فرناز سیفی: تفاوت «وومنیسم» و «فمینیسم»
شاید در سالهای اخیر شما هم واژهی Womanism را شنیده باشید و برای شما هم سوال پیش آمده باشد که این واژه به چه هدف و مفهومی اشاره دارد و چه فرقی با «فمینیسم» دارد؟ ….
——————————————————
تفاوت «وومنیسم» و «فمینیسم»
فرناز سیفی
بیداززنی:
شاید در سالهای اخیر شما هم واژهی Womanism را شنیده باشید و برای شما هم سوال پیش آمده باشد که این واژه به چه هدف و مفهومی اشاره دارد و چه فرقی با «فمینیسم» دارد؟
برای پاسخ به این سوال باید به سال ۱۹۷۹ برگردیم. آلیس واکر، شاعر و کنشگر سیاهپوست در آمریکا برای اولینبار این واژه را ساخت و استفاده کرد. واکر، از نبود تنوع نژادی در فمینیسم جریان اصلی آن زمان در آمریکا، خسته و شاکی بود. او فمینیسم جریان اصلی را متهم میکرد که از سال ۱۹۰۰ و موج اول و مطالبهی حق رای زنان، پیشرفت و تغییر چندانی نکردند و فضا کماکان در غلبهی زنان سفیدپوست طبقه متوسط با باورها و نگاههای آنها است. او همچنین معتقد بود «فرهنگ زیستهی» هر زن مهم است و نباید به دور از این فرهنگ زیسته، مبارزه کرد.
واکر در داستان کوتاه «Coming Apart» از واژهی «وومنیست» استفاده کرد. واژه اما از معنای ابتدایی و موردنظر واکر تغییراتی داشته است.
واکر در تعریف واژهی «وومنیست» نوشت که «وومنیست زنی است سیاه یا رنگینپوست، رفتار او “زنانه” است و ریشه در فرهنگ زیستهی او دارد. زنی است که زنان دیگر را دوست دارد (چه با میل جنسی و چه بیمیل جنسی)، زنی است که قدرت، توانایی و احساسات زنان دیگر را ارزشمند میداند. زنی که به هماناندازه که اسطوخودوس به رنگ بنفش است، او هم فمینیست است.»
آلیس واکر معتقد بود که وومنیسم چیزی وسیعتر و فراتر از فمینیسم است و فمینیسم، بخشی از وومنیسم است. وومنیسم برخلاف فمینیسم، تمرکز اصلیاش بر نابرابری جنسیتی نیست، بلکه بر نابرابری، تبعیض و سرکوب نژادی و طبقاتی تمرکز کرده و نابرابری جنسیتی را زیرشاخهای از این انواع سرکوب میبیند. واکر وومنیسم را ایدهای جهانی و نه معطوف به کشور یا فرهنگ خاص میدانست.
واکر بعدها در مقالات و داستانهای کوتاه دیگری به تبیین و گسترش مفهوم «وومنیسم» پرداخت؛ با اینحال روایت و تبیین او از واژهای که ساخت، یکدست و پیرو یک روند منطقی نبود. او گاهی چیزی را اضافه میکرد که ناقض حرف و توصیف پیشین خود او از مفهوم وومنیسم بود.
کلنورا هادسون ویمز، استاد ادبیات انگلیسی در دانشگاه میزوری، در سال ۱۹۹۵ زیرشاخهی دیگری از واژه وومنیسم را تعریف کرد:«آفریکانا وومنیسم». هادسون ویمز آفریکانا وومنیسم را باوری تعریف کرد که معطوف به زنان سیاهپوست از تبار آفریقایی است. او ۱۸ ویژگی برای آفریکانا وومنیسم برشمرد که «تعریف هویت خود به دست خود، محوریت خانواده، احترام به زمین و پیشکسوتان، قدرت انعطاف و خواهری بین زنان سیاه» بعضی از این ویژگیهاست.
چیکونی اوکونجو اوگنیمی، استاد ادبیات نیجریهای هم در مقالهی دانشگاهی مهمی به تبیین گستردهتر وومنیسم پرداخت. او مدعی شد که وومنیسم پاسخ نهایی به سوال چگونگی تقسیم عادلانهی قدرت میان نژادهای مختلف و جنسیتهای گوناگون است. اوکونجو اوگنیمی در تعریف خود بیشتر به هادسون ویمز نزدیک بود و هر دو از تعریف ابتدایی واکر فاصله داشتند. واکر، اتحاد و نزدیکی بین فمینیستهای سیاهپوست و سفیدپوست را ممکن میدید، اما این دو معتقد بودند درنهایت هرگز نمیشود با فمینیستهای سفید واقعا متحد و همصدا بود.
با اینکه از واکر تا کنشگران و اهالی آکادمی دیگر تا امروز بارها تاکید کردند که وومنیسم صرفا معطوف به زنان سیاه نیست، بلکه نقطهی شروع و محوریاش زن سیاه است، اما وونیسم همیشه بیشتر از هرچیز صرفا با زنان سیاه گره خورده و در جذب زنان دیگر رنگینپوست چندان موفق نبوده است. مطالعات نشان میدهد در میان زنان سیاهپوست، اغلب زنان این را راحتتر و مقبولتر میبینند که خود را وومنیست بنامند و نه فمینیست. وومنیسم به آنها فرصت بیشتری داده تا بتوانند همزمان باورهای مذهبی، نقش کلیدی خانواده در فرهنگشان، لزوم احترام به بزرگترها، معنویت و …را نیز حفظ کنند و همزمان علیه تبعیض موضع بگیرند.
تفاوت اصلی وومنیسم با فمینیسم را باید در ایدئولوژی دانست که هر یک علیه آن مبارزه میکنند. فمینیستها علیه مردسالاری ریشهدار و انگ و کلیشه و نابرابری علیه زن میجنگند، وومنیستها علیه تبعیض و نابرابری ریشهدار در نژاد، رنگ پوست و طبقهی اجتماعی میجنگند. آیا وومنیستها، لزوما فمینیستاند؟ خیر و اتفاقا بسیاری از آنها آگاهانه از اینکه خود را فمینیست بنامند، فاصله گرفته و برخی تعاریف آنها از مادری، مراقبت از دیگران و زن به مثابه محور خانواده در تضاد با باورهای فمینیستی است. وومنیستها اغلب میانهی خوبی هم با کلیسا دارند، چیزی که اکثر شاخههای فمینیسم به شکل تاریخی از آن دوری جسته و خود کلیسا و مذاهب را به درستی یکی از ارکان سرکوب زنان و اسباب نابرابری میبیند.
چرا بسیاری از زنان سیاه نیز خود را وومنیست نمیدانند و هویت خود را فمینیست میدانند؟ چون فمینیسم پویا است و بارها پوستاندازی و تغییر داشته و دارد و خواهد داشت. فمینیسم این روزها از فمینیسم دههی ۱۹۷۰ یا ۱۹۸۰ فاصلهی بسیاری دارد، مسالهی مهم «درهمتنیدگی» ظلم و تبعیض حالا یکی از محورهای بسیاری از فمینیستها است، درهمتنیدگی ظلم به ما یاد میدهد که زنان صرف زن بودن، تبعیض را همه به یک شکل و یک اندازه تجربه نمیکنند. هر زن بسته به پیشینهی فرهنگی، سیاسی، نژادی، مذهبی، ملی، رنگ پوست و طبقه اقتصادیاش با انواع و سطوح گوناگونی از تبعیض و ظلم روبرو میشود و اینها مسائل منفک از هم نیست و نمیتوان در مبارزهی فمینیستی، این نکات کلیدی را نادیده گرفت. درهمتنیدگی فضا را بازتر کرد تا بسیاری زنان رنگینپوست با فمینیسم نزدیکی بیشتری حس کرده و فمینیسم را متنوعتر و چندوجهیتر کرده و بهتر با جنبشهای مدنی و سیاسی دیگر پیوند بزنند.
——————————————————-
متاسفانه بخش دیدگاههای این مطلب بسته است.