کارگران
کودکان
زنان هنر
و ادبیات
لطیفه
تصاویر
کامپیوتر
سایت های دیگر
اخبار روز از پیک ایران
خلاصه اخبار رادیو فردا
خارجی
آرشیو
صفحه
نخست
______________________________________________________________
داروهاى توهم زا
يا مرگ آور؟
پرواز با بال هاى مصنوعى
سارا جمال آبادى –
روزنامه ايران
شب بود. سياه و
ساكت. قرص ماه توى آسمان سياه شب نشسته بود. دريا بود ناآرام، مواج. شب بود. قرص
ماه بود و درياى عاشق بود كه با موج هاى بلند به تن خواب آلود ساحل مى زد. شب بود.
قرص ماه بود و دريا بود. درياى عاشق كه مى خواست پرنده اى با بال هاى خيس باشد و
قرص ماه را كه در دل عاشقش نشسته بود در دستانش بگيرد. نفس عميقى كشيدم تمام تنم از
نسيم خنك دريا پر شد و با خودم فكر كردم چرا بعضى وقت ها آنقدر دلم از زندگى مى
گيرد كه مى خواهم نباشم. توى دلم كسى دست هاى سپيدش را به هم قفل كرد و گفت: براى
زندگى كه به من دادى براى انتخاب از ميان نبودها از تو متشكرم. چيزى نگذشت كه رقص
دريا و نگاه ماه با صداى دوبس، دوبس چند تا ماشين كه توى سياهى شب دور هم حلقه زده
بودند و صداى قهقهه هايى بلند شكسته شد. نزديك كه رفتم دخترى دستش را به طرف ماه
برده بود و جيغ مى كشيد، پسرى روى زمين مى غلتيد. كسى از ميان جمع پريشان با صورت
ملتهب بيرون آمد و چيزى گفت: مثل كلنكس دارى؟ كلنكس مى خواهى؟ تعجب كردم. دور شدم.
جواب سؤال بى ربط جوان را پيدا نمى كردم. الآن از آن شب مهتابى سال ها مى گذرد شايد
الآن بخندى به من كه اسم اكس را كلنكس شنيده بودم اما باور كن آن سال ها كه مى گويم
هنوز جاى ماه را توهم ماه نگرفته بود...
***
... اكس يا متيلن دى اكسى ان مت آمفتامين معروف به اكستازى و يا قرص هاى شادى آور.
پودرى سفيد رنگ حاوى كريستال هاى ريز با بوى كپك است كه در سال ۱۹۱۲ شركت داروسازى
مرك - merck
- آلمان براى لاغرى و كم اشتهايى افراد چاق ساخت. اما مدتى بعد بود كه تحقيقات
اثرات مخرب اين قرص ها را بر فعاليت هاى مغزى نشان داد و باعث شد تا قرص ها جمع
آورى و ممنوع اعلام شوند. ولى سال ها بعد ارتش ايالت متحده آمريكا از قرص هاى
خانواده آمفتامين به خاطر اثرى كه مختل شدن فعاليت مغزى را سبب مى شود براى اعتراف
گيرى و شتشوى مغزى مجرمان استفاده كرد... و هم با استفاده از نوعى از اين قرص ها
خواست تا التيام روحى سربازانى را تأمين كند كه افسرده و غمگين از جنگ و دريدن آدم
هاى هم نوع خود بر مى گشتند.
***
اينجا آلمان نيست. اين جا ايران است الان سال ۱۹۱۲ ميلادى نيست. سال ۱۳۸۴ شمسى است.
امير، مريم، نيما، آرزو، پدرام، شيما سربازان افسرده از جنگ برگشته نيستند. آنها
جوانانى هستند كه بى گدار و غافل به آب گل آلودى زده اند و خواسته اند طعم تلخى
زندگى كه دارند را با قرص هايى به مزه مرگ، نيستى، درد و توهم خوب بودن دوا كنند.
على، سحر، شايان و خيلى هاى ديگر با همين نام ها تن تازه و جوانشان را با ناخن
نادانى كسانى كه دوست مى ناميدنشان دريده اند و متأسفانه كمتر كسى از مرداب مرگ اكس
سالم بيرون آمده است...
***
زمستان بود... خيلى افسرده بودم... كسى را دوست داشتم اما ...؟! اين جور مواقع مى
گويند طرف شكست عاطفى خورده ... آره شكست خورده بودم. در هم و مغشوش بودم. توى هوا
معلق ... خيلى مشكل داشتم تازه رابطه ام هم با خانواده به هم خورده بود. جايى، چيزى
براى فراموش كردن همه چيز مى خواستم ... يك روز بعد از دعوايى طولانى از خانه بيرون
زدم و به خانه يكى از دوستانم رفتم. چند نفر ديگر هم آن جا بودند... يك ساعتى
نگذشته بود كه ميزبان با مشتى قرص وارد اتاق شد. با يك مشت قرص اكس! تا آن روز
اصلاً شكل اين قرص ها را هم نديده بودم. بچه ها يكى يكى قرص بر مى داشتند و دست هاى
پر از قرص ميزبان خالى شد. قرص را توى مشت عرق كرده ام نگه داشته بودم. يك ساعتى كه
گذشت حال و هواى بچه ها عوض شد به قول معروف يكى را فاز عصبانيت گرفت و شروع كرد به
حرف هاى ركيك زدن و فحش دادن. يكى ديگر را اضطراب گرفت و مدام از ما كمك مى خواست
يك لحظه تمام ناراحتى هايم يادم آمد و احساس كردم چقدر همه چيز سياه است و چيزى
نگذشت كه اكس را قورت دادم. اول احساس كردم دارم مى ميرم. ترسيده بودم. بدنم داشت
كم كم خشك مى شد مدام كسى به من مى گفت: الآن مى ميرى! الآن مى ميرى!
***
... افسانه ۱۸ساله. بيمار دياليزى. بى حوصله است. روى تخت دراز مى كشد. به چشمانش
كه نگاه مى كنى قطره اشكى بزرگ را در چشمان روشنش مى بينى. سايه پرستار روى صورت
افسانه مى افتد. دياليز شروع مى شود. دو ماهى است زندگى كوتاه افسانه به دستگاه
بزرگ و آهنى دياليز وصل شده است. پرستار سرنگى را به دست افسانه مى زند. خون از
رگهاى جوان تنش به دستگاه آهنى مى ريزد و فرزانه به زنى كه كنار تختش ايستاده با
ناله مى گويد: متنفرم. متنفرم. يك ساعتى نمى گذرد كه افسانه با صورت خيس از اشك به
خواب مى رود. زنى كه كنار تخت ايستاده مادر افسانه است. افسانه اى كه مصرف اكس -
براى دومين بار - كليه هاى او را از كار انداخته است، مادرش مى گويد كه قهرمان شنا
است. عاشق آب و دريا اما حالا با مشكلى كه برايش پيش آمده همه چيزهاى قابل دسترس
براى او به دوردستهاى يك آرزو رفته است. قطره اشكى روى دستان افسانه با رگهاى بيرون
زده مى افتد و افسانه از خواب مى پرد و نگاهش به دستگاه آهنى دياليز خشك مى شود...
***
الآن مى ميرى؟ توى گلويم چيزى گير كرده بود. نفسم بالا نمى آمد.بدنم خشك شده بود.
احساس مى كردم از گرما دارم آتش مى گيرم. وقتى قرص مى خورى سبك مى شوى بالا مى روى
بالا، فكر مى كنى بهترين آدم روى زمين هستى. فكر مى كنى بهتر از اينى كه هست ديگر
ممكن نيست و بالا مى روى خيلى بالا...
***
...شايان ۲۷ساله. فوق ليسانس نقاشى. خيلى سال است قرص اكس را مى شناسد اما دو سالى
است كه حداقل هفته اى يك بار در مهمانى هاى شبانه از اين قرص ها استفاده مى كند.
شايان هيچ چيز قابل ملاحظه اى در قرص ها نمى بيند اما مى خواهد نباشد... مى خواهم
نباشم. نمى دانم اين حس از كى شروع شد. شايد از خيلى روزهاى دور از روزهايى كه ميان
دستهاى پدر از يك طرف و دستهاى مادر از طرف ديگر داشتم دو نصف مى شدم. از تمام
مضراتش هم باخبر هستم. همين الآن هم كلى مشكل دارم. اضطراب، نگرانى، بى خوابى. اما
همان يك لحظه كه احساس مى كنم نيستم براى من كافى است.
***
بالا مى روى! اما چيزى نمى گذرد كه مثل يك بالن تير خورده سقوط مى كنى و با سرعت
خيلى زياد دلشوره اى عجيب تمام وجودت را مى گيرد. از خودم توى اين لحظه ها بدم مى
آمد خيلى. آنقدر كه دلم مى خواست خودم را از بين ببرم!
***
...محبوبه ۲۴ساله. ساكت و خجالتى است و آنقدر معقول به نظر مى رسد كه حتى اگر در
مقابل شنيدن نام اكس تعجب كند عادى به نظرت مى رسد.
محبوبه در خانه اى زندگى مى كند كه حتى كسى در آنجا سيگار هم نمى كشد. اما محبوبه
هم اكس خورده است. بارها و بارها. خسته است خسته از اجازه گرفتن براى هر چيز كوچكى
آن هم هزار هزار بار. محبوبه دختر خجالتى خانواده يك روز به هر روشى كه بوده مادر
را راضى مى كند تا به خانه يكى از دوستانش براى دوره درس كلاس كامپيوتر برود و از
آنجا است كه براى اولين بار راهى مهمانى اكس مى شود. مهمانى كه هنوز هم خاطره بوى
گند عرق پيچيده در آن آزارش مى دهد.
محبوبه دستانش را كه لرزشى واضح در خود دارند به هم گره مى زند و با ديدن جمع زيادى
از جوانهايى كه قرص اكس مصرف مى كنند ترس هميشگى اش مى ريزد. محبوبه قدرتمند شده
است؛ او ديگر از هيچ كس و هيچ چيز نمى ترسد؛ آدمها را مى بيند كه همه گوش به حرف او
مى دهند و اما كم كم احساس مى كند داخل استخر آبى فرو مى رود. صداها تبديل به پژواك
هايى گنگ مى شوند و تمام اتاق را رنگين كمان پر مى كند...
محبوبه مى گويد: وقتى به خودم آمدم به خانه دوستم رسيده بوديم و مادر هزاران بار
تلفن زده بود، اما من كه هنوز حالت طبيعى را به دست نياورده بودم با جوابهاى اشتباه
به مادر او را از قبل عصبانى تر كردم. از آن روز به بعد از در خانه تا محل كار از
محل كار تا در خانه و هنگام خريد سايه مادر دنبال من بود و هميشه چوبى بر سرم
كوبيده مى شد كه ديدى هنوز بچه هستى؟! هيچ راهى براى رفتن به مهمانى نبود اما چيزى
كه خيلى در دسترس بود قرص هاى اكس بود كه قيمت زيادى هم نداشتند... من مصرف كننده
فردى قرص ها شدم. لرزش دستهاى محبوبه بيش از حد شده. ليوان آب در دستش قرار ندارد
اما ديگر برايش مهم نيست. مى گويد: ديگر مهم نيست كه اجازه بدهند بيرون بروم يا نه.
دوستانم را ببينم يا نه؟ ديگر حتى مهم نيست اگر كسى به تلفنهايم گوش كند... ديگر
هيچ چيز مهم نيست.
دلم مى خواست خودم را ازبين ببرم. اما چيزى كه دوباره باعث مى شد الكل مصرف كنم
ازبين رفتن حالت هاى وحشتناك بعد از استفاده قرصها بود. باقى مانده مزه لذت آن زمان
كه اكس زده بودم و همين باعث مى شد تا با يك اعتياد روانى يك اكس باز حرفه اى بشوى!
من وقتى به خودم آمدم رهبر (Leader)
مهمانى ها بودم.
***
... مهرداد. ۲۲ساله دانشجوى مكانيك وقتى وارد دانشگاه مى شود ازطرف خانواده برايش
ماشين ۲۰۶ مى خرند. مهرداد ۲۴ ساله اما ديگر نيست كه پايان نامه بدهد مدرك بگيرد...
مهرداد با سرعت ۱۶۰ به ديوار بتونى برخورد مى كند كه به شكل سكوى پرواز مى بيندش و
زندگى اش تمام مى شود. بيشتر افرادى كه اكس مصرف مى كنند در مهمانى هايى با زمان
هاى بسيار طولانى انرژى خود را تخليه مى كنند. اما افرادى كه تنها اين قرص ها را
مصرف مى كنند احتمال مرگ و خودكشى بينشان خيلى زياد است. آنها ارتفاع و سرعت را درك
نمى كنند.
***
... سعيد ۱۸ ساله براثر استفاده از قرص اكس نيمى از كبد خود را ازدست داده. سعيد ۱۸
ساله روى تخت بيمارستان منتظر جواب آزمايشى است كه او را از مرگى كه دوستش ندارد
نجات دهد.
***
يكبار در يكى از مهمانى هاى شبانه يكى از بچه ها كه خيلى قرص مصرف كرده بود تا
نزديكى هاى مرگ رفت. همه ما ترسيده بوديم. او روى زمين افتاده بود. دهانش قفل شده
بود. نفسش بالا نمى آمد و از دهانش كف بيرون مى زد. اما شانس آورد كه كسى در جمع
بود و كمكهاى اوليه مى دانست و او را نجات داد.
... اكس درك حس هاى مختلف را مختل مى كند و بدون وجود محرك خارجى حسى را در آدم
پديد مى آورد. مثلاً كسى كه اكس مصرف كرده هم جيغ را مى شنود و هم رنگ بنفش آن را
مى بيند. اما چيزى نمى گذرد كه توهم از بين مى رود و جاى رضايت و آرامش را اضطراب و
سرگيجه فرامى گيرد.
***
چندماهى گذشته بود! من به جايى رسيده بودم كه واقعاً داشتم زندگى ام را ازدست مى
دادم. افسرده بودم ديگه حتى اكس هم به من شادى نمى داد. چندين بار به طرز وحشتناكى
جلوى خانواده به خاطر مصرف اكس آبرويم رفت... اما همان طور كه با چند دوست بد اكسى
شدم، به خاطر چند دوست خوب و پدر و مادرم اكس را براى هميشه كنار گذاشتم و قسم
خوردم ديگر طرف اكس نروم.
***
... هرچند اكس اعتيادآور نيست اما در فرد حالتى را ايجاد مى كند و فرد را از نظر
روانى وابسته به خود مى كند و كمتر موردى پيش مى آيد افرادى كه به دفعات از قرص هاى
روانگردان استفاده مى كنند بتوانند استفاده از اين قرص ها را ترك كنند و در بيشتر
موارد فرد براى استفاده از مخدرهايى با دزهاى بالاتر اقدام مى كند.
***
سخت بود. اما من قسم خورده بودم. خيلى از كسانى كه با من اكس مصرف مى كردند الآن
چيزهاى بدترى مصرف مى كنند. اما من برگشتم به خانواده اى كه ترك گفته بودم و به
زندگى كه براى من عذاب شده بود و اين بهترين لحظه زندگى من بود.
***
... اكس تنها متيلن دى اكسى ان مت آمفتامين نيست؟! اكس يك ترميناتور است! يك
نابودكننده! نابودكننده اى كه با لذت واهى كه ايجاد مى كند تو را به لجن مى كشد.
اكس يك مار خوش خط و خال است. ... لذتى كه اكس براى بدن افراد ايجاد مى كند تنها
روشنايى زودگذرى است بر لبه پرتگاهى عميق!
***
من برگشتم! سخت اما با درك اينكه لذت بردن چقدر خوب است. اما به شرط اينكه با
نيرويى واقعى و درونى لذت ببرى و بالا بروى. نيرويى مثل توكل بر خدا! چيزى كه از هم
پاره نشود و تو را به زمين سفت و سخت تباهى نكوبد. لذت يعنى در كنار پدر و مادر
بودن و معيارهاى درست براى زندگى انتخاب كردن!
***
... شب بود. سياه و ساكت. قرص ماه توى آسمان سياه شب نشسته بود. تو بودى. صداى
زمزمه اى بود. صداى زمزمه از آن تو بود كه با قرص سپيد ماه آرزوهاى جوانى ات را ورق
مى زدى. تو بودى و قرص ماه در دستهاى تو بود نه با اكس كه باعشق!