آیا فمینیسم، کلفت سرمایهداری شده است؟ • دعوت به بحث
نانسی فریزر
نانسی فریزر
نانسی فریزر
نانسی فریزر (Nancy Fraser)، فیلسوف سیاسی آمریکایی و مدافع سرشناس حقوق زنان، در مقاله جدید خود که در گاردین منتشر شده، هشدار داده که فمینیسم − که در اصل فکر و جریانی رهاییبخش بوده − در خدمت سرمایهداری نئولیبرال جهانیشده قرار گرفته است. آیا چنین است؟ آیا اینکه در ایران نیز توجه فمینیستها عمدتاً به زنان طبقات ممتاز و میانی جامعه است، نمودی از همین گرایش است؟ آیا فمینیسم “ایرانی” صرفا نقدی بر مردگرایی اربابمنش، عشیرتی و فقاهتی سنتی و در نهایت پارهای از یک ایدئولوژی مدرن سرمایهدارانه است؟
توجه شما را به ترجمه مقاله نانسی فریزر جلب میکنیم و از شما میخواهیم نظرتان را درباره آن و سئوالی که در پیوند با ایران پرسیدیم، در قالب مقاله، یا اظهار نظر در شکلی مختصر یا به صورت “کامنت” با ما در میان بگذارید. نوشتههایتان را به این نشانی بفرستید: Society[at]RadioZamaneh.com
فمینیسم چگونه تبدیل به کلفتی برای سرمایهداری شد؟
نانسی فریزر/ ترجمه حمید پرنیان
بهعنوان فمینیست٬ همیشه میپنداشتم با جنگیدن برای رهایی زنان، دنیای بهتری میسازم؛ دنیایی تساویگراتر٬ منصفتر٬ آزادتر. بهتازگی از این بابت نگران شدهام که ایدههای پیشگام فمینیستها چرا در خدمت اهدافی کاملاً متفاوت قرار گرفتهاند. بهویژه از این بابت نگرانم که نقد ما بر سکسیسم حالا توجیهگر و مدافع شکلهای تازه نابرابری و استثمار شده است.
با این تحول دردناک٬ میترسم جنبش آزادی زنان با اقدامات نئولیبرالی همسو شده و گرفتار ساختن جامعه بازار آزاد شده باشد. گویا این تحول توضیحگر این است که ایدههای فمینیستی که زمانی بخشی از یک جهانبینی رادیکال بودند٬ چگونه امروزه در قالب مفاهیم فردگرایانه بیان میشوند. فمینیستها که در گذشته منتقد جامعه شغلمحور بودند٬ حالا به زنان توصیه میکنند که «کوتاه بیایند»[۱]. جنبشی که اولویت را به همبستگی اجتماعی میداد٬ حالا زنان کارآفرین را ستایش میکند. چشماندازی که «مراقبت» و استقلال را ارزش میدانست٬ حالا مدافع ترقی و شایستهسالاری فردگرایانه شده است.
با این تغییر تدریجی قالب فمینیسم ماهیتی سرمایهدارانه به خود گرفته است. سرمایهداری دولتی در دوره پساجنگ جایش را به شکل جدیدی از سرمایهداری داده است: سرمایهداری «آشفته»٬ جهانیشونده٬ نئولیبرال. موج دوم فمینیسم٬ در انتقاد به سرمایهداری نوع اول پدیدار شد، اما تبدیل به کلفتی برای نوع دوم شد.
با این توصیف میتوان فهمید که جنبش رهایی زنان همهنگام در مسیر دو آینده ممکن و متفاوت قرار گرفته است. در اولین سناریو٬ جهانی را تصور میکند که رهایی جنسیتی با دموکراسی مشارکتی و همبستگی اجتماعی همسو شده است؛ در دومین سناریو اما نوید شکلی جدید از لیبرالیسم را میدهد که میتواند خودگردانی فردی و انتخاب افزودهتر و ترقی شایستهسالارانه را به زنان و همچنین مردان اعطا کند. موج دوم فمینیسم از این لحاظ دوپهلو است. موج دوم فمینیسم با هر دوی این نگاههای متفاوت به جامعه همنوا و مستعد آن است که هردوی این دستگاههای متفاوت تاریخی را بپذیرد.
نقد سه سهم در بنای نئولیبرالیسم
این دوپهلویی فمینیسم٬ آنطور که من میبینم٬ در سالهای اخیر به سمت سناریوی دوم یعنی سناریوی لیبرال- فردگرا رفته، اما نه به این خاطر که ما زنان در برابر اغواهای نئولیبرالی٬ قربانیان منفعلی بودهایم. بلکه برعکس٬ ما در این پیشرفت سهیم بودهایم و سه ایده مهم را مطرح کردهایم.
۱
یکی از این سه ایده٬ نقد ما بر «مواجب خانواده»[۲] بوده: آرمان خانوادهای که مرد در آن نانآور است و زن٬ خانهدار؛ این آرمان٬ در قلب سرمایهداری دولتی قرار داشت. نقد فمینیستی از این آرمان حالا در خدمت مشروعیتبخشیدن به «سرمایهداری منعطف» قرار گرفته است. از این گذشته٬ این شکل از سرمایهداری به شدت بر کار دستمزدی زنان و بهویژه کار با دستمزد پایین در امور خدماتی و تولیدی متکی است٬ یعنی کارهایی که نهتنها زنان جوان و مجرد که زنان متاهل و فرزنددار انجام میدهند٬ کارهایی که نهتنها زنانی از نژادهای خاص [مورد تبعیض] که زنانی از همه ملیتها و قومیتها انجام میدهند.
همین که زنان سراسر جهان به بازار کار سرازیر شدند٬ درک آرمانیای که سرمایهداری دولتی از دستمزد خانوادگی دارد جایش را به هنجار جدیدتر و مدرنتری داد (که فمینیسم آن را تایید میکند)؛ خانواده با دو نانآور. حالا بماند که واقعیت پشت این آرمان جدید٬ کمارزششدن میزان دستمزد است و کاهشیافتن امنیت شغلی و پایینآمدن استانداردهای زندگی و افزایش تعداد ساعت کار دستمزدی به ازای هر خانهدار و افزایش شمار دوشیفت کاری – و حالا سهشیفتکاری یا چهارشیفکاری – و افزایش فقر٬ که بهطور روزافزون گریبان خانوادههایی را میگیرد که زنان سرپرستی آنها را برعهده دارند. نئولیبرالیسم٬ توانمندسازی زنان را در بوق و کرنا کرده است و دارد از آب کره میگیرد. از نقد فمینیستی بر دستمزد خانوادگی استفاده میکند تا استثمار را توجیه کند و رویای رهایی زنان را به موتور انباشت سرمایه گره میزند.
۲
در دوره سرمایهداری دولتی٬ ما بهدرستی آن نگاه محدود سیاسی را نقد کردیم که عمداً بر نابرابری طبقاتی متمرکز شده بود و نمیتوانست ناعدالتیهای «غیراقتصادی»ای همچون خشونت خانگی و تجاوز جنسی و ستم تولید مثلی را ببیند.
فمینیستها با ردکردن «اقتصادمحوری» و سیاسیکردن «امر شخصی»٬ برنامه سیاسی گستردهای را ساختند تا سلسله مراتبی را به چالش بکشند که بر اساس ساختارهای فرهنگی تفاوت جنسیتی است. این دستاورد میبایست مبارزه برای عدالت را توسعه میداد تا هم فرهنگ را شامل میشد و هم اقتصاد را، اما دستاورد واقعی٬ تمرکزی یکجانبه بر «هویت جنسیتی» بود و به بهای از دستدادن نان و آب. بدتر این بود که فمینیستها به سیاست هویتیای روی آوردند که با نئولیبرالیسم نوظهوری جفت و جور بود که هدفی جز سرکوب همه حافظه و خاطره برابری اجتماعی نداشت. در نتیجه٬ ما درست در لحظهای که شرایط مستلزم توجهای چندبرابر به نقد اقتصاد سیاسی بود٬ نقد خود را مطلقاً به سکسیسم فرهنگی محدود کردیم.
۳
سهم سوم و آخر فمینیسم در نئولیبرالیسم، نقد پدرسروریای است که در خدمات رفاهی دولتی وجود داشت.
شکی نیست که این نقد در دوره سرمایهداری دولتی نقدی پیشرو بود٬ اما با جنگ نئولیبرالیسم بر سر «دولتِ پرستار»[۳] و رفتن انجیاوها در زیر پر و بال دولت همگرا شد. نمونه برجسته آن٬ «خردهوامدهی» است؛ برنامهای برای دادن وامهای کوچک بانکی به زنان فقیر در نیمکره جنوبی. خردهوامدهی (که تحت عنوان پروژه و کاغذبازی بوروکراتیک و از پایین به بالای دولتی مطرح شد و بههدف توانمندسازی)٬ بهعنوان پادزهری فمینیستی برای فقر و انقیاد زنان در بوق و کرنا شد. همزمانی ارائه این طرح با شکستخوردن اقدامات کلانساختاری دولت برای مبارزه با فقر اما مفقود شده بود: وامدهی در سطح خرد هرگز نمیتواند جایگزینی برای چنان اقداماتی کلانساختاری باشد. در این مورد نیز٬ ایدهای فمینیستی جانی تازه به کالبد نئولیبرالیسم دمید. دیدگاه اصلی این بود که با دموکراتیزه کردن قدرت دولتی٬ شهروندان توانمند شوند، اما این دیدگاه را برای مشروعیتبخشیدن به بازاریسازی و کوچککردن دولت به کار بردند.
خواست همبستگی و عدالت
در همه این سه مورد٬ دوپهلو بودن فمینیسم رفع شد به نفع فردگرایی نئولیبرال. اما سناریوی دیگر٬ همان سناریوی همبستگیخواه، هنوز میتواند زنده باشد. بحران کنونی٬ فرصتی دوباره به این سناریو میدهد؛ فرصت میدهد تا رویای آزادی زنان را با ایده جامعهای از نظر منافع و مسئولیتها همبسته٬ از نو پیوند دهیم. فمینیستها٬ برای این منظور٬ باید به همدستیشان با نئولیبرالیسم پایان دهند و آن سه «سهم» ما را متوجه اهداف خودمان کنند.
نخست لازم است پیوند ساختگی میان انتقادمان از دستمزد کار در خانه و سرمایهداری انعطافپذیر را درهم بشکنیم؛ آن هم با دفاع از شکلی از زندگی که مرکززدایی میکند از کار به ازای دستمزد به نفع فعالیتهایی بدون چشمداشت مزد که مراقبت و نگهداری ازجمله آنها است، اما نمونه منحصر به فرد آن محسوب نمیشود. دوم، بایسته است در گذار انتقادیمان از نقد اقتصادگرایی به سمت نقد سیاستهای هویتمحور، گسست ایجاد کنیم؛ آن هم با دخیل کردن و گنجاندن مبارزات برای دگرگون کردن نظام مستقر بر پایه ارزشهای فرهنگی مردگرا، در جهت مبارزه برای عدالت اقتصادی. سرانجام لازم است پیوند قلابی بین انتقادمان از بوروکراسی و بنیادگرایی بازار آزاد را بگسلیم (انتقادی که شبهه جانبداری بنیادگرایانه بازار آزاد را ایجاد میکند)، آن هم با استفاده از امکان دموکراسی مشارکتی به عنوان ابزاری برای تقویت قدرتهای مردمی و برای محدود ساختن سرمایه به نفع عدالت.
منبع:
گاردین (میانتیترها از “زمانه” است)
پانویسها
[۱] گویا اشارهی نانسی فریزر به کتاب مناقشهبرانگیز شرلی سندبرگ با عنوان «کوتاهآمدن: زنان٬ کار٬ و اراده به کوتاهآمدن» (۲۰۱۳ انتشارات Knopf) است. سندبرگ در این کتاب زنان را بهعنوان تکیهگاه مردان در محیط کار و خانه میبیند و توصیه میکند. م
[۲] Family wage: مواحب یا حقوقی که سرپرست خانواده دریافت میکند و برای گذران زندگی یک خانواده لازم است یا کفایت میکند. مفهوم مجاور آن living wage است که مواجبی است که یک فرد تنها باید برای زندگی دریافت کند، با آن ولی فرد نمیتواند تشکیل خانواده دهد. عدالتخواهیای که معیار را مواجب خانوادگی میگرفته است نظر به خانواده سنتی (معولا پدر حقوقبگیر و مادر خانهدار ) و حمایت دولت از آن (تحفیف مالیاتی، کمک مسکن، کمکهزینه فرزند) داشته است. م
[۳] nanny state دولتی که میخواهد برای جامعه حکم پرستار و لـله را داشته باشد. م
نانسی فریزر (Nancy Fraser)، فیلسوف سیاسی آمریکایی و مدافع سرشناس حقوق زنان، در مقاله جدید خود که در گاردین منتشر شده، هشدار داده که فمینیسم − که در اصل فکر و جریانی رهاییبخش بوده − در خدمت سرمایهداری نئولیبرال جهانیشده قرار گرفته است. آیا چنین است؟ آیا اینکه در ایران نیز توجه فمینیستها عمدتاً به زنان طبقات ممتاز و میانی جامعه است، نمودی از همین گرایش است؟ آیا فمینیسم “ایرانی” صرفا نقدی بر مردگرایی اربابمنش، عشیرتی و فقاهتی سنتی و در نهایت پارهای از یک ایدئولوژی مدرن سرمایهدارانه است؟ ….
—————————————————-
آیا فمینیسم، کلفت سرمایهداری شده است؟ – دعوت به بحث
رادیوزمانه:
توجه شما را به ترجمه مقاله نانسی فریزر جلب میکنیم و از شما میخواهیم نظرتان را درباره آن و سئوالی که در پیوند با ایران پرسیدیم، در قالب مقاله، یا اظهار نظر در شکلی مختصر یا به صورت “کامنت” با ما در میان بگذارید. نوشتههایتان را به این نشانی بفرستید:
فمینیسم چگونه تبدیل به کلفتی برای سرمایهداری شد؟
نانسی فریزر/ ترجمه حمید پرنیان
نانسی فریزر
بهعنوان فمینیست٬ همیشه میپنداشتم با جنگیدن برای رهایی زنان، دنیای بهتری میسازم؛ دنیایی تساویگراتر٬ منصفتر٬ آزادتر. بهتازگی از این بابت نگران شدهام که ایدههای پیشگام فمینیستها چرا در خدمت اهدافی کاملاً متفاوت قرار گرفتهاند. بهویژه از این بابت نگرانم که نقد ما بر سکسیسم حالا توجیهگر و مدافع شکلهای تازه نابرابری و استثمار شده است.
با این تحول دردناک٬ میترسم جنبش آزادی زنان با اقدامات نئولیبرالی همسو شده و گرفتار ساختن جامعه بازار آزاد شده باشد. گویا این تحول توضیحگر این است که ایدههای فمینیستی که زمانی بخشی از یک جهانبینی رادیکال بودند٬ چگونه امروزه در قالب مفاهیم فردگرایانه بیان میشوند. فمینیستها که در گذشته منتقد جامعه شغلمحور بودند٬ حالا به زنان توصیه میکنند که «کوتاه بیایند»[۱]. جنبشی که اولویت را به همبستگی اجتماعی میداد٬ حالا زنان کارآفرین را ستایش میکند. چشماندازی که «مراقبت» و استقلال را ارزش میدانست٬ حالا مدافع ترقی و شایستهسالاری فردگرایانه شده است.
با این تغییر تدریجی قالب فمینیسم ماهیتی سرمایهدارانه به خود گرفته است. سرمایهداری دولتی در دوره پساجنگ جایش را به شکل جدیدی از سرمایهداری داده است: سرمایهداری «آشفته»٬ جهانیشونده٬ نئولیبرال. موج دوم فمینیسم٬ در انتقاد به سرمایهداری نوع اول پدیدار شد، اما تبدیل به کلفتی برای نوع دوم شد.
با این توصیف میتوان فهمید که جنبش رهایی زنان همهنگام در مسیر دو آینده ممکن و متفاوت قرار گرفته است. در اولین سناریو٬ جهانی را تصور میکند که رهایی جنسیتی با دموکراسی مشارکتی و همبستگی اجتماعی همسو شده است؛ در دومین سناریو اما نوید شکلی جدید از لیبرالیسم را میدهد که میتواند خودگردانی فردی و انتخاب افزودهتر و ترقی شایستهسالارانه را به زنان و همچنین مردان اعطا کند. موج دوم فمینیسم از این لحاظ دوپهلو است. موج دوم فمینیسم با هر دوی این نگاههای متفاوت به جامعه همنوا و مستعد آن است که هردوی این دستگاههای متفاوت تاریخی را بپذیرد.
نقد سه سهم در بنای نئولیبرالیسم
این دوپهلویی فمینیسم٬ آنطور که من میبینم٬ در سالهای اخیر به سمت سناریوی دوم یعنی سناریوی لیبرال- فردگرا رفته، اما نه به این خاطر که ما زنان در برابر اغواهای نئولیبرالی٬ قربانیان منفعلی بودهایم. بلکه برعکس٬ ما در این پیشرفت سهیم بودهایم و سه ایده مهم را مطرح کردهایم.
۱
یکی از این سه ایده٬ نقد ما بر «مواجب خانواده»[۲] بوده: آرمان خانوادهای که مرد در آن نانآور است و زن٬ خانهدار؛ این آرمان٬ در قلب سرمایهداری دولتی قرار داشت. نقد فمینیستی از این آرمان حالا در خدمت مشروعیتبخشیدن به «سرمایهداری منعطف» قرار گرفته است. از این گذشته٬ این شکل از سرمایهداری به شدت بر کار دستمزدی زنان و بهویژه کار با دستمزد پایین در امور خدماتی و تولیدی متکی است٬ یعنی کارهایی که نهتنها زنان جوان و مجرد که زنان متاهل و فرزنددار انجام میدهند٬ کارهایی که نهتنها زنانی از نژادهای خاص [مورد تبعیض] که زنانی از همه ملیتها و قومیتها انجام میدهند.
همین که زنان سراسر جهان به بازار کار سرازیر شدند٬ درک آرمانیای که سرمایهداری دولتی از دستمزد خانوادگی دارد جایش را به هنجار جدیدتر و مدرنتری داد (که فمینیسم آن را تایید میکند)؛ خانواده با دو نانآور. حالا بماند که واقعیت پشت این آرمان جدید٬ کمارزششدن میزان دستمزد است و کاهشیافتن امنیت شغلی و پایینآمدن استانداردهای زندگی و افزایش تعداد ساعت کار دستمزدی به ازای هر خانهدار و افزایش شمار دوشیفت کاری – و حالا سهشیفتکاری یا چهارشیفکاری – و افزایش فقر٬ که بهطور روزافزون گریبان خانوادههایی را میگیرد که زنان سرپرستی آنها را برعهده دارند. نئولیبرالیسم٬ توانمندسازی زنان را در بوق و کرنا کرده است و دارد از آب کره میگیرد. از نقد فمینیستی بر دستمزد خانوادگی استفاده میکند تا استثمار را توجیه کند و رویای رهایی زنان را به موتور انباشت سرمایه گره میزند.
۲
در دوره سرمایهداری دولتی٬ ما بهدرستی آن نگاه محدود سیاسی را نقد کردیم که عمداً بر نابرابری طبقاتی متمرکز شده بود و نمیتوانست ناعدالتیهای «غیراقتصادی»ای همچون خشونت خانگی و تجاوز جنسی و ستم تولید مثلی را ببیند.
فمینیستها با ردکردن «اقتصادمحوری» و سیاسیکردن «امر شخصی»٬ برنامه سیاسی گستردهای را ساختند تا سلسله مراتبی را به چالش بکشند که بر اساس ساختارهای فرهنگی تفاوت جنسیتی است. این دستاورد میبایست مبارزه برای عدالت را توسعه میداد تا هم فرهنگ را شامل میشد و هم اقتصاد را، اما دستاورد واقعی٬ تمرکزی یکجانبه بر «هویت جنسیتی» بود و به بهای از دستدادن نان و آب. بدتر این بود که فمینیستها به سیاست هویتیای روی آوردند که با نئولیبرالیسم نوظهوری جفت و جور بود که هدفی جز سرکوب همه حافظه و خاطره برابری اجتماعی نداشت. در نتیجه٬ ما درست در لحظهای که شرایط مستلزم توجهای چندبرابر به نقد اقتصاد سیاسی بود٬ نقد خود را مطلقاً به سکسیسم فرهنگی محدود کردیم.
۳
سهم سوم و آخر فمینیسم در نئولیبرالیسم، نقد پدرسروریای است که در خدمات رفاهی دولتی وجود داشت.
شکی نیست که این نقد در دوره سرمایهداری دولتی نقدی پیشرو بود٬ اما با جنگ نئولیبرالیسم بر سر «دولتِ پرستار»[۳] و رفتن انجیاوها در زیر پر و بال دولت همگرا شد. نمونه برجسته آن٬ «خردهوامدهی» است؛ برنامهای برای دادن وامهای کوچک بانکی به زنان فقیر در نیمکره جنوبی. خردهوامدهی (که تحت عنوان پروژه و کاغذبازی بوروکراتیک و از پایین به بالای دولتی مطرح شد و بههدف توانمندسازی)٬ بهعنوان پادزهری فمینیستی برای فقر و انقیاد زنان در بوق و کرنا شد. همزمانی ارائه این طرح با شکستخوردن اقدامات کلانساختاری دولت برای مبارزه با فقر اما مفقود شده بود: وامدهی در سطح خرد هرگز نمیتواند جایگزینی برای چنان اقداماتی کلانساختاری باشد. در این مورد نیز٬ ایدهای فمینیستی جانی تازه به کالبد نئولیبرالیسم دمید. دیدگاه اصلی این بود که با دموکراتیزه کردن قدرت دولتی٬ شهروندان توانمند شوند، اما این دیدگاه را برای مشروعیتبخشیدن به بازاریسازی و کوچککردن دولت به کار بردند.
خواست همبستگی و عدالت
در همه این سه مورد٬ دوپهلو بودن فمینیسم رفع شد به نفع فردگرایی نئولیبرال. اما سناریوی دیگر٬ همان سناریوی همبستگیخواه، هنوز میتواند زنده باشد. بحران کنونی٬ فرصتی دوباره به این سناریو میدهد؛ فرصت میدهد تا رویای آزادی زنان را با ایده جامعهای از نظر منافع و مسئولیتها همبسته٬ از نو پیوند دهیم. فمینیستها٬ برای این منظور٬ باید به همدستیشان با نئولیبرالیسم پایان دهند و آن سه «سهم» ما را متوجه اهداف خودمان کنند.
نخست لازم است پیوند ساختگی میان انتقادمان از دستمزد کار در خانه و سرمایهداری انعطافپذیر را درهم بشکنیم؛ آن هم با دفاع از شکلی از زندگی که مرکززدایی میکند از کار به ازای دستمزد به نفع فعالیتهایی بدون چشمداشت مزد که مراقبت و نگهداری ازجمله آنها است، اما نمونه منحصر به فرد آن محسوب نمیشود. دوم، بایسته است در گذار انتقادیمان از نقد اقتصادگرایی به سمت نقد سیاستهای هویتمحور، گسست ایجاد کنیم؛ آن هم با دخیل کردن و گنجاندن مبارزات برای دگرگون کردن نظام مستقر بر پایه ارزشهای فرهنگی مردگرا، در جهت مبارزه برای عدالت اقتصادی. سرانجام لازم است پیوند قلابی بین انتقادمان از بوروکراسی و بنیادگرایی بازار آزاد را بگسلیم (انتقادی که شبهه جانبداری بنیادگرایانه بازار آزاد را ایجاد میکند)، آن هم با استفاده از امکان دموکراسی مشارکتی به عنوان ابزاری برای تقویت قدرتهای مردمی و برای محدود ساختن سرمایه به نفع عدالت.
—————
منبع:
پانویسها
[۱] گویا اشارهی نانسی فریزر به کتاب مناقشهبرانگیز شرلی سندبرگ با عنوان «کوتاهآمدن: زنان٬ کار٬ و اراده به کوتاهآمدن» (۲۰۱۳ انتشارات Knopf) است. سندبرگ در این کتاب زنان را بهعنوان تکیهگاه مردان در محیط کار و خانه میبیند و توصیه میکند. م
[۲] Family wage: مواحب یا حقوقی که سرپرست خانواده دریافت میکند و برای گذران زندگی یک خانواده لازم است یا کفایت میکند. مفهوم مجاور آن living wage است که مواجبی است که یک فرد تنها باید برای زندگی دریافت کند، با آن ولی فرد نمیتواند تشکیل خانواده دهد. عدالتخواهیای که معیار را مواجب خانوادگی میگرفته است نظر به خانواده سنتی (معولا پدر حقوقبگیر و مادر خانهدار ) و حمایت دولت از آن (تحفیف مالیاتی، کمک مسکن، کمکهزینه فرزند) داشته است. م
[۳] nanny state دولتی که میخواهد برای جامعه حکم پرستار و لـله را داشته باشد. م
——————————————————-
ارسال شده با موضوع »
زنان,
مقالات
متاسفانه بخش دیدگاههای این مطلب بسته است.