کارگران
کودکان
زنان هنر
و ادبیات
لطیفه
تصاویر
کامپیوتر
سایت های دیگر
اخبار روز از پیک ایران
خلاصه اخبار رادیو فردا
خارجی
آرشیو
صفحه
نخست
______________________________________________________________
اشتباهات غربی و خودفريبی های شرقی
گفت و گو با صادق العظم فيلسوف نقاد اهل سوريه
ترجمه: کوروش برادری
26 مارس 2006 / اخبار روز: www.iran-chabar.de
آقای پروفسور العظم شما متخصص فلسفه اروپايي، مقدم برهمه کانت شناس و متخصص در فلسفه روشنگری هستيد؟ شما جايگاه روشنگری را در جوامع اسلامی امروز چگونه می بينيد؟
تاريخ مدرن عربی هيچ معنايی بدون رابطه با اروپا ندارد. روشنگري، آرمان ها، ارزش ها و طرح های روشنگری بالخص از رهگذر انقلاب فرانسه و حمله نظامی ناپلئون در سال 1870 به مصر و فلسطين اهميت پيداکردند. در مصر جنبشی وجود داشت که جنبش "بيداری اعراب" نام گرفت. مدرنيسم عربی وجود داشت، رنسانس عربی در انديشه، در الاهيات، اصلاح نهادها و عادات و آداب اجتماعی وجود داشت. ليبراليسم، دولت قانون اساسي، حقوق شهروندي، تقسيم قوا، همه اين آرمان ها بعدها در مبارزه عليه سلطه اروپايی عرضه شدند. انقلاب 1919 عليه سلطه استعماری انگليس در مصر آزمون ليبرالی در جامعه عربی بود.
اما اين تفکر در حال حاضر چه موقعيتی دارد؟
دو نابينايی درباره آرمان های روشنگری بوجود آمد. يکي، حت تاثير کمونيسم و مارکسيسم در هيات اين توهم نمايان شد که بايد بر روشنگری چيره گشت تا به چيز بهتری نايل آمد. و همان طور که می دانيد، اين به شکست انجاميد.
ظلمت بعدی رد و انکار روشنگری بود، گونه ای ضد-اصلاح طبيعی در هيات اخوان المسلمين با خواست بازسازی نظام کهن خلافت اسلامي. اين تا امروز در شکل خشونت آميزی تداوم يافته است، و القاعده تنها يک نمونه آن است.
آيا شما در هيچ جا دژهای روشنگری نمی بينيد؟
امروز پس از فروپاشی باصطلاح نظام های پيشرفته تر در کشورهای کمونيستی ما شاهد رستاخيز ارزش های روشنگری هستيم. آرمان هايی مانند حقوق بشر، دمکراسي، آزادی های مدني، حکومت مدني، تقسيم قوا، انتخابات، نظارت ديوان سالاری را امروز اقشار وسيعی از جوامع عربی ارزش های کليدی تلقی می کنند و به منزله راه خروج از وضعيت آشفته اي، که کشورهای عربی به آن مبتلا هستند. در اين مورد نمونه ترکيه بسيار حائز اهميت است. اين
واقعيت از اهميت بسزايی برخودار است که اسلام سياسی در ترکيه توانست بخشی از نظام دمکراتيک بشود بدون اين که فاجعه ای روی دهد. در مصر بتازگی سازمان اخوان المسلمين برنامه استراتژيکی را از تصويب گذراند. اين برنامه تقرييا شبيه به آرمان های ديدرو است! آن ها از خواست خليفه داشتن چشم پوشيده اند و از اين پندار، که قران جانشين قانون اساسی است. نمونه ترکيه در جهان عرب سبب شده است مباحثه وسيعی درباره همه اين ارزش ها درگيرد.
به نظر می آيد تفاهم متقابل جهان دنيوي-مسيجی و جهان اسلامی چندان پيشرفتی ندارد. بزرگ ترين سوتفاهمات، رايچ ترين کژفهمی ها درباره جهان اسلامی که شما در غرب با آن ها روبرو می شويد چيست؟
اولين اشتباه عبارت است ازانگاره " همو اسلاميکوس" [انسان اسلامي]، که شبيه به "همو اکونوميکوس" [انسان اقتصادي] غربی است. اين پنداشت، که جهت گيری رفتاری انسان های مسلمان فقط و فقط بر اساس آموزه های دينی است. درحالی که انسان مسلمان انسانی است با انواع انگيزه ها و انتظارات متفاوت! در زندگی عملی او اغلب از اسلام عدول می کند. اما شما در غرب فکر می کنيد که همه مسلمانان چنان مطيع اسلام و وفادار به آن هستند که هيچ وقت عملی منافی با دستورات دينی مرتکب نمی شوند. همين پندار را من برای مثال اين جا در دانشگاه آنتورپ در ميان دانشجويان مشاهده می کنم.
دومين اشتباه اين پنداشت است، که اسلام به منزله دين يگانه و خارق عادت است، که اسلام کلا با اديان ديگر، خاصه مسيحيت و يهوديت فرق دارد. اما اسلام نيز يک دين تاريخی است در ساختارش و واکنش های اش به تکامل تاريخي. بجااست اسلام را مانند هر دين جهانی ديگر در نظر گرفت.
سوما: اروپائی ها ميل دارند فراموش کنند – برای مثال در مجادله فعلی درباره رابطه قانون اساسی با ارزش های مسيحی – که مسيحيت دين اروپايی نيست، بلکه از خاورميانه برخاسته است. اين فراموشکاری به تقويت پنداشت های ريشه دار کمک می کند، همان طور که اروپای غربی در مقابل کمونيسم چنان کرد که گويی کمونيسم با سنت اروپايي
بيگانه است. به هرحال به آن لقب "شرقي" داد.
شما يک هوادار پيگير سکولاريسم، جدايی دولت و دين هستيد. منتها چنين به نظر می رسد که گويی برداشت سکولاريسم در جهان اسلامی در حال حاضر کمتر از هميشه مقبول واقع است؟ چرا آرمان دولت سکولار چنين در اقناع جوامع اسلامی امروز ناتوان است؟
من اين جا بايد بارديگر به نمونه ترکيه بازگردم. به هرحال جالب توجه است، که يگانه جامعه اسلامی که يک حزب اسلامی دمکراتيک به وجود آورد که در انتخابات نيز برنده شد دست برقضا کشوری با حدنهايت ايدئولوژی سکولار است. بنابراين می توان چنين استدلال کرد که يک جامعه سکولار يک پيش شرط لازم برای يک جنبش اسلام سياسی است. در کشورهای عربي، يعنی در زادگاه اسلام، هيچ ايدئولوژی يا حزبی هوادار سکولاريسم وجود ندارد، اما حد بالايی از سکولاريسم خزنده در اقتصاد، در نظام حقوقي، در زندگی اجتماعی وجود دارد بدون اين که جدايی مسجد و دولت به گونه صوری اعلام شده باشد، آن طور که در ترکيه بود. بنابراين بنيادگرايان برای مثال در مصر چه مطالباتی دارند؟ اجرای سريع قانون شرع، يعنی حقوق اسلامي. اما اين به اين معنااست که آن ها نظام حقوقی موجود را سکولار تلقی می کنند. آن ها می خواهند نظام آموزشی را در سوريه و در مصر اسلامی کنند. اين به اين معنااست که نظام آموزشی واقعا سکولار است اما نه به گونه صوري. پس اسلامگرايان دچار يک تضاد هستند: آن ها می خواهند جوامع [اسلامي] را بازاسلامی کنند، جوامعی که به مثابه جوامع مسلمان قلمداد می شوند.
اين به اين معنااست که چشم اندازهای تفکيک صوری دولت و دين تيره و تار است.
در کشورهای مختلف عربی – در عربستان سعودی نيز- اين سکولاريسم خزنده بسيار بانفوذ است، و بنيادگرايان در مقابل آن واکنش نشان می دهند. به همين جهت آن ها می خواهند مبارک را در مصر سرنگون کنند. آرمان تفکيک مسجد و دولت با مقاومت شديدی مواجهه است، و سکولارسازي، شبيه با کمونيسم، تقريبا به يک فحش تبديل شده است. مردمی که خواهان اجرای صوری سکولارسازی هستند به همين خاطر از حکومت مدنی صحبت می کنند نه از سکولارسازي.
سکولارسازی هستند، به همين خاطر از حکومت مدنی صحبت می کنند نه از سکولارسازي.
چگونه می توان جامعه را از مزايای يک حکومت مدنی اقناع کرد؟
شما به عراق نگاه کنيد. تنها يک حکومت مدنی می تواند آن جا به اين مهم نائل آيد که کشور به سه قسمت تقسيم نشود. هم چنين اسلامگرايان معمولا می خواهند که دستگاه دولتی ازلحاظ مذهبی بی طرف باشد. حتا در عربستان سعودی در حال حاضر تلاش می شود در اين حوزه دگرگونسازی کرد.
پس از حملات انتحاری نيويورک، استانبول، اسپانيا، که به نام بنيادگرايی اسلامگرا انجام شد، جهان غرب منتظر محکوم کردن قاطعانه تروريسم توسط مراجع دينی مسلمانان بود. اين صداها طنين قوی نداشتند. چرا رهبر يک حکومت اسلامی نمی تواند با صدای بلند اعتراض کند و به سوقصدکنندگان اسلامگرا ياد بدهد که نوع خشونت آن ها هم به لحاظ دينی و هم به لحاظ اخلاقی نکوهيده و قابل سرزنش است.
همه مراکز مهم اسلام و حکيمان اسلامی حملات تروريستی را محکوم کردند. آن ها شايد اين کار با قدری تاخير انجام دادند اما رسما به هرحال آن را محکوم کردند. علاوه براين، در عربستان سعودی مباحثه بزرگی در جريان است، زيرا برخی از مراجع دينی آن جا قبل از سوقصدها در سطح روشنفکری براهينی برای القاعده ، برای شيوه تفکر آن پيدا کردند. اما آن ها نيز حالا سنت فکری القاعده را نکوهش می کنند. آن ها اين را در تلويزيون نيز گفتند تا بااصطلاح فرش را از زير پای تروريست ها بکشند.
اما اين کار با قدری تزوير است. هميشه قدری خوشحالی از ضرر ديگران در آن شنيده می شود، وقتی سوقصدهای تروريستی شامل غرب هستند. دستکم در آغاز، وقتی القاعده غرب را مورد حمله قرار داد، اين شبيه بود به زمان تروريسم در اروپا بود. کمونيست ها ترور را محکوم کردند اما در اين محکوميت رگه هايی از شادی از ضرر ديگران شنيده شد. و اين زمزمه را امروز در جوامع اسلامی می شنويد: "وقتی به غرب ضرر برسد، ما می توانيم از آن استفاده کنيم."
بايد و می توان با تروريسم القاعده با وسايل غيرنظامی مقابله کرد؟
قطعاوسايل ديگر خيلی مهم هستند. علاوه براين، ما با اين مساله تا حدی رد مباحث فعلی در عربستان سعودی سروکار داريم. برخی مفسران نقاد انگشت بر اين مشکل نهاده اند که روش يادگيری آموزش در آن جا براحتی به چنين رفتارهايی مانند رفتار هواداران القاعده می تواند راه ببرد. و دولت هايی که خود را دول اسلامی می دانند اکنون دست به کار شده اند تا در محتوای نظام آموزشی تجديد نظر کننند. البته با تاخير زيا د.
شما در گذشته همواره بر اين عقيده بوديد که تروريسم فلسطينی با نوع تروريسم القاعده هيچ وجهه مشترکی ندارد. چون انگيزه نوع فلسطينی اکثرا سياسی بوده است نه مذهبي. آيا می توان اين نظر را با توجه به سوقصدهای انتحاری درست دانست؟?
بايد هميشه خاطرنشان کرد که موقعيت در فلسطين بسيار ويژه است. هيچ محل ديگری در جهان وجود ندارد، جائی که هنوز استعمار اسکان نشينان وجود دارد. دراين باره شما در کتاب های تاريخ قرن نوزدهم، درباره رودزيا، آفريقای جنوبی می خوانيد! اما نه در آغاز قرن بيست و يکم! اين در حقيقت فی نفسه خشم برانگيز است که آن جا بايد کاری صورت بگيرد. دوما، من بر اين گمان هستم که حتا سازمان های مذهبی فلسطينی مانند حماس يا جهاد اسلامی – برخلاف القاعده – هنوز نيز در چارچوب پارادايم مبارزه رهائی بخش کلاسيک عمل می کنند. آن ها يک هدف مشخص دارند: ازبين بردن اشغال. اما ان ها هيچ وقت به خلق خود حمله نمی کنند. بسيج کردن مردم، تقليل دادن دشمنان به يک اقليت، کسب حمايت، اين پاردايم مبارزه رهائی بخش است. چنين جنبش هايی در گذشته از وسايل تروريستی استفاده کردند، اما اين هميشه به دقت محاسبه شده بود، اين هميشه فقط يک سلاح در ميان سلاح های ديگر مانند تبليغات سياسي، ديپلماسي، و غيره بود.. نگرانی من اين است که سوقصدهای انتحاری که اکنون آن ها انجام می دهند، بيانگر ضعف در استراتژی شان برای غلبه بر اشغال باشند.
چرا ضعف؟
اين سوقصدهاکوکورانه هستند، بدقت در چارچوب مبارزه رهائی بخش لحاظ نشده اند.
يعنی غيرعقلانی تر؟
بله. آن ها درواقع بيشتر به اقدامات انتقامی می مانند تا به يک جنبش رهائی بخش، که احتمالا به لحاظ نظامی بازنده است، اما به لحاظ سياسی پيروز می شود. تروريسم سلاح ضعفا است. وقتی به تنها سلاح بدل شود، ديگر وضعيت خوبی نيست. اين نشانه ورشکستگی و افلاس است.
از ديد شما قدرت فزاينده روحانيون شيعی در عراق کشور همسايه سوريه پس از سرنگونی رژيم بعث صدام حسين تهديدی برای ثبات سياسی در سوريه است؟
بی ترديد، سرنگونی رژيم بعث در عراق ضربه سهمگينی نيز برای حکومت بعثی ما بود. اما آن چه در سوريه بيشتر
مايه هراس و ترس است دمکراسی واقعی در عراق است تا به قدرت رسيدن ملاها.وقتی ملاها بر مسند قدرت بشينند، اين به اين معنااست، که ما آن جا دوباره يک نوع حکومت متمرکز، ديکتاتوری داريم. اين برای حکومت سوريه مطلوب تر از يک دمکراسی کارآ می بود، دمکراسی که بعد برای سوريه سرمشق بود. حکومت بعث ما با ملاها در ايران رابطه حسنه ای دارد. اما من هنوز دولت ملاها را در عراق نمی بينم. اگر عراق متحد بماند، ملاکراسی بر عراق حکومت نخواهد کرد. آن ها نفوذ زيادی نخواهند داشت، و آن ها بخشی از نظام خواهند بود، اما من گمان نمی کنم که آن ها قدرت را در عراق به دست بگيرند.
چرا به نظر می رسد اسلام کمتر از اديان ديگر آماده است با چالش های مدرنيت برخورد کند؟
من واقعا براين اعتقاد هستيم، که تصادم مدرنيت و سنت گرايی الگوی فکری خوبی است تا موقعيت کنونی در شرق نزديک و ميانه را توضيح داد. مدرنيت تاقير فوق العاده ای بر زندگی روزمره انسان ها دارد، و به شيوه صوری به انواع گوناگونی پذيرفته می شود. به همين جهت سنتگرايان پر نفوذ در کشورهای اسلامی اعتقاد دارند اين آخرين مبارزه است. اگر آن ها اين مبارزه را ببازند، آن وقت مدرنيت پيروز شده است، و آن ها بازنده هستند.
مدرن به سوی اسلام به عنوان يک قدرت بيگانه از بيرون آمده است، همراه با استعمار و امپرياليسم. قطعا در اروپا نيز مبارزاتی بخاطر تحقق مدرنيت روی گرفته است. کافی است به مبارزه فرهنگی بيسمارک نظر کنيد. اما مدرنيت اين جا تکاملی درونزاد بود نه از بيرون..
هم چنين تصوير سنتی ما از خود در راه مدرن ايستاده است. ما عرب ها هميشه می خواهيم مردان بزرگی باشيم، مصلحان بزرگ، تسخيرکنندگان بزرگ، بزرگ در همه چيز. و مقاومت های بسيار زيادی وجود دارد اين تصوير روان
شناختی از خود را در مقابل واقعيت امروز محک زد. سرباززدن از تفسيرتازه از محتويات قران ، به همين طريق مشکلاتی را بوجود می آورد. يک مثال می زنم: برده داری امروز در دول اسلامی از بين رفته است. اما واقعا بحثی در اين باره در نمی گيرد پس حالا با آن همه دستورات در قران راجع به برده داری چکار بايد کرد. يا مساله حقوق اقليت ها ، مسيحيان و يهوديان، در اسلام را در نظر بگيريد. آن ها قبلا شهروندان درجه دوم بودند، حالا آن ها شهروندان درجه يک هستند. اما اين جا هم به اين تضاد پرداخته نشده است، که مسيحيان در ارتش خدمت می کنند، که آن ها در جنگ عليه اسرائيل جان خود را باختند – برطبق روح قران اين اصلا قابل قبول نيست. يا جهان شناسی قران را در نظر بگيريد، جهان نظری ماقبل-کپرنيکي. جهان يک صفحه است، خورشيد طلوع می کند و غروب می کند. به شيوه عجيبی مفتی اعظم عربستان سعودی در سال 1985 در کتابی که در آن او همه اين چيزها را صادق می نامد،. و برخلاف شگفتی من هيچ صدايی در ميان حکيمان مسلمان وجود نداشت که در تعارض با او بودند. دست نگه داريد! اين احمقانه است! مشکل را فراموش کردند به جای اين که چشم در چشم آن بدوزند. اين ها همه به برداشت در نزد کسانی ياری می رساند که اسلام با مدرنيت در تضاد است.
يک چالش حاد برای آرمان های روشنگری در برخی از کشورهای اروپايي، از جمله در آلمان، اين پرسش است آيا زنان مسلمانان لازم است اجازه داشته باشند روسری در جامعه بر سر کنند يا به عنوان مستخدمين دولت. دو موضع روشن گرانه اين جا با هم روبرو می شوند: قاعده تسامح مذهبی و احترام به فرد از يک سوي، و جدايی دين و دولت از سوی ديگر. شما چه توصيه می کنيد؟
به عقيده من پاسخ قطعی برای همه موارد وجود ندارد. در حقيقت اين مشکل عملی است که همه جا به چشم می خورد. وقتی در سوريه – جائی که مدارس دولتی هستند و شاگردان لباس متحد الشکل می پوشند- شاگردان دختر لباس متحدالشکل را نپوشند، جهنم برپا خواهد شد. پاسخی وجود ندارد که به يک اندازه برای فرانسه، بلژيک، آلمان يا سوئد قابل اجرا باشد. آن چه در اين موضوع بيشتر مايه نگرانی من است، تزوير جهان عرب است. اين که درست عربستان سعودی در مساله روسری می خواهد درباره آزادی اراده درس بدهد، حقيقتا منزجرکننده است. اين جا در اروپا من موضوع را بر بستر کليت پيچيده ای می بينم. به نام کثرت فرهنگی و احترام به ديگری شما اروپائيان گاهی اوقات در مقابل نقض حقوق بشر نابينا هستيد، و از اين افراد غلط استفاده می کننند. صدام حسين کوچک ترين تخلفی را با بريدن گوش مردم و بيرون کشيدن چشمان شان مجازات کرد.آيا می دانيد پاسخ او چه بود وقتی سازمان های حقوق بشری از اين کار انتقاد کردند؟ اين که آن ها به قواعد و فرهنگ اسلامی احترام نمی گذارند.
-حتا نزد کسانی که اسلام را مطالعه کرده اند و تحولات سياسی را دنبال می کنند، من گاهی وقت ها احساس می کنم که آن ها با داوری صادقانه انتقادی درباره اسلام بسيار مردد هستند. اين خيلی شبيه به اين هراس است، که سامی ستيز لقب نگيريد وقتی جملات انتقادی درباره اسرائيل بگوئيد. اين همان سازوکار است: وقتی از جهان اسلامی يا عربی انتقاد کنيد، ممکن است ضدمسلمان لقب بگيريد. اين به نظر من بسيار ناسالم است.
اما اگر شما می خواهيد عقيده شخصی من را درباره مساله روسری بدانيد: گاهی بايد ميان ارزش ها سبک و سنگين کرد. از نظر من، از نظر کسی که از خاورميانه می آيد، بی طرفی مذهبی سپهر عمومي، بی طرفی مذهبی اماکن عمومی چنان مهم است، و ما چنان سخت به خاطر آن مبارزه می کنيم، که من برای آن حق تقدم قائل می شوم. بايد برخی امتيازات فردی را فدا کرد، روسری داشتن از اين قبيل است. چون در غيراين صورت ما مثل لبنان خواهيم شد.
وقتی شما به توبينگن بيائيد، شما به ضرس قاطع پروژه "اتوس جهان" يزدان شناس کاتوليک و مخالف با روم يعنی هانس کونگ را ديدار خواهيد کرد. شما به عنوان فيلسوف اعتقاد داريد که می توان بنيان ارزشی مشترکی از اديان مختلف جهان استخراج کرد، و که يک چنين ابتکاری می تواند بر روی فهم بهتر اديان ازيک ديگر، و حتا خلق ها تاثير بگذارد؟
من درباره اين اتوس جهانی چيز چندانی نمی دانم. اما اعتقاد ندارم که استخراج اتوس مشترک از همه اديان ممکن است. من آخرين کسی هستم که با آن مخالفت می کند، اگر سبب خير شود. برای من بهترين کارکرد دين در جامعه مدرن اين است، که دين وجدان جامعه است. و در اروپا کليسا، به عقيده من، اين نقش را خوب ايفا می کنند – برخلاف در آمريکا، که آن ها بيشتر بخشی از چرخه اقتصادی هستند. اما من ترديد دارم که مشکلات سياسی را بتوان حل کرد، وقتی ميان همه اديان وساطت کند. به واقع به گمان من، اين يک توهم است به سبک سياست شناس آمريکائی ساموئل هانتينگتون:
اين که جامعه به فرهنگ فروکاسته می تواند بشود، و فرهنگ به دين. اين واقعا سطحی نگری است.
منبع:www.information-philosophie.de