کریم منیری: نولیبرالیسم و سرمایهداری
بحث من در اینجا نه توضیح قانون مزد و نه حتی قانون ارزش است، فقط تأکیدگذاشتن بر قانون ارزش مارکس است که بر خلاف نظر ایدئولوگهای بورژوازی، چه راست و چه چپ، هیچ تغییری نکرده است. طبق این قانون، ارزش و ارزش اضافی صرفاً حاصل کار است و در پروسه تولید خلق میشود. کارگر با صرف چند ساعت هزینه دستمزد خود را بهوجود میآورد و بقیه ساعات کار او صرف ایجاد ارزش اضافی و یا سود کارفرما و مابقی سرمایهداران میشود. ….
————————————————————
نولیبرالیسم و سرمایهداری
کریم منیری
مسئله نولیبرالیسم سالهاست مورد اشاره چپ و راست است و با اینکه همه بهنوعی آنرا باعث و بانی کلیه مشکلات و مسائل بشریت میدانند، ولی آنرا بهنوعی جدا از سرمایهداری برآورد میکنند. اما باید گفت که قانون ارزش همچنان بیانکنندهی رابطههای جاری در پروسهی عملکرد سرمایه است. طبق این قانون اساس جامعه سرمایهداری رابطهی بین کار و سرمایه است، یعنی کارگر بهعنوان صاحب نیروی کار و سرمایهدار بهعنوان صاحب سرمایه است. در بازار هرکس با داراییاش برای مبادله و تهیه مایحتاجش ظاهر میشود. قانون حاکم بر این بازار، مبادله کالاها با ارزشهای برابر است. سرمایهدار در بازار کالایی مییابد که بنابر موقعیت بهکارگیریاش دو و یا چند برابر ارزش خود، ارزش ایجاد مینماید. بحث من در اینجا نه توضیح قانون مزد و نه حتی قانون ارزش است، فقط تأکیدگذاشتن بر قانون ارزش مارکس است که برخلاف نظر ایدئولوگهای بورژوازی، چه راست و چه چپ، هیچ تغییری نکرده است. طبق این قانون، ارزش و ارزش اضافی صرفاً حاصل کار است و در پروسه تولید خلق میشود. کارگر با صرف چند ساعت هزینه دستمزد خود را بهوجود میآورد و بقیه ساعات کار او صرف ایجاد ارزش اضافی و یا سود کارفرما و مابقی سرمایهداران میشود.
طبق قرارداد بازار، کارگر ارزش کار خود را که برابر با هزینه معاش اوست، تماماً دریافت میکند ولی کارفرما بهدلیل آنکه نیروی کار او را برای تمام روز خریده است، قادر است کارگر را طبق قرارداد طی تعداد ساعاتی که ممکن است و طبق رویه جاری در آن جامعه و زمانه، بهکار وادارد و در نتیجه کارگر اضافه بر ساعاتی که صرف تولید ارزش برابر با دستمزدش که همان وسائل زندگی او برای یک روز است، کار خواهد کرد. اگر در ابتدای دوران سرمایهداری کارگر مجبور به کار ششساعته و یا بیشتر برای تولید وسائل معاش خود بود و مازاد بر این ساعات را برای سرمایهدار مجانی کار میکرد، اکنون با رشد وسائل تولید و رشد بارآوری کار شاید در یک و یا دو ساعت قادر است این کار را بکند و مابقی ساعات را مجانی کار میکند.
عموماً بحث ایدئولوگهای چپ و راست بورژوازی این است که سرمایهداری تغییر یافته و اکنون دیگر دوران مورد توضیح مارکس سپری شده است. باید پرسید چه تغییری صورت گرفته بهجز پیشرفت ابزارهای تولید و افزایش نرخ استثمار؟ ارزش اضافیای که تولید میشود فقط در مقدار افزایش یافته است و نرخ آن نجومی است. گستردگی تولید سرمایهدارانه درعینحال که کیفی است اما عمدتاً در مقدار رشد نموده است. حوزههای تولید گستردهتر شده است و اگر از تفکر غربمحور فاصله بگیریم، میبینیم که نه پرولتاریا مرده است، نه انبوههی دیگری جای او را گرفته است و نه امپریالیسم و نولیبرالیسم چیزی جدا از سرمایهداری است؛ در نتیجه، این نوع از ادعاها، میتواند زمینه انحرافات زیادی شود. هنوز هم طبقه کارگر به شکلی گسترده وجود دارد و هنوز هم همان ارزشهای تولیدشده حاصل همین بهکارگیری نیروی کار است و ارزش اضافیای که در این میان خلق میشود، سرمایه را ایجاد میکند و گسترش میدهد.
تمام مشخصههایی که برای نولیبرالیسم مطرح میشود از ابتدا در نظام سرمایهداری وجود داشته است و هنوز هم وجود دارد و از این نظام جداییناپذیر است. این بدان معناست که داستان سرمایه، داستانی قدیمی و تکرار شدنی است و تغییرات آن عمدتاً در اندازههاست و نه در کیفیت آن. کل عملکرد سرمایه در کسب سود است و این کار را سرمایه از هر طریقی که ممکن و سادهتر باشد بیشتر دنبال میکند. برای سرمایه نوع عملکرد نیست که تعیینکننده است بلکه مقدار، سادگی و سرعت رسیدن به سود است که تعیین میکند سرمایه کدام راه را انتخاب کند. این عجوزه خود را هر لحظه به شکلی در میآورد: حامی صنعت، مستعمرهچی، فاشیست و ضدفاشیست، ناسیونالیست و جهانوطن و غیره. بنابراین فرقی نمیکند کدام شکل و شمایل این عجوزه را در نظر بگیریم. پشت ظاهر ضدفاشیسم، فاشیستترین نظام قرار دارد. همهی چهرهها برای کسب سود است. سرمایه در چهره لیبرال، استعمارگر است و شکلِ نولیبرال آن، اقتصاد را جهانی میخواهد. فاشیستِ آن همان اندازه بهدنبال سود است که ضدفاشیستِ آن. تمام آنها دولتمدار بودهاند و هستند و هر سه چهره تاجر، مالیچی و تولید کننده خواهان سود هستند و در یک همکاری نزدیک با هم جهان را با هم میبلعند. فقط اندازهها در طول زمان تغییر کرده است.
سرمایه از ابتدا یک رابطهی اجتماعی بوده است که بر پایه کسب سود برای انباشت بیشتر بنا شده است. کسب بازار، رقابت، جنگ، دسیسه و خلاصه همه کارهایی که سرمایه حتی در دورانی که کاملاً قدرت را در دست نداشت و با رسوخ در دربارهای فئودالی به دنبال انجام آنها بود، همه را در خدمت تسلط بر بازار جهانی و کسب هرچه بیشتر سود انجام داده است. جنگهای بزرگ جهانی به سرمایه آموخت که میتواند در قالب اتحادیه و توافقنامههای مختلف هم گاه اختلافات خود را کاهش دهد و قدرت را تقسیم کند و بدینوسیله با به تأخیر انداختن دشمنیهای خود با دیگران، برای خود وقت بخرد. تقسیم کاری که در سطح جهانی بهوجود آمده است بههیچوجه حاصل متمدن شدن سرمایه نیست. جنگ، جنایت و تفرقه از خصیصههای اصلی سرمایهداری است و همواره با آن همراه خواهد بود. این ویژگیهای بخشی و یا مرحلهای از سرمایه نیست. در تمام دوران استعمار، استعمارگران با یکدیگر جنگیدند و جهان را با خود بهگرداب فلاکت کشاندند. امپریالیستها هم همان کار را انجام دادند و حالا نوبت نولیبرالهاست. توضیح فاشیسم، امپریالیسم و یا نولیبرالیسم بیشک لازم است. اینها مراحلی است که سرمایه طی کرده است و این جنبهها باید مورد بررسی قرار گیرند، ولی اصل قضیه را نباید فراموش کرد و این جنبهها را عمده نمود و همهی مشکلات بهوجود آمده در جامعه بشری را نتیجهی آنها دانست. سرطان سرمایه بایستی یکجا معالجه شود.
سرمایهداری از ابتدا دارای مشخصههای معینی بوده است که همواره رشد کردهاند و اگر تغییر هم کرده باشند، اما سرمایهداری در اساس تغییر نکرده است. همچنان که هر موجود زندهای نفس میکشد و بدین وسیله زنده است، سرمایه نیز فقط با کسب سود بیشتر میتواند زنده بماند. تمامی مشخصههای سرمایه حول این عملکرد اصلی و مرکزی صورت میگیرد. سود عاملی است که سرمایه را به تولید وارد میکند و برای کسب بیشتر سود آنرا رشد میدهد. در بازار با وجود دیگر رقبا به رقابت وادار میشود. همین وضع در بازار جهانی نیز هست. نه بازار ملی و نه جهانی هیچکدام جدید نیستند. دوران استعمار اولین کوششهای سرمایه برای ایجاد سلطه جهانی برای خود بوده است و تمامی اینها بدون یک مرکزیت و قدرت حاکمه که بتواند در سطح ملی و جهانی چنین نظمی را برای سرمایه ایجاد نماید، غیرممکن بود و بههمین خاطر سرمایه از ابتدا خواهان ایجاد یک نظم قدرتمند و متمرکز بوده است. در اینکه سرمایهداری این نظم را دمکراسی مینامد در آن حرفی نیست ولی پذیرش آن از سوی مخالفین سرمایهداری جای سئوال است.
انقلاب کبیر فرانسه تنها از زاویه فکری و طرح و نقشه آن متعلق به بورژوازی بود، درحالیکه این عمدتاً مبارزهی تودههای طبقه کارگر بود که آن انقلاب را به پیروزی رساند. ولی مدتی کوتاه بعد از انقلاب، دولتِ برآمده از آن انقلاب تشکیل هر گونه تشکل کارگری برای سازماندهی مبارزه طبقه کارگر را ممنوع اعلام کرد و بدین وسیله دمکراسی خود را بنا نمود. طی دویست سال طبقه کارگر با چنگ و دندان توانسته است برخی حقوق خود را در جامعه تثبیت کند، که با هر تکانی در وضعیت اقتصادی اولین چیزی که مورد سئوال قرار میگیرد همین حقوق است. اگر منظور طرفداران دمکراسی آزادی حق رأی برای کارگران است و اینکه کارگران میتوانند تشکلهای سرمایهباور درست کنند، کاملاً حق دارند ولی اینکه کارگران به عنوان اعضای این جامعه حق دخالت در سرنوشت آنرا دارند، نه. کارگران فقط قادرند و مجازند که بهعنوان اعضای جامعه سرمایهداری و برای حفظ بقا و رشدش در آن کار و زندگی کنند. اگر معیار را حقوق بشر در تعریف دمکراسی از جانب باورمندان بدان بدانیم، این کدام دمکراسی است که اکثریت جامعه حق تعیین زندگی خود را ندارند، اگر تعیین نوع کار و نحوهی استفاده از درآمد خود، طبق همان حقوق بشر که مورد تائید سرمایهداری است، حق انسان کارگر است، این کدام دمکراسی است که اکثریت جامعه حق کارکردن ندارند و فقط در صورتی مجاز به استفاده از چنین حقی برای خود هستند که سرمایهداری به آنها اجازه دهد، در غیر این صورت یا باید از گرسنگی بمیرند و یا با حداقل کمک هزینههای اهدایی به سر برند. بقیه حقوق بشر پیشکش سرمایه.
یکی دیگر از مشخصههای سرمایه دولتمداربودن آن است که عموماً سعی میکند آنرا ارگانی فراطبقاتی جا بیاندازند، در حالیکه دولت در نظام سرمایه ارگانی برای رتق و فتق امور سرمایه است و هیچ نقش دیگری ندارد. سرمایه از طریق دولت جامعه را برای تولید و از آن طریق برای تولید ارزش اضافی سازماندهی میکند. در نتیجه اینجا نیز سودمحور است. سرمایه همواره به دولت نیاز داشته است و خواهد داشت. بدون دولت امور سرمایه نخواهد گذشت ولی سرمایه، دولتی را میخواهد که ارزان قیمت باشد اما حداقل دخالت در امور سرمایه را بکند و تمام امور را بهبازار که ترجمه دیگری از سرمایهداران است، بسپارد. ولی همین مخالفین دخالت دولت در امور سرمایه، بهمحض آنکه مشکلی پیش میآید، از کمکاری دولت و یا عدم همکاری دولت با سرمایه حرف میزنند. ولی همین دولت هزاران کیلومتر دور از مرزهای کشور، وظیفه بازارگشایی برای سرمایه را به عهده دارد و از منافع سرمایه تحت نام منافع ملی محافظت میکند. در هر بحرانی که پیش میآید این دولت است که با پولهای مالیاتدهندگان کمکهای میلیاردی به سرمایه میکند. تصور کنیم که در جریان بحران سال دوهزار و هشت هیچکدام از دولتهای کشورهای سرمایهداری دخالت نمیکردند و حل مسئله را به عهده بازار مینهادند. در آنصورت کدامیک از غولهای سرمایه میتوانست خود را از آن بحران نجات دهد؟ آیا ورشکستگی در آن سطحی که اتفاق افتاد، صورت میگرفت؟ کسی از خود سئوال کرده است که آن میلیاردهایی که برای جلوگیری از ورشکستگی بانکها و مؤسسات سرمایه توسط دولتهای سرمایهداری به اقتصاد تزریق شد، از کجا آمد و چرا دولت چنین هزینهای را با پول مالیاتدهندگان به عهده گرفت.
در بحران کنونی کرونا، دولت چه نقشی در کمک به سرپا نگاهداشتن سرمایه میکند؟ در همهی کشورهای بزرگ سرمایهداری این کمکها ارقام نجومی دارد. نشریه سوئدی NyTeknik در مقالهای ازKalle Wiklund در تاریخ ٢۵ مارس٢۰٢۰ نوشت دولت فرانسه چهار میلیارد یورو بهشرکتهای نوبنیاد کمک میکند که خود را در بحران کرونا سرپا نگاه دارند. سایت Omniekónomi در تاریخ ۱۱ مارس ٢۰٢۰ با نقل خبری از خبرگزاری Direkt نوشت که وزیر اقتصاد بریتانیا Rishi Sunak میگوید تبعات بحران کرونا برای اقتصاد بریتانیا تا پائیز امسال ۱/۱ رشد منفی از ۴/۱رشدی خواهد بود که اداره بودجه بریتانیا OBR قبلاً پیشبینی کرده بود، اتفاق خواهد افتاد. او همچنین اقدامات بیشتری را برای مقابله با تأثیرات شیوع ویروس کرونا بر اقتصاد بریتانیا ارائه داد که در مجموع برای دولت ۷ میلیارد پوند هزینه دارد. در طول سال قرار است ۱٨ میلیارد پوند دیگر برای کمک بهشرکتها هزینه کنند و این هزینهها در مجموع برای دولت در تمام سال به ٣۰ میلیارد پوند خواهد رسید.
روزنامهی سوئدی Di در تاریخ ۱۷ فوریه ٢۰٢۰ در مقالهای از Felicia Åkerman گزارش داد که با ترمز در اقتصاد ژاپن در پایان سال گذشته ریسک یک رکود اقتصادی بالا رفته است. این کشور در قالب یک افزایش مالیات، با کاهش تقاضای جهانی و اپیدمی کرونا، با توفان کاملی روبهرو است. سایت بیبیسی در ٢٨ ماه مه ٢۰٢۰ گزارش داد که دولت شینزوآبه نخستوزیر ژاپن یک بسته حمایتی ۱۱۷تریلیون ینی یا ۱/۱تریلیون دلار برای کمک بهسومین اقتصاد بزرگ جهان تصویب کرد. بهاین ترتیب با احتساب کمکهای ماه گذشته، تاکنون دولت ٢/٢ تریلیون دلار برای جلوگیری از رکود اقتصادی در این کشور صرف کرده است، که این بزرگترین بسته حمایتی است که تاکنون در جهان در پی شیوع ویروس کرونا از سوی دولتی ارائه شده است.
دولت امریکا تاکنون ٢ تریلیون بهاقتصاد این کشور تزریق نموده است و درحال بررسی طرحهایی برای اختصاص ٣ تریلیون دلار دیگر بهمنظور کمک بهاقتصاد این کشور است که بهشدت تحت تأثیر شیوع ویروس کرونا قرار گرفته است. سایت A rikspolitik بهتاریخ ٢٢ آوریل ٢۰٢۰ در مقالهای از Johan Hanelt بهنقل از Hubert Fromlet استادیار دانشگاه Linne و مشاور ارشد اطاق بازرگانی آلمان و سوئد گزارش نموده است که شرکتهای آلمانی که تا ۱۰ نفر در استخدام دارند میتوانند مستقیماً درخواست ٩ تا ۱۵ هزار یورو بهعنوان کمک بلاعوض بکنند. تنها این بخش از کمک دولت بهمبلغی حدود ۵۰ میلیارد یورو میرسد. برخلاف سوئد که دولت فقط ۷۰٪ وام برای شرکتها را تضمین میکند، دولت آلمان ۱۰۰٪ چنین وامهایی را تضمین میکند. وزارت اقتصاد آلمان در ابتدای آوریل کمک ۱۱٣۷ میلیارد یورویی را تصویب نمود.
شاید در بین کشورهای اروپایی بعد از فرانسه دولت سوئد است که پانصد میلیارد کرون، یعنی چیزی حدود پنجاه میلیارد یورو برای نجات مؤسسههای سرمایه در نظر گرفته است. و جالب است بدانیم در سوئد بحث بر سر این است که شرکتها چرا در همین بازه زمانیِ شیوع ویروس کرونا و مضیقهی مردم، درحال تقسیم سود سهام چند صد میلیونی هستند و درست همین شرکتها هم متقاضی دریافت کمک دولتی شدهاند. در خبری در روزنامه Di (Dagensindustri) مورخ ٢۵ مارس٢٠٢٠ آمده است که وزیر بازار مالی Per Bolund از شرکتها خواسته است که از تقسیم سود سهام تا اطلاع ثانوی خوداری کنند. سی شرکت سهامی تا بیست و چهارم مارس از تقسیم سود سهامی در حدود ۴۴ میلیارد کرون اعلام انصراف کردهاند. شرکت ولوو [Volvo] به عنوان بزرگترین شرکت سوئد، سود سهام معمولی خود را، بدون توجه به اخطار دولت به موقع تقسیم نمود و تنها سود سهام ویژه را بهآینده موکول نمود. [۱]
هر چند دولت سوئد تاکنون تصمیم نگرفته است که بهشرکتهای بزرگ کمک مالی کند، ولی بههرحال چنین شرکتهایی خود را مستحق دریافت کمک مالی از دولت میدانند، از جمله ولوو.
شرکتهای کوچک که عموماً در صف دریافت کمک دولتی هستند تماماً شرکتهایی هستند که سال قبل و سالهای قبلتر سودهای کلانی بردهاند ولی به محض آنکه دچار مشکلی شدهاند دست گدایی به سمت مالیات دهندگان دراز کردهاند. در مقالهای از Jesper Mothander در Di مورخ ٢٧ مارس ٢٠٢٠ میخوانیم: معاون کنسرن دندانپزشکی praktikerrjänstمینویسد کاملاً لازم است که محل کار و کلینیکها را نجات داد ولی چیزیکه ایشان القا میکند این است که مبالغی را که هرسال این غول به عنوان سود بین سهامداران خود تقسیم میکند، چقدر است. سال ٢٠١٨ این شرکت حدود مبلغ ۴٨٠ میلیون کرون و یا ۴٨ میلیون یورو بهعنوان سود سهام تقسیم نموده است که کل سود آن ٩٢٣ میلیون کرون بوده است و سال ماقبل آن نیز بههمین منوال بوده است. در سال ٢٠١۶ مبلغ ۴٧٩ میلیون کرون سود سهام به سهامداران پرداخت نموده است. برای مقدار سود سهام سال ٢٠١٩ به قول رئیس روابط عمومیErik Magni هنوز درحال بحث هستند.
تعداد اینگونه شرکتها که در لیست کمکهای دولتی هم هستند، کم نیست. از جمله زنجیرهی رستورانهای لوکس که بخشی از آن در محله Stureplan استکهلم قرار دارد. صاحب اصلی کنسرن رستوران Vimal Kovac در بحثی در روزنامه Di مورخ ٢١ مارس ٢٠٢٠ نوشت: «همه قهرمانان (سرمایهداران) در گوشه و کنار مملکت موفق نمیشوند که ثروتهای زیادی جمع کنند.» ایشان سال ٢٠١۶ تا ٢٠١٨ طبق اطلاعاتی که خود داده است از سود تقسیمشدهی کنسرن ١٨٫١ میلیون کرون و حقوقی برابر با ٧٫۵ میلیون کرون دریافت نموده است. یکی دیگر از اینگونه شرکتها که در صف کمکهای دولتی قرار دارد، شرکت کشتیرانی Viking Line است که تعداد زیادی از کارکنان خود را با حداقل حقوق منتظر خدمت نموده است. البته این شرکتی سوئدی و فنلاندی است که قرار است در ٢٣ آوریل سود سهام خود را بین سهامداران تقسیم نماید. این سود معادل ۵٣٫۵ میلیون کرون خواهد بود.
برنامه کمکی دولت سوئد به شرکتهای کوچک که برخی از آنها در بالا توصیف شد، بهصورت زیر خواهد بود:
١ـ کاهش موقتی هزینه کارفرمایی از اول ماه مارس تا سیام ژوئن از ٣١٫۴٢٪ به ١٠٫٢١٪. این بدان معناست که شرکتها فقط هزینه بازنشستگی کارکنان خود را میپردازند. این کاهش فقط شامل شرکتهایی میشود که حداکثر سی نفر کارکن دارند و حداکثر حقوق آنها بالاتر از ٢۵هزار کرون در ماه نباشد، چیزی که ماهانه ۵٣هزار کرون کاهش مالیات برای هر کارکن در طول این مدت را شامل میشود. توضیحات زیادی راجع به طرح دولت وجود ندارد ولی تا بدینجا روشن شده است که مثلاً اگر یک شرکت چهل کارکن دارد برای ده نفر هزینه های کارفرمایی و برای سی نفر باقی فقط هزینههای بیمه بازنشستگی را میپردازد.
٢ـ شرکتهایی مثل فروشگاههای مواد غذایی، هتل و رستوران که تحت تأثیر همهگیری کرونا قرار گرفتهاند، میتوانند نیمی از اجاره خود را بپردازند و نیمهی دیگر را دولت بهعهده میگیرد. (در این رابطه لازم به توضیح است که بعد از شروع شیوع ویروس تمام فروشگاههای مواد غذایی کالاهای خود را گران کردند و دولت هم هیچ واکنشی نشان نداد.)
٣ـ شرکتهای کوچک و نیمه بزرگ ـ که در برنامه پیشنهادی دولت میزانِ بزرگی و کوچکی آنها تعیین نشده است ـ در صورتیکه در زمان معمولی روبهراه بودهاند، میتوانند از بانکها با پشتوانه دولت وام دریافت کنند.* در روزنامه Di مورخ ١۴ مارس ٢٠٢٠ آمده است که بنا به پیشنهاد دولت بانک مرکزی پانصد میلیارد کرون با بهره صفر درصد در اختیار بانکها قرار داده است تا آنها بهصورت وام در اختیار شرکتهای کوچک و نیمه بزرگ قرار دهند. در این پیشنهاد صحبتی از ضمانت دولتی چنین وامهایی نبود.[٢] بانکها فقط هزینه ضمانتنامه دولتی را به دولت پرداخت مینمایند.
۴ـ شرکتهای کوچک میتوانند تا یک میلیون کرون از سود سال ٢٠١٩ خود را، برای ضمانت ادامه فعالیت در یک حساب پسانداز قرار دهند، بدون آنکه مالیاتی برای آن بپردازند. این در عمل بدان معناست که این شرکتها مالیات سال ٢٠١٩ را نمیپردازند و برای اینکار فقط لازم است که فرم مالیاتی جدیدی پر کنند.
۵ـ شرکتهایی که حداکثر تا یک میلیون کرون مالیات غیرمستقیم سالیانه به دولت بر میگردانند، حق دارند نقداً این مالیات را برای خود نگاه دارند. تاریخ پرداخت این مالیات نقداً تعیین نشده است. این مالیات غیرمستقیم را که حدود ٢٠٪ تا ٢۵٪ قیمت اجناس و خدمات خریداری شده توسط خریدار است، فروشنده موقع فروش همراه با قیمت جنس از خریدار دریافت میکند و بعضی از شرکتها سر سال مالی همراه با مالیات خود به اداره مالیات پرداخت میکنند.
۶ـ در حالت معمولی هر شرکتی حق دارد در عرض پنج سال فقط یک بار خود را در عرض یک سال بدون فعالیت اعلام کند، که در آنصورت مالیات پرداخت نمیکند و سال بعد بدون هرگونه مشکلی شروع بهفعالیت میکند. ولی دولت بهدلیل بحران کرونا این حق را بهشرکتها میدهد که طی سال٢٠٢٠ اگر بخواهند، میتوانند خود را تعطیل اعلام کنند، بدون آنکه این یک سال جزو آن پنج سال محاسبه شود.
اگر محل تولد نولیبرالیسم را امریکا و بریتانیا، به ترتیب در زمان ریگان و تاچر بدانیم و یکی از مشخصههای عمده آنرا عقبنشینی دولت از رابطهی فعالیت سرمایه بدانیم، متوجه میشویم که در هر دوی این کشورها دولت نهتنها از این رابطه حذف نشده است بلکه بیشترین و بزرگترین نقش را همواره در حمایت از سرمایه بهعهده داشته است. نولیبرالیستها میگویند دولت نباید هیچ فعالیت تولیدی داشته باشد و کلیه این کارها را باید به سرمایه واگذار کند. خدماتی مثل بهداری و بهداشت، آموزش و پرورش، پست و تلفن و خدمات حمل و نقل مسافرت شهری و غیره باید در اختیار سرمایه خصوصی باشد. البته در امریکا از ابتدا چنین بوده است و منظور بیشتر بریتانیاست که در آن تمام این امور در حیطه اختیار دولت بود. اگر در سطح نظری بپذیریم که دولت را باید از چنین فعالیتهایی حذف کنیم، بدین معنا خواهد بود که دولت هیچ ارتباطی با فعالیتهای سرمایه نباید داشته باشد و سرنوشت سرمایه و فعالیتهایش را به دستهای نامرئی بازار بسپارد و این هیچ معنایی نخواهد داشت جز اینکه رقابت تعیین خواهد نمود کدام سرمایه قابلیت ماندن در بازار را دارد و کدامیک بایستی حذف شود. بحرانهای اقتصادی نیز حاصل فعالیتهای سرمایه و جنبهای ناگزیر در پروسه فعالیت سرمایه است که بایستی توسط خود سرمایه و همان دست نامرئی رتق و فتق شود. ولی در هر دوی این کشورها دیدهایم که دولت در رتق و فتق امور مربوط بهمشکلات بهوجود آمده در اثر بحرانها بیشترین نقش را دارد و شاید بهتر است بگوییم تنها عامل است. تاکنون در همه بحرانهای اقتصادی که در دورههای اخیر بهوجود آمده، این دولت بوده است که با تزریق پول به سیستم بانکی و تولیدی، از ورشکستگی آنها جلوگیری کرده یا با تسخیر دیگر کشورها و راهاندازی کودتا و یا جنگهای منطقهای، بازار سرمایه را تأمین کرده است.
نولیبرالیسم هیچ تغییر خاصی در سرمایهداری نبود. هیچ پروسهی جدیدی شروع نشد، هیچ قانونمندی نویی جاری نشد و روال کار سرمایه که سودبری بود، ادامه یافت. درواقع اگر باید بهدنبال تغییری بگردیم این تغییر در جناح مخالف، که مدتها درحال شکلگیری بود، اتفاق افتاد. دهه هشتاد طبقه کارگر در ضعیفترین موضع خود بود. تمامی ارگانهای کارگری توسط سرمایه تسخیر شده بودند. بهندرت اتحادیه کارگری پیدا میشد که حرف طبقه کارگر را بزند. احزابی که روزگاری خود را نماینده و سخنگوی طبقه کارگر معرفی میکردند، حالا علناً از سرمایه و نظم آن دفاع میکردند و نوعی سیاست بهاصطلاح مردمی انتخاب نموده بودند و خود را نماینده همهی مردم میدانستند. با افتضاحاتی که سوسیالیسم روسی بهبار آورده بود، احزاب چپ و بهاصطلاح کمونیست اروپایی قادر بهدفاع از آن نبودند و بههمین خاطر بهاصطلاح کمونیسم اروپایی شکل گرفت. طبقه کارگر کشورهای پیشرفته سرمایهداری از دویدن دنبال اتحادیههایی که روزی با خون دل و مبارزه برپا نموده بودند و حالا با رشد بوروکراسی در آن و تصرف قدرت توسط آن فقط و فقط گوش بهفرمان کارفرما بودند، خسته شده بودند و امید خود را برای بهبود وضع موجود از دست داده بودند. این تغییرات طی سالها اتفاق افتاده بود و تنها با فرصتطلبی «بانوی آهنین» بریتانیا و کابوی بیآبروی امریکایی فرصت بروز و اعلام پیدا کردند.
دولت از ابتدای شکلگیری سرمایه، دولتِ سرمایه بوده است و قرار هم نبوده است که چیز دیگری باشد. دمکراسی، دروغ بزرگی بود که سرمایه برای نوع حاکمیت خود انتخاب نمود، به شکلی که بعد از مدتی خود هم آن را باور کرد. بههمین خاطر هم ممنوع کردن تشکلهای کارگری، از اولین مصوبات مجلس قانونگذاری پس از انقلاب کبیر فرانسه بود. دولت تمام خلقی، ارگان فراطبقاتی، دولت برای همه مردم، دروغهای احمقانهای است که بر پایه آن جناحهای سرمایهی مخالف نولیبرالیسم میخواهند برای ما جا بیاندازند که سرمایهداری سیستم درستی است و دولت برای همه مردم است که نولیبرالها میخواهند از ما بگیرند.
درواقع سرمایه از زمان پاگیریاش بر مبنای قوانین سرمایه همه چیز را به تملک خود در آورده است. کارگران همچون سِرفها باید برای حق زندگی در دنیای سرمایه مالیات بپردازند و قوانین سرمایه را رعایت کنند و از این نظر هیچ تفاوتی با دوران حتی بردهداری ایجاد نشده است. تا زمانیکه مفهوم سود و بهرهوری از کار انسانهای دیگر، که تنها راه رسیدن به سود است، در قاموس لغات جامعهای وجود دارد و این اساس شکلگیری سرمایه است، ما همواره شاهد وجود رابطههای غیرانسانی خواهیم بود و انواع شکلهای سرمایهداری نقش چندانی در این میان بازی نمیکنند. سرمایهداریِ بازار آزاد، امپریالیسم، نولیبرالیسم، اینها اسمهای مختلف سیستم سرمایه است که همه چیزِ آن فقط در اندازه تغییر نموده است. مقدار سود، حیطههای کسب این سود، جنایات واعمال غیرانسانی که برای کسب این سود صورت میگیرد در اندازهها تغییر نموده است. تنفروشی که در جوامع طبقاتی به فحشا معروف شده است، یکی از جلوههای جوامع طبقاتی بوده است، در سرمایهداری شکل سرمایهدارانه یافته است و یکی از پردرآمدترین شغلهاست که باورمندان به سرمایهداری باید بدان افتخار کنند. فروش ارگانهای بدن انسانی این روزها منبع سود میلیاردی برای سرمایه است. طرفداران سرمایه چگونه میتوانند از زیر بار این جنایات خود را خلاص کنند. همهی کسانی که بههر شکلی از نظام سرمایه باور دارند در جنایاتی که درپروسه مستعمرهسازی و دوران استعمار و جریان جنگ جهانی اول و دوم، ویتنام، کره و خاورمیانه و انواع و اقسام کودتا و توطئههای جنایتکارانهای که برای تأمین بیشتر سود سرمایه صورت گرفته است، شریک هستند.
سرمایه روابط خود را حتی قبل از بهقدرت رسیدن برقرار نمود. با توجه بهوجود پول و سابقه تجارت و رشد نیروهای مولده در جوامع بشری آنجا که شرایط مهیاتر بود این رابطه شروع بهرشد نمود. در اروپا کشورهایی چون بلژیک، هلند و انگلستان، بهویژه پس از برتری یافتن قدرت دریاییاشان بر اسپانیا سپس پرتقال و ایتالیا و تصرف مستعمرات آنها و انقلاب صنعتی در انگلستان، زمینههایی یافتند که بهسرعت روابط سرمایهدارانهی خود را در سطح ملی و بینالمللی برقرار نمایند. این سرمایههای نوپا فقط بهدنبال کسب بازار برای تولیدات ماشینی خود نبودند، هر چند که با رسوخ بهبازار کشورهای مستعمره و تصرف آنها کل تولیدات این کشورها را از صحنه بیرون کردند و خود جای آنها را گرفتند ولی این سرمایهداری خواهان تنها بازار فروش نبود بلکه بازار مواد اولیه ارزانقیمت و بازار نیروی کار ارزان را هم میخواست و این بود که بردهداری را زنده نمود و دنیای سرمایهداری باید بدان افتخار کند. بشریت نباید هرگز این عملکرد سرمایه را فراموش نماید. مارکس در جزوهی «استعمار ایران و چین» از قول یکی از اعضای هیئت مذهبی آلمان در چین مینویسد: «… آنوقت انگلیسها ظاهر شدند و تجارت آزاد با پنج بندر را بهزور بهراه انداختند. هزاران کشتی انگلیسی و امریکایی رهسپار چین شدند و در فاصله زمانی کوتاهی این کشور از محصولات صنعتیای که انگلیسها و امریکاییها بهبازار آوردند، مالامال شد. صنایع دستی چین در مقابل رقیب ماشینی خود از پا در آمدند. امپراتوری تزلزلناپذیر مرکزی در آستانه ورشکستگی قرار گرفت. تودههای مردم گرفتار فقر عجیبی شدند …. کشور در آستانه تباهی قرار گرفته و در معرض تهدید انقلاب عظیمی واقع شده است. و از این ناگوارتر آنکه، از میان عوام طغیانزده، عدهای برخاستند که بهفقر این و تمول آن اشاره کردند و خواستار یک تقسیم جدید و حتی از میان برداشتن کامل مالکیت خصوصی شدند و هنوز هم میشوند.»
مارکس در ادامه مینویسد: «ممکن است رابطه سوسیالیسم چینی با سوسیالیسم اروپایی مثل رابطه فلسفه چینی با فلسفه هگل باشد ولی این یک حقیقت مسرتبخش است که کهنترین و باثباتترین امپراتوریهای روی زمین، در عرض هشت سال بهوسیلهی بستههای پنبهی بورژوازی انگلستان بهآستانه دگرگونی اجتماعیای کشیده شده است که بههر تقدیر مهمترین نتایج را برای تمدن در بر خواهد داشت. چنانچه ارتجاعیون اروپایی ما در آینده راه فرارشان بهدیوار چین منتهی گردد، وقتی بهدروازههای آنجا که مهد ارتجاع و محافظهکاری کهن میباشد، برسند کی میداند، شاید آنجا چنین بخوانند: جمهوری چین: آزادی، برابری، برادری» [٣]
بازارگشایی در دوران استعمار بهچند کشور محدود نمیشد بلکه در تمام قارهها این کار ادامه یافت. تمام قارهی امریکا، افریقا، اقیانوسیه و بخشهای وسیعی از آسیا به تصرف سرمایهی اروپایی در آمد. و این کار با زور و قلدری و همراه با کشتارهای دستهجمعی صورت گرفت. در نقاطی سرمایه برای دستیابی به این کشورها جنایاتی انجام داد که بشریت هرگز فراموش نخواهد کرد و برای همیشه در تاریخ سرمایه باقی خواهد ماند. این تنها آدمسوزیهای نازیستها نیست که بهعنوان جنایت ثبت شده است بلکه جنایات سرمایه در دورهی استعمار در قاره امریکا، که نهتنها به نسلکشی اهالی بومی امریکا ختم شد که فرهنگ غنی باستانی اهالی امریکای جنوبی را هم نابود نمود. سرمایه در این دوره جنایاتی در چین، هندوستان، افریقا و اقیانوسیه انجام داد که هرگز فراموش نخواهد شد. آنها اکنون چون قدرت کامل را دارند اجازه نمیدهند که این جنایات بهخاطر آورده شود و یا آنرا حاصل عملکرد دیگرانی که معلوم نیست چهکسانی بودهاند، قلمداد میکنند.
جنگهای نیابتی و تحت نام مبارزه با تروریسم، دستساز خود قدرتهای سرمایه است. این تصرف مناطق مختلف، جز تصرف بازارهای جهان برای قدرتیابی و تحکیم قدرت سرمایه نیست. این عملکرد کدام سیستم جز سرمایهداری است؟ سرمایه همان کاری را انجام میدهد که در دوران سرمایهداریِ رقابت آزاد، امپریالیسم و حالا نولیبرالیسم انجام میدهد. باید با اصل مسئله یعنی استثمار انسان مبارزه کرد. عمدهکردن این تقسیمبندیها راه را عوضی نشاندادن است. سرمایهداری تحت هرنام و شکل و فرمی ضدانسانی است و تحمیلی است بر بشریت، که باید از سر راه انسانها برداشته شود تا انسان قادر شود خود را رها از چنین قید و بندهایی بهعنوان انسان گسترش دهد.
توضیحات:
* چنین وامهایی با توجه به اندازه شرکت تا ٧۵ میلیون کرون، با استثنائاتی تعیین شده است.
[۱] با نگاهی به تعداد سهام شرکت ولوو و میزان سودی که به هر سهم تعلق میگیرد شاید بتوان سود این شرکت را تعیین نمود. در سایت Modular Finance och Euroclear Sweden AB در تاریخ سی و یکم مارس سال ٢٠٢٠ تعداد سهام A و B معمولی به ثبت رسیده را ٢١٢٨۴٢٠٢٢٠ عدد اعلام نموده است که طبق تصمیم هیئت مدیره پنج و نیم کرون به هر سهم، سود تعلق میگیرد که در آنصورت سود اینگونه سهام رقمی حدود ١١٧٠۶٣١١٢١٠ کرون میشود. همین سایت تعداد سهام ویژه را ٢٠٣٣۴۵٢٠٨۴ عدد ثبت نموده است و با توجه به تصمیم هیئتمدیره مبنی بر هفت و نیم کرون برای هر سهم به عنوان سود، مقدار این سود رقمی برابر با ١۵٢۵٠٨٩٠۶٣٠ خواهد شد و در مجموع سود این شرکت در سال ٢٠١٩ برابر با ٢۶٩۵٧٢٠١٨۴٠ کرون و یا ٢۶٩۵٧٢٠١٨۴ یورو بوده است.
این وبسایت، ارزش بازار سهام ولوو را با توجه به این که قیمت هر سهم در تاریخ سی و یکم دسامبر ٢٠١٩ برابر با صد و پنجاه و شش و نه دهم کرون محاسبه شده، برابر با ٢٧۴۴۶٠ میلیون کرون محاسبه نموده است.
[٢] کلیه اطلاعات از روزنامه Di مورخ ٢٧ مارس ٢٠٢٠ نقل شده است.
[٣] مارکس و انگلس ـ استعمار (ایران و چین) صفحه ٨ و ٩ انتشارات سیاهکل.
———————-
منبع: سایت نقد
https://naghd.com
——————————————————————
متاسفانه بخش دیدگاههای این مطلب بسته است.