آسیه، جورج و جنگل زاگرس
آسیه پناهی که نامش هم تناقض عجیبی دارد و از بیپناهی مُرد؛ با جورج فلوید سیاهپوست که در ۲۵ می ۲۰۲۰ توسط پلیس سفیدپوست مینهسوتا در آمریکا به طرزی وحشیانه کشته شد؛ و جنگلهای زاگرس که در آتش میسوزند، هر سه وجه مشترکی دارند. توجه به این وجه مشترک به شناخت ماهیت ستم در دنیای ما کمک میکند. ….
————————————————————–
آسیه، جورج و جنگل زاگرس
جهان مدرن در کلیت خود، و دنیای ایران امروز ما، این ویژگی را دارد که دائم به حاشیه میراند و طرد میکند. حاشیهایها و طردشدگان از صحنه توجه زندگی روزمره غائب میشوند و ستم نظاممند بر آنها روا داشته میشود. صدای حاشیه نیز به نسبت بقیه صداها شنیده نمیشود. من قبلاً در یادداشت «غلبه تدریجی امر غیررسمی» نیز توضیح دادهام که فرایندهای غیررسمی شدن به تعدد و تشدید حاشیهای شدن میانجامند.
آسیه بیپناه، در حاشیه شهر آلونک داشت. مهم نیست زمین خانهاش اوقافی بود یا نبود، مجوز داشت یا نداشت، قوانین اجازه قلع و قمع آلونک او را به شهرداری میداد یا نمیداد، اینها همه بعد از آن مطرح میشوند که نپرسیم: چرا آسیه بیپناه به زیستن در حاشیه رو آورده بود؟ چرا حاشیهای شد؟
جورج فلوید، سیاهپوستی است که علیرغم زیستن در کشوری که رئیسجمهور سیاهپوست داشته است، هنوز پلیس به غیرانسانیتری وضعی او را دستگیر میکند و به نالههایش که از خفه شدن و مرگش میگوید، بیتوجه است. دیگران نیز بیاعتنا عبور میکنند، گویی هنوز نه لغو بردهداری صورت گرفته نه دموکراسی به قرن بیستویک رسیده و اعلامیه حقوق بشر و … در کار است. سیاهپوست هم بخشی از حاشیه است.
جنگل هم بخشی از محیطزیست است و هر بوروکراتی که چند ماه در نظام سیاستگذاری – دولت، مجلس، قوه قضائیه و … – کار کرده باشد میداند که محیطزیست از اولویتهای آخر همه دستگاههای سیاستگذاری و اجراست. محیطزیستی که اگر زیاد بر سر حفظ آن اصرار کنید به طرفدار «محیط ایست» متهم میشوید و خودکشی در زندان، بودجهاش از دهها نهاد بیخاصیت خیلی کمتر است، محیطبانش عین آسیه بیپناه است، و بودجه تنفس جنگل یا درمان بیماری بلوطهای زاگرس هیچ وقت درست پرداخت نشده و در اولویت نیست، و برای داشتن چند هلیکوپتر که به درد خاموش کردن تخصصی آتش بخورند، همواره در اولویت نبوده است.
آسیه، جورج و جنگل هر سه پدیدههای حاشیهای هستند، و البته جورج از همه خوشبختتر بود که در صدر اخبار قرار گرفت، کسانی با او همدردی کردند و صدای ستمدیدگیاش در گوش جهان پیچید به مدد رسانه آزاد و آن مقدار از دموکراسی وارونه بورژوایی که باقی مانده است.
دغدغه آسیهها، جورجها و جنگلها هیچ وقت دستور کار اصلی حکومتها نیستند، جایی در قدرت رسمی ندارند، فقط وقتی مهم میشوند که بمیرند، خفه شوند یا آتش بگیرند؛ برای روزهایی بر صفحات دنیای مجازی میدرخشند، ترحم برمیانگیزند و دوباره به پشت صحنه میروند یا زیر فرش سیاست جارو میشوند.
هیچ راهی برای جلوگیری از فراموشی آسیه، جورج و جنگل وجود ندارد. روش انتقادی برای آغاز، چند راه پیش روی ما میگذارد:
۱- تعمیق دموکراسی از پایین تا تدارک یک دگرگونی رادیکال اجتماعی،
۲- افشای دولتهای سرمایهداری در عدم وجود پتانسیل حل مسأله، مبارزه با فساد، مدیریت تعارض منافع، کاستن از نابرابری و آپارتاید اجتماعی/طبقاتی
۳- گسترش رسانههای آزاد و همبستگی جهانی در برابر سلطه قدرت سرکوبگر نظام سرمایه.
————–
——————————————————–
متاسفانه بخش دیدگاههای این مطلب بسته است.