کارگران
کودکان
زنان هنر
و ادبیات
لطیفه
تصاویر
کامپیوتر
سایت های دیگر
اخبار روز از پیک ایران
خلاصه اخبار رادیو فردا
خارجی
آرشیو
صفحه
نخست
______________________________________________________________
میخواهم زنده بمانم!
مهرانگيز کار / شنبه ۱۶ مهر ۸۴
دارم خفه میشوم. افراد و دستجاتی که خود را مالک ابدی و ازلی ايران اعلام میکنند، تمام پنجرههای ارتباطی را به رويم بستهاند. نشريات کشور يا میترسند يا اجازه ندارند زير نام من مطلبی چاپ کنند. وزارت ارشاد اسلامی در دومين دوره از رياست آقاي محمد خاتمی در عمل اين حق شهروندی را از من سلب کردهاست و براي چاپ آثارم مجوز به ناشران ندادهاست. البته «نه» هم نگفته تا مبادا تعبيرشود به اينکه در جمهوری اسلامی کسانی «ممنوعالقلم» شدهاند. فقط کارها را چنان معطل کرده تا سوژه بکلی سوخته و خاکستر شدهاست. سرانجام چاره کار را در آن ديدم تا روی حقوق شهروندیام در کشور متبوع خط بکشم و رشته کلامی را که مدت چهارسال است به علت دوری از ايران قطع شده، ديگر بار به ياری اينترنت به دست بگيرم.
رهرو اين راه نبودهام. از ورود به حوزه انتشارات اينترنتی میترسم. به نسل کاغذ کاربن و کاغذ کاهي و خودکار تعلق دارم. با اينترنت بيگانهام. بکلی! اما چاره چيست؟ در فرهنگ اساطيری اين سرزمين کسانی برای فرياد کشيدن و دل خالیکردن و زندهماندن، سرشان را میکردند توی چاه خانهاشان و نعره میزدند.
در اين اساطير گاهی «چاه» شده است «راه». نمیخواهم بگويم اينترنت چاه است. فقط میخواهم بگويم برای نسل من بسيار دشوار است ناگهان دفتر و دستکی را که عمر با آن گذرانده ترک کند و وارد حفرههای ناشناخته اينترنتی بشود که پاک با آن بيگانه است.
نسل من تحولات سياسی- اجتماعی را به موازات تحولات ارتباطی تجربه کردهاست. دانشجو که بوديم از وجود ماشينی مطلع شديم که جزوههای اساتيد حقوق را در دانشکده حقوق دانشگاه تهران با آن تکثير میکردند. میگفتند درس استاد زيراکس شدهاست. کم کم متوجه شديم برخی اساتيد همان جزوهای را که در آغاز کار يعنی در جوانی نوشتهاند همه ساله زيراکس میکنند و به خورد دانشجويان میدهند. انگار نه انگار که در جهان، يافتههای حقوقی جديد به چالش با مفاهيم کهن پرداخته و مفاهيم حقوق بشری و دموکراسی دارد خود را تعريف میکند. ماشين زيراکس برای اين دسته از اساتيد سودمند بود و آنها در دوران پيری، همان جزوهای را درس میدادند که در دوران جوانی تدوين کردهبودند.
بنابراين تحولات ارتباطی، لزوماً به رشد و توسعه منجر نمیشود. بستگی دارد به اينکه آن را چگونه مورد استفاده قرار دهند. اينترنت هم از اين قاعده جدا نيست.
جزوهٔ غربزدگی جلال آل احمد مال آن روزگاران است. جزوه دور از چشم ساواک، پنهانی و غير قانونی، از برکت ماشين زيراکس پياپی تکثير شد. دانشجويان آن را در کيف و جيب خود میچپاندند يا مثلاً در آستر کتشان جاسازی میکردند. جزوه سرانجام از بس تکثير شد کار خودش را کرد و بعدها مجوزی شد در دست متحجران تا هر آنچه که به نفع شان نيست زير نام غربزدگی نابود کنند و در عوض نام جلال آل احمد را روی يک بزرگراه بگذارند!
انقلاب اسلامی را با نوارهای کاست که وسيله ارتباطی تازه ای بود و صدای آيت آلله خمينی روی آن ضبط شدهبود تجربه کرديم. آن هم کار خودش را کرد. نوارهای کاست از اين جيب به آن جيب منتقل میشد و از هر دسته و گروه مشتری داشت، به خصوص از دار و دسته تجددگرايان و لامذهبان. همه میخواستند در پناه اين نوارها بيخ و بن استبداد کهن را برکنند.
تحول در وسايل ارتباطی ادامه يافت. مهم نبود که بر سر ما چهها آمد. مهم اين بود که حکومت برآمده از انقلاب اسلامی، بيشترين نيروی خود را بر سر اين گذاشت تا همه وسايل ارتباطی را در کنترل داشته باشد و به بهانه امر به معروف و نهی از منکر به حريم خصوصی مردم تجاوز کند. شنود گذاشتن روی تلفنها کار دشواری نبود. تفتيش عقايد از طريق بررسی محمولههای پستی هم کاری نداشت. برای کنترل تلفن و پست، الگوهای امنيتی پيش از انقلاب در دسترس و قابل تقليد بود.
نيروهای امنيتی جديد شاد و شنگول به مانعتراشی در برابر گردش اطلاعاتی ادامهدادند. اما ناگهان در جايی مات و متوقف شدند. ماشين فاکس در اندازههای کوچک و قيمت ارزان توسط واردکنندگان مرتبط با حکومت وارد بازار شد. کسانی میخواستند ثروت هنگفت بيندوزند. بازار را طوری آراستند که هرکس میتوانست دستگاه فاکسی خريدای کند. آن را درکنار دستگاه تلفن خانه يا محل کار بگذارد و افکار و ايدهها و اطلاعات خود را در يک چشم بر هم زدن با جهانيان در ميان بگذارد. نهادهای امنيتی آنوقت ها هم تعدادشان زياد بود، فقط اسم شان را هنوز نگذاشته بودند "نهادهای امنيتی موازی". عموماً دستپاچه شدند. اعلام کردند همه میتوانند ماشين فکس داشته باشند، مشروط بر آنکه تقاضای خريد را به ضميمهٔ مبلغ پنجاه هزار تومان تحويل مخابرات بدهند. گوش کسی بدهکار اين حرفها نبود. ايدهها و اطلاعات که در دايره بسته مطبوعات حکومتی حبس شدهبود، فرصت چرخش پيدا کرد. تکثير و مبادله شد و نيروهای امنيتی درتوانشان نبود تا همه را کنترل کنند. فقط می رفتند سراغ افراد سرشناس. بيش از اين کاری از دستشان ساخته نبود. از آن پس موارد نقض حقوق بشر روی نوار ماشين کوچک فاکس از درون خانههايی که گاهی هويت و ظاهر سياسی هم نداشت به جهان مخابره میشد.
موريس کاپيتورن ناظر بر وضعيت حقوق بشر در ايران که سازمان ملل متحد او را در اين موقعيت قرار داده بود، از وفور دستگاه فاکس در ايران برای غنی سازی گزارشهای خود بسيار بهره برد. برای ايرانيان کاری نداشت که شمارههای تماس با محافل جهانی حقوق بشر را پيدا کنند و خبرها را به ماشين بسپارند. فاکس پيش از دوم خرداد 1376، طی چند سال، بسياری از معادلات امنيتی را درهم ريخت و گاهی دولت ايران به سبب چرخش اطلاعات مربوط به نقض حقوق بشر مجبور به پاسخگويی شد. شايد هم در پرتو ماشين دستيافتنی فاکس بود که ضرورت تحولات سياسی اصلاحطلبان از سوی برخی مهرههای اطلاعاتی فهميدهشد.
نامه موسوم به نامه 134 که در سال 1373 توسط 134 عضو کانون نويسندگان ايران امضا شد و عليه سانسور حکومتی بود، بر بال فاکس سوار شد و مدافعان جهانی آزادی بيان و انجمنهای قلم را در سطح جهان برانگيخت تا با هماهنگی کامل حمايت از نويسندگان ايرانی را در دستور کار خود قراردهند.
نيروهای امنيتی راستی راستی تنشان لرزيد و هرگز اين گناه را بر امضاکنندگان نبخشودند و تا زورشان رسيد جمعی از امضاکنندگان را قلع و قمع کردند. با اين حال از عهدهٔ کارآيی رو به افزايش دستگاه فاکس بر نيامدند.
پا به پای تحولات ارتباطی، آمديم و آمديم تا به اينجا رسيديم که اينترنت برای ايرانيانی که دارند زير تيغ سانسور خفه میشوند، تبديل شدهاست به يک ناجی.
با اين همه ورود به دنيای پر پيچ و خم و در عين حال بسيار سادهٔ اينترنت برای نسل کاغذ کاهی و کاغذ کاربن و خودکار آسان نيست.
اينک من در 60 سالگی وارد دنيای اينترنت شدهام. با بضاعت فنی در حد صفر. جوانهايی
به ياریام شتافتهاند و رايگان اين دريچه را بر من گشودهاند. نمیتوانم پيشبينی
کنم در دنيای اينترنت ايفاگر کدام نقش خواهم شد. وقتی ار خودم میپرسم:
«چرا وارد اين صحنه شدی؟»
صادقانه پاسخ میدهم:
«میخواهم زنده بمانم. همين و ديگر هيچ!»
منبع: سایت مهرانگيز کار