قلعه گالپاها‌؛ زندگی کودکانی‌که دیمی بزرگ می‌شوند

“قلعه گالپاها” یادمانده‌های حسین دولت‌آبادی است از دوران کودکی. او در این اثر از زندگی سراسر رنج خود و مردم روستاهای حاشیه کویر می‌نویسد و از کودکان کار در مزارع و کارگاه‌ها. اسد سیف، منتقد ادبی، کتاب را بررسی کرده است. ….

———————————————————–

حسین دولت‌آبادی

حسین دولت‌آبادی

قلعه گالپاها‌؛ زندگی کودکانی‌که دیمی بزرگ می‌شوند

دویچه وله:
دنیای ذهن ما انباری از خاطره‌هاست. آنجا که زندگی بر بستری طبیعی نبالد و در آرامشی نسبی پیش نرود، حجم خاطره‌ها بی‌اندازه و بی‌پایان، هم‌چنان بر ذهن سنگینی می‌کند. خاطرات خوش ذهن را به بازی می‌گیرند و در احساسی شیرین آرامش به همراه دارند. ذهن انسان ایرانی اما سراسر با خاطراتی هراسناک انباشته است که پنداری هم‌چنان بی‌پایان بازتولید می‌شود. شاید در همین رابطه بتوان گفت خاطرات ما گوشه‌هایی از تاریخ کشور ماست. لازم نیست تا در زندان بوده باشیم یا مسئولیتی سیاسی می‌داشتیم. زندگی شخصی در کشوری به نام ایران خود حوادثی در پی دارد که می‌تواند گوشه‌هایی از تاریخ معاصر آن باشد.

سخن بیهوده نمی‌گویم. زندگی کودکی در مدرسه را در نظر آرید که مجبور است سراسر روز صدای قرآن بشنود، نصیحت گوش کند، سیمایی دیگر از خود نشان دهد، خنده و بازی به کنار نهد، کودکی نکند و آن کند که حکومت و نظام آموزشی آن از او انتظار دارد. و تازه این کودکی است که به مدرسه راه یافته، مجبور نیست کار و خرج خانواده را تأمین کند. این کودک که بزرگ شود، و یا شانس بزرگ شدن داشته باشد، بی هیچ اغرقی، خاطرات همین روزها روانش را پریش خواهد کرد. و اینجاست که زندگی فردی ما می‌شود تاریخ هستی جامعه ما.

به نظر حسین دولت‌آبادی “هنرمند اگر بتواند نسان‌ها، دنیای درون آن‌ها و روابط اجتماعی آن‌ها را در برهه زمانی و مکانی مشخصی با زبان و نثر سالم، به درستی و ‌زیبائی خلق کند، موفق‌خواهد بود. انسان بی‌زمان و مکان وجود خارجی ندارد مگر در ‌ذهن ما. این انسان‌ها ممکن‌است صد سال پیش و یا بیش از صد سال، در گوشه‌ای از دنیا، در روستا و یا شهر زندگی کرده باشند، چه باک؟ اگر نویسنده‌ای این مردم را به درستی و زیبائی بازآفرینی کند، بی‌تردید به ادبیات و به ‌انسانیّت خدمت بزرگی‌ کرده است. باری، من معتقدم که مردم ما به ‌ویژه مردم روستا به تمام‌قد و به اندازه کافی وارد ادبیات نشده‌اند و نویسندگان ما هنوز راه درازی در پیش دارند….”

در تاریخ معاصر اگر برای فرد غربی خاطرات زندگی پُرتلاطم در زمان جنگ و یا حاکمیت دوران نازیسم و فاشیسم با تاریخ در پیوند است، زندگی انسان ایرانی با سال‌ها فقر و گرسنگی و سرکوب و خفقان و زندان و شکنجه، سراسر تاریخ است. در واقع هر آن‌کس که خاطرات شخصی خویش مکتوب گرداند، خواسته و ناخواسته، بخشی از همین تاریخ را ثبت کرده است.

با توجه به این‌که حافظه تاریخی ما میل به فراموشی دارد، خاطره‌نویسی می‌تواند در برابر فراموشی، سندی باشد تا شاید به درد تاریخ آید. در واقع اگر عمر شاهدان عینی به سر آید و آنان سرگذشت خویش مکتوب نگردانند و از تجربه زندگی خویش نگویند، بخشی از تاریخ از یادها خواهد رفت.

حسین دولت‌آبادی در یادمانده‌های دوران کودکی خویش، “قلعه گالپاها”، همین کار را کرده است. او که خود فرزند رنج و کار است، در این اثر از تجربه خویش در زندگی و از مردمانی می‌نویسد که در حاشیه کویر “بذر دیم را به امید پروردگار روی زمین می‌پاشیدند و چند ماهی دل به آن خوش می‌کردند… اگر آسمان حاشیه کویر کرم می‌کرد و زمستان برف و بهار باران می‌بارید، گندم یا جو سر از خاک به در می‌آورد…اگر خشکسالی می‌شد، بوته‌های خربزه و هندوانه دیمی زیر آفتاب داغ حاشیه کویر می‌پژمردند و بوته‌های گندم رشد نمی‌کردند…بچه‌های قلعه گالپاها نیز مانند بذر دیمی، اگر از حصبه، آبله، سرخک، مخملک و سایر بیماری‌ها نمی‌مردند، اگر زنبور، مار، عقرب و رتیل آن‌ها را نمی‌گزید و جان به سلامت می‌بردند، باری به هر جهت، از گل و لای بیرون می‌آمدند، آبله‌رو، کور، کچل و دیمی بزرگ می‌شدند. بله، بچه‌های دیمی!”

 "قلعه گالپاها" را نشر مهری در لندن منتشر کرده است

"قلعه گالپاها" را نشر مهری در لندن منتشر کرده است

حسین دولت‌آبادی زاده قلعه دولت‌آباد سبزوار است. او می‌نویسد: «در آن روزگار، مراد از قلعه ولایت ما بود و تا آنجا که من به یاد دارم، مردم به کسانی که در آبادی آب، زمین، ریشه و بُنه‌ای نداشتند و همه عمر به درد چه‌کنم گرفتار بودند، به طنز و کنایه می‌گفتند “گالپاها”. گیرم گال هیچ ربطی به بیماری گال و یا جرب نداشت و نوعی رطیل زرد بود که در حاشیه کویر به فراوانی یافت می‌شد.»

دولت‌آبادی خود می‌گوید: «قلعه گالپاها باز‌آفرینی و بیان داستانیِ دوران کودکی تا جرّه‌گی من ‌است که در روستائی در حاشیة کویر نمک گذشته‌ است. این دوران از تولد تا مهاجرت به پایتخت، حدود سیزده سال زندگی مرا در بر می‌گیرد.» او چون دیگر کودکان رنج و کار، بی‌آن‌که کودکی کرده باشد، تمامی راه‌های رنج و گرسنگی را پشت سر گذاشته است؛ «من در ایام کودکی، چند سال، از کشت تا برداشت، از اواخر بهار تا اوایل پاییز، بندبان یا جالیزبان بودم و تابستان‌ها روزگارم سر بندها و در بیابان می‌گذشت و به ندرت به قلعه می‌رفتم. من با لختی و گذر کند زمان در سر جالیز آشنا شدم و آن را با رنج و درد درک کردم.» او از وقتی که خود را شناخته و به یاد دارد، کار کرده است و در این میان شانس آورده که چند سالی در کنار کار، درس خوانده است. آنگاه نیز در فرار از روستا گذارش به تهران می‌افتد، تازه می‌فهمد که زندگی “جز خانه‌های گلی، بیابان، شوره‌زار، سگ‌های تشنه یزید، جالیز هندوانه و خربزه، کاکلی‌ها و کلاغ‌ها” که او دیده بود، به شکل دیگری نیز وجود دارد. کار اما کار است و او باید کار کند تا زنده بماند، پس از همان آغاز بسیاری از کارها را از پادویی و نوکری گرفته تا کار در کارگاه‌های مختلف و سرانجام نقاشی ساختمان پشت سر می‌گذارد تا در سال‌ها بعد نویسنده شود و پس از انقلاب به ناگزیر کشور را ترک گوید.

خاطرات پیوندی میان روانشناسی و تاریخ برقرار می‌کنند. تاریخ به حوادث بیرونی نظر دارد، روان‌شناسی به درون انسان‌ها نقب می‌زند. در این رابطه آن گروه از خاطراتی را که بر ناهنجازی‌های زندگی در جامعه نظر دارند، می‌توان هستی زخم‌خورد و آسیب‌دیده انسان‌ها محسوب داشت در تاریخ. آن دسته از خاطرات که نظر به جراحت جامعه دارند، به راه کندوکاو در تاریخ اجتماعی می‌توانند سند باشند. می‌توان تجربه‌هایی باشند برای آموختن. حسین دولت‌آبادی خود می‌گوید: «من در این سال‌ها بیشتر از هر زمانی آموختم. بازگشت به آن دوران، در حقیقت خلق و بازآفرینی “یک زندگی” است؛ از این گذشته، ادای دینی است به فاطمه زهرا، و به‌کریلائی عبدالرسول دلاک،  به پدر و مادرم، که به من هستی بخشیدند.»

اگر یک سوی بازگویی خاطره را راهی برای شناخت زخم‌های جامعه در نظر داشته باشیم، سوی دیگر آن باید نظر به التیام داشته باشد. شناختن و آگاهی از آن‌چه پشت سر گذاشته‌ایم و اندیشیدن بر آن و یافتن راهکارهایی تا تکرار نگردد. خاطره‌ای از این‌گونه علیرغم شخصی بودن خود ویژگی اجتماعی دارد. به همین علت است که بازگویی و درمیان گذاشتن آن با دیگران، از امری شخصی خارج شده و به پدیده‌ای اجتماعی بدل می‌شود. آنچه را بر کودکان در این خاطرت رفته، می‌توان هم‌چون زندان و شکنجه و اعدام، فاجعه‌ای بشری محسوب داشت که با بازگویی آن، جامعه و تاریخ باید پاسخگوی آن باشند. خاطره که بازگفته نشود و جمعی نگردد، مدفون در ذهن خواهد ماند و از ویژگی تاریخی تهی می‌شود. شاید در همین رابطه باشد که دولت‌آبادی می‌گوید: «کودکی هرگز فراموش نمی‌شود، هرگز! به تعبیر نویسنده‌ای که نامش را از یاد برده‌ام، کودکی را پایانی نیست.»

در زمان باستان خاطره نقش تاریخ را داشت. خاطره‌نویس در متن تاریخ قرار می‌گرفت. همراه آن، آن‌چه را که شاهد بود، می‌نوشت. در جهان معاصر خاطره‌نویس آنگاه خاطرات خویش را می‌نویسد که از حادثه فاصله گرفته است. خاطره‌اش می‌تواند به تاریخ بدل شود و به آن معنایی دیگر بخشد. این خاطره گاه به داستان نزدیک می‌شود و لباس داستان بر تن می‌کند، اگرچه شخصیت‌های آن واقعی هستند. “قلعه گالپاها” نیز در این راستا به داستان نزدیک می‌شود و می‌توان هم‌چون داستانی آن را خواند.

خاطره و داستان اگرچه در بنیان متفاوتند، اما عناصری مشترک دارند. خاطره‌ها نیز در واقع به شکلی دستکاری شده‌اند، چنانچه داستان‌ها نیز تجربه‌هایی هستند که به خیال پیراسته شده‌اند. خاطرات می‌توانند ارزشمند باشند، چنان‌که “خاطرات خانه اموات” داستایفسکی، “مجمع‌الجزایر گولاک” سولژنستین و “دوران کودکی” ماکسیم گورکی و یا داستان‌های هانری میلر که به خاطره نزدیکند. ارزش در ساخت و پرداخت اثر است؛ خلاقیت و گذشتن از کلیشه‌ها.

در خاطره‌نویسی نویسنده می‌کوشد تا خود را در برابر جمع عریان کند. عده‌ای یک‌لا از تن‌پوش کنار می‌زنند و عده‌ای چندلا. بعضی اما شجاعت به کار می‌گیرند و بی‌هیچ خودسانسوری، تا حدامکان خود را عریان می‌کنند. آنچه اما در این روند مهم است اینکه گذشته به چه‌سان در برابر حال قرار می‌گیرد. دیروز در نگاه امروز، با سال‌ها فاصله، چگونه نگریسته می‌شود. این نخستین گام است که می‌تواند به خاطره‌نویسی ارزش ادبی نیز ببخشد.

کشوری که از خاطرات ثبت‌شده غنی باشد، در تاریخ سردرگُم نخواهد بود. خودکامگان تمامی قدرت به کار می‌گیرند تا خاطرت شخصی را از هستی تاریخ حذف کنند و با دگرگون کردن تاریخ حقیقت خویش را جایگزین واقعیت‌های تاریخی گردانند. آنان در واقع سرکوبگران خاطره‌ها نیز هستند.

“قلعه گالپاها” در فراز و فرود دهه چهل جامعه اثری‌ست قابل توجه. این اثر  هنو به پایان خویش نرسیده است. دولت‌آبادی می‌گوید: «سرگرم نوشتن “چکمه گاری”، یا ادامه قلعه گالپاها هستم.»

“قلعه گالپاها” را نشر مهری در لندن منتشر کرده است.

———————————————————-

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.