد، کارفرمایان زیر بار نخواهند رفت. از سوى دیگر، بهعلت عدم آگاهى بخشِ عمدهاى از کارگران، از بیمه شدن فرار مىکردند. در این مورد نقش کارفرمایان نیز بىنتیجه نبود. چونکه در آن دوران کارفرمایان قوى و مهمى وجود داشتند و فاصلهى بین کارگران و کارفرمایان زیاد بود. یعنى کارگر بهراحتى رو در روى کارفرما مىایستاد و مىگفت که: تو حق مرا خوردى و حق مرا باید بدهى. اینرا بهراحتى به زبان مىآورد. اما امروزه این چارپایهها این قدر بههم چسبیده، کارگر یک چیزهایى هم بهعنوان «اعتراض» مىگوید. مثلاً مىگوید: «در این معامله تو بیشتر بُردى و به من کمتر دادى. درحالى که من بیشتر از تو زحمت کشیدم» لحنِ این سخن که توأم با نوعى ترس و لرز و استغاثه است با لحنِ کارگرانِ آن زمان که از موضعِ «بالا» و «حقطلبانه» بود، بسیار فرق مىکند. در آن زمان، کارگر براى ۵ ریال اضافه حقوق رو در روى کارفرما مىایستاد و به او نهیب مىزد که اگر حقام را ندهى اعتصاب مىکنم و سندیکا هم پشتیبانش بود. اینها با شرایط بعدى بسیار متفاوت است. اعتصابى داریم به نام اعتصابِ «۵ ریالىها». براى ۵ ریال اضافه حقوق اعتصاب کردند که تمامى کارگران در اعتصاب بودند و سندیکا هم حمایت کرد. این اعتصاب چنان گسترده شد که تمامى سندیکاهاى سایر صنوف نیز به حمایت از آن پرداختند. قضیه اینقدر بالا گرفته بود که با دستگیرى تعدادى از اعتصابکنندهها و دخالتِ ساواک جلوى اعتصاب را گرفتند. براى داشتنِ آب، پنکه، رادیو و سایر درخواستها تلاشهاى زیادى مىشد و کارگران در نهایت عموما به خواستههاىشان دست مىیافتند و این همه به برکتِ فعالیّتهاى متشکلِ کارگران بود.
برخوردِ حکومت وقت با سندیکا چگونه بود؟ در صورتِ مقاومتِ سندیکا آیا حکومت مجبور به عقبنشینى مىشد؟ چه ترفندهایى براى به زانو درآوردنِ سندیکا درپیش مىگرفت؟ اساسا آیا به سندیکاها از لحاظ مالى، امکانات و … کمک مىکرد یا نه؟
جواد مهرانگُهر: کمک مالى به سندیکاها، در صورتىکه آنها آلت دستِ حاکمیّت نبودند، جزو محالات بود و بنابراین، هیچوقت و به هیچ شکلى به سندیکاهاى مستقل کمک نمىشد. حکومت بر آن بود که از نفوذ و محبوبیّت این سندیکاها بهنفعِ خود استفاده کند. وزارت کار در زمان «خسروانى» تلاشِ بسیارى کرد تا از برجستگى و نفوذ سندیکاى کفاشان استفاده کند. علت چنین کارى هم به توانمندى و فعالیّتهاى این سندیکا برمىگشت که دستاندرکاران وزارت کار نیز، بنا به ضرورتهاى شغلىشان، از آن آگاهى داشتند. از جمله فعالیّتهاى ارزشمند آن دوره انتشار مجلهى «سندیکا» و همچنین «دانستنىهاى سندیکایى» بود که مورد توجه آنها واقع شده بود و در تلاش بودند تا از این برجستگى و توان بهره گیرند. البته، بىاینکه بخواهند کوچکترین کمکى هم بکنند؛ آنان به دنبالِ لقمهى حىّ و حاضر بودند. بهعنوان مثال، کارگاهى بود بهنام «پرنیان» که آتش گرفت و کارگرى هم سوخت. کارفرماها شروع کردند به جوسازى که کارفرماى این کارگاه از چنان توانمندىاى برخوردار نیست که بتواند خسارت این کارگر را بپردازد. از سوى دیگر، و در تقابل با این حرکت سندیکا نیز تبلیغات وسیعى را در حمایت از کارگرِ فوت شده به راه انداخت و کارگران را براى برنامههاى سَرِ قبر سازماندهى کرد. در این مراسم آقاى سمنانى سخنرانى کرد. وى صحبتهایش را با این بیت آغاز کرد:
کشتى شکست و مردمِ کشتى فنا شدند/
اى ناخدا! جوابِ خدا را چه مىدهى؟
سندیکا از طرفى فشار مىآورد و کارفرمایان نیز از طرف دیگر، وزارت کار هم این وسط بلاتکلیف و دو دل مانده بود. اما در نهایت، بهسمتِ حمایت از هیأت مدیرهى سندیکا حرکت کرد. این تمایل به سندیکا، مساوى برآوردنِ تمامى خواستههاى آن نبود بلکه با کدخدامنشى و اینکه سندیکا مقدارى کوتاه بیاید و کارفرمایان هم بخشى از خسارات را جبران کنند، به این مسأله فیصله داد. و در نهایت هم گفتند که بخشى از کمک را هم وزارت کار متقبل مىشود.
به این نحو، نمایندگانِ حکومت در مسایل سندیکایى خودشان را علاقهمند نشان مىدادند یا اینکه در مراسم افتتاحیهى سندیکا و برنامههاى دیگر آنها شرکت مىکردند و به این صورت از این شرایط در نهایت، بهنفع خودشان مىخواستند بهرهمند شوند؛ نحوهى برخورد حاکمیّت تابعى بود از سیاستِ کلىاش. زمانى شعار فضاى باز سیاسى مىداد و پاپیچ سندیکاها نمىشد و آنها را راحت مىگذاشت. زمانى هم این فضا بسته مىشد و در چنین شرایطى هم، سندیکاها از اولین مراکزى بودند که تحت فشارهاى بىرویه قرار مىگرفتند. از طرف دیگر، حاکمیّت معمولاً سعى مىکرد تا از سندیکاها در راستاى برنامههاى تبلیغاتى خود سود جوید. به همینخاطر، «خسروانى» که وزیر کار بود عموما در مراسمِ سندیکاها شرکت مىکرد و عکاسان و خبرنگاران نیز عکس و گزارش تهیه مىکردند و اینرا نشانى از دموکرات بودنِ حکومتىها قلمداد مىکردند. مراسم سندیکایى که وزیرِ کارِ وقت هم در آن شرکت مىکرد و عکسش هم در روزنامهها چاپ مىشدچه پیامى مىتوانست داشته باشد؟!
این نوع رفتارها را براى اخذ مشروعیّت درمجامعِ بینالمللى چگونه مىبینید؟ آیا فکرنمىکنید که بخشى از رفتارهاى حاکمیّتهایى از این دست براى جلبِ وجهه و جلبِ حمایتهاى جهانى بوده است؟ براى جلبِ رضایتِ سندیکاى کفّاشان چه فعالیّتهایى را انجام مىدادند؟ آیا فکر مىکنید تطمیع و تشویق براى شرکت در مجامعِ بینالمللى یکى از راههاى جلبِ رضایت سندیکاى کفّاشان بود؟
جواد مهرانگُهر: فردى از اعضاى هیأت مدیرهى سندیکاى کفّاشان را حاکمیّتِ وقت مىخواست جهتِ شرکت در کنفرانسِ جهانى کار به خارج از کشور اعزام بکند، که اعضا قبول نکردند. و این مربوط به روزگارى است که اعضاى سندیکا باید در حزب رستاخیز شرکت مىکردند که البته هیچکدامشان نیز شرکت نکرده بودند. اگر هیأت مدیرهى سندیکاى کفّاشان در حزب رستاخیز شرکت مىکرد هم نمایندهى مجلس مىتوانست داشته باشد و هم نمایندهاى در شوراى عالى کار. بهدلیل اینکه در چنان حزبى نرفتیم و شرکت نکردیم طبیعتا هیچ چیزى به ما ندادند. اما در مقابل، فردى از سندیکاى کافه ـ رستورانها را بهعنوان نمایندهاى از کارگرانِ ایران به کنفرانس فرستادند. این فرد عازم شد و موقعى که یک شب به برگزارى جلسه مانده بود، متن آمادهاى را بهعنوان متن سخنرانى در اختیارش قرار مىدهند. خودش تعریف مىکرد که: «وقتى نوبت به من رسید و من هم که بعد از چند بار روخوانى خودم را آماده کردم، ناخودآگاه قسمتهایى را که در موردِ کارگران و حقوقِ آنان بود با احساس و حرارتِ بیشترى خواندم و همین با احساس خواندن، موجبِ شد که ازسوى جمعیّتِ حاضر مورد تشویق قرار گرفتم. اما بقیهى قسمتها را معمولى قرائت کردم.» وقتىکه این عنصر وارد خاک ایران مىشود، توسط ساواک مورد سین ـ جین قرار مىگیرد که: چرا مورد تشویق قرار گرفتى؟ چرا بخشى را با حرارت خواندى که اینقدر تشویقت کردند و …این، وضعیّت آنزمان بود.
ضعفِ سندیکاى کفّاشان را در چه مىبینید؟ بهنظر شما هیأت مدیره و رهبرى سندیکا چه فعالیّتهایى مىتوانست انجام بدهد، که موفق به عملى کردنِ آنها نشد. ارزیابى شما از نقاط ضعف و نقاط قوتِ سندیکا چگونه است. وقتى پس از گذشتِ دهها سال به عملکردِ گذشتهتان نگاه مىکنید فکر مىکنید چه کارهایى را بایدانجام مىدادید و دنبالِ چه کارهایى نباید مىرفتید؟ چگونه است فراز و فرود تصمیمگیرى در سندیکاى کفّاشان؟
جواد مهرانگُهر: این نکتهى مهمى است که توجه به آن مىتواند تجربههاى ارزشمندى را بیان کند. وجودِ افراد با خط مشىهاى انفرادى و شخصى، بهنظر من، یکى از عمدهترین ضعفهاى سندیکا بود. سندیکا باید شرایطى فراهم مىآورد که صرفا مدافعانِ حقوقِ کارگرى در ردهى رهبرى قرار مىگرفتند و افرادى که به هر دلیل، در پى منافع محدود و شخصى بودند، از آن کنار گذاشته مىشدند. حذف این تیپ از افراد مىتوانست شرایطى را پیش بیاورد که سندیکا از حالت دودلى خارج شده و با قدرت و هیبت بیشترى حرکت مىکرد. توجه به این نکته داراى اهمیّت است که اگر سندیکایى مستقل بدون کوچکترین توجه به خواستههاى حاکمیّت حرکت مىکرد عموما ۲ حالت بیشتر در مقابلش نبود! یا توسط حاکمیّت ممنوعالفعالیّت مىشد یا اینکه روزبه روز بر قدرت و عظمت خودش مىافزود. وجود رهبرىِ یکدست و فعال در راستاى منافع کارگران، و به دور از منافع شخصى، تداوم فعالیّت چنین سندیکاى مستقل و آزادى را تضمین مىکرد. همانطور که اشاره شد، سندیکا در حالت دوم، با قدرت تمامتر ماند، که بهنظر من مىشد چنین کارى کرد. در واقع، بهقولِ معروف، با یکى به نعل و یکى به میخ زدن مىشد حرکت کرد. نه اینکه یکى از فعالان را یکبار ببرند دربار و او از اینرو به آنرو بشوَد.
بخشى از اعضاى هیأت مدیره نیز ــ چنانکه اشاره کردم ــ براى مسایلِ شخصى و در راستاى منافع فردى خودشان، فعالیّتهایى را بر علیه کُلِ روند سندیکا از خود نشان مىدادند. ضعفهاى شخصى این افراد نیز از دیگر علل انحراف برخى از رهبران سندیکا مىتواند باشد. به هرحال، در سندیکاهاى صنوف این ضعفها مىتوانسته وجود داشته باشد، چون صنف است و احتمال اینگونه رفتارها وجود دارد و کارى هم نمىشود کرد. اما سندیکاهاى برجستهتر و مهمتر که گستردگى بسیارى نیز داشتند مثل سندیکاى صنایع نفت، خط لوله و بعدها کارخانهى ذوب آهن مىتوانستند فعالیّتها و رفتارهایى را از خود نشان بدهند که سندیکاهاى صنوف از آنها تبعیّت کنند، حمایت کنند؛ همانندِ سایرِ کشورهاى جهان که چنین رفتارهایى بهوفور مشاهده شده است. ولى در اینجا، مخصوصا در حکومتِ ۱۳ سالهى هویدا هیچگونه رفتارى از این نوع مشاهده نشد. اگر دنبالِ حرکاتِ برجسته باشیم که داراى تأثیرات عالى و همهگیرترى باشد، در صورت مشاهدهى کمِ چنین پدیدهاى، بهنظر من، علت آنرا باید در ضعفِ کلى جنبشِ کارگرى جستوجو کرد و نمىتوان صرفا روى سندیکاهاى صنوف و یا ضعف آنها اصرار ورزید.
فعالیّتِ سندیکا، در مقاطعِ مختلف چگونه بود؟ آیا نمىاندیشید که در برخى از مقاطعِ زمانى، تفاوتهایى را مىتوان مشاهده کرد؟ آیا بهنظر شما سندیکاهاى صنوف در مقاطعى، نسبت به یک مقطعِ دیگر فعالتر و یا کاهلانهتر عمل نمىکردند؟ افت و خیزهاى فعالیّتهاى سندیکایى را چگونه مىتوان تبیین کرد؟
جواد مهرانگُهر: بهنظر مىرسد سندیکاها بهجاى خالى کردنِ میدان اگر مقاومت و ایستادگىهاى بیشترى را از خود نشان مىدادند، هر چند ممکن بود ضرباتى را هم تحمّل بکنند، بهتر بود. از نظر تاریخى مىبینیم که در کشورهاى دیگر این نوع مقاومتها در برابر بدترین حاکمیّتها وجود داشته است و حرکتهاى کارگرى بسیار برجستهتر از دورانى است که سندیکاها در ایران و در زمان شاه داشتند. حرکات دورانساز را در آنها بسیار زیاد مىبینیم در حالى که آن نوع حرکات به نوعى در کشور ما هم وجود داشته است.
در مورد زمینهها و علل و چرایى چنین رفتارى مىتوان کار پژوهشى انجام داد. شاید نزدیکى آنها به اروپا و وضعیّتِ خاص جغرافیایى ایران را بتوان یکى از علل دانست. وضعیّتى که در اتحاد جماهیر شورورى یکى از همسایگان آن بود که با سیاستهاى مشخصى اگر قرار بود حرکتى بشود، فشارهاى مضاعفى را لاجرم مىبایستى به سندیکاها تحمیل مىکردند. از طرف دیگر، آنها شاید برخى ملاحظاتِ خاصِ خودشان را در مورد حکومتِ شاه داشتند. این در حالى است که وضعیّتِ همسایگانِ ما، هم از لحاظ رشدِ صنعتى و گستردگى جنبشِ کارگرى چندان قابل توجه نیست. شاید اگر بهجاى کشورهاى خلیجفارس در جنوب و یا افغانستان و پاکستان در شرق، کشورهاى پیشرفتهى صنعتى مثلاً اسپانیا قرار داشتند، وضعیّتِ جنبشِ کارگرى و سندیکایى نیز در ایران فرق مىکرد و فعالانِ ایرانى تجارب همسایگانشان را اخذ مىکردند و فعالیّتهاى خود را عمق و گستردگىِ بیشترى مىدادند. تأثیر وضعیّت و رشد یافتگى صنعتى همسایگان بىتردید بسیار مهم است.
نکتهى قابل توجهى را که در این مورد مىتوانم براىتان نقل کنم به نزدیکترین تجربهى من برمىگردد: چندى پیش براى کارى رفته بودم به میدانِ اعدام، کوچهى صابونپزخانه، راستهى گیوهدوزان؛ وقتى دقت مىکنم مىبینم این کوچه مالِ ۸۰ سال پیش است. همینجورى دستنخورده مانده. فکر مىکنید از این سوراخها چى در بیاید؟! اگر خیلى ــ خیلى هُنر بکنند وقتى اخراجش کردند، به وزارت کار برود و شرح ماوَقَع بگوید، و در نهایت، حقِ اخراجش را بگیرد. اما بعد … مطمئن باشید بعد از چند مدت دوباره در همان سوراخها مشغولِ کار خواهد شد.
عللِ اینگونه وضعیّتها را باید در ضعف رهبرى، ضعفِ سندیکا دانست یا اینکه قضیه برمىگردد به بافتِ ذهنى و فرهنگى طبقهى کارگر؟ اینجا بافت اینگونه بود. اینجا کارگرِ صنایعِ نفت و یا کارگرِ خط لوله نفت که مثلاً در مسجد سلیمان در گرماى ۵۵ درجه در آفتاب کار مىکند و حقاش را مىگیرد، مطرح نیست. اگرچنین کارگرى را اخراج کنند که نمىرود چاه نفت بزند، اما اگر کارگرِ کفّاش را اخراج کنند فردا در یک کارگاه دیگر کار مىکند و یا اینکه خودش یک کارگاهى را عَلَم مىکند.
تحولات اقتصادى ایران چه تأثیرهایى رابر دگرگونى صنفِ کفّاشان بر جاى گذاشتهاست؟ مهمترین و بنیادىترین معضلِ این صنف را چگونه ارزیابى مىکنید؟ مشکلاتِ کفّاشان را در حال حاضر در چه مىبینید؟
جواد مهرانگُهر: بهطور کلى مىتوانم بگویم که تحولاتِ اخیر بافت و شیرازهى کفّاشان را در هم ریخته است. در حال حاضر، صنفِ ما ۳ شاخه شده است:
- مغازهداران: اینهمه مغازهى کفشفروشى شاید دهها برابر چند سالِ پیش.
کُلِ فعالیّتِ اینها در چى خلاصه مىشود؟! میزانِ شناخت و آشنایىشان با مسایل کفّاشى در حدِ بسیار ابتدایى و اولیّه است. شاید اغراق نباشد اگر بگویم سر و ته کفش را نمىتوانند تشخیص بدهند. مثلاً اگر پنجهى کفش را به پاشنه و پاشنه را بپنجهى کفش بدوزى متوجه نمىشوند! - دستهى دیگر، تولیدکنندگان هستند که کجدار و مریز کار مىکنند. برخى از کارگران سرشناس پیر شدند، برخى دیگر فوت کردند وبرخى از جوانها هم هستند که زحمت مىکشندو بههرحال، چراغ را روشن نگهداشتهاند. ولى آنچه حیاتى است، ایناست که کمسرمایهها سودِ چندانى نمىبرند.
- دستهى دیگر، تاجرانِ جنسفروشى هستند که موادِ اولیّه را تهیه مىکنند. این شاخه نیز در حال حاضر سعى مىکند بهصورتِ نقدى فعالیّت بکند و مواد اولیّه را با قیمتهاى بسیار بالایى ـ بى اینکه کارى انجام داده باشد ــ از آن دست مىخَرَد و از ایندست به [تولیدکننده] مىفروشند. سودِ اصلى از آنِ این دلالان است.
اما نکتهى دیگرى که از اهمیّت زیادى برخوردار است، خُرد شدنِ کارگاههاست. به این معنى که مثلاً یک کارگاه با حدود ۲ میلیون تومان مىشود «کارگاه»! یعنى با ۲ میلیون تومان مىشود وسایلى را فراهم آوَرد و اسمش را هم گذاشت «کارگاه». فرض مىکنیم که این کارگاه در هفته ۴۰ جفت کفش مىدوزَد و باز اگر فرض کنیم این ۱۰ کارگاه را بشود با هم ادغام کرد سرمایهاى معادلِ ۲۰ میلیون تومان فراهم مىشود. در عین حال، کل تولیدى ۱۰ کارگاه در هفته مىشود ۴۰۰ جفت. با این مبلغ سرمایه هم کفشهاى بیشترى را مىتوان تولید کرد و هم کفشهایى با کیفیّتِ بسیار بالاتر. در عین حال که مىشود برنامهریزى و سازماندهى منسجمى را نیز تدارک دید که اتلاف هزینهها و سرمایهها و نیروها را نیز به حداقل رساند. اما چنین سیاستى کو؟! چرا کارگاهها خُرد شده؟! این سیاست را چه کسانى پیش مىبَرَند؟! این کارها بهنفع کدام طبقه است؟! منافعِ اقتصادى چه گروهى فراهم مىآید؟! یکى از همکاران تعریف مىکرد که تلاش بسیار زیادى کردیم که این خُرده کارگاهها را دور هم جمع کنیم و اتحادیه بزنیم. اما موفق نشدیم.
براى ساماندهى وضعیّتِ کفّاشان کارهاى مختلفى مىتوان انجام داد. نمونهاش هم، سندیکا و اتحادیه است و از طریق اتحادیه کارِ ساماندهى تولید و توزیع را انجام داد. بهعنوان مثال، مىتوان برنامهریزى کرد و کلیّهى تولیدات کارگاهها را در ۳ وضعیّتِ «درجهى یک»؛ «درجهى ۲»؛ و «درجهى ۳» برنامهریزى کرد و یک جفت از این کفشها را هم به مغازهدارها نداد. تمام این کفشها را در تعاونى اتحادیه یا سندیکا ریخت و هر مغازهدارى هم مایل به خرید بود از طریق تعاونى اتحادیه اقدام بکند، یا اینکه: براى مُدلِ کفش، هیأت مدیره داشته باشیم. مگر فرانسه، مگر شارل ژوردن، مگر کریستین دیور، مگر ترکیه و … مُدل تعیین نمىکنند؟ ما هم مُدل تعیین کنیم. چرا آنها مُدل تعیین بکنند؟ از طرف دیگر، جنس هم مستقیم از کارخانه تحویلِ تولیدکننده داده شود، نه اینکه ۱۰ دلال این وسط پولِ مفت بخورند.
ما ــ در حد خودمان ــ اینجورى مىفهمیم که راهحل این است. مگر اینکه راهحلهاى بهترى ارایه شود که عملاً چنین چیزى یا ارایه نشده و یا وجود ندارد. در رژیمِ شاه، سیاست این بود که کارگاهها را خُرد بکنند تا اینها نتوانند زیرِ یک سقف جمع بشوند. رژیمِ شاه از اجتماع دهها هزار کارگر در یک نقطه هراسان بود و به هیچوجه اجازهى چنین تجمعى را نمىداد. بههمین علت هم بودکه تمایل چندانى به گسترشِ کارخانههاى عظیم نداشت و هدفاش این بود که بهجاى اینکه کارگران ده هزارتایى زیر یک سقف باشند، اینها در گروههاى ۴۰ ــ ۳۰ تایى باهم باشند که کنترلش هم راحتتر باشد.
ضرورتِ تشکیل سندیکا را تا چه حدمىدانید؟ بهنظر شما، آیا اصولاً نیازى به چنین تشکلِ مستقل وجود دارد یا نه؟
جواد مهرانگُهر: هر کسى که فعالیّتِ تولیدى بخصوص در صنفِ ما دارد، مىداند که جریان کارگرى، سندیکا مىخواهد. هر کسى که تولید مىکند و زحمت مىکشد سندیکا و اتحادیه مىخواهد. اگر بگوییم که کارگرى چنین نیازى را احساس نمىکند، به خطا رفتهایم. یا اگر اذعان کنیم که شرایط چنین فعالیّتى وجود ندارد، باز هم به خطا رفتهایم. اینکار، «شرایط» برنمىتابد! همیشه، شرایط اش را دارد. اگر در مَثَل مناقشه نباشد مىتوان گفت که وقتى در جامعهى متمدن در یک کشتى غرق شده، ۳ نفر جان سالم بهدر مىبَرَند، براى احقاقِ حق اتحادیهاى ایجاد مىکنند و پىگیر مطالباتشان هستند. حال چگونه مىشود که هزاران کارگر بدون اتحادیه یا سندیکا بخواهند فعالیّت و تولید داشته باشند؟
مسأله این است که باید شروع کرد و از عناصر باتجربه هم مدد گرفت و آرام ــ آرام از جمعیّتهاى ۷ ــ ۵ نفرى شروع کرد تا رسید به جمعیّتهاى ۷۰۰ نفرى. وقتى جایى چراغش روشن شود و جمعیّتى نیز زیر آن چراغ گِرد آیند، قطعا این روند گسترش مىیابد. پیدا کردنِ عناصرى که این جمع را حرکت بدهد، بسیار مشکل است. کیست که گذشت داشته باشد و پا در میدان بگذارد؟! بهنظر مىرسد، روزگارى بود که زندگى راحتتر بود، دغدغدهاى شخصى کمتر بود و در عین حال نیز گذشت افراد بسیار فراوانتر بود، اما اکنون شرایط از هر لحاظ متفاوت است.
بههر حال، در واجب بودن و در درست بودنِ این تجمع شکى نیست. از سوى دیگر، سیاست دولت و حاکمیّت هم شرط است. نمىشود سیاستِ کلى حاکمیّت را ندیده گرفت. مثلاً رژیم شاه چون مىخواست در مجامعِ جهانى خودى نشان بدهد، ادعا مىکرد که ما «سندیکا» هم داریم ولى فقط فُرمِ ظاهرى آنرا مىخواستند.
با سپاس از قبولِ دعوت و شرکت دراینگفت وگو.
—————
منبع: وبلاگ کار در ایران
https://kargareirani.blogsky.com
——————————————————-
متاسفانه بخش دیدگاههای این مطلب بسته است.