به سایت لج ور خوش آمدید

LAJVAR

 

کارگران    کودکان     زنان    هنر و ادبیات     لطیفه    تصاویر     کامپیوتر     سایت های دیگر

اخبار روز از پیک ایران     خلاصه اخبار رادیو فردا    خارجی     آرشیو      صفحه نخست

 ______________________________________________________________

 

ترشی انبه

 

قصهء خاله سوسکه را حتما شنیده ای. قصهء آن سوسکی که با وجود داشتن خواستگاران بهتر وقدرتر همسریک موش خانگی می شود فقط به این دلیل که در مقابل سوال تکراری" اگه دعوامون بشه منو با چی کتک میزنی؟ "پاسخ داده بود"  کتک؟! با دم نرم ونازکم نوازشت خواهم کرد!"

 

دخترها هر چقدرهم اصول گرا باشند، باز دوست دارند در اول زندگی جملات زیبا بشنوند حتی اگر این جملات آنقدر زیبا باشند که هیچ بویی از تحقق ندهند.جملات دست نیافتنی از این دست:" خانه ای برایت خواهم ساخت به شکل لاله، از جنس بلور. با پردهایی به نازکی گلبرگ و به سپیدی برف.پر از بوی زندگی بخش یاس.با چند قناری که آزاد ورها در فضایش مدام نغمه عشق را زمزمه کنند.کاری می کنم که معنای واژه های غم، نا اميدي،بدبختی را هرگز به یاد نیاوری و چشمان زیبایت چیزی نبیند مگر نشاط ،عشق، امید و...زندگی."

 

هر دختری هر چقدر هم رئالیست باشد،هر چقدر هم که از مادر، زن همسایه و پیرزن خستهء نشسته در ایستگاه اتوبوس شنیده باشد و بداند که این جملات  از جنس آرمان و آرزو، با حقیقت حقیقی زندگی در پارادوکس شدیدی است، باز دوست دارد که بشنود.

 

این البته فقط مال روزهای اول است. خیلی شاخص سرسختی ات بالا باشد، سالهای اول را هم می توانی به آنها دل خوش کنی. اما به تدریج می بینی هیچ چیز نظم وزیبایی روزهای اول را ندارد،خانه از دود اجاق بدون تهویه ات سیاه شده، تار و پود پرده های زرد بید زده دیگر حس اینکه یکدیگر را تنگ در آغوش کشند را ندارند ویله ورها هر کدام به سویی رفته اند، لیوانها لب پر شده اند، چند بشقابی که در خانه مانده هر کدام نقشی ورنگی دارد، خستگی روی چهرهء آیینهء میز توالت نشسته، گلدان کریستال زیبایت شکسته، گوشهء شیشه ها لک شده، وان براق حمام جرم گرفته، هیچکدام از گلهای فرش رنگ خالص خود را ندارد، غبار روی همه چیز نشسته، غباری که با دستمال غبار روب نمی رود چرا که خود دستمال چرک مرد است، و بدتر از همه اینکه عشق، امید و شوق آرمان خواهی هم از خوردگی ،فرسودگی و شکستن در امان نبوده است. همهء آن چیزهای زیبای روزهای نخستین در روند تبدیل به چیز دیگری است،چیزی سرد، جامد،خشن،زنگار بسته و بی اهمیت.حتی عشق آتشین روزهای اول هم جایش را به عادت، همدردی و همزیستی داده یا فوق فوقش صمیمیت ومهربانی!

 

در چنین حال وهوایی اگر باز چنان شعرهای رویا گونه ای بشنوی، به نظرت پر از ریا ولودگی ومسخره بازی می آید. تضاد چنین شنیده هایی با تصاویری که پیش رو داری آزارت می دهد.

 

تا همه چیز را احیانکنی، تا داشته های فرسودهء دست وپا گیرت را دور نیندازی، تا ضرورت جلا را درک نکنی، نمی توانی به تاریخ آغاز برگردی، نمی توانی ذهنت را از پیش داوری بزدایی و گوشت را آمادهء پذیرش  شعارهای آرمان گونه کنی.

 

این حس من است در چنین روزهایی. آنقدر این روزها از آرمان ، هدف، عدالت، مدینهء فاضله و چیزهایی مشابه  شنیده ام وآنقدر توانم در باور چنین چیزهایی تقلیل یافته که ترجیح دادم خود را در بطن آن روزمرگی که همیشه ازش گریزان بوده ام، به فراموشی بسپارم.

 

برای باور شعارهای انقلابی - از آن دست شعارها که هیجانزده در اول راه زمزمه می کردی- باید تمام تجربهء این سالهای بی حاصل را از ذهن پاک کنی و بشوی همان آدم نخستین با ضمیری پاک که هر چیز دور از ذهنی رویش نقش می بست.

 

گاهی اوقات خرد کردن گشنیز، گوش سپردن به صدای  سوت زودپز وجلیز ولیز ماهی آغشته در روغن ، پرشدن از بوی تند سیر،زدودن سفیدی یکدست پلو با زعفران وزرشک، در آوردن  صبورانه و بی خیال هسته های تمر هندی، مزه کردن تندی ترشی انبه اهدایی یک دوست، گرد آوردن تمام رنگهای شاد زندگی بخش درسالادخوری پیرکس ، دل سپردن به حبابهای کف آلود ماء الشعیر لیمویی، بریدن تکه های نازک نان،دم کردم گل گاو زبان و... می تواند خیلی لذت بخشتر از شنیدن  بحثهای بی حاصل اقتصاد مارکسیستی باشد و مضرات دولت فاشیستی!

 

گاهی وقتها مزمزه کردن زندگی ودرک خوشیهای ملموس اطراف لازم است وضروری.

 

برگرفته از: دستنوشته آتشکده