جزئیات ضربوشتم و تعرض به نرگس محمدی توسط ماموران امنیتی: غارتگران آبرو و حیثیت مدعی فسادستیزیاند
از ابتدای تعرضِ مردان بیاخلاق، عهد کردم که وارد بازی و چرخهٔ خشونت تحقیرآمیز تدارک دیده شده توسط نهادهای امنیتی و قضایی نشوم. همانطور که عهد کردم اشک و آه را در چشمان و سینهام خشک و محبوس کنم که ذرهای عجز و تردید و ناله نداشته باشم و شعله خشم و مقاومت را زنده نگه دارم. مقاومت کردم، تمکین نکردم، فریاد زدم، با دستانم بر شیشهها کوبیدم و خردشدنِ قدرت پوشالیشان را با خردکردن شیشههای درهای بستهشده به رویم نشان دادم. ….
————————————————————
جزئیات ضربوشتم و تعرض به نرگس محمدی توسط ماموران امنیتی: غارتگران آبرو و حیثیت مدعی فسادستیزیاند
کانون مدافعان حقوق بشر ایران
در ۱۱ آذر ۱۳۹۹ و مدت کوتاهی پس از آزادی از زندان، من مجددا برای محاکمه در ۱۵ آذر به اتهامات واهی «برگزاری تحصن در اوین، افترا به رئیس زندان بابت ضربوشتم، شکستن شیشههای ساختمان و توهین به مأمورین خدمت (رئیس زندان) و اخلال در نظم زندان از طریق برپایی مجلس بزم و رقص پس از خاموشی و در ایام سوگواری امام حسین» به دادگاه احضار شدم. در پی عدم حضورم در آن جلسه، و یک روز بعد از اعلام عمومی ممنوع خروجی من در ۹ بهمن، احضاریه مجددی به دستم رسید تا امروز ۹ اسفند برای محاکمه بابت همین اتهامات در دادگاه حاضر شوم.
اینجانب «نرگس محمدی» اعلام میدارم به هیچ عنوان در هیچ مرحلهای از این رسیدگی شرکت نکرده و از رای صادره از سوی محاکم قوه قضائیه در این پرونده تبعیت نکرده و قطعاً سرپیچی خواهم نمود. با ذکر گوشهای از وقایع هولناک سوم دیماه سال گذشته که منجر به طرح این اتهامات شده است، دلایل این اقدام خود را ذکر مینمایم.
روز ۳ دی ۱۳۹۸ نامه کتبی از سوی اجرای احکام، جهت ملاقات اینجانب با وکیلم، در حضور رئیس بند زنان و دوستان متحصنم ابلاغ شد و من از بند خارج شدم که دروغ، فریب و نیرنگی بیش نبود. ساعت یکونیم از بند خارج شدم ولی بهجای ملاقات با وکیل، به اتاق ریاست زندان (که مقامی امنیتی نیز حضور داشت) برده شدم و جلسه با توهینهای مکرر ریاست زندان شروع و ادامه یافت. اعلام کردم که به بند زنان برمیگردم و برای جلوگیری از درگیری، از اتاق بیرون رفتم.
هنگام ترک ساختمان ریاست، از پشت سر مورد هجوم مردان قرار گرفتم. با حمله ناگهانی و شدید ریاست زندان شوکه شدم. در حالی که از حمله ایشان عصبانی بودم و فریاد میکشیدم، تذکر دادم که حق ندارند به من دست بزنند و این خلاف قانون است و من شکایت خواهم کرد و در صورت ادامه تعرض، مقاومت خواهم نمود.
اما حملههای مکرر ایشان و جمعی از مردان که بیرون و داخل ساختمان تجمع کرده بودند، ادامه پیدا کرد. چندبار خودم را به در خروجی ساختمان رساندم که با حمله مردان و کشیدن، پرتکردن، و با زور بالا کشیدن از پلهها مواجه شدم. وقتی در مقابل کشیدهشدن روی پلهها مقاومت میکردم، آقای رئیس دستور داد که «ما دستهایش را گرفتیم، شما هم پاهایش را بگیرید بلندکنیم، ببریمش.» ناگهان پارچه سیاهی روی سرم افتاد که از وحشت جیغ زدم و کنار انداختم. شال و کتم روی زمین افتاده بود و من با بلوز و شلوار بودم. چندینبار در اعتراض به بیحرمتی و تعرض و حملههای مردان و در تقلا برای بیرون رفتن از ساختمان، زمانی که دستانم را با فشار شدید از دستگیره جدا کردند، دستم را محکم به در کوبیدم که شیشهها شکستند و دستانم مجروح شدند.
سهبار اقدام به سوار کردنم به ماشینهای متعدد (آمبولانس، پژو، ون) کردند که هر سهبار مقاومت کردم. من درخواست میکردم که به بند بازگردم و هر مجازاتی دارم ابلاغ شود و آنها میگفتند «نمیتوانی به بند برگردی.» و من نمیدانستم مرا به کجا میخواهند ببرند و چهکار میخواهند بکنند.
سر سهراهی بازداشتگاه ۲۰۹ اطلاعات، بهداری و بند زنان، پژویی مقابل ما ایستاد. من بلافاصله روی پاهایم چمباتمه نشستم و سوار نشدم. ناباورانه رئیس زندان با دو دستش بدنم را گرفت و درست حالت پرتکردن یک حیوان به پشت وانت، با سر به داخل پژو پرتاب کرد. از وحشت برخورد سرم به ماشین، دستانم را به سمت بالا بردم که بر اثر اصابت دستانم به بدنه ماشین، ساعت مچیام شکست و بیرون افتاد و من با صورت روی صندلی افتادم. مردی که میشناختمش آنطرف نشست تا من نتوانم از ماشین بیرون بروم. من هنوز مقاومت میکردم و نیمی از بدنم بیرون بود. رئیس زندان به وقیحانهترین و شرمآورترین شکل ممکن پایین بدنم را گرفت و به داخل ماشین هل داد و بلافاصله روی پاهایم نشست. آنچنان وضعیت هولناکی داشتم که به زحمت از روی صندلی بلند شدم و نشستم. در حالی که خون دستانم بند نیامده بود.
داخل ماشین، آقای رئیس که کنارم نشسته بود به رانندهشان دستور دادند که برود و دو نخ «سیگار کنت» بیاورد. راننده سیگارها را آورد تحویل داد و پائین ماشین ایستاد. آقای رئیس که دهانش لای موهایم و کنار گوشم بود دستور داد که نرگس سیگارها را روشن کن تا سیگار بکشیم. از شدت بغض و خشم دستانم را که خونریزی میکرد به هم فشار میدادم. سکوت کردم. با تحقیر دستور داد که «اگر خودت نمیکشی، سیگار من را روشن کن.» از شدت خشم و از بغض خفهکننده دندانهایم را روی هم گذاشته و فشار میدادم. من زن ایرانی هستم که شیوه تحقیر، ارعاب و سلطهجویی مردسالاران حکومت استبدادی را نیک میشناسم و انگیزه آنها را میفهمیدم. چنانچه لحظهای توان کنترل دستانم را از دست میدادم قطعاً سیلی و مشت محکمی بر صورتشان میکوبیدم که البته سزاوار بود چنین میکردم و البته نکردم.
از ابتدای تعرضِ مردان بیاخلاق، عهد کردم که وارد بازی و چرخهٔ خشونت تحقیرآمیز تدارک دیده شده توسط نهادهای امنیتی و قضایی نشوم. همانطور که عهد کردم اشک و آه را در چشمان و سینهام خشک و محبوس کنم که ذرهای عجز و تردید و ناله نداشته باشم و شعله خشم و مقاومت را زنده نگه دارم. مقاومت کردم، تمکین نکردم، فریاد زدم، با دستانم بر شیشهها کوبیدم و خردشدنِ قدرت پوشالیشان را با خردکردن شیشههای درهای بستهشده به رویم نشان دادم.
شال بر سر نداشتم و لباسم بر اثر کشیدهشدن روی زمین و ماشین و… بسیار نامناسب بود. یقه لباسم شکافته شده بود. بعد از تاریکشدن هوا در آن سرمای دیماه، سراسر لباسهایم آغشته به خون بود. ماشین ون در مقابل شکنجهگاهِ سلولهای ۲۰۹ وزارت اطلاعات مقابل پاهایم متوقف شد و در حالی که سرود «زده شعله در چمن» را فریاد میزدم توسط سه مرد امنیتی از پشت سر به داخل ماشین پرت شدم و روی صندلی افتادم. بلافاصله دستبند را بر روی زخم مچ دستم کوبیدند و آنچنان فشار دادند که دوباره زخمم باز شد و خون از ناخنهای دستم روی پاهایم میچکید، و من برای همرزمانم در بندهای زندان اوین «یار دبستانی» را سر داده بودم. نمیدانستم چرا و به کجا میبرند و چه در انتظار من است.
۱. آنچه بر من گذشت امری شخصی نیست، بلکه کاملاً مسئلهای سیاسی است و البته برای من بُعد زنانگی، مهمتر از هر بُعد دیگری است. گو اینکه این عمل هتک حرمت انسان، لگدمالکردن حقوق زندانی سیاسی و مخالف حکومت است، اما تعرضی فاحش به زنانگی ماست که در مقابلش تمامقد خواهم ایستاد.
۲. در ایام کودکی وقتی دبستانی بودم و از مدرسه ما را به اجبار به نمازجمعه برده بودند، ناگهان زنی را در مقابل نمازگذاران روی زمین انداختند و براداران و خواهران حزبالهی در مقابل چشمان ما که کودکی بیش نبودیم، زن را زیر شلاق کشیدند. من شنیدم که او یک زناکار است، یعنی حد شرع مقدس را رعایت نکرده است. وقتی سال دیپلم بودم به دلیل رنگ آجری مانتو ام در ایام ده روز اول ماه محرم (که ایام امر به معروف بود) بازداشت شدم و در بازداشتگاه وزرا شلاق خوردنِ سه زن را با بهت و وحشت نگریستم. چون حجابهایمان ایراد داشت، تن ما زنان آماج شلاقهای مردان متشرعِ حکومت استبداد دینی شد تا شرع را حرمت گذارند. من از نسلی هستم که کمربند پشت مانتویمان به دلیل تحریک مردان، روسریِ کوچک روی موهایمان، رنگ لباسمان، لاک ناخنمان، تنگی و کوتاهی شلوار و مانتویمان، جوراب سفیدِ زیر شلوار و در داخل کفش کتانیمان، ایستادن با یک پسر همکلاسی برای بحث سر موضوعِ درسی، یا قدمزدن با یک مرد در پیادهرو خیابان و در انظار عمومی، حتی زیبایی و شادابیِ طبیعی چهرههایمان موجب ترس، اضطراب، تحقیر، توهین و مجازات، شلاق، کمیته انضباطی و زندان شد.
عکسهای پزشکیقانونی زنجان نشان میدهد که تن من از شانه و سینه تا بازو و ران پا چگونه توسط مردان دریده شده بود. چه شده است که تن محکوم به پوشیدهماندن، دیدهنشدن، و حتی حذفشدن ما زنان، اکنون با دستان مردان حکومت دریده میشود و غیرتی را برنمیانگیزد و مستوجب مجازات نمیگردد، بلکه زن دریدهشده در جایگاه متهم مینشیند. تن ما زنان روزی برای حفظ ایمان و شرع مردانِ در حکومت، و روزی دیگر برای حفظ قدرتشان، فرودگاه شلاقها و تازیانههایشان شد و چه سخت است تمکین به اینکه اکنون هم باید زنان در بیدادگاههایشان در جایگاه متهم بنشینند که چرا وقتی تنشان را دریدند، دهانشان باز شد و فریاد زدند! این یک مسئله شخصی و یک رسیدگی حقوقی نیست که من در دادگاه حاضر شوم و از خود دفاع کنم.
۳. آیا به شکایت دختری بیپناه و زندانی، «نیلوفر بیانی» علیه بازجویان رسیدگی شد؟ یا او نیز در جایگاه متهم به تشویش اذهان عمومی نسبت به مردانِ حکومتی نشسته است؟ آیا این تعرض مشابه تعرض به فهیمه، نگار، و فریبا در بازداشتگاه ۲۰۹ و زهرا در بازداشتگاه ۲الف نیست که حکایت و شکایتشان به گوش مسئولان رسید و ره به جایی نبرد؟ من متهم به شکستن شیشههای زندان، اخلال در نظم زندان، و افترا به رئیس زندان اوین شدهام. اعلام میکنم من به دلیل دروغ، نیرنگ، توهین، و تعرض مردان اوین و در اعتراض به دستدرازی، حملات و رفتارشان، شیشههایِ در و پنجره ساختمان ریاست زندان را شکستم و اگر عملی متقابل انجام میدادم حق داشتم (که البته انجام ندادم) و نه چنین مدیرانی، نه چنین زندانهایی، و نه نظم چنین زندانهایی را به رسمیت نمیشناسم. من متهم به توهین و افترا به رئیس زندان شدهام. اینجانب به رئیس زندان نه فحش دادهام و نه کتکشان زدهام (که اگر میزدم قطعاً شهامت اعلامش را داشتم و قابل دفاع میدانستم) اما به شدت مقاومت کرده و فریاد زدم. اگر فریاد اعتراض، یا مقاومت و ایستادگی من در مقابل رفتار چنین مردانی توهین است، بسیار بهجا کردم.
۴. شکایت من در ۴ دیماه در زندان زنجان علیه رئیس زندان اوین به مقامات قضایی تقدیم شد، که هرگز مورد رسیدگی قرار نگرفت. اما شکایت وزارت اطلاعات آقای روحانی و رئیس زندانِ آقای رئیسی منجر به محاکمه اینجانب شده است. چند روز پس از تبعید من به زندان زنجان، سخنگوی قوه قضاییه ضربوشتم مرا کذب خواند. من هیچ نمیگویم جز اینکه این سیستم قضایی مدعی مبارزه با فساد اقتصادی است؛ جای طرح این سوال است که آیا غارتگران آبرو و حیثیت مردم میتوانند با غارتگرانِ اموال مردم مبارزه کنند؟
نرگس محمدی
(۹ اسفند ۱۳۹۹)
——————————————————-
متاسفانه بخش دیدگاههای این مطلب بسته است.