کارگران
کودکان
زنان هنر
و ادبیات
لطیفه
تصاویر
کامپیوتر
سایت های دیگر
اخبار روز از پیک ایران
خلاصه اخبار رادیو فردا
خارجی
آرشیو
صفحه
نخست
______________________________________________________________
« جهان را بنگر سراسر
كه به رخت رخوت خواب خراب خود
از خويش بيگانه است.
و ما را بنگر
بيدار
كه هشيواران غم خويشيم.
خشم آگين و پرخاشگر
از اندوه تلخ خويش پاسداري مي كنيم.
نگهبان عبوس رنج خويشيم
تا از قاب سياه وظيفه اي كه بر گرد آن كشيده ايم
خطا نكند.
و جهان را بنگر
جهان را
در رخوت معصومانه خواب اش
كه از خويش بيگانه است!
ماه مي گذرد در انتهاي مدار سردش.
ما مانده ايم و
روز نمي آيد.» (1)
تاريخ سياسي يكصد ساله اخير ايران چهره هاي زيادي به خود ديده است كه به نوعي خود را روشنفكر خوانده اند و بر اين اساس افرادي نيز دنباله رو و مقلد اين ظاهرا روشنفكران شده اند و تداوم راه اين راهبران فكري را وجهه همت خويش نموده اند.
سيد جمال الدين اسدآبادي به خود ديده است كه به اعتراف خويش در هنگامه مرگ مي گويد: «اي كاش تخم افكارم را بر خاك حاصلخيز افكار مردم پاشيده بودم.» (2) چه او عمرش را در موعظه حكام جور و استبداد گذراند، بي آنكه مردم را به ديده انتباه بنگرد.
امثال آخوندزاده ديده است كه در خدمت تزار روس مرثيه جهالت شرقيان مي سرود و غم هاي سرزمينش را با كمال الدوله مي نوشت و رموز مكشوف منتسكيو، ديدرو، ولتر، روسو و اكابر انديشه جديد غرب را به درد ملتش تجويز مي كرد، كه راز بزرگ برتري انديشه اين غربيان اين بوده است كه: «ديگر به حاكمان خود نمي گويند ظلم نكن بلكه به مردم مي گويند كه شما چرا ظلم را مي پذيريد.»(3)
ميرزا ملكم خان ديده است كه ناظم الملك مي شود و روزنامه قانون منتشر مي كند و در صدد آن بر مي آيد جهت تسهيل فهم انديشه هاي جديد براي توده مردم اين مفاهيم جديد را «منطبق با اصول ديني كند»(4)
نيز تاريخ اين سرزمين تقي زاده به خود ديده است كه راه رهايي از قيود عقب ماندگي را فرنگي شدن از فرق سر تا نوك پا مي دانست. حتي از دل حوزه هاي علوم ديني امثال نائيني ديده است كه به زعم خويش براي امتناع از ورود توده به عالم انديشه هاي نو بي ملاحظه احكام شريعت، به دنبال طرح تئوريهاي نوتري در زمينه هاي اجتماعي افتادند. اينهمه اما در سرزميني اتفاق مي افتاد كه رگ بران امير كبير را هرگز در زمان به سوگ ننشسته بود حتي پيش از آن قائم مقام را و بنا بود تا در مرگ مصدق نيز اينچنين كند. پس چه شد رنج «روشنفكر بودن» بردن اين همه مدعي روشنگري؟
علي رضا قلي در مقدمه كتابش هدف نوشتارش را چنين تشريح مي كند: «مي گويند قائم مقام را توطئه گران دربار قاجار و محمدشاه به كمك ايادي بيگانه كشتند، و امير كبير را به همين شكل به روزگار ناصرالدين شاه نسبت مي دهند و مصدق نيز چهل سال تبعيد و زندان را مديون سازمان سيا و پهلوي است. اين كتاب مي گويد اينها علت قريب هستند بايد بدنبال عللي گشت كه اگر نبودند نظامي پرداخته نمي شد كه در آن اصلاحگران توفيقي به پيشبرد مقاصد خود نيافتند.» (5) و به دليل همين فهم است كه رضاقلي شايسته تقدير است. فهمي كه غالب روشنفكران بدان دست نيافتند و آنانكه يافتند هم بدرستي بكار نبردند. فهم اين مهم كه ذهن تاريخي ملت ايران مستعد پيدايش، پويايي و پايايي استبداد بوده است. اصلاح ايران جز با اصلاح اين ذهن تاريخي كه زمينه ساز شكل گيري همه حكومت هاي استبدادي بوده است ممكن نخواهد بود. و مسير پيشرفت تنها زماني هموار خواهد شد كه خود توده بواسطه روشنگري روشنفكران به اين ضعف تاريخي خود پي ببرند. در حقيقت آگاهي و انتباه اذهان گرد گرفته توده اي كه جز به لياقت خويش لايق عدالت و در پي آن آزادي نمي شوند رسالت سنگيني است كه بر عهده اصلاح گران روشنفكر گذارده شده است. اما كجاي كار روشنفكري ايراني ايراد دارد؟
من معتقدم كه روشنفكري مسئول در ايران هرگز بوجود نيامده است. چه مسئوليت روشنفكر در روشنگري آن متبلور است و اين مهم هرگز در ميان روشنفكران ما به چشم نمي خورد. در حقيقت روشنفكري كه درد واقعي را درك مي كند و در پيوند با توده قرار مي گيرد، مي تواند به خوبي رسالت خويش را به انجام برساند. اما در ايران ما حكايت جور ديگريست.
براي شكافتن موضوع بايد ابتدا تكليف خودمان را با مفهوم واقعي روشنفكر روشن كنيم.
روشنفكر «intellectual» در حقيقت مفهومي مدرن است، پس ضرورتا تابع تعاريفي است كه شاخص هاي دوران مدرن را در خود داشته باشد. همانگونه كه عصر روشنگري يك مقطع مشخصي از تاريخ جديد را نشان مي دهد، مفهوم روشنفكر نيز متعلق به همين مقطع از تاريخ است. در واقع تا پيش از بروز انديشه هاي مدرن كه آتشي بود بر خرمن انديشه هاي دگم كهنه و كهن، كه در هر دياري رنگ اسكولاستيكي داشتند؛ به انسان هاي داراي فكر مشخص علمي دانشمند مي گفتند. دانشمندي كه در يك حوزه يا در چند حوزه از علوم داراي تخصصي بود و ضمنا به مقتضاي شرايط، دانشمند بودنش نيز بايستي به تاييد هيئت حاكمه مي رسيد. دانشمنداني هم كه به تاييد حاكمان نمي رسيدند به سرنوشت محتومي چون گاليله و كپرنيك مي رسيدند. همين حائز رتبه و مقام علمي بودن موجب مي شد كه اين گروه از انسانها در جايگاهي فراتر از مردم قرار مي گرفتند، نخبه و برگزيده مي شدند. اليت بودند بلكه تحت شعاع نورانيت و قدسيت حكام فرهي، مقدس نيز مي شدند. بنابراين جهت حفظ شان خويش روز به روز به فاصله خود با مردم عوام مي افزودند. در چنين شرايطي علم فقط به درد عالم مي خورد چون تنها به فهم عالم مي رسيد.علوم هم البته كاربردي نبودند. انقلابي مي طلبيد تا بندها را از پاي فكر بگشايد، فكرها را رها سازد و فكر كردن را عمومي كند. انقلابي انسان پرور كه علم را از متافيزيك جدا كند و به عرصه اجتماع بكشاند. اين انقلاب همان رنسانس بود. جامعه شناسي شكل گرفت و فهم اجتماعي در ذهن جامعه گسترش يافت. در اين بين گروهي كه خود موجد انقلاب بودند روشنفكر ناميده شدند. روشنفكري دامنه حضور انديشه را گسترش داد. ضرورت برخورداري از تخصص علمي داشتن براي انديشمند بودن را كنار زد و به انسان به صرف انسان بودن آموخت كه مي تواند بينديشد. روشنفكر در جايگاه روشنگر قرار گرفت و عصر جديدي را بر روي جهان نو گشود. اما اين روشنفكر چون متعلق به دوران مدرن است پس واجد الگوهاي فكري مدرن نيز مي باشد. و چون دوران مدرن بر پايه مفاهيمي مانند: آزادي، برابري و سكولاريسم و... ايجاد شده است لزوما روشنفكر كسي است كه آزاديخواه، برابري طلب و سكولار است. يعني همزمان همه اين خصوصيات را داراست. بنابراين مفهوم حداقلي از اين واژه در ميان نخواهد بود. اما در اينجا سكولاريته هم نيازمند شكافتن است. مختصرا سكولاريته كردن جامعه عبارت است از بيرون راندن دين از مناسبات اجتماعي. بنابراين كسي كه سكولار است بايد نافي بعد اجتماعي دين باشد. چرا كه دين اجتماعي همان افيوني است كه ماركس مي گويد. بنابراين كسي كه سكولار است لزوما بي دين نيست، اما دين را در مناسبات اجتماعي بطور كلي داخل نمي كند. پس تلاش براي احيا يا گسترش دين در جامعه نفي سكولاريته و روشنفكري مي باشد.
بنا بر اين تعاريف دايره شمول روشنفكري در ايران تنگ و تنگ تر مي شود. تا جايي كه امثال سيد جمال و اخلاف وي را بدان راه نباشد. اين تنگ شدن دايره شمول البته به معناي تنگ نظري نيست.چرا كه اگر بدنبال مفاهيم مدرن هستيم بايد همه جوانب آن را بپذيريم.البته بوده اند كساني چون عبدالكريم سروش كه با ايجاد انحراف در مفاهيمي چون سكولاريسم و مرادف قرار دادن آن با دين زدايي از عرصه سياست و نه اجتماع در پي ايجاد تعريف جديدي چون روشنفكري ديني برآمده اند اما اين تكاپوها نيز راه به جايي نخواهد برد.
بر اين اساس آخوندزاده يكي از نخستين پيشگامان
روشنفكري در ايران است. همچنان كه قبلا بيان شد آخوندزاده به درك درستي از واقعيات
جهان غرب رسيده بود. وي بر اساس همين درك معتقد بود كه تحول مدرن در غرب برآمده از
تغيير ذهنيت توده ها نسبت به مناسبات قدرت است. بايد مردم بياموزند كه محكوم حكم
حاكمان جور نباشند. اما چرا اين درك نتوانست به تغيير فضاي فكري جامعه كمك كند؟
امثال ملكم اگر حتي به اين درك رسيده بودند به جاي رجوع به ذهن مردم و تلاش براي
مستعد سازي آن يك راست آمدند و در كنار خود حاكم قرار گرفتند. ناظم الملك شدند و
دلال ملك و ميهن. بجاي ايجاد زمينه هاي ذهني متناسب با انديشه هاي نودر ميان مردم
به فكر تطبيق اين مفاهيم با شرع افتادند. از همينجا مسير را عوض كردند.
امثال آخوندزاده هم كه اينگونه نمي خواستند بي آنكه پيوندي با توده داشته
باشند در ان سوي مرزها مرثيه مي سرودند. بنابراين از يك طرف انحراف از مفهوم
روشنفكري در نزد امثال ملكم شكل گرفت و از طرفي هم شكل رفتار امثال آخوندزاده به
جدايي و فاصله تاريخي ميان روشنفكر و توده منجر شد. حاصل كار ملكم مي شود فروغي
دستيار رضاخان و سروش نظريه پرداز انقلاب فرهنگي و در نتيجه هم پيالگي به اصطلاح
روشنفكر با استبداد و در ديگر سوي حاصل كار امثال آخوندزاده مي شود رامين
جهانبگلو و امثال وي. هردو اما در يك مسئله آرام آرام به هم مي رسند و آن هم
جدايي از توده. در واقع رسالت تاريخي رجوع به همين توده و گشودن افق هاي جديد بر
روي همين مردم است اما فراموش مي شود. راه گم مي شود و توده نيز بي اعتماد و
مستاصل. حاصل مي شود همه تاريخ معاصر ما . و ما در نبرد بي ثمري جان خواهيم داد.
.................................................................
يادداشت ها:
1- شاملو،احمد –ترانه
هاي كوچك غربت، انتشارات زمانه، موسسه نشر نگاه، چاپ 1381، شعر شب ايرانشهر
2- آبراهاميان،
يرواند - ايران بين دو انقلاب - ترجمه احمد گلمحمدي، محمد ابراهيم فتاحي، نشر ني،
چاپ 1381، ص84
3- آجوداني، ماشاء الله - مشروطه ايراني - نشر اختران،چاپ 1383، مقدمه
4- همان
5- رضاقلي، علي - جامعه شناسي نخبه كشي - نشر ني، چاپ 1379، مقدمه