به سایت لج ور خوش آمدید

LAJVAR

 

کارگران    کودکان     زنان    هنر و ادبیات     لطیفه    تصاویر     کامپیوتر     سایت های دیگر

اخبار روز از پیک ایران     خلاصه اخبار رادیو فردا    خارجی     آرشیو      صفحه نخست

 ______________________________________________________________

در خانه هاشمي رفسنجاني چه ميگذرد؟
داستان تكان دهنده دكتر هوشنگ بوذري در گفت وگو با شهروند

خسرو شمیرانی
shemiranie@yahoo.com

هوشنگ بوذري دكتراي فيزيك هسته اي از دانشگاه تورينوي ايتاليا، با پيروزي انقلاب بهمن به تهران بازگشت، به درون كارهاي دولتي لغزيد، از دالان مجلس و صدا و سيما به وزارتخانه نفت رسيد و سرانجام از شكنجه گاه توحيد سر درآورد. به گفته ي خودش زماني خطبه هاي نماز جمعه آقاي هاشمي رفسنجاني را مينوشت و ديرتر مجبور به پرداخت مخارج زن بارگي مهدي هاشمي شد و هنگامي كه از پرداخت 50 ميليون دلار به مهدي هاشمي 21 ساله سرباز زد به تاريكخانه اوين و سپس توحيد گرفتار شد.
يك قاضي در دادگاه صالحه در كانادا ادعاهاي وي را مورد تاييد قرار داد اما از آنجا كه دکتر بوذري عليه دولت ايران شكايت كرده بود و طبق قوانين كانادا دول خارجي در مقابل شكايت در دادگاههاي كانادا بجز مواردي استثنايي مصون هستند، پس دادگاه خود را از رسيدگي به شكايت معذور اعلام کرد. فرجام هاي بعدي هوشنگ بوذري تا حد دادگاه عالي كانادا بي نتيجه ماند. در آخرين مرحله، دادگاه عالي حق فرجام خواهي را از بوذري سلب كرد و تاييد كرد كه دولتهاي خارجي كه به شكنجه ي افراد دست ميزنند اگر اين عمل آنها در كانادا انجام نشده باشد ‌از تعقيب در دادگاههاي كانادا مصون هستند.
بوذري در ژانويه 2005 پس از اعلام تصميم دادگاه عالي در گفت و گويي به شهروند اظهار داشت: "از پاي نخواهم نشست." او به قول خود وفا كرد. در آپريل 2005 يعني دو ماه و نيم پس از تصميم دادگاه عالي از دولت كانادا به سازمان ملل شكايت برد و سازمان ملل به او حق داد و كانادا را موظف به تغيير قانون خود كرد. يكي از وكلاي بوذري آقاي ديويد ماتس در گفت و گويي اظهار داشت اكنون ما چشم به قانونگذاري در كانادا دوخته ايم. الان نوبت آنهاست. اما بوذري ميگويد: "من منتظر نميمانم."
آنچه در زير ميخوانيد نتيجه ي ساعتها گفت و گو با دكتر هوشنگ بوذري است. او در اين گفت و گو جمهوري اسلامي ايران را به طور عام و خانواده ي آقاي هاشمي رفسنجاني را به طور خاص به فساد و پول پرستي متهم ميكند و مشاهدات و تجربيات خود را براي اولين بار با يك رسانه ايراني در ميان ميگذارد.
از ايشان براي وقتي كه سخاوتمندانه در اختيار ما گذاشتند سپاسگزاريم.
خ. ش


آقاي بوذري لطفا قدري درباره مناصب خود در جمهوري اسلامي ايران بگوييد.
ــ من قبل از انقلاب در دانشگاه "تورينو"ي ايتاليا فيزيک هسته اي خواندم و از همان دانشگاه در همان رشته دکترا گرفتم. پس از انقلاب به استخدام دولت درآمدم و به عنوان رئيس دپارتمان علوم دانشسراي تربيت معلم زاهدان به آنجا اعزام شدم. تا آغاز انقلاب فرهنگي در آنجا بودم. با سيدمحمد خامنه اي آشنا شدم. از طريق وي که نايب رئيس مجلس بود به استخدام پيماني مجلس درآمدم. ديرتر مديرکل امور بين الملل مجلس و پس از آن همين سمت را در صدا و سيما داشتم. اين زماني بود که محمد هاشمي رياست صدا و سيما را به عهده داشت.
اواخر سال 1362 وقتي که غرضي وزارت نفت را به عهده داشت مرا به آنجا برد. دستيار مديرکل امور بازرگاني بودم. در مجلس يکي از وظايف من تهيه گزارشات مربوط به امور بين الملل براي رفسنجاني، رئيس مجلس بود.
ديرتر، او از من خواست که يکي از دو خطبه ي نماز جمعه که تحليل سياست داخلي و سياست خارجي را در بر ميگرفت تهيه کنم. اطلاعات او در عرصه جهاني بويژه کم بود. گاه حتي اسامي روساي دولتها و وزيران خارجه کشورهاي بزرگ را نميدانست. البته در اين مشخصه بسياري از دولتمردان با او سهيم بودند.

به اين ترتيب وارد قبيله آقاي رفسنجاني شديد؟
ــ بله همينطور است. زيرا پس از اين محمد هاشمي مرا به صدا و سيما دعوت کرد. قرار شد دفتر صدا و سيما در آمريکاي لاتين به مرکزيت کاراکاس ــ ونزوئلا به من سپرده شود. در همين دوره به عنوان معاون دبيرکل امور بين الملل صدا و سيما عمل ميکردم. آن زمان تعداد دفاتر خارج بسيار معدود و در حال شکل گيري بود.
همزمان در اوايل 62 از سوي ولايتي براي سفارت ونزوئلا کانديد شدم. محمد حسن قديري ابيانه به ولايتي گفته بود که من توده اي هستم و به اين ترتيب گزينش نشدم. محمد هاشمي هم با وجودي که حکم من براي رياست دفتر کاراکاس صدا و سيما تصويب شده بود از رفتن من جلوگيري کرد. سپس توسط غرضي به شرکت نفت خوانده شدم. تا سال 1364 به عنوان سرپرست دفتر مشاورت امور بازرگاني و بين الملل وزارت نفت کار کردم. پس از غرضي، آقازاده آمد. او از قبل مرا ميشناخت و مرا به عنوان مشاور خود برگزيد و تا 1367 در اين مقام بودم.
اين آخرين پست دولتي من بود. در همين پست بارها در جلسات اوپک با غرضي و آقازاده شرکت کردم. به دليل اينکه با روند موجود در حکومت اسلامي سازگار نبودم بارها استعفا کردم اما تا جنگ بود با استعفاي من موافقت نميشد. بلافاصله پس از قبول قطعنامه در تابستان 1367 به بهانه بيماري همسرم يک سال مرخصي بي حقوق گرفتم و با خانواده ايران را ترک کردم و پس از يک سال استعفا کردم که اين بار پذيرفته شد.

پس از خروج از مسئوليت های دولتي و اسكان در ايتاليا چه كرديد؟
ــ من با دوست زمان تحصيل خودم شركتي به ثبت رسانيديم كه به شركتهاي فعال در صنايع نفت مشاوره ميداد. اين كاري بود كه من در آن طي سالهاي فعاليت در وزارت نفت تخصص پيدا كرده بودم.
من ميدانستم كه در كار فروش نميتوانم وارد شوم چون حيطه ي اختصاصي آقاي رفسنجاني بود. در عين حال صنايع نفت ايران در تمام طول جنگ تخريب شده بود و هيچ سرمايه گذاري و تعميرات در آن صورت نگرفته بود.
كار ما اين بود كه شركتهاي خارجي مناسب را پيدا ميكرديم و پروژه هاي مشخصي را در ايران به آنها معرفي ميكرديم آنها خود با دولت ايران وارد مذاكره و معامله ميشدند. هرگاه معاملات آنها به نتيجه ميرسيد ما 2 درصد حق كميسيون دريافت ميكرديم.

پروژه هاي مشخص شما كدام بودند؟
ــ من از سال 1988 تا 1992 در شش پروژه شركت داشتم: پالايشگاه اراك 9، پالايشگاه هشتم بندرعباس، بازسازي پالايشگاه تبريز، پتروشيمي تبريز، پروژه پتروشيمي اراك و پتروشيمي ماه شهر و . . .

و آخرين پروژه ناتمام شما . . .
ــ بله آخرين پروژه كه قيمت گراني بابت آن پرداختم "گنبد شمالي قطر" نام داشت كه به پيشنهاد من "پارس جنوبي" نام گرفت. يعني آغازگر و حتي نام دهنده به اين پروژه كه بزرگترين ميدان گازي ــ‌ نفتي خاورميانه است من بودم. اين سفره را ميتوانيد مثل يك ليوان تصور كنيد. آن موقع قطري ها با استفاده از يك ني به نوشيدن از آن مشغول بودند. اگر ايران شروع به استفاده از آن نميكرد، با توجه به شيب ميدان به سمت جنوب، قطري ها ميتوانستند آن را تا قطره آخر بنوشند.

شركتهاي خارجي كه در پروژه هاي شما شركت داشتند كدام بودند؟‌
ــ‌ بسياري از آنها ايتاليايي بودند Sipem-Italia, GPL-Italia, Agip Italia و Technic France كه همانطور از نام آن پيدا است فرانسوي بود و يك شركت بزرگ انگليسي ــ آمريكايي .

شما با "هاليبرتون" هم كار كرديد؟
ــ نه خير من با شركتي كار كردم كه هاليبرتون زير مجموعه آن بود.

غول هاليبرتون زير مجموعه يك شركت ديگر؟
ــ بله بله! چون هاليبرتون خود محدوديتهاي جدي براي كار در ايران داشت. به عنوان Subcontractor يك شركت ديگر در پارس جنوبي فعال شد. هاليبرتون در حقيقت به عنوان ساب-کنتراکتور شركت روسي ــ‌ايتاليايي Sowitex و شركت روسي GasProm Export انجام كار كوچكي را در پارس جنوبي تقبل كرد. تا سال 1991 شركت ما موفق شده بود در مجموع 8/3 ميليارد دلار قرارداد براي تاسيسات و صنايع نفتي را به انجام برساند كه بيش از نود درصد آن در ايران بود و كمتر از ده درصد در كويت و عربستان سعودي و شيخ نشين ها قرار داشت. در اين روزها شركتها . . .

اسم اين شركت شما چه بود.
ــ "شركت توسعه اقتصادي صنايع نفت و پتروشيمي". در ايتاليا ثبت بود و ما از همانجا عمل ميکرديم

بله مي فرموديد . . .
ــ شركت ما در آن روزها اسم و رسمي براي خود به دست آورده بود. "پارس جنوبي" پروژه اي بود كه قطري ها به عنوان "گنبد شمالي قطر" قبل از جنگ آغاز كرده بودند و با شروع جنگ كارها خوابيده بود. تحقيقات هاليبرتون در آنجا نشان ميداد كه اين يكي از سفره هاي بسياري غني جهان است.
از طرف ديگر بالا بردن ذخائر نفت هر كشور در درون اوپك يكي از معيارهاي قدرت و پرستيژ محسوب ميشد.
موقعيت ايران بر اثر جنگ در اوپك تضعيف شده بود. افزايش ذخائر ايران نكته مهمي محسوب ميشد. معلوم شد كه در پارس جنوبي دنيايي از گاز و مقادير متنابهي نفت مرغوب خوابيده است.
در سال 1988، پس از جنگ ايران قطر در بخش خود پروژه Qatar North Dom را آغاز كرد. آنها "ني" را وارد ليوان كرده و مينوشيدند. وضع ايران خراب بود. از يك سوي به لحاظ جهاني منزوي بود و از سوي ديگر پول براي سرمايه گذاري نداشت. سپردن انحصار نفت به خارجي ها نيز طبق قانون ممنوع بود. از اين زمان بود كه قراردادهاي Buyback آغاز شد.
نژاد ‌حسينيان در اين روزها معاون وزارت نفت در امور بين الملل بود. قراردادهاي كوچكي امضا شد و شناسايي صورت گرفت. سرانجام در اپريل 1992 يك كنسرسيوم از 5 شركت بزرگ و بيش از ده شركت كوچك قرارداد پارس جنوبي را امضا كرد.
در طرف ايراني وزارت نفت به رياست آقازاده قرار داشت و در سمت كنسرسيوم شركتهاي (Japon Gas Company) JGC, GPL, Sipem ، Sowitex (شوروي ــ ايتاليا) ، Technic France (فرانسه) شركتهاي اصلي بودند.
حجم قرارداد 8/1 ميليارد دلار بود و با اين مبلغ بايد كار تا به آخر انجام ميشد. در دوازده نقطه استخراج گاز آغاز ميشد و به بندر عسلويه منتقل ميشد. در آنجا تاسيس يك پالايشگاه كه جزو قرارداد‌ نبود در نظر گرفته شده بود (مبلغ آن نيز 200 ميليون دلار پيش بيني شده بود).
همچنين تعبيه ي سيستم هاي پمپاژ مثلا در گچساران، جزيي از قرارداد بود. سيستم پمپاژ براي بهره برداري ميدانهاي نفتي فرسوده از اهميت حياتي برخوردار است و آنها را احيا ميكند.

از همين زمان داستان درگيري هاي شما آغاز شد . . .
ــ بله من تا اين لحظه مهدي هاشمي را تنها گذري در مجلس ديده بودم. او يك جوان 21 ساله بود تجربه ي انفجار اسكله سپاه و "تبعيد" استراليا را پشت سر گذاشته بود و در بسياري قراردادهاي كوچكتر دله بازي ميكرد.

داستان انفجار اسكله سپاه و "تبعيد" استراليا چيست؟
در سال 90ــ 1991 مهدي هاشمي همراه با عباس يزدان پناه در دانشکده اي وابسته به وزارت پست و تلگراف مشغول تحصيل شد. اين خود يکي از مدارس عالي است که قاعدتا نورچشمي ها به آن وارد ميشوند و مدرک پاياني يک مدرک مهندسي است. آن اوايل رياست اين مدرسه را فردي به نام قندي به عهده داشت.
در همين دوره عباس يزدان پناه فردي که همواره مهدي خود را پشت وي پنهان ميکرد، شرکتي تاسيس کرد که نام آن را به خاطر نمي آورم اما دفتر آن در يکي از فرعي هاي جردن روبروي دفتر يک شرکت مشاوره نفتي به نام "تهران جنوب" واقع بود سالهاي اول پس از پايان جنگ بود و بسياري از اسکله ها در جنوب کشور صدمه ديده بود. فردي از جايي سربرآورد که مسعودي نام داشت. او ادعا ميکرد که اسکله هاي خاکي با مخارج بسيار پايين تاسيس ميکند. مثلا ادعا ميکرد اسکله 200 ميليون دلاري را با 2 ميليون دلار به پايان ميرساند.
در ضمن طرح اتصال درياي خزر به خليج فارس که در همان سالها توسط اکبر هاشمي رفسنجاني مطرح شد از همين آقاي مسعودي بود.
به هر روي مهدي نزد پدر خود که رئيس جمهوري کشور بود رفت و براي تاسيس اسکله هاي خاکي از او حمايت خواست. محلي که براي تاسيس اولين اسکله خاکي توسط مهندس مسعودي به مهدي هاشمي پيشنهاد شده بود در شرق بندر شاهپور (امام خميني) قرار داشت و در حقيقت اسکله صدمه ديده اي بود که هنوز قابل بهره برداري بود و سپاه پاسداران از آن استفاده ميکرد. رئيس جمهوري (رفسنجاني) با سپاه در اين رابطه مشورت کرده و آنها زير بار بستن قرارداد با فردي که شارلاتان ميناميدند(مهندس مسعودي) نرفتند.
مهدي هاشمي و عباس يزدان پناه براي رسيدن به مقصود تصميم به ايجاد عمل انجام شده گرفته و شبانه با کمک افرادشان در سپاه اسکله مذکور را منفجر کردند.
در رسانه ها اين طور مطرح شد که انفجار به دست نيروهاي ضدانقلاب صورت گرفته است اما تحقيقات ضداطلاعات سپاه نشان داد که ريشه قضيه به مهدي هاشمي و دوست وي يزدان پناه بازميگردد. تمامي افرادي که در انفجار بودند دستگير شدند و رفسنجاني اين دو نفر را براي "تنبيه" به استراليا "تبعيد" کرد.
او همزمان آقاي محمدحسن قديري ابيانه يکي از چاکران درگاه خود را براي مراقبت از نورچشمي به عنوان سفير استراليا به آن کشور اعزام کرد.
گرچه ظاهرا عباس و مهدي براي درس خواندن به استراليا فرستاده شده بودند اما در آنجا نيز وارد "تجارت" شدند و با يکي از بزرگترين شرکتهاي فعال در تاسيسات دريايي و اسکله سازي در تماس قرار گرفتند.
عباس و مهدي هر دو برايم تعريف کردند که با کمتر از 8 تا 10 درصد حق کميسيون براي هيچ شرکتي کار نميکردند.
مهدي و عباس پس از 9 ماه به ايران بازگشتند و رفسنجاني خود دوباره مهدي را براي درس خواندن به استراليا فرستاد. اين بار خواهرزاده خود که او نيز مهدي هاشمي (با پسوند رستم آباد) نام داشت را با فرزند همراه کرد. مهدي هاشمي رستم آباد در عين حال در بنياد مستضعفان معاون محسن رفيق دوست بود.

بگذاريد به داستان درگير شدن خودتان بازگرديم ...
ــ بله بله! در همين روزها يكي از دوستانم كه قبلا رئيس كارمندان مجلس و به اين ترتيب رئيس من نيز بود و سپس رابطه دوستي ميان ما ايجاد شده بود، با من كه در اروپا بودم تماس گرفت و گفت كه فرد مهمي ميخواهد مرا ببيند. با اكراه به ايران رفتم معلوم شد فرد مهم فرزند رئيس جمهوري آقاي مهدي هاشمي رفسنجاني است.
در آن روزها قرارداد پارس جنوبي به شدت سر و صدا كرده بود. من با توجه به شناختي كه از سيستم ايران داشتم حداكثر تلاش را كرده بودم كه در ايران اسم در نكنم. ما در ايران يك دفتر كوچك داشتيم كه تنها رتق و فتق امور ميهمانان خارجي را به عهده داشت. ولي خوب بزرگ بودن پروژه مشام بعضي را تيز كرده بود. مهدي جوان كه هنوز ريش درست و حسابي نداشت و هنگام حرف زدن گوشه لبش كف كرده و حالت زننده اي به او ميبخشيد به عنوان پسر رييس جمهوري "تقاضاي" ملاقات از ما كرده بود. به من گفتند كه ميخواهد از تجربيات ما استفاده كند. پيغام داد كه در بنياد مستضعفان در هتل اوين دفتري دارد‌ كه ميتوانم به آنجا مراجعه كنم. هر چه تلاش كردم از زير آن در بروم نشد.

بالاخره ملاقات و گفت و گو كرديد؟
ــ بله! گفتند ميخواهند از تجربيات من در هتل سازي استفاده كنند. گفتم تخصص من نيست. پرسيدند كه تخصص من كدام است؟ شوخي و جدي را مخلوط کردم وگفتم من دكتراي فيزيك دارم. بالاخره بحث سرمايه گذاري در صنايع نفت شد. گفتند بياييد براي بنياد مستضعفان اين كار را كنيد. گفتم كار من به درد بنياد نميخورد.
بالاخره هر دو مهدي هاشمي (يعني فرزند و خواهرزاده ي رئيس جمهوري) چندين و چند بار، بيشتر اوقات به تنهايي و عملا پنهان از يكديگر با من قرار گذاشتند. هر يک ميخواست سر ديگري را کلاه بگذارد و خودش با من شريك شود. اما من به شريك نياز نداشتم.

يك پسر رئيس جمهوري به عنوان شريك نميتوانست براي شما حامل عوايد باشد؟
ــ بيشتر از آنكه داشتم؟‌ من به مبلغ 8/3 ميليارد دلار با حق كميسيون 2 درصد كه كاملا قانوني و Clean بود قرارداد به نتيجه رسانده بودم. 8/1 ميليارد‌ دلار قرارداد منعقد شده بود. تميزكار ميكردم و از كمكهاي آنچناني پسر رئيس جمهوري و هر كس ديگري بي نياز بودم.

رابطه شما با اينها در اين فاصله چگونه بود؟
ــ اوايل مرتبا عباس يزدان پناه پيغام ميداد که مهدي اين و آن چيز را لازم دارد. معمولا چيزهاي كوچك بود در حد چند صد دلار. بعد مخارج سفر به آن اضافه شد.

چرا پرداخت ميكرديد؟‌
ــ ببخشيد من كه ديوانه نبودم. او پسر رئيس جمهوري بود و علاقمند بود با من شريك شود، من شركت را رد كرده بودم. ميخواستم دستكم او را با هداياي كوچك سرگرم نگه دارم البته مبلغ هدايا روز به روز افزايش مييافت. اولين سفر به مادريد و از آنجا به سيويل بود. به خاطر نميآورم جام جهاني بود يا مناسبت ديگري به هر حال يك واقعه مهم جهاني در سال 1992 بود. از من پرسيد كه آيا آشنايي دارم كه برايش بليت هواپيما تهيه كنم. خوب براي من روشن بود كه پول آن را نيز بايد بپردازم. اين كار را كردم و سفرهاي بعدي به دنبال آن آمد. هميشه با پاسپورت سياسي و First Class سفر ميكرد.

از كجا ميدانيد؟‌
ــ پاسپورتش را ديده بودم. علاوه بر اين با اسم خودش مسافرت نميكرد.

چه اسمي استفاده ميكرد؟
ــ مهدي بهرماني.

مگر اين اسم او نيست؟‌
ــ ‌اسم كامل او مهدي هاشمي بهرماني است.

آيا استفاده او از پاسپورت سياسي قانوني نبود؟
ــ نخير! پاسپورت سياسي به اعضاي خانواده رئيس جمهوری و به دليل اين نسبت تعلق نميگيرد. در ضمن او مقام سياسي نداشت كه بتواند قانونا از پاسپورت سياسي استفاده كند.

موارد ديگر سفر؟
ــ يك بار از استراليا زنگ زد و بليت خواست. اين در اكتبر 1992 بود. البته دو سفر پيش از اين داشت كه هر دو به اسپانيا بود. يكي در ژوئيه و ديگري در سپتامبر. بعد از سفر استراليا به ژنو بليت براي لندن خواست من مجبور بودم تمام مخارج سفر و هتل را پرداخت كنم.

برگرديم به بحث پارس جنوبي.
ــ در سفري كه از استراليا به ژنو آمد. من هم در ژنو بودم. ديگر رويش باز شده بود و مرتب تكرار ميكرد كه پدرش گفته است كه چه كار از دست ايشان برميآيد تا پارس جنوبي خوب پيش برود.
واقعيت اين بود كه قرارداد اين پروژه بسته شده بود و شركتها كار خود را آغاز ميكردند. از جمله مداوما ميگفت "بابام از اين طرح خيلي خوشحال است و آن را براي اسلام و مسلمين مثبت ميشمارد. مرا مامور كرده است كه مواظب پيش رفت آن باشم." سرانجام اين بحث را آغاز كرد‌كه پدرش ميخواهد تا او با روساي كنسرسيوم ملاقات كند.
سرانجام من به اجبار با يكي از شركتهاي عضو كنسرسيوم صحبت كردم و در ايران قرار گذاشتيم. من خود مترجم اين ملاقات بودم. مهدي به هيچ زبان خارجي وارد نبود. در اين ملاقات او به آنها گفت كه پدرش از اين پروژه راضي است و ميخواهد كه پيشرفت بدون اصطكاك باشد.

چرا اين قدر با اين جوان بيست و يكي دو ساله راه ميآمديد؟
ــ ‌اين جوان بيست و يكي دو ساله پسر رئيس جمهوري و مرد اول ايران بود. فراموش نكنيم خامنه اي تازه رهبر شده بود و در اين راه خود را مرهون رفسنجاني ميدانست. اگر به خاطر بياوريم او حتي تا اوايل دوران دوم حكومت رفسنجاني هيچ گونه ابراز وجود نميكرد. در عين حال اين پسر دردانه بابا و مامان بود و من از اين امر اطلاع داشتم.

آيا هيچ يك از افرادي كه در آن نشست بودند حاضرند حرفهاي شما را تاييد كنند؟
ــ آنها همه از روساي TPL بودند. به ترتيب رئيس هيئت مديره، مديرعامل و مدير بازرگاني TPL در اين نشست حضور داشتند. دو نفر از آنها يكي به دليل سكته و ديگري، كبر سن فوت كردند. سومي الان بايد 68 ساله باشد و شايد حاضر به شهادت باشد.

نشست كجا و كي بود؟
ــ اواخر اكتبر 1992 در خانه من در تهران!

آيا آقاي مهدي هاشمي هيچ وقت مستقيما از شما درخواست پول كرد؟‌

ــ پس از اين نشست عباس يزدان پناه كه زبان مهدي بود يك بار ساعت 2 شب به من مراجعه كرد و پرسيد‌ كه چه سهمي براي مهدي قائل ميشوم؟ گفتم هيچ سهمي. گفت مهدي 50 ميليون دلار ميخواهد. خنديدم اما بعد ديدم جدي ميگويد. گفتم بايد‌ خودش با من صحبت كند. بعد مهدي خودش زنگ زد. پاي تلفن صحبت مستقيم از پول نميكرد اما ميگفت آنچه عباس ميخواهد بايد به او بدهم. گفتم ندارم و نميتوانم پرداخت كنم. اواخر نوامبر مهدي از لندن به من زنگ زد. من در ژنو بودم. گفت به لندن بروم با من كار دارد. و در ضمن گفت چهار پنج هزار پوند هم پول برايش بفرستم. هتل را من برايش در لندن رزرو كرده بودم. به لندن رفتم و به هتل مراجعه كردم. گفتند كه چك آوت كرده است. تعجب كردم. بعدتر فهميدم از من قهر كرده است و ترك هتل به اين دليل بوده است. پس از اين كه او را پيدا كردم خواستم پول نقد را كه خواسته بود به وي بدهم، اما نگرفت.
عباس يزدان پناه هم در اين روزها در لندن بود. به هتل هيلتون رفته بود و هتل را به حساب شركت ما رزرو كرده بود. با من تماس گرفت و پيش من آمد. گفت كه مهدي دلخور است. پرسيدم چرا؟ گفت به اين دليل كه من زيربار نميروم و همكاري نميكنم. پرسيدم چه همكاري، دوباره بحث 50 ميليون دلار را مطرح كرد. گفتم واقعيت اين است كه من از كل اين پروژه 36 ميليون دلار ميگيرم چگونه ميتوانم 50 ميليون به شما بدهم؟ حرف مرا باور نميكرد. ميگفت كه وقتي با مهدي در استراليا بود هشت تا ده درصد براي هر پروژه اي ميگرفته اند. گفتم در يك معامله تميز اين مقدار كميسيون پرداخت نميشود و دو درصد نرم است.
كلي فكر كردم. ميخواستم هر طور شده از شر آنها خلاص شوم. يك روز به يزدان پناه گفتم به مهدي بگو من 2 ميليون دلار پرداخت ميكنم ولي او بايد مرا كاملا رها كند. گفت نميدانم بپذيرد ولي با او در ميان ميگذارم. محض خاطر اطمينان كه پيغام من حتما به مهدي برسد از طريق واسطه اي كه در تهران داشتم به مهدي هاشمي همين پيغام را رساندم.

آيا او پذيرفت؟
ــ مهدي در ماه دسامبر به مخارج شركت ما با Al Italia  First Class  به ايتاليا آمد. زنگ زد و گفت كه منزل هدايت زاده سفير ايران در ايتاليا است. خيلي خوش برخورد بود. گفت ميخواهد مرا ببيند. خوشحال شدم فكر كردم دو ميليون مرا پذيرفته است.
در عين حال از چند شركت عضو كنسرسيوم با من تماس گرفتند و گفتند پسر رئيس جمهور آمده و ميخواهد از تاسيسات و امكانات آنها بازديد كند. از من پرسيدند چه بكنند. طبيعتا من نميتوانستم بگويم پسر رئيس جمهور را راه ندهيد گفتم، مانعي ندارد.
خود ما هم ملاقاتي داشتيم و اما دو ميليون را قبول نكرد و مسئله ادامه پيدا كرد.
مهدي ديگر با من تماس نگرفت اما يزدان پناه مرتب تماس ميگرفت و تهديد‌ميكرد. تهديدها در آغاز با لحني دوستانه و با كنايه ابراز ميشد و آهسته آهسته مستقيم تر شد تا جايي كه وقتي كه من در ماه مارچ 1993 در تهران بودم به من گفت اگر مهدي عصباني شود اين پروژه را "سوراخ" ميكند. بخشهاي كوچكي از پروژه كه مربوط به برآورد و غيره بود آغاز شده بود و اصل پروژه حداكثر طي چهار پنج ماه آينده آغاز ميشد. باور نميكردم كه يك الف بچه بتواند يك پرژه بزرگ كه اهميتي حياتي براي اقتصاد كشور به طور كلي و صنايع نفت به طور اخص داشت برهم بريزد.
حوالي دهم ــ دوازدهم مارچ و چند‌روز مانده به عيد بود ميخواستم چند خرده كاري را در تهران انجام داده و براي شب عيد در ايتاليا نزد همسر و بچه هايم باشم.
 
حسين فريدون كه با نام حسين روحاني معروف است معاون وزارت اطلاعات بود. ( او برادر حسن فريدون است که با نام حسن روحاني مذاكرات اتمي ايران و اروپا را هدايت ميكند.)  به هر حال حسين فريدون (روحاني) نزد من آمد و گفت كه در دفتر فلاحيان روي ميز او يك برگه فكس ديده است كه از خارج فرستاده شده بود. حسين فريدون گفت كه متن فكس حاكي از آن بود كه من و شريكم در پروژه ها دزدي ميكنيم و در پارس جنوبي هم مشغول دزدي هستيم.
به هر حال به رئيس جمهوري اعلام مراتب شده بود و او زير فكس نوشته بود كه آقاي مهدي هم چنين مطلبي را براي وي توضيح داده بوده است و بهتر است تفحص شود. وي گفت فلاحيان اين قضيه را به تعقيب و مراقبت سپرده بود. معني اين امر اين بود من ممنوع الخروج هستم.

چرا معاون وزارت اطلاعات اين مطلب را براي شما تعريف ميكرد؟‌
ــ حسين فريدون ادعاي دوستي داشت در ضمن به كمك من نيازمند بود. دختر بيماري داشت كه قرار بود من مخارج مسافرت او و دو دختر و همسرش را به انگليس بپردازم. و خرج مداواي دخترش را در آنجا تامين كنم. تعريف اين ماجرا ميتوانست نشانه اي براي "جبران لطف" باشد و يا حتي حركتي حساب شده باشد‌ كه از سوي مهدي برنامه ريزي شده بود.

مخارج مسافرت او چقدر بود؟
ــ‌تنها 6500 پوند براي دو هفته اقامت او در لندن پرداخت كردم. مخارج پزشك دختر بيمار زياد سنگين نبود چون خوشبختانه بيماري او جدي تشخيص داده نشد.
نكته ي جالب اينكه براي جلوگيري از دريافت مستقيم پول از من درخواست كرد‌كه مبلغ را به حساب صادق خرازي واريز كنم. اين مبلغ براي پول بليت بود. كه تقريبا 5000 دلار آمريكايي بود.
شايد به عنوان معاون وزارت اطلاعات برايش مشكل به وجود ميآورد كه مستقيما پول از من بگيرد. در ضمن 2000 پوند پول نقد هم از دفتر ما در لندن دريافت كرد.

براي شب عيد به همسر و فرزند رسيديد؟
ــ خيلي معمولي به فرودگاه رفتم و بي هيچ‌ مانعي خارج شدم هنوز نميدانم داستان از چه قرار بود.

از مهدي ديگر خبري نشد؟
ــ پس از عيد دوباره مهدي تماس گرفت. مجدداخيلي خوش برخورد بود و گفت كه پدرش دستور داده است كه بهتر است آقاي آقازاده وزير نفت يك شرکتی احداث كند كه وظيفه آن پيگيري پارس جنوبي باشد. او گفت كه پدرش توصيه كرده است من (يعني بوذري) مديريت را به عهده بگيرم. و مهدي معاون من باشد. البته در عين حال از قول پدرش خيلي هندوانه زير بغل من ميگذاشت.

پذيرفتيد؟‌
ــ در ابتدا خير. گفتم كه من مدتهاست از كار دولتي بيرون آمده ام و علاقه اي به آن ندارم. اما اواخر فروردين در ونيز بودم كه به موبايل من زنگ زد. و همان داستان را تكرار كرد در ماه مي از رم به دفتر لندن زنگ زد و من در لندن بودم. در آنجا به او گفتم كه شركت را ترتيب بدهد خودش هم مديرعامل آن بشود من به عنوان مشاور غيرموظف (يعني بدون حقوق) به او كمك خواهم كرد. خوشحال شده گفت كه بايد با پدرش صحبت كند.

از عباس يزدان پناه يزدي چه خبر؟ مدتي است غايب شده است؟
ـ  پس از ملاقات من از تهران در ماه مارچ ديگر از او خبري نشد. تا اينكه مهدي هاشمي حوالي دهم ماه مي 1993 با من تماس گرفت و پرسيد كه كي به ايران بازميگردم و آيا چارت شركت را آماده كرده ام و . . . گفتم كه حدود بيستم ماه مي راهي ايران هستم و قدري هم در رابطه با طرح شركت كار‌ كرده ام. البته من به اين امر به شكل يك بازي نگاه ميكردم. ما درباره اسم بحث كرديم و روي نام "شركت مهندسي صنايع نفتي ايران" توافق كرديم.

چرا فكر ميكرديد كه اين يك بازي است.
ــ فكر نميكردم رئيس جمهوري براي هوس پسرش يك شركت دولتي ايجاد كند و از سوي ديگر اميدوار بودم كه با چند ماه بازي كردن با او، پروژه پارس جنوبي آغاز شود و خر ما از پل بگذرد. روند وقايع نشان داد كه من در گمان خود به شدت به خطا رفته بودم و رئيس جمهوري به تاسيس آن شركت دستور داده بود اما به هر روي ديگر بحث 50 ميليون نبود و من خوشحال بودم.

كي به تهران بازگشتيد؟‌
ــ به مهدي اطلاع دادم كه بيست و دوم يا بيست و سوم به تهران ميآيم و او عباس را بفرستد كه در فرودگاه به دنبال من نيايد. آمدن عباس بدين جهت مفيد بود كه او مرا از پاويلون دولت عبور ميداد و ديگر دردسرهاي عبور از مراحل عادي كه گاهي چندين ساعت طول ميكشيد را نداشتم.
من يك روز تعطيل به تهران رسيدم. عباس به فرودگاه نيامد. پس از چندين ساعت خلاصه مراحل فرودگاه را پشت سر گذاشتم و 8ــ7 صبح به خانه خودم رفتم.  تمام روز تلاش كردم تا با تلفن مهدي يا عباس را بيابم ولي تلفن ها جواب نميدادند. دفتر كار يزدان پناه در جردن هم پاسخ نميداد.
دو سه روز بعد 26ــ25 ماه مي يكي از محافظان مهدي به من زنگ زد. من زماني كاري براي او كرده بودم. نام او اصغر بود و فكر ميكنم بعدها دستگير شد. پاي تلفن به من گفت فلاني اگر كاري در تهران نداري جمع كن برو پيش زن و فرزندانت."
من كمي تعجب كردم اما هنوز شك نكردم كه چيزي تغيير كرده باشد. او در ضمن به من گفت كه مهدي به مكه رفته است. اين مصادف بود با چند روز قبل از عيد قربان.
اينجا فرد ديگري وارد صحنه ميشود‌ كه من او را از قبل ميشناختم. اين فرد سعيد يزداني صابوني  نام داشت. سعيد يزداني پسر سرهنگ يزداني بود‌ و زماني كه خامنه اي در اوايل انقلاب معاونت وزارت دفاع را به عهده داشت، سرهنگ يزداني رییس تداركات وزارت دفاع بود. اين هر دو پدر و پسر نيز در پروژه هاي رسمي، دولتي و قانوني خريد اسلحه شركت داشتند. در ضمن سرهنگ يزداني صابوني یکی از نهضت آزادی های قدیمی و  همسر خواهر صباغيان ها است. هاشم و اصغر صباغيان را ميگويم.
سعيد يزداني مدتي رئيس دفتر غرضي در وزارت نفت بود و من در آنجا با او آشنا شده بودم. پس از رفتن غرضي از وزارت نفت او به مخابرات رفت و پس از مدتي از آنجا هم بيرون آمد و به كار خريد اسلحه پرداخت.
نزديكي من با سعيد يزداني به چند سال پيش بازميگشت. سال 90ــ89 را ميگويم. او به من مراجعه كرد و پروژه كارون سه را معرفي كرد. ما دو نفر آن را آغاز كرديم مدتها تلاش و سرمايه خود را در آن ريختيم اما آقاي وفا تابش خواهرزاده آقاي خاتمي در سال 90ــ90 آن را از دست ما خارج‌ كرد.

آقاي تابش از چه مكانيزمي براي اين كار استفاده كرد؟‌
ــ‌ بيينيد شيوه عمل باندهاي سياسي در ايران به اين ترتيب بود كه يك وزير جديد ‌ميآمد، رئيس پروژه هاي طرحهاي آغاز نشده را عوض ميكرد و رئيس پروژه جديد‌ ميتوانست قراردادهاي بسته شده و آغاز نشده را فسخ كند. چيزي كه آقاي تابش براي ما انجام داد. ‌اين روندي بود كه سبب ميشد پروژه اي براي يك، دو يا 10 سال عقب بيافتد، و ضررهاي مادي و مالي فراوان به دولت وارد‌ شود. به عنوان مثال پس از اينكه آقاي تابش قراردادي كه با همكاري من و آقاي يزداني صابوني با شركت ايتاليايي بسته شده بود لغو كرد  5 سال پس از آن در سال 1996 آقاي محسن رفيق دوست بخش كوچكتري از همان پروژه را با مخارج بسيار بالاتر با يك شركت بلژيكي قرارداد نسبت و خدا ميداند چه پورسانتي را به جيب زد.

داشتید میگفتید که همین روز ها مشکلات شما وارد فاز جدیدی شدند.
بله اینطور است. با آقای مهدی هاشمی رفسنجانی دورانی آغاز شد که مرگ در مقبل آن نعمتی بی نظیر بود.


داشتيد ميگفتيد که همين روز ها مشکلات شما وارد فاز جديدي شدند.

بله اينطور است. با آقاي مهدي هاشمي رفسنجاني دوراني آغاز شد که مرگ در مقابل آن نعمتي بي نظير بود اما بگذاريد قبل از ادامه ماجرا به يک فرد ديگر نيز اشاره کنم. اين فرد نيز تقريبا همزمان با من از مشاغل دولتي کنار کشيد و ديرتر به مدت دو ماه گرفتار غضب حاکمان شد. او تحت شرايطي آپارتماني روبروي پارک ساعي خريد که فقط براي هرزگي جنسي مهدي هاشمي مورد استفاده قرار مي گرفت. به نظر مي آيد در همين خانه عکس هايي از آقازاده تهيه شده بود که بيش از حد نمايانگر شرايط بودند. از سوي ديگر من يکي از مکالمات خود با مهدي را ضبط کرده بودم، اين نوار نيز به معناي واقعي کلمه درباره تمايل شديد ايشان به پول نقد حاصل دست رنج ديگران گويا بود.
فرد مذکور همراه با من تصميم گرفتيم عکس و نوار را به نوعي به روزنامه "سلام" برسانيم در اين روزها، کريم ارغنده پور، رجب علي مزروعي و وفا تابش در "سلام" مشغول بودند و به گرمي مشغول ريختن پته خانواده رفسنجاني بر روي آب بودند، (البته تا آنجا که شرايط اجازه مي داد).
صبح روز 31 ماه مي بود. قراري داشتم با نمايندگي يک شرکت انگليسي که کار اصلي آن حفاري بود. پس از انجام اين قرار نزد سعيد يزداني رفتم. سعيد همراه با اصغر صباغيان و محسن هاشمي در آن روزها علاوه براينکه نمايندگي و انحصاري  واردات ماشين کره اي کيا را داشت در حال تلاش براي کسب امتياز نمايندگي اُپل در ايران بودند. البته محسن هاشمي شريک پشت پرده بود. ظهر با سعيد بودم. به دفتر او رفتيم در جاده تهران پارس تعداد بسيار زيادي ماشين هاي نيمه ساخته کيا انبار کرده بودند. بالاخره غروب مرا به خانه رساند. سر راه مقداري خريد کردم. روز بعد عيد قربان بود و همه جا تعطيل بود در ضمن قرار بود ميهمان داشته باشم. ميهمان يکي از مديرکل هاي سابق وزرات اطلاعات بود که از وزارت خانه بيرون آمده و به عنوان رئيس کل حراست شهرداري ها عمل مي کرد. دليل دعوت اين بود که من مي خواستم ببينم آيا و تا چه حد مي توانم داستان مهدي را با او در ميان بگذارم.

 اسم آقاي مديرکل چيست؟
ــ او از نام مستعار حامدحاجي زاده استفاده مي کرد.

اسم واقعي؟
ــ حامد حاج بيک نوسي. او به گروهي از اطلاعاتي ها تعلق داشت که عليه رفسنجاني کار مي کردند.

ما از سال هاي اوج قدرت آقای رفسنجاني صحبت مي کنيم و شما از جناحي در درون اطلاعات مي گوئيد که عليه او عمل مي کرد؟
ــ بله بله! اينها غالبا در دوران ري شهري در وزارت اطلاعات صاحب قدرت بودند. بيشتر به مجاهدين انقلاب اسلامي تعلق داشتند، اما با آمدن فلاحيان در حرم قدرت سقوط کرده بودند. از موقعيت هاي مختلف استفاده مي کردند تا به فلاحيان ضربه اي وارد کنند. من فرازهائي از برخوردهايم با مهدي هاشمي را به حامد گفته بودم. علاقه مند شده بود. ما براي روز عيد قربان ساعت  12 منزل من قرار گذاشته بوديم. ساعت 9-8 صبح زنگ آپارتمان به صدا درآمد. توسط اف اف پرسيدم کيست! صدايي گفت که نام او سيادتي است و از طرف حامد آمده است.
گفتم که قرار براي ساعت 12 بوده و پرسيم که حامد کجاست، گفت حامد هم خواهد آمد. به هرحال بالا آمدند و وارد خانه شدند. 4 نفر بودند، تقريبا از دقايق اول شروع شد. سراغ سه چيز را از من مي گرفتند: عکس، نوار و دستگاه مخابرات. بعدها فهميدم منظور آنها از دستگاه مخابرات فرستنده اي بوده است که من با آن اطلاعات به دست آورده خود را به بيگانگان ارسال مي کردم.
البته قبل از آغاز سئوالات سيادتي از من پرسيد که آيا من هوشنگ بوذري هستم. گفتم بله. گفت: شما بازداشت هستيد. سراغ حکم جلب را گرفتم. يک تکه کاغذ نشان داده و پافشاري مجدد من در ارتباط با حکم جلب ضربه اي را سبب شد که دهان و بيني مرا پر از خون کرد. گفتم مي خواهم با آقاي محمد يزدي صحبت کنم. براي محمد يزدي در مجلس کار کرده بودم  دختر و پسر او نيز به خوبي مرا مي شناختند. تلفن را کشيدند و آغاز به جستجوي خانه کردند. هرچه از جنس کاغذ بود برداشتند. چندين چمدان شد. البته براي حمل از چمدانهاي موجود در خانه خودم استفاده کردند. علاوه بر اين از چيزهاي با ارزش نيز نگذشتند. از جمله جواهرات موروثي مادرم را با خود بردند.

منظور آنها از اينکه سراغ عکس، نوار و دستگاه مخابرات را مي گفتند چه بود؟
ــ فکر مي کنم منظور آنها از عکس همان عکسي بود که از صحنه هاي غيراخلاقي مهدي هاشمي تهيه شده بود و اينها فکر مي کردند، نزد من نگهداري مي شود. از "نوار" همان نوار مکالمه مهدي با من مورد نظرشان بود. درباره دستگاه مخابرات نيز فکر ميکنم، بهانه اي بود براي مشروعيت دادن به عملشان در سايه اين اتهام که من جاسوس بيگانگان هستم و آنها به دنبال مدرک جرم مي گشتند.  من را به اوين بردند. منزل من تا اوين ده دقيقه فاصله داشت. مسئولان اوين از پذيرش من سرباز مي زدند براي اينکه اينها مدارک لازم را نداشتند. سرانجام پس از ساعتي تلاش و تلفن کشي من به يک سلول منتقل شدم.

چه مدت و در کدام بند در اوين بوديد؟
ــ سي و پنج يا شش روز در آنجا بودم. اما اينکه در کدام بند نمي دانم. من در تمام اين مدت حتي در سلول انفرادي خود بايد چشم بند مي داشتم. اگر درون سلول چشم بند را بر مي داشتم و زندانبان متوجه مي شد، تنبيه مي شدم. تنها در اتاق بازجوئي وقتي که قرار بود "اعترافات" خود را بنويسم حق داشتم چشم بند را دور کنم.

بازجوئي کي آغاز شد و چقدر طول کشيد؟
ــ همان روز ورود آغاز شد، پنج شش روز اول فشرده بود و چندين ساعت، گاه 13-12 ساعت طول مي کشيد. بازجوها همان آقاي سيادتي و دو نفر ديگر بودند که من را در خانه دستگير کردند. شکنجه ها قابل تحمل بودند. بيشتر کتک و چک و لگد بود. گاه سيادتي مرا که چشم بند داشتم با پشت پا به زمين مي انداخت و پاي خود را روي کمر من ميگذاشت و وادارم مي کرد که سينه خيز بروم! بدترين شکنجه وقتي بود که سر من را درون کاسه توالت فرو کردند و مدت زيادي نگه داشتند خودتان مي توانيد تصور کنيد چه ميشود.  پس از آن من ماه ها حالت تهوع داشتم.
البته ضربه با شلاق هم جزء شکنجه ها بود اما شلاق آن از جنسي بود که دردش دست کم براي من قابل تحمل بود.

اما شما به خوبي راه نمي رويد و يک بار گفتيد که اين از ثمرات زندان است.
ــ بله به آنجا هم مي رسيم. واقعيت اين است که در اوين من به خودم ميگفتم اگر شکنجه اين است پس تحمل آن زياد سخت نيست پيش خود فکر مي کردم که قهرمان شدن آنقدر هم دشوار نيست. اما به همين روال نماند. پس از انتقال از اوين به توحيد "ميهماني" به پايان رسيده بود.

در بازجوئي ها از شما چه مي خواستند؟
ــ آخرش هم نفهميدم دقيقا چه مي خواهند! مثلا يک بار ميخواستند اعتراف کنم که با گري کوپر، يک انگليسي که در زمان جنگ در ايران به اتهام جاسوسي دستگير شده بود رابطه داشته ام. من اين نام را مي شناختم اما هرگز او را نديده بودم. اوايل گاهي درباره عکس مذکور سئوال مي کردند. اما اين سئوال هم ادامه نيافت.

بازجوئي ها تا کي ادامه يافت؟
ــ يک روز مرا وارد اتاقي کردند. چشم بند داشتم مقابل ميزي نشستم. به نظر مي آمد آن طرف ميز يک معمم نشسته است. صحنه اي برگزار شد که ظاهرا  دادگاه بود. فرد معمم خود را دادستان دادگاه انقلاب معرفي کرد. پس از چندين جمله معرفي و غيره گفت که من به پرداخت يک ميليون دلار جريمه محکوم شده ام. از پرداخت آن سر باز زدم. نه به خاطراينکه حاضر نباشم اين مبلغ را بپردازم. او مي گفت اگر من نامه اي به همسرم بنويسم که او يک ميليون دلار بپردازد مرا آزاد خواهند کرد. تمام قضيه مبهم بود. مي دانستم که با نوشتن چنين نامه اي مرا آزاد نميکنند. و ميدانستم اين پشت بند خواهد داشت. اما از کم و کيف آن اطلاعي نداشتم.
آقاي دادستان دستور داد از آنجا که من "نادم" نشده ام مرا به سلول بازگردانند. بازجوئي هاي فشرده ديگر ادامه نيافتند.

گفتيد به توحيد منتقل شديد!
ــ بله حوالي هفتم يا هشتم جولاي 1993 يک بار مرا به توحيد بردند. البته بعدها فهميدم که در توحيد هستم. يک شب در آنجا بودم بدون هيچ بازجوئي و سئوال جوابي مرا به اوين بازگرداندند و فرداي آن روز مجددا به توحيد برده شدم و سپس از آن سلول 180*130 توحيد براي هفت ماه "منزل" من شد.
بگذاريد نکته اي را که الآن به خاطر آوردم بگويم.
بار اول که به توحيد برده شدم مرا داخل يک ماشين که به نظر آمبولانس کوچکي بود کردند. چشمم بسته بود و بايد کف ماشين دراز مي کشيدم. بعد از ورود به ماشين متوجه شدم يک نفر ديگر کف آمبولانس دراز کشيده است. هنگام پياده شدن فردي نام ما را سئوال کرد. تازه فهميدم که او، مهرداد انصاري شيرازي يا همان همايون انصاري است.

اين آقاي انصاري چه کاره بودند؟
ــ با مصطفي کفاش زاده رئيس دفتر سيداحمد خميني در رابطه با بيت رهبري به خريد اسلحه اشتغال داشتند. او پسرعموي انصاري معروف وزير اقتصاد بود.

اوضاع در توحيد چگونه بود از شما چه مي خواستند؟
ــ اوايل حبس زمان را از دست داده بودم. در سلول انفرادي بودم. چشم بند داشتم. نميتوانستم غذا بخورم و هيچگونه بازجوئي در کار نبود. از روز پنجم يا ششم پرسش و پاسخ در طبقه سوم يا چهارم توحيد آغاز شد. در آنجا بازجو ميگفت بايد همه چيز را درباره فعاليت هاي جاسوسي خودم بنويسم. چندين بار با دم پائي سنگيني که بر پا داشت چنان بر گوشم کوبيد که به خون ريزي افتاد و آثار آن هنوز باقي است. بالاخره پس از چند روز به اتاق بازجوئي طبقه هم کف برده شدم شلاق زدن با کابل در آنجا آغاز شد گرچه انواع ديگري از شکنجه را چشيدم اما هنوز فکر مي کنم شلاق با کابل بدترين آن بود. طي يک دو روز اول هر دو پايم تا بالاي زانو سياه شده بود.

"اعتراف" کرديد؟
ــ روز سوم آغاز به "اعتراف" کردم و جاسوسي براي آمريکا، اسرائيل و ايتاليا را پذيرفتم. دو سه روز بعد بايد به همان سئوال ها دوباره پاسخ کتبي ميدادم. طبيعتا داستان دوم با اولي کاملا منطبق نبود و اين خود دليل شکنجه ميشد.  بعد از سه هفته سربازجوي من که خود را اکبري راد ميناميد به سلول آمد گفت مژده بده، همسرت سه ميليون دلار پرداخت کرده است!

مگر مجددا پول خواسته بودند؟
ــ خير! بعد از آن صحبت يک ميليون دلار جريمه،  ديگر بحثي از پول به ميان نيامده بود. بعدها که توانستم از معرکه بگريزم فهميدم که صداي مرا زير شکنجه ضبط کرده و آن را براي همسرم پاي تلفن پخش کرده بودند.

چه کسي؟
ــ بعدها فهميدم که از طريق سعيد يزداني با همسرم تماس گرفته بودند. البته ديرتر اکبري سربازجو هم با او صحبت کرده بود. پس از پخش صداي من براي همسرم، پنج ميليون دلار پول درخواست کرده بودند.  صدا زير شکنجه ضبط شده بود.  همسرم تمام تلاش خود را کرده و 3 ميليون دلار تهيه کرده و به حساب ارزي وزارت اطلاعات که تحت مديريت آقاي علي فلاحيان قرار داشت واريز کرده بود. بعد از آن يکي دو هفته اي از شکنجه خبري بود.

براي اين ادعاي ارسال پول به حساب وزارت اطلاعات سند داريد؟
ــ بله تمام اسناد آن موجود است به دادگاه در کانادا ارائه شده و دادگاه اصالت آنها را تأئيد کرده است.

خلاصه دو ميليون باقيمانده را پرداخت کرديد؟
ــ آنها مرتب از اين صحبت ميکردند که همسر من در اروپا چنين و چنان ميکند و سرانجام همه چيز را برميدارد و با مرد ديگري ميرود. من وارد اين نقش شدم که حرف آنها را پذيرفته ام، به دنبال انتقام از همسرم و بازگرداندن باقيمانده داراييم هستم. در عين حال طي ماه ها آنها را قانع کردم که ماندن من در زندان براي آنها پول نميشود.
سرانجام پس از هفت ماه اقامت در توحيد آزادم کردند تا دو ميليون باقيمانده را به آنها تحويل دهم. من در اولين فرصت ريسک بزرگي کردم و در مکالمه تلفني بازي را به همسرم توضيح دادم او هم وارد اين نقش شد و سرانجام شرايط براي خروج من و "باز پس گرفتن" پولها از همسرم مهيا شد.
در همين زمان 250 هزار دلار ديگر توسط همسرم به ايران ارسال شد که سهم آقاي محسني اژه اي براي موافقت با صدور اجازه خروج من بود. (در اين رابطه مدارکي به دادگاه کانادا ارايه دادم که مورد تاييد قرار گرفته اند.) با اين وجود دو بار دقايقي پيش از پرواز مرا از هواپيما بيرون کشيدند اما سرانجام طمع دريافت پول بيشتر آنها را وادار کرد تا مانع از خروج من نشوند. در جولاي 1994 از ايران خارج شدم.

بگذاريد به اطلاعات شما درباره نقش ديگر اعضاي خانواده آقاي رفسنجاني بپردازيم. از آقاي رفسنجاني بگوييد؟
ــ در قضيه 7 تير رئيس دفتر او کشته شد. او جوان بيست و يکي دو ساله ي خوش سيمايي را به نام سيدجلال ساداتيان  به عنوان رئيس دفتر خود استخدام کرد. اين فرد پسر بنائي بود به نام ساداتيان که در امور بساز و بفروشي رفسنجاني در خيابان گرگان  تهران براي او کار ميکرد.
براي ما که در مجلس بوديم باعث تعجب بود که فرد بيست ساله اي رئيس دفتر او شده. اين فرد طي هفت، هشت سال کار در اين مقام براي خود نيم خدايي شد. برادر او که هيچگونه سوادي نداشت و سيدجمال ساداتيان نام داشت به عنوان اولين کاردار در سال 1364 به لندن رفت.
ابوالفضل هزاوه اي رهنما هم دست راست آقاي رفسنجاني در خريد اسلحه بود. او در سال  1362 به لهستان فرستاده شد زيرا در اين سالها لهستان يکي از مراکز خريد و فروش اسلحه بود. برادر بزرگ آقاي ابوالفضل که ابوالقاسم نام داشت شريک آقاي رفسنجاني در دوران فعاليتهاي بساز و بفروشي ايشان بود.

از تيم هاي ديگر خريد اسلحه چه اطلاعاتي داريد؟
ــ اين ها سه گروه بودند؛ يکي همين هزاوه اي رهنما بود که مستقيما با دفتر رفسنجاني در ارتباط بود، ديگري موسي خير حبيب الهي که قائم مقام غرضي در نفت بود و در اسپانيا و پرتغال با آمريکاييها کار ميکرد. فرد سوم، محسن کنگرلو دوست نزديک خسرو تهراني و بهزاد نبوي بود و براي دفتر موسوي کار ميکرد. مرکز فعاليت او در لندن بود.
از اين سه تن هزاوه اي رهنما پس از خاتمه جنگ پس از چندين بار احضار به دادرسي ارتش در يک مرگ عجيب و غريب از بين رفت.
محسن کنگرلو ديرتر به آقازاده وزير نفت وصل شد. پس از پايان جنگ او از صحنه حذف شد و ديگر از او خبري نيست. به ياد مي آورم يک بار با آقازاده در يک هتل بوديم او يک چک به مبلغ 20ميليون دلار صادر کرد و گفت فردي به نام محسن کنگرلو آن را تحويل خواهد گرفت که اين فرد آمد و با اوقات تلخي که چرا وزير خودش در آنجا نيست چک را گرفت و رفت.

اين در چه تاريخي بود؟
ــ فکر مي کنم اکتبر- نوامبر 1985 (1364) بود.

اين پول ها از کجا تهيه مي شد به هرحال پول هاي دولت و حساب هاي بانکي دولت کتاب و حسابي دارند؟
ــ بانکي در ژنو وجود دارد که صاحب آن يک فرد يهودي لبناني بود به نام ادموند صفرا که در يک مرگ مشکوک در اثرخفگي در حمام خانه اش در مونت کارلو از بين رفت.
با وجودي که مرکز اين بانک در ژنو بود   National Republic Bank of New York نام داشت. به نظر مي آيد که جابجائي پول با منشاء نامعلوم در اين بانک بسيار ساده باشد. حساب هاي پول هاي سياه جمهوري اسلامي در اين بانک بود (شايد هنوز هم باشد) آن چک 20 ميليون دلاري هم از اين حساب صادر شده بود.

اما پول ها چگونه وارد اين حساب مي شد؟
ــ در آن زمان (شايد هنوز هم) نوعي فروش نفت وجود داشت که "فروش تک محصوله" ناميده مي شد. توجه داشته باشيم که "حساب ويژه نخست وزيري" در زمان موسوي که سپس تبديل به حساب ويژه رياست جمهوري شد. عملا پول هاي سياه را اداره مي کرد. و چک هاي صادر شده اين حساب دو امضائي بود وزير نفت و نخست وزير (و از زمان هاشمي رفسنجاني به بعد رئيس جمهور) دو نفر صاحب حق امضاء بودند.
درآمد "فروش تک محصوله" مستقيما به حسابي در York National Republic Bank of New همان بانک متعلق به يهودي لبناني وارد مي شد.
در يک معامله به افراد ويژه اي همچون ادموند صفرا با   ULCC و يا  VLCC2-3 ميليون شبکه نفت تحويل مي شد و آنها پول را نه به حساب هاي دولت ايران بلکه حساب هاي ويژه اي همچون حساب مذکور در بانک آقاي ادموند صفرا يا حساب يکي از آقازاده ها واريز مي کردند. فراموش نکنيم که رفسنجاني هميشه کنترل وزارت نفت و از اين راه کنترل فروش نفت به طور کلي و "فروش تک محصول" به طور مشخص را در دست داشت.

چگونه؟
ــ در زمان مهندس موسوي، آقاي غرضي از سوي رفسنجاني به وي تحميل شد و او خود را در مقابل رفسنجاني مسئول مي شناخت. افرادي که او در وزارت خانه به کار گرفت همه از مقربان درگاه هاشمي بودند. مثلا احمد حاج ابراهيم عراقي معروف به امير عراقي، پسر شهيد مهدي عراقي معروف،  يکي از آنها بود. او در ضمن از هم دانشگاهي هاي سابق محمد هاشمي در کاليفرنيا بود که در زمان انقلاب بدون به پايان رساندن درسش به ايران بازگشت. او مسئوليت فروش در خاور دور را به عهده داشت.

مکانيزم سوء استفاده در قراردادهاي فروش نفت چگونه بود؟
ــ يکي از آنها همانطور که گفتم "فروش تک محصوله" بود.

اما اين پول گرچه در حساب هاي رسمي دولتي نمي رفت، اما آنطور که من متوجه شدم، حساب هائي بودند که يک مجموعه حکومتي براي کارهاي غيرقانوني خود از آنها استفاده مي کرد يعني شخصي نبود.
ــ گرچه در اين بخش نيز از آنجا که هيچ چيز ثبت نمي شد و حساب و کتاب دقيق وجود نداشت، سوء استفاده هاي شخصي هم زياد بود اما براي اين منظور خاص مکانيزم ديگري نيز وجود داشت. فرض کنيد، فروشنده ايراني مثلا آقاي عراقي در ژاپن با شرکت سوميتمو قراردادي براي صدور نفت به مدت6 ماه منعقد مي کرد که اين قرار داد ده ميليون بشکه حجم داشت. بازهم فرض کنيد قيمت نفت در بازار شبکه اي 50/11 بود. اين آقا قرارداد را براي بشکه اي 11دلار منعقد مي کرد و پنجاه سنت تفاوت ميان شرکت ژاپني و فروشنده ايراني تقسيم مي شد. اگر پنجاه – پنجاه تقسيم مي کردند تنها در اين معامله 5/2 ميليون به جيب فروشنده ايراني مي رفت و مستقيما به حساب شخصي آقايان واريز ميشد. از آنجا که هيچ حساب و کتابي در کار نبود و قيمت نفت روزانه در نوسان است، اين تفاوت ها مي توانست خيلي بيشتر از 25سنت و پنجاه سنت باشد که نتيجتا "سود" حاصله براي "فروشنده" بسيار بيشتر مي شد. اين آقاي عراقي عملا بعدها مسئوليت کلي فروش را به عهده گرفت.
سيدمجيد هدايت زاده رضوي يکي ديگر از اين آقايان بود. او قبلا قائم مقام آقاي عسگراولادي در وزارت بازرگاني بود. او زماني که من در شرکت نفت بودم مدير کل فروش اروپا شد. مي دانيد که دو بازار بزرگ نفت ايران يکي، خاور دور بود و ديگر اروپا.  هدايت زاده رضوي خدمات شاياني به رفسنجاني کرد و به پاس آن خدمات پس از خروج از وزارت نفت به عنوان سفير ايران در ايتاليا برگزيده شد.

در مورد خانم فائزه رفسنجاني چه مي دانيد؟
ــ آنچه در اين رابطه مي گويم اطلاعات مستقيم من نيست بلکه شنيده هاي من از فردي است که اصولا دليلي نداشته در اين رابطه به من دروغ بگويد.
 
دو مجموعه فرانسوي به نام هاي کنسرسيوم  Fromatom  و کمپاني Eurodif  در سال هاي پيش از انقلاب قرار داد هائي براي انتقال تکنولوژي هسته اي با ايران منعقد کردند. کمپاني Eurodif به تنهائي تقريبا 400-300 ميليون دلار پيش پرداخت گرفته بود و از آنجا که سرويس و کالا تحويل نشده بود اين پول بدهي آن شرکت به ايران محسوب مي شد.
آقائي به نام سيداحمد مهري (او از دوستان نزديک احمد خميني است و اسرار زيادي در سينه دارد) همراه با فرد ديگري به نام محمدعلي قزوين دفتري تأسيس کرده بودند که وظيفه اصلي آن زنده  کردن طلب هاي ايران از Eurodifبود.  آقاي خليلي يکي از نوه هاي آيت الله کاشاني و يک فرزند آيت الله کاشاني  که در فرانسه ساکن بودند واسطه اين کار شدند و ميان مثلث دفتر آقاي مهري، شرکت Eurodif و دولت فرانسه پا در مياني مي کردند.

نقش فائزه رفسنجاني در اينجا چه بود و چرا اين کار بايد خلاف باشد به نظر مي آيد آنها تلاش مي کردند طلب هاي ايران را وصول کنند.
ــ فائزه رفسنجاني رسما در آن دفتر کار نمي کرد ولي مرتب به آنجا سر مي زد. با قزويني و مهري در تماس بود و يک بار با سفير فرانسه ملاقات و با لابي فرانسوي نيز ارتباط برقرار کرد. واقعيت اين است که هيچ يک از افراد اين تيم که به دنبال پول هاي ايران بودند پست دولتي نداشتند. اگر قرار بر ناصواب نبود بايد يک تيم دولتي و در صورت لزوم با استفاده از مشاوران آن کار را انجام مي داد. ظاهرا فائزه رابط پدر با اين تيم بود.

آيا به نتيجه رسيدند؟
ــ نمي دانم. اما اگر به پول رسيده باشند درصد قابل توجهي را خودشان به جيب زده اند.
 
بگذاريد يک مورد ديگر را نيز در همينجا اشاره کنم. شرکت آمريکائي اشلند در ماه هاي قبل از انقلاب ميليون ها بشکه نفت از ايران تحويل گرفته بود که مبلغ آن بالغ 800 - 700 ميليون دلار بود. زمان رياست جمهوري خامنه اي، دولت به فکر افتاد به طور جدي به دنبال اين پول برود.
فردي به عنوان کيومرث وزيري، رفسنجاني را قانع کرده بود که مي تواند اين پول را زنده کند.
من آن زمان در وزارت نفت غرضي بودم از آنجا که غرضي به آن فرد اعتماد نداشت مرا با وي همراه کرد. اين کيومرث وزيري تقريبا ميانه 50 بود و لاف بسيار ميزد. واقعيت اين است که هاشمي رئيس مجلس بود و اين کار به او کوچکترين ربطي نداشت. به هر حال اين آقا هم چند هفته اي در اروپا به خرج دولت ايران گشت و بدون اينکه حاصلي به بار آورد داستان خاتمه يافت.

در جائي از صحبت هايتان به نقش يک خانم کره اي در خانه آقاي رفسنجاني اشاره کرديد.
ــ هاشمي چاقو خورده بود و مي گفتند در ناحيه کبد دردهاي شديدي داشت. يک خانم کره اي در اينجا وارد صحنه شد. او از ديدگاهي نقش دکتر ايادي ( دکتر محمد رضا پهلوي) را بازي مي کرد. محرم حريم خانواده رفسنجاني شد. او رئيس خانواده را با طب سوزني درمان مي کرد و با عفت خانم خيلي نزديک شده بود. اين رابطه از سال 1981 شروع شد. در سال هاي 85-84 محسن هاشمي پس از يک دوره اقامت در بلژيک و کانادا به ايران بازگشت. او از همان آغاز علاوه بر تصدي منسبي در صنايع موشکي ايران در کنار فائزه واردات محصولات کره اي را آغاز کرد.
به نظر مي آيد روابط اين دو با کره جنوبي توسط همان خانم برقرار شده باشد.
علي هاشمي پسر برادر بزرگ اکبر هاشمي رفسنجاني است. اين برادر قاسم هاشمي نام داشت.
او پيش از انقلاب در يک تصادف در راه قم به تهران فوت کرد. خواهر علي هاشمي، خانم فرشته هاشمي، همسر مهدي هاشمي است. البته همسر خود علي هاشمي هم به قبيله هاشمي تعلق دارد نام او مريم هاشمي کشکولي است.
علي هاشمي در قضيه ايران ــ  کونترا نقش برجسته اي داشت. او به وزارت نفت زياد سر مي زد و علاقه داشت آنجا وارد شود و بالاخره در زمان وزارت آقازاده، علي يک پست معاونت به دست آورد. به هرحال اين علي هاشمي هم با محسن و فائزه در کار واردات از کره جنوبي بود.

آيا تحت عنوان يک شرکت کار مي کردند؟
ــ خير! بخصوص به نام خودشان هرگز اين کار را نکردند. يعني شرکتي ثبت نکردند. آنان واسطه ميان شرکت کره اي و خريدار ايراني ميشدند و با استفاده از رانت قدرت معامله را جوش مي دادند و گاه نيز جلوي آن را مي گرفتند. غالبا به کمتر از 10% حق کميسيون راضي نبودند.

اين مکانيزم چگونه عمل مي کرد؟
ــ ببينيد اگر خاطرتان باشد در دوران رياست جمهوري رفسنجاني مناطق آزاد آرام آرام شکل گرفتند. يکي از آنها بندر آزاد سيرجان بود. خيلي احمقانه بود. سيرجان که بندر نبود براي چه "بندر آزاد" شده بود، به غير از اينکه ميتوانست براي معاملات خانواده و شرکاء نقش بازي کند. اين بنادر آزاد يکي از ابزار بسيار "کارساز" بودند.
البته اينها بخش اصلي سوء استفاده نبود. رفسنجاني تلاش کرد و تا آنجا که مي توانست افراد خود را در نفت وارد کرد. مثلا تعاوني پسته رفسنجان در معاملات نفتي شرکت ميکرد. حال بگوئيد تعاوني تحت تسلط چه کسي بود؟ محسن هاشميان! يکي از خواهرزاده هاي رفسنجاني که همسر آمريکائي داشت و به اين دليل که نمي توانست وارد مناسب دولتي شود. يا مناسب تر تشخيص داده بودند که نشود.
نفت لقمه اي بزرگ بود اما "لقمه هاي کوچک" نيز بسيار بودند. مثلا اولين کارخانه توليد کاندوم توسط دو خواهرزاده رفسنجاني به نام مصطفي داودي و برادر ديگرش تأسيس شد. اين دو نفر زمان رفيق دوست در تدارکات سپاه مقام داشتند. داودي ها با دو تن از نوه هاي خواهر رفسنجاني به نام محي الديني در اين کار شرکت داشتند. آنان در عين حال پس از پايان جنگ امتياز توليد پپسي يا کوکاکولا را نيز به دست آوردند.
از کامپيوتر تا کاندوم در انحصار اين خانواده قرار دارد. گاه تحت نام "بندر آزاد" عمل مي کند و يا گاهي ديگر شرکتي همچون پسته رفسنجان سرنخ معامله را دارد. مهدي هاشمي در اين ميان به خاطر استفاده آشکار از قدرت پدرش و فروش اين قدرت کميسيون هاي  سرسام آوري گرفت نحوه عمل او، وي را بيشتر از بقيه اعضاي خانواده در معرض ديد قرار داده است.

اما آقاي رفسنجاني مي گويد فقير تر از قبل از انقلاب شده است؟
ــ اين ادعا کاملا دقيق نيست. گرچه سرمايه قبيله رفسنجاني بسيار بيش از سرمايه شخصي اوست اما او و بيشتر از او مهدي داراي سرمايه هاي نقدي و غيرنقدي خوبي هستند.

اين سرمايه ها کجاست؟
ــ من از بخشي از آنها اطلاع دقيق دارم که به دلائلي الآن توضيح نمي دهم. آنچه رفسنجاني ادعا مي کند از يک زاويه درست است. اگر در ايران بگرديد شايد هيچ چيز به نام او وجود نداشته باشد همه چيز به نام اعضاي ديگر خانواده و همسران آنها است. اما در لوکزامبورگ و ليختن اشتاين شرکت هايي تحت نام خود آنها به ثبت رسيده است که سرمايه هاي اين پدر و پسر را اداره مي کنند.

درباره فاطمه هاشمي نيز اشاراتي داشتيد؟
ــ فاطمه کار "بهداشتي" مي کند. او انحصار خريد و فروش کليه و واردات خون را در دست دارد.

چگونه اين را کنترل مي کند؟
ــ در اوايل دوران رياست جمهوري رفسنجاني مؤسسه اي تشکيل شد که "بنياد بيماري هاي خاص" نام داشت. مديرعامل آن فاطمه رفسنجاني است. اعضاي آن عبارت بودند از: دکتر ولايتي، محسن رفيق دوست، آقاي دکتر فاضل و چند نفر ديگر. وظيفه اين بنياد در هنگام تأسيس ظاهرا واردات داروهاي بيماري هاي خاص مثلا براي ايدز بود. اين کار بايد خارج از مدارهاي رسمي انجام مي گرفت. اين ها بودجه هنگفتي از دولت دريافت کردند تا اين داروها را وارد کنند و در اختيار صليب سرخ قراردهند. ماجراهاي مالي بسياري حول و حوش اين داستان به وجود آمد که موجب قهر کردن دکتر فاضل از اين مجموعه شد.

گفتيد ايشان انحصار خريد و فروش کليه را داشت؟
ــ بله؛ اين بنياد که به عنوان يک مؤسسه خيريه از هرگونه حسابرسي دولتي خارج و تحت تيول فاطمه بود مدتي پس از تأسيس مورد لطف قانوني قرار گرفت که طبق آن هرگونه پيوند کليه بايد مورد تأييد بنياد بيماري هاي خاص قرار مي گرفت. از اين طريق تمامي جابجائي هاي کليه که گاه غيرانساني ترين معاملات در آن صورت ميگيرد تحت نظر خانم فاطمه قرار گرفت.

جائي اشاره کرديد که ياسر در شيلات جنوب دست داشت؟
ــ علاوه بر ناوگان شيلات جنوب که در دست او بود او در واردات و تکثير سيلوهاي غيرمجاز دست داشت. الآن بعيد ميدانم که به اين کار مشغول باشد. اما دوراني بود که جديدترين فيلم هاي هاليوود و حتي فيلم هاي پورنوگرافي به طور گسترده اي شيوع پيدا کرده بودند. فيلم هاي هاليوود قبل از اينکه در آمريکا روي ويدئو باشند در ايران قابل دسترسي بودند. فردي که به اطلاعات او اطمينان نسبي دارم ميگفت ياسر از طريق محموله هاي ديپلماتيک اينها را وارد و در ايران تکثير و پخش ميکرد. او در عين حال در ماهان اير که جابجائي حجاج را به عهده داشت نيز به عنوان سهام دار عمده شريک بود.  بقيه سهام به چندتن از افسران سپاه تعلق داشت.