باب آواکیان: نسل بومرها- “اکس، وای، زی”: مشکل “نسلها” نیستند، بلکه این نظام است
نسلها گروههای واقعی اجتماعی هستند و نسلهای معین تجربیات متفاوتی با سایر نسلهای دیگر دارند. اما قبل از هر چیز، نسلها “یکدست” نیستند، آنها از طبقات مختلف، ملیتها (یا “نژادها”)، جنسیتهای مختلفی و غیره تشکیل شدهاند. و حتی اساساً، هر آنچه را که مردم و همه نسلهای مختلف تجربه میکنند، توسط نظامی که مردم در آن زندگی میکنند و بیش از همه، توسط نظام اقتصادی (روابط تولیدی) و روابط و نیروی محرکه اساسی آن و همچنین روابط اجتماعی مربوطه (بهعنوانمثال، روابط نژادی و جنسیتی) و نظام سیاسی و فرهنگ و ایدههای غالب که منعکسکننده و مجری این روابط اقتصادی و اجتماعی است، شکل میگیرد. ….
——————————————————-
نسل بومرها- “اکس، وای، زی”:
مشکل “نسلها” نیستند، بلکه این نظام است
نویسنده: باب آواکیان
۲۷ آوریل ۲۰۲۰ | revcom.us
مترجم: برهان عظیمی
امروزه شنیدن ادعاهایی در مورد نسلها و آنها را در مقابل یکدیگر قرار دادن، بسیار متداول شده است. نسل “بومرها” و بعد نسلهایی که با “علائم” اکس، وای، زی (”X ، Y ، Z”) مشخص میشوند، وجود دارد. از سوی برخی در بین این نسلهای بعدی (متولدین بعد از نسل بومروها-م)، “بومرها” را با اتکا بهطعنهی تحقیرآمیزِ “بسیار خوب بومر” خطاب قرار داده و همراه با صدور کیفرخواست سرزنشآمیز علیه آنها (بومرها) به خاطر ایجاد دنیای آشفتهای که افراد جوانتر به ارث میبرند ازجمله بحران شتابیابندۀ در تغییرات اقلیمی(تغییرات آب وهوا-گرمتر شدن دمای کرده زمین-م)، شنیده میشود. و در بین برخی از “بومرها” که از تاریخ و رویدادهای مهم جهانی اندکی آگاهی دارند و قصور در انجام راههای معنیدار برای مقابله با اقدامات وحشتناک کسانی که در قدرت هستند، این تمایل وجود دارد که از این پدیده که به نظر میرسد افراد جوانتر به طرز بدبینانهای به سویش جذبشدهاند، ابراز ناراحتی یا حتی نفرت کنند. بنابراین بررسی و کندوکاو این مسئله که چگونه “نسلهای” مختلف با مشکلات بسیار واقعی و خطرات امروز که مردم با آن روبرو هستند، ارتباط دارند، مهم است.
نسلها گروههای واقعی اجتماعی هستند و نسلهای معین تجربیات متفاوتی با سایر نسلهای دیگر دارند. اما قبل از هر چیز، نسلها “یکدست” نیستند، آنها از طبقات مختلف، ملیتها (یا “نژادها”)، جنسیتهای مختلفی و غیره تشکیل شدهاند. و حتی اساساً، هر آنچه را که مردم و همه نسلهای مختلف تجربه میکنند، توسط نظامی که مردم در آن زندگی میکنند و بیش از همه، توسط نظام اقتصادی (روابط تولیدی) و روابط و نیروی محرکه اساسی آن و همچنین روابط اجتماعی مربوطه (بهعنوانمثال، روابط نژادی و جنسیتی) و نظام سیاسی و فرهنگ و ایدههای غالب که منعکسکننده و مجری این روابط اقتصادی و اجتماعی است، شکل میگیرد.
در ارتباط با “بومرها”، اولازهمه، واقعیت مهمی وجود دارد که این روزها اغلب شناخته نمیشود (یا حتی توسط بسیاری از خود بومرها نیز شناخته نمیشود) و توسط قدرتها و نهادهای مسلط پوشانده شده و تحریف شده است:
در دهه ۱۹۶۰، یک نسل کامل (یا بخش بزرگی و تعیینکننده آن نسل) از شوونیسم افراطی آمریکایی گسست کردند … و با دادن هزینه واقعی، جرأت ایستادگی در برابر جنایات صورت گرفته در اینجا و در سراسر جهان توسط حاکمان این کشور، و برای یک دنیای بهتر جنگیدند.(۱)
و:
در سال ۱۹۶۸ و چند سال پسازآن، تعداد زیادی از مردم ازجمله میلیونها جوان از طبقه متوسط و همچنین تودههای مردم فقیر و ستمبر، در این کشور وجود داشتند که با یک نفرت کاملاً برحق و مشروع از این نظام خواهان دنیایی کاملاً متفاوت و بهتر-و این نفرت عمیقاً به بطن نیروهای مسلح این نظام رسیده- حتی اگر درک بیشترشان توسط احساسات انقلابی که درعینحال برحق و صالح بود، فاقد هرگونه پایه علمی عمیق و مداوم مشخص میشد، بود.(۲)
همراه با درک نیاز برای- و یک باور واقعی به امکان-ایجاد جهانی کاملاً متفاوت و بهتر و نپذیرفتن استدلالات خستهکننده در مورد اینکه چرا امور باید به شکلی باشند که وجود دارند، در آن زمان گسست چشمگیری با مفهوم “فردگرایی” بهعنوان مهمترین چیز در جهان، و نگرانیها و جاهطلبیهای شخصی را بالاتر ازآنچه که در جامعه و جهان بزرگتر اتفاق میافتد، طرد کردن، موجود بود. برای بیان دقیق این موضوع، اگر کسی در آن روزها عباراتی مانند “آینده من” را بیان کرد- جملهای که اکنون بسیار معمول است-آنها معمولاً با ابراز انزجار روبرو میشدند (و هرگونه مفهوم “مارک من” را اصلاً فراموش کنید که گفتنش جایی در آن زمان نداشت).
البته، درحالیکه این امر بهطورقطع در مورد “بخش بزرگ و تعیینکننده آن نسل” صادق بود، اما در مورد اشخاصی مانند دونالد ترامپ (یا جورج دبلیو بوش) که هرگز بخشی از اینها نبودند و درواقع با هرچه راجع به آن مثبت بود و ابتکار عملگرایانهای در بین آن نسل وجود داشت و زمانی که در دهه ۱۹۶۰ ازنظر سیاسی و عقیدتی به وجود آمد و “به منصه ظهور” رسید، بهطور خشمگینانه مخالفت میکردند (و هنوز نیز مخالفت میکنند). و افرادی مانند جو بایدن نیز هرگز جزئی از قیام رادیکال مثبت آن زمان نبودند.
از آن زمان ، بااینحال ، همانطور که من نیز اشاره کردم:
متأسفانه، بسیاری از افراد آن نسل (اگرچه نه همه آنها) سردرگم و ازهمگسسته شده و به خودشان اجازه دادهاند همانطور که فرانسویها میگویند به “سربهراه” (récupéré) تبدیل شوند، یعنی اینکه آنها به زیر بال جناح طبقه حاکم بهویژه نمایندگان “لیبرال” آن در حزب دموکراتیک رفتهاند، و بسیاری از مواردی را بر اساس شروط نظامی که قبلاً صحیحاً آن را شرور و جنایتکار میشناختند، پذیرفتند.(۳)
در مورد اینکه چرا بسیاری از آنها در سالهای پس از دهه ۱۹۶۰ “سربهراه” شدهاند و مواردی که علیه آنها قیام میکردند و همچنین باوجودآنکه درندهخویی و درواقع تهدیدهای موجودیت و ادامه حیات برای خود بشریت، از سوی این نظام ادامه یافته و یا حتی شدیدتر شدهاند، پس گرفتند، به این دلیل نیست که آن افراد صرفاً به تعبیر انتزاعی “پیرتر”، خسته و محافظهکارتر شدهاند. دلیل آن اساساً این است که در آن زمان هیچ انقلابی وجود نداشت و همان نظامی که مردم علیه آن قیام میکردند در قدرت باقیمانده است. در تعدادی از نوشتهها، من گفتم که چرا در آن زمان هیچ انقلابی رخ نداد، و من تغییرات عمده، عمدتاً از نوع منفی را که در طول دهها سال اتفاق افتاده است بررسی و تجزیهوتحلیل کردهام، ازجمله افزایش طفیلیگری(انگلیسم) این کشور یعنی این واقعیت که ثروتش درنهایت بر پایه شبکه گسترده بینالمللی مافوق استثمار کارخانههای عرقریزان، بهویژه در جهان سوم آمریکای لاتین، آفریقا، خاورمیانه و آسیا، حتی اگر این ثروت ب طور بسیار نابرابر در داخل این کشور توزیع میشود، قرار دارد.(۴) این انگلیسم همراه با این واقعیت است که فردگرایی(individualism- ایندیویدوآلیسم- دستیابی تقریباً یکجانبه به اهداف و جاهطلبیهای شخصی، عملاً و غالباً در رقابت تهاجمی با همه افراد دیگر)بهویژه در این کشور تا حد افراطی ارتقا یافته است.(پنج) همه اینها افراد همه نسلها را تحت تأثیر(آلوده) قرار داده است.
بهطور خلاصه، اینکه هماکنون جهان در وضعیت وحشتناک است، ازجمله اینکه چرا بحران آبوهوا با شتاب بیشتری بدتر میشود، به این دلیل میباشد که جهان همچنان تحت سلطه این نظام سرمایهداری- امپریالیسم هست و این تأثیر قدرتمندی در چگونگی تفکر آنها(نسلهای مختلف-م) و بهطور خاص اینکه آنرا(جهان) چگونه میبینند و در رابطه با آن چهکاری باید انجام دهند، دارد. مشکل “نسلها” نیست. دلیل مشکلات جهان “نسل بومر” به خاطر این امر مسلم که شمار بسیاری از آن نسل “سربهراه” شدهاند (حتی درحالیکه بسیاری از آنها بیزاریشان همچنان از به برخی از جنایات بسیار فجیع این نظام ادامه دارد)، نمیباشد؛ حتی این واقعیت مسلم که بسیاری از کسانی که اکنون بر روی این نظام ریاست میکنند از “نسل بومر” هستند و به همین خاطر این نظام بسیار وحشتناک است، هم نیست- این ماهیت خود نظام است، صرفنظر از اینکه چه کسی در مقام هدایت آن قرار دارد و آنرا را اشغال میکند. بنابراین، نسلهای متوالی (نسلهای “اکس”، وای” و یا “زی” یا هر چیز دیگری) علت همه اینها در عدم موفقیت بسیاری از آنها در جدا شدن(گسست) با شوونیسم آمریکایی یا تمرکز وسواسانگیز آنها بر روی خودشان (حتی همانطور که بسیاری نیز از وضعیت جهان گلایه میکنند و “بومرها” را به خاطر وضعیت دهشتناک کنونی جهان مقصر میدانند) نیستند. این راهحل با مقصر دانستن یک نسل یا نسل دیگر به خاطر کاستیها و شکستهای واقعی و یا خیالی آن پیدا نمیشود. پاسخ این است که انواع چشمبندها(پردهها)را به دور بیندازید و این ضرورت را تشخیص دهید که مشکل اساسی این نظام چیست- و این واقعیت که هیچ تلاشی برای اصلاحات(رفرم) یا انتخاب “رهبران بهتر” در محدوده(چارچوب) این نظام برای مقابله با آن از طریق راههای خردمندانهای از طرف تودههای بشریت که روزانه در معرض رنجهای وحشتناک قرار میگیرند و بشریت بهطورکلی با بحرانهای بسیار واقعی و رو به رشد روبرو است و آینده بشریت بهطورجدی تضعیف شده است، وجود ندارد.
فقط یک انقلاب واقعی، که هدف آن چیزی مگر سرنگونی این نظام و ایجاد یک نظام کاملاً متفاوت رادیکال و بهمراتب بهتر نیست، نشانگر امکان مقابله با همه اینها به شکلی که مطابق با منافع اساسی تودههای بشریت و درنهایت بشریت بهعنوان یک کل باشد، است. و برای داشتن یک فرصت واقعی برای تحقق بخشیدن به این واقعیت باید یک رویکرد علمی مداوم برای درک و تغییر جهان داشته باشیم – که فراتر از پدیدههای ثانویه مانند نسلها رفتن و برای ارائه راهحل به علت اساسی مشکلات رجوع کرده و اساسش را بر: یک انقلاب واقعی و جامعه و دنیای نوینی که چنین انقلابی راه را برای آن باز میکند، قرار دهد.(۶)
https://t.me/New_Communism/1977
———————
[1] – baby boomers یا boomers- (بیبی بومرس یا بومرس) کودکان بومر: بومرها به افراد یا نسلی از افرادی که بهطور مشخص در سالهای پس از جنگ جهانی دوم در آمریکا هنگامیکه نرخ تولد بهطور موقت افزایش قابلتوجهی داشت، متولد شدهاند، اطلاق میشود. در آمریکا مادران و پدران یا نسل قبل از بومرها را نسل X-اکس مینامند. کودکان بومر یا بومرها گروه جمعیتی هستند که پس از و به دنبال «نسل خاموش و نسل قبل اکس- X » به دنیا آمدند. این نسل اغلب بهعنوان افراد متولدشده بین سالهای ۱۹۴۶ و ۱۹۶۴، در دوره رونق کودک بعد از جنگ جهانی دوم تعریف میشود. توسعه عظیم شمار کودکان بهعنوان “موج شوک” توصیف شده است که قد و هیکلشان از نسل قبلی بلندتر و بزرگتر بود به همین خاطر به آها “خوکان هیولامانند» نیز گفته میشود؛ بهویژه در این بازه زمانی ۷۶میلیون آمریکایی متولد شدند.- توضیح مترجم
[۲] – récupéré- به انگلیسی recuperate – اصلاحشده، تحزیب یافته یا سربهراه شدن. سر بر خط یا مطیع و فرمانبردار شدن. مترجم
———————
پانویسها:
۱. رژیم ترامپ/پنس باید برود! به نام بشریت ما یک آمریکای فاشیستی را نمیپذیریم، جهانی بهتر ممکن است. فیلم این گفتار باب آواکیان در revcom.us در دسترس است.
۲. چرا ما به یک انقلاب واقعی احتیاج داریم و چگونه واقعاً میتوانیم انقلاب کنیم. متن و فیلم این گفتار باب آواکیان در revcom.us در دسترس است.
علاوه بر آنچه در “چرا ما نیاز داریم … چگونه میتوانیم …” (و در بخش رژیم ترامپ/پنس باید برود!)، موارد زیر روشنایی بیشتری را در مورد تغییرات مهمی که در دهه ۱۹۶۰ اتفاق افتاد، مؤلفههای اصلی و ویژگیهای طغیان رادیکال آن زمان و تضادهای مهم با زمانهای اخیر میکند:
اول، صحبت درباره فرق بین امروز و دوره ۱۹۶۰ در این کشور و در کل جهان مهم است. در آن زمان، یعنی در دهه ۱۹۶۰، تودههای مردم در سراسر جهان، ازجمله در این کشور، سرشار از امید و اراده در مورد چشمانداز ایجاد دنیایی کاملاً متفاوت و بهتر بودند. در سرتاسر جهان سوم، مبارزات آزادیخواهی باهدف برچیدن یوغ ستم استعماری که برای دهها سال و حتی قرنها به نسلها تحمیلشده بود، صورت گرفت. و در خود کشورهای امپریالیستی – ازجمله بهویژه در ایالاتمتحده آمریکا- نسلی که در دهه ۱۹۶۰ پدید آمد، هم درک نیاز و هم باور واقعی به امکان ایجاد جهانی کاملاً متفاوت و بهتر داشتند و علاقهای به شنیدن تمام استدلالها در مورد اینکه چرا امور باید بهگونهای باشند که هستند در آنها وجود نداشت.
این در مورد جوانان تحصیلکرده که بسیاری از آنها جزو اولین کسانی بودند که در میان خانوادهشان به دانشگاه رفتند صادق بودند و هنگامیکه به دلیل نیازهای بینالمللی توسط طبقه حاکم چیزهایی گشوده میشد، بهعنوانمثال کلیه اپیسود(بخشهای مسابقه و رقابت-م) قمر مصنوعی و اتحاد جماهیر شوروی ماهوارهای را به مدار فرستاد و ناگهان ایالاتمتحده آمریکا بهعنوان بخشی از مشاجره کلی با اتحاد جماهیر شوروی که در آن زمان کاملاً درراه بازگرداندن(احیای) قطعی سرمایهداری و تلاش برای تبدیلشدن به یک قدرت بزرگ امپریالیستی جهان قرار داشت، با بهاصطلاح “مسابقه فضایی” روبرو شد و بهاینترتیب امپریالیسم آمریکا را با یک چالش واقعی برای تسلط بر جهان روبرو کرد. بنابراین میلیونها جوان سفیدپوست تحصیلکرده وجود داشتند که بهنوبه خود از جوانان تحصیلکردهای که از میان تودههای اصلی بهویژه سیاهپوستان آمده بودند و در دهه ۵۰ و بهخصوص اواخر دهه ۵۰ از محیط مبارزات مربوط به حقوق مدنی آمده بودند و جنبش سیاهپوستان که در اواسط تا اواخر دهه ۱۹۶۰ بسیار رادیکالتر شد و از حقوق مدنی به سمت آزادی سیاهان با یک جهتگیری و انگیزه انقلابی قطعی رفت، الهام گرفتند، هرچند که در میان افراد مختلف تعریف و برداشتهای بهطور کاملاً گسترده و درعینحال متفاوت وجود داشت.
و این(جهتگیری و انگیزه انقلابی) در میان تودههای اصلی و تحتانی مردمی که بهشدت تحت ستم در این کشور قرار داشتند، یعنی نهتنها مردم سیاهپوست بلکه همچنین در میان چیکانوها(لاتین تبارهای مقیم آمریکا-م) و دیگران که مدتها در محدوده آمریکا مورد ستم واقعشده بودند بهگونهای که این در بین افراد فقیر و تحت ستم اصلی(عادی)، و همچنین میلیونها نفر در بین جوانان تحصیلکرده طبقه متوسط ، گسترش یافت که تمایل به دنیایی کاملاً متفاوت و بهتر، و یک احساسات انقلابی واقعاً و کاملاً محکم که باید تمام این جهان وارونه شود و “ما به کسانی که در تمامی این مدت مقام فرماندهی این وحشتها را بر عهده داشتند و با ریاکاری به ما میگویند چگونه “این بهترین از همه جهان ممکن است، گوش نمیدهیم”. این با طرح شعار “به کسی که بالای ۳۰ سال است اعتماد نکنید” بهویژه در بین جوانان تحصیلکرده مشخص میشد، که باوجوداینکه کمی بهصورت مکانیکی مطرح میشد بااینحال یک نکته واقعی داشت: ما نمیخواهیم به این حرفهای خستهکننده رهبران فسیل قدیمی گوش دهیم.”…
بنابراین این احساساتی بود که بهسادگی به مسئله سنی ربطی نداشت. بیشتر شبیه این بود: به این افراد نمیتوان اجازه داد دنیا را اداره کنند و دنیا را به همان شکلی که هست خراب کنند. این احساسات نهتنها در میان میلیونها و میلیونها انسان فقیر و تحت ستم جا باز کرد(نهادینه شده) بود و از آن طرفداری میشد، بلکه بهطور گسترده در بین جوانان طبقه متوسط نیز دیده میشد. و همانطور که در نوشته چرا ما به یک انقلاب واقعی نیاز داریم و چگونه واقعاً میتوانیم انقلاب کنیم، به این نکته اشاره کردم که در اواخر دهه ۱۹۶۰ این بهطور گسترده و عمیق در کل جامعه حتی به نیروهای مسلح همان نظامِ سرمایه داری-امپریالیستی در این کشور گسترشیافته بود. بهعنوانمثال، به یاد دارم که نظرسنجی توسط ارتش صورت گرفت که ازجمله موارد دیگر، این سؤال را مطرح میکرد: سربازان، سربازان درجهدار و ارتشیان آمریکا به دنبال رهبری سیاسی چه کسانی؟ آیا به دنبال رهبری سیاسی در میان سربازان سیاهپوست هستند یا رئیسجمهور آمریکا؟ که در آن لیست رئیسجمهور در آخرین ردیف قرارگرفته بود. اکثریت و بالاترین “گیرنده رأی” به الدریج کلیور رهبر حزب پلنگ سیاه تعلق داشت. بنابراین وقتی مواردی ازایندست را دارید، یک مشکل واقعی برای نظام وجود دارد. حتی باوجود نقاط ضعف و محدودیتهای الدریج کلیور که بسیار واقعی بودند، این مسئله منعکسکننده چیزی بسیار، بسیار مثبت بود.
بهعنوان یکی از جلوههای همۀ اینها، در بین سیاهپوستان- که همیشه به ما گفته آنها ذاتاً مذهبی هستند- بهویژه در بین جوانان رویگردانی گستردهای از دین شد. چرا؟ ازآنجاکه مردم مملو از امید بودند، آنها باور نمیکردند که امید به دنیای بهتر وجود ندارد. آنها پر از امید به دنیای بهتر در این جهان بودند. و به همین ترتیب، در بین سیاهپوستان بهویژه از طرف جوانان، رویگردانی عمده از دین و کلیه سنن قدیمی که همراه با دین بودند و تأثیر محافظتکنندهای در نگهداشتن مردم(بیحرکتی و سربهراه بودن-م) بودند، وجود داشت. به یاد داشته باشید که در آن زمان مالکوم اکس وجود داشت که سخنرانی میکرد (حتی باوجودآنکه او هنوز مذهبی بود، اسلام را در دست گرفته بود) به مردم گفت “من اهمیتی نمیدهم” (من نقلقول غیرمستقیم از مالکوم اکس میآورم، اما این جوهر چیزی است که او گفت): “برای من مهم نیست که شما یک مسیحی متدیست یا باپتیست یا یک سیاهپوست متدودیست طرفدار اسقف اعظم(پاپ) ، یا هر چه هستید باشید، وقتی به این اینجا (محل سخنرانی من میآیید) میآیید باید آن دین را در کمد بگذارید، زیرا باوجود همهکارهای خوبی که انجام داده است، شما باید آن را کنار بگذارید. ” باوجوداینکه مالکوم اکس مذهبی بود، او نمیگفت “مسیحیت را کنار بگذارید و مسلمان شوید”. او میگفت “ما به این چیزها-اعتقادات شخصی- در قلمرو عمومی نیاز نداریم.” و او همچنین به نسلهای قدیمی گفت: “امروزه این جوانان نمیخواهند چرند بشنوند، آنها نمیخواهند از شما عمو توماسهای پیر بشنوند که به آنها بگویید که چه شانس و محدودیتی در مقابلشان قرار دارد.” این احساساتی بود که بهویژه توسط جوانان بلکه همچنین در برخی افراد مسن موردتوجه و حمایت قرار میگرفت. و این احساسات تنها در بین سیاهپوستان نبود. ملکوم اکس یک الهامبخش و تأثیرگذار رادیکال بود، تأثیر بسیار مثبت رادیکالی در بین جوانان تحصیلکرده ازجمله بسیاری از طبقه متوسط سفیدپوست داشت.
بنابراین مسئلۀ برخورد به دین بسیار متفاوت تظاهر پیدا کرد. مردم از دین دور میشدند. اگر فیلم پنتر(نه فیلم اخیر پلنگ سیاه، بلکه فیلم قدیمی پلنگ، درباره حزب پلنگ سیاه) را به خاطر دارید، این صحنه وجود دارد که یکی از جوانان با مادرش بهنوعی در حاشیه یک راهپیمایی حزب پلنگ در حال گفتگو است. مادر در مورد دین چیزی میگوید ، و پسر جوان در این زمینه پاسخ میدهد: “خوب، حزب پلنگ سیاه میگوید ما فقط باید دین را کنار بگذاریم، این دین به درد ما نمیخورد، این چیزی نیست که ما به آن نیاز داریم.” (دوباره آنرا نقل به معنی ارائه دادم، اما این جوهر آن است). و مادر پاسخ میدهد: “آیا تو به این اعتقاد داری؟” خوب بله، بسیاری از جوانان سیاهپوست در آن زمان به این خیلی اعتقاد داشتند.
[از نوشته «امید برای بشریت بر اساس علمی، شکستن با فردگرایی، انگلیسم و شوونیسم آمریکایی». متن این اثر باب آواکیان نیز در revcom.us موجود است.]
۳. رژیم ترامپ پنس باید برود!
۴- در تعدادی نوشتهها- ازجمله نوشته «چرا ما به یک انقلاب واقعی نیاز داریم و چگونه واقعاً میتوانیم انقلاب کنیم؛ «فراشکافتها: فراشکافت تاریخی توسط مارکس، و فراشکافت بیشتر با کمونیسم نوین: یک شرح خلاصه پایهای».و «امید بشریت بر اساس علم، شکستن با فردگرایی، انگلیسم و شوونیسم آمریکایی». و پاسخ باب آواکیان به مارک رود در مورد درسهای دهه ۱۹۶۰ و نیاز به یک انقلاب واقعی (همه این موارد در revcom.us در دسترس است)- پاسخ میدهد. باب آواکیان در مورد اینکه چرا در اوج قیامهای دهه ۱۹۶۰ “هیچ انقلابی وجود نداشت” صحبت میکند و “تغییرات اساسی، عمدتاً از نوع منفی که در طول دهها سال اتفاق افتاده است.” ازجمله این مشاهدات موارد زیر است: (از پاسخ باب آواکیان تا مارک رود):
یک انقلاب واقعی به دو عامل اساسی نیاز دارد: یک وضعیت انقلابی و میلیونها نفر از مردم انقلابی. و این دو عامل به هم مرتبط هستند.
یک وضعیت انقلابی نهفقط به معنای کلی بحران در جامعه بلکه به معنای شرایطی است که نظام و قدرتهای حاکم بر آن در یک بحران عمیق و حاد قرار دارند و میلیونها نفر از مردم حاضر نیستند به روش کهنه زندگی کنند و حاضر و مصمماند که همهچیزشان به خطر بیندازند تا این نظام را سرنگون کنند و یک جامعه و دولت نوین به وجود آورند. مؤلفههای اصلی و نشانههای یک بحران انقلابی این است که خشونتهایی که برای تحکیم این نظام به کار میرود بهعنوان ” قاتل و نامشروع” توسط بخشهای زیادی از جامعه در نظر گرفتهشده و درگیری بین نیروهای حاکم واقعاً عمیق و تیز میشود و تودههای مردم به این امر اینچنین پاسخ میدهند که به دنبالچه و در پشتیبانی ازیکطرف یا طرف دیگر حاکمان ستمگر تبدیل نشوند، بلکه با استفاده(بهرهگیری) از این موقعیت برای ایجاد نیرو برای ساختن انقلاب تلاش کنند. *
[* باب آواکیان همچنین یک وضعیت انقلابی را به این طریق توصیف کرده است:
وضعیت انقلابی چیست؟ یک بحران عمیق و درگیریهای شدیدتر در جامعه و دولت و محافل حاکم، که بهجایی رسیده است که آنها نمیتوانند راهی برای حل این درگیریها- در جامعه و در میان ردههای خودشان(حاکمیت)- پیدا کنند که این امر اوضاع را برای آنها وخیمتر نکند و دستور مقاومت بیشتر و از بین بردن اعتقاد مردم به "حق حاکمیت" و "مشروعیت"شان در استفاده از زور برای حفظ حکومتشان را تضعیف ننماید. برنامههای "اصلاح"(رفرم) نظام با شکست روبرو میشود و کاملاً قادر به مقابله با آنچه افراد بیشتر و بیشتری بهعنوان عدم کارایی عمیق و بیعدالتی غیرقابلتحمل کل مجموعه میشناسند، نیستند. در جامعه مردم و نیز در میان طبقه حاکمه که میخواهند سلطه نظام موجود را اعمال کنند حتی زمانی که به مردم با خشونت زیاد حمله میکنند(سرکوبشان می کند-م) در موقعیت استیصال و دفاع سیاسی قرار دارند. میلیونها نفر بهطورجدی به دنبال تغییر اساسی هستند و مصمماند که برای آن مبارزه کنند، مایلاند همهچیز را برای پیروزی در این مسیر قرار دهند و به دنبال نیرویی هستند که بتواند آنها را در انجام این کار هدایت کنند. و یک هسته مستحکم که از هزاران نفر در اطراف یک رهبری یعنی یک نیروی پیشتاز سازمانیافته با چشمانداز و روش، استراتژی و برنامه- و داشتن پیوند عمیق در میان تودههای مردم- متحد شده است و درواقع جنگ را برای شکست و برچیدن نیروی سرکوبگر خشن موجود نظام و ساختار قدرت آن سوق دهد، و به وجود آوردن یک نظام انقلابی نوین که میتواند ابزارهای ایجاد دگرگونی جامعه به سمت هدف از بین بردن ظلم و استثمار فراهم آورد.]
در این بخش از پاسخ باب آواکیان به مارک رود ادامه میدهد:
در نقطه اوج قیام رادیکال دهه ۱۹۶۰ و اوایل دهه ۱۹۷۰، عناصر مشخصی از عوامل لازم برای انقلاب وجود داشت: یک بحران سیاسی بسیار واقعی که در حال عمیقتر شدن بود برای طبقه حاکم وجود داشت، و تودههای مردم انقلابی وجود داشتند. این یک حقیقت غیرقابلانکار است …
اما و بهطوریکه اوضاع اتفاق افتاد، به یک وضعیت انقلابی کامل تکامل نیافت وضعیت هنوز به یک بحران همهجانبه انقلابی تکامل نیافته بود. و نیروهای انقلابی در آن زمان پیرامون یک رویکرد استراتژیک که میتوانست احساسات گسترده انقلابی را در یک نیروی سازمانیافته قادر به انجام یک مبارزه انقلابی واقعی برای شکست و برچیدن نیروی سرکوبگرِ خشنِ نظام موجود سرمایهداری-امپریالیستی متحد کند، آگاه و متحد نبودند. همانطور که خلاصه کردم:
علت ناکامی واقعی آن زمان این بود که هنوز یک پیشآهنگ انقلابی که بر شالوده(پایه) و روش علمی و جهتگیری، استراتژی و برنامهای وجود نداشت که بتواند بیانگر سازمانیافتهای را به احساسات انقلابی تودهها بدهد و یک تلاش واقعی برای ایجاد انقلاب را هدایت کند. [در اینجا از باب آواکیان در نوشته «چرا ما به یک انقلاب واقعی نیاز داریم و چگونه واقعاً میتوانیم انقلاب کنیم» نقلقول آورده شده است.]
قیام رادیکال دهه ۱۹۶۰ در این کشور بهنوبه خود بخشی از موج گستردهای از مبارزات و تحولاتی بود که در سراسر جهان رخ میداد و توسط مبارزات در سراسر جهان سوم آمریکای لاتین، هدایت آفریقا ، خاورمیانه و آسیا الهام گرفته میشد. مبارزات جهانی که هدفش الغای(محو-م) یوغ ستم استعماری و فراتر رفتن از آن بود و تحت تاثیر وجود یک دولت سوسیالیستی انقلابی در چین و جنبش انقلابی گسترده انقلاب فرهنگی در آن کشور، شامل صدها میلیونها نفر در مبارزه برای شکست دادن تلاشهایی که برای بازگرداندن سرمایهداری در چین و در تقابل با آن صورت میگرفت و ادامه و تعمیق انقلاب سوسیالیستی در آنجا و حمایت از مبارزات انقلابی در سراسر جهان، بود. اما، همانطور که قبلاً تجزیهوتحلیل کردهام، ازجمله در نوشتههای اخیر مانند “فراشکافتها”، و “امید برای بشریت بر اساس یک شالوده علمی”، آن خیزش مردمی و همچنین نیروهای مخالف قدرتمند در فراز و نشیبهایی که پیمود با محدودیتهای خاصی روبرو شدند که این مختص به یک کشور خاص و یا هر کشور دیگر نبود بلکه بهعنوان یک پدیده جهانی، فروکش نمود. و از آن زمان تاکنون تغییرات عمیقی در جهان به وجود آمده است که بسیاری از آنها منفی هستند ازجمله اینکه: سرمایهداری در چین احیا شده است. در اتحاد جماهیر شوروی، جایی که سرمایهداری در دهه ۱۹۵۰ دوباره احیا شده بود، اما طبقه حاکم در آنجا مدتها خود را بهعنوان سنگر و بستر سوسیالیسم معرفی میکرد، این فریب سرانجام با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی کنار گذاشته شد و منجر به ظهور آشکار سرمایهداری در سراسر اتحاد جماهیر شوروی سابق و اروپای شرقی شد؛ و نیروهای پیشرو که مبارزات رهاییبخش در جهان سوم را رهبری میکردند یا شکستخوردهاند یا به نیروهای حاکم بورژوائی که با هماهنگی و اساساً بهعنوان ضمائم(همکار-م) سرمایه بینالمللی و سیستم امپریالیستی عمل میکنند، تبدیلشدهاند. در داخل این کشور(آمریکا) بهموازات و در چارچوب تغییر شرایطی که این وضعیت بینالمللی در حال وقوع بود و با اتکا به و از طریق ترکیبی از سرکوب و ایجاد اقشار طبقه متوسط در بین ستمکشان همراه با افزایش انگلیسم این سیستم(نظام)، که از طریق مافوق استثمار شدید میلیاردها مردم بهویژه در جهان سوم تغذیه میکند، و در طی چند دهه بهطور فزایندهای جو و فرهنگ سیاسی و جهتگیری از طرف بیشتر نیروهایی که به دنبال تحولات اجتماعی هستند، خودشان را در محدودۀ سیستم ستمگر و استثمار موجود یعنی همانطور که ما بهدرستی آن را توصیف کردهایم شرکت کردن در نظام انتخاباتی مزخرف، محدود کردهاند. و همه اینها با یک حمله ایدئولوژیکی بیامان توسط نیروهای حاکم این سیستم و سخنان رسانهای آنها و همدستان فکریشان – حمله به کمونیسم و درواقع بر هر جنبه مثبت از خیزش رادیکال دهه ۱۹۶۰ همراه بوده است- حملهای که مارک راد در آن سهم متوسطی دارد.
جنبه قابلتوجهی از اشکال این عقبنشینی پس از طغیان دهه ۱۹۶۰ ، موارد زیر است: (نقل از نوشته “امید برای بشریت بر اساس یک شالوده علمی”):
در میان تودههای اصلی مردم، ازجمله سیاهپوستان (منظور اقشار طبقه متوسط که از طریق سیاست آگاهانه طبقه حاکم گسترش یافت نیست بلکه تودههای مردم ستمکش است)، یک احساس تضعیف روحیه و شکست به میزان زیادی بوجود آمد و با معرفی مقادیر انبوه مواد مخدر ازجمله توسط سیاست و عمل آگاهانه طبقه حاکمه، شرایط ناامیدکننده تودههای اصلی ستمکش و حس تحقیرآمیز در آنان را بیشتر تقویت نمود. بسیاری از مردم یا به خاطر مصرف مواد مخدر مردند و یا از سر یاس و ناامیدی و نداشتن امید با تبدیلشدنشان به بیوجدانان شکسته شده تقلیل مییافتند؛ بهعبارتدیگر در جریان مبارزات دهه ۱۹۶۰ که بسیاری از مردم را تحت تأثیر قرارداد فروکش و دگرگونشده بود و عدم امید یا کشته شدن امید(در آنان) بهطور واقعی به مرگ سریع بسیاری از مردم ختم میشد. و با رشد باندها در گتوها و مناطق سیاهپوستان و لاتین تبارهای این کشور (و همچنین در سطح بینالمللی) این وضعیت حتی با کشیده شدن جوانان که در وضعیت محرومیت و ناامیدی به سر میبردند به سمت باندها و توهم ثروتمند شدن، با جهتگیری “ثروتمند شدن و یا تلاش برای مردن” ناامیدتر و شرمآورتر شد، و رشد تجارت مواد مخدر و تأثیر فرهنگ فاسد ترویجشده در کل جامعه که باعث گسترش استثمار و تخریب دیگران بهعنوان وسیلهای برای رسیدن به ثروت کلان، چه در سطح والاستریت و چه درصحنه جهانی و یا در خیابانهای محلههای داخلی شهرها شد.
همزمان با تحلیل عمده تغییرات ازجمله وارونه و معکوس شدن بسیار واقعی که از زمان خیزش دهه ۱۹۶۰ رخداده است، باب آواکیان بر این موضوع تأکید کرده است:
رهایی بشریت از اینهمه اینها یک ضرورت بسیار عاجل اضطراری بیشازپیش است، و امکان وجود یک آینده کاملاً متفاوت رادیکال و بهمراتب بهتر، نیازمند و مستلزم به دامن زدن به یک انقلاب واقعی و تکامل بشریت فراتر از این نظام(سیستم) برای دستیابی به کمونیسم در سراسر جهان است. اینکه دستیابی به این امر دشوار خواهد بود و مستلزم مبارزات بسیار سخت و فداکارانه از جانب میلیونها نفر و درنهایت میلیاردها نفر از مردم است، موضوعی است که هیچ شخص جدی- و مطمئناً از طرف کسی خود را مبتنی بر روش و رویکرد علمی کمونیسم نوین میداند، قابلانکار نیست. اما یک تحلیل علمی منجر به نتیجهگیری قطعی میشود که این امر به همان اندازه که ضروری است دشوار است- و اینکه ممکن است(قطعی و مطمئناً اجتنابناپذیر نیست – بلکه ممکن است). و همهکسانی که از پذیرش جهان همانطور که تحت سلطه نظام سرمایهداری- امپریالیستی است و از تمام رنجهای غیرضروری که این امر به تودههای بشریت تحمیل میشود و تهدیدی موجودیت بسیار واقعی که برای خود بشریت ایجاد میکند، خودداری میکنند باید خود را وقف کمک به این انقلاب کنند. [باب آواکیان در پاسخ به مارک رود]
۵- نوشته ” امید به بشریت بر اساس یک شالوده علمی شامل این مشاهدات مهم در مورد فردگرایی و نقش و تأثیر آن بهویژه در زمان شرایط کنونی این کشور است:
همانطور که در نوشته مشاهدات عمیق و مجادله*(Rumination and Wranglings و همچنین در آثار دیگر) به تضادی که مردم بهعنوان افراد وجود دارند، اما آنها همچنین در یک بستر اجتماعی بزرگتر وجود دارند و تا حد زیادی توسط آن بستر اجتماعی شکل میگیرند، یک تضاد پیچیده است، اشاره کردم. مهم است که به این تضاد بهدرستی برخورد شود. و این تضاد امروز بهشدت بیان میشود درحالیکه مردم بهعنوان افراد وجود دارند، رنجهای وحشتناک تودههای بشریت و چالشهای فوری پیش روی بشریت بهعنوان یک نتیجه از تشدید نابودی محیط توسط این سیستم سرمایهداری امپریالیسم و همچنین احتمال وقوع انفجار هستهای که همچنان بهعنوان یک تهدید برای موجودیت بشریت مطرح میشود – همه اینها را نمیتوان با جدیت مخاطب قرار داد، چه رسد به اینکه توسط هر شخصی که منافع فردی خاص خود را دنبال میکند، و درواقع افرادی که به این روش عمل میکنند مانع بزرگ برای رسیدن به راهحل لازم هستند، واقعاً حل شود. تشخیص فردگرایی در بسیاری از روندهای منفی که نقش مهمی در بازداشتن مردم از شناخت واقعیت و عمق دهشتهایی که بهطور مداوم توسط این سیستم به وجود آمده است- و عامل ضروری انجام عمل به همراه دارد، عامل مهمی است و “عنصر متحد کننده” است که با دیگران برای از بین بردن و ریشهکن کردن همه اینها، و خشکاندن ریشه اصل منبع آن بسیار مهم است. و این واقعیت را نشان میدهد که فردگرایی، که در این زمان خاص در این جامعه خاص به شکلهای افراطی مورد تشویق و بیان قرار میگیرد، یک مشکل عمیق است که باید با آن روبرو شود و دگرگون شود.
فردگرایی بدخیم و فردگرایی ناخودآگاه
اینها دودسته از فردگرایی گسترده هستند که درعینحال که خصوصیات خاص خوددارند، اما وجه مشترکشان در تمرکز اصلی به علاقه به فردیت خویش است. فردگرایی بدخیم بروز نوعی تنوع بسیار مضر از این است. در اصل این نظر وجود دارد که: “من میتوانم همهچیز را که میتوانم برای خودم به دست آورم و همه را فریب دهم. و اگر مجبور بشوم همه افراد را زیر لگد له کنم تا آنچه را که میخواهم بدست آورم، این همان طریقی است که هستم و میخواهم آن را به بهترین شکل ممکن انجام دهم، تا بتوانم هر آنچه را میخواهم بدست آورم — من این را میخواهم و همین حالاهم آنرا میخواهم.”
فردگرایی ناخودآگاه ( بیتوجه به محیط خویش) نوع دیگری از فردگرایی است که ممکن است آن خصوصیات پرخاشگرانه خاص را نداشته باشد و حتی ممکن است نگرشی آگاهانه نسبت به سایر افراد دیگر نداشته باشد، اما شامل پیگیری در جهت دنبال کردن منافع خاص، آرزوها یا “رویاها” بدون توجه به مسائل کلانتر(بزرگتر) که در جهان جریان دارد و تأثیر این امر بر تودههای مردم در سراسر جهان و درواقع بر آینده بشریت، است.
بنابراین این انواع مختلف، یا دو نوع گسترده از فردگرایی وجود دارد (بدیهی است که درجهبندیهای بسیاری دارد). اما عنصر اتحاد در آنها چیست؟ خود(سلفی). خود (شخص من اول از همه-م)همانطور که در گفتگوی با کرنل وست ** در سال ۲۰۱۴ اشاره کردم، “سلفی”(شیفتگی به منافع خویش-م) نمایشی عالی از این کل چشمانداز و کل این فرهنگ است. اینطور نیست که البته هر “سلفی” بهخودیخود بد است. اما یک فرهنگ کامل در اطراف آن وجود دارد، حتی تا جایی که مردم به یک مکان زیبا در طبیعت بروند و از چهکاری را انجام میدهند؟ بهجای گرفتن عکس از زیبایی عظیمی که در اطراف آنها وجود دارد، از خودشان یک عکس “سلفی” از خودشان میگیرند. نکته مهم در مورد این دیدگاه، این است: “مرا ببینید که اینجا هستم، به من نگاه کنید.” این اخلاق “به من نگاه کن، به من نگاه کن ، به من نگاه کنید” است که در هر دو شکل فردگرایی بسیار غالب است، حتی در فردی که کارش آگاهانه نیست، اما بااینحال به طرز حیرتانگیزی ناخودآگاه( بیتوجه به محیط خویش) است.
فردگرایی ناخودآگاه ممکن است خوشخیمتر به نظر برسد(یا به تعبیر ساده، کمتر “کریه” باشد) اما بااینوجود به دلیل نادیده انگاشتن نادان بودنش، یا انتخاب آگاهانه در نادیده گرفتن و اعتناء نکردن به آنچه در جهان بزرگتر و فراتر از خودش (و محدوده خویش) اتفاق میافتد، و عواقبی که این امر(بیتوجهی و بی اعتنایی-م) برای تودههای مردم جهان و درنهایت برای کل بشریت بوجود میآورد- یا صرفاً به این امر توجه کند که خودش بهصورت فوری و محدود تحت تأثیر قرار میگیرد، مشخص میشود.
[* نقل از نوشته "مشاهداتی درباره افکار عمیق و مجادله مربوط به اهمیت ماتریالیسم مارکسیستی، کمونیسم بهعنوان یک علم، تأثیر انقلابی معنیدار وزندگی بامعنا". متن این گفتگوی باب آواکیان در revcom.us موجود است.]
[** این گفتگو بین باب آواکیان و کورنل وست در نوامبر سال ۲۰۱۴ در کلیسای ریورساید در نیویورک، با موضوع "انقلاب و مذهب: مبارزه برای رهایی و نقش مذهب" انجام شد. فیلم گفتگوی باب آواکیان در آن گفتگو در آثار منتخب BA در revcom.us موجود است.]
۶. در مورد اینکه چرا ما به یک انقلاب واقعی نیاز داریم و چگونه واقعاً میتوانیم انقلاب کنیم، باب آواکیان اساساً درباره آن سؤالات صحبت میکند. و قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکای شمالی، تألیف باب آواکیان، یک چشمانداز گسترده و یک طرح مشخص برای یک جامعه کاملاً متفاوت و سوسیالیستی، باهدف رسیدن به هدف نهایی یک جهان کمونیستی را فراهم میکند. قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین در آمریکای شمالی و همچنین متن و فیلم چرا ما به یک انقلاب واقعی نیاز داریم و چگونه واقعاً میتوانیم انقلاب کنیم ، در revcom.us در دسترس است.
ترجمه این مطلب در تلگرام در لینک زیر منتشر شد:
https://t.me/New_Communism/1977
https://revcom.us/index.html
——————————————————
متاسفانه بخش دیدگاههای این مطلب بسته است.