به سایت لج ور خوش آمدید

LAJVAR

 

کارگران    کودکان     زنان    هنر و ادبیات     لطیفه    تصاویر     کامپیوتر     سایت های دیگر

اخبار روز از پیک ایران     خلاصه اخبار رادیو فردا    خارجی     آرشیو      صفحه نخست

 ______________________________________________________________

 

دموکراسی تنها راه نجات



مولود آفند / yahoo.com@mwlodafend
 

بحران فراگیرنده جامعه ایران روز به روز ابعاد نگران کننده تری می یابد و شواهد زیادی نشان از امکان بروزحوادث پیش بینی نشده با نتایج پیش بینی نشده تری دارد. اما در برابر این بحران ژرف هنور چشم اندازهای همکاری و نزدیکی نیرو های اپوزیسیون سیاسی ایرانی نا امید کننده است. ما اکنون در برابر یک چرخش مهم تاریخی ایستاده ایم که  آینده ایران را رقم خواهد زد. از این رو نگاه دیگری به دلایل این که چرا پذیرش دموکراسی در حرف باید به پذیرش راه و کار و بازی دموکراسی در میان ایرانیان  در عمل فرا روید کمک کننده است و باید دید که چرا هنوز بخش بزرگی از اپوزیسیون سیاسی ایرانی در پذیرش ضرورت ائتلاف و همکاری و همگامی برای دموکراسی در میان نیرو های سیاسی و از جمله با نیرو هایی استبدادی یا با پیشینه استبدادی، مقاومت می کند. این امتناع  درهمگرایی، همراهی و همگامی در شرایطی که غفلت از همراهی و همگرایی در راستای دموکراسی می تواند عواقب پیش بینی نشده بسیار خطر ناکی برای ایران داشته باشد، در وضعیتی که گذار کم هزینه به دموکراسی هم به سود جامعه ایران و هم به نفع کردها است و حتی آینده  سیاسی ایران در گرو این است که نیرو های اپوزیسیون بتوانند در میان خود به بیشترین همبستگی و همراهی در راستای دموکراسی دست یابند،  من درا ین نوشته تلاش کرده ام که پس از مرور بر فلسفه دموکراسی، به پاره ای از دلایل این امتناع عمومی از همکاری و همگامی بپردازم.

نیرومندی دموکراسی در توانایی دموکرات ها در فرارفتن از مرزهای عقیدتی و مسلکی است:
دموکراسی  خواستار حذف هیچ گرایش مسلکی و فکری و مذهبی و ایدئولوژیک و غیره از  گستره جامعه و سیاست نیست. دمکراسي  در بنیان خود بر آرای خرد مردم، وباور خوشبینانه به  توانایی آنها در تبدیل از مومن و توده گمراه اسیر آخوند و خرافات به شهروندان مسئول و مسئولیت پذیر، شهروندانی با آگاهی و خود آگاهی اجتماعی تکیه می کند . گوهر دموکراسی به آرای خرد مردم  ونه پذیرش آرا و اقدامات گله وار و امت گونه آنان  از این باورکه هر گرایش فکری و مسلکی می تواند در روند چالش و سنجش گری اجتماعی به همه جانبه کردن و آگاهانه کردن گزینش های مردم یاری رساند بر می خیزد. دموکراسی از باور ژرف به این که انسان فراسوی عقیده اش وتنها چون انسان است، حق دارد که آزادی و به فراز آمدن خود در گستره اجنماع و سیاست را به تن خویش  تجربه کند، آغاز می کند. از این رو نیز دموکراسی با توانایی در فرارفتن از مرز های عقیدتی و فکری،  یا به زبان عرفای ایرانی، آنسوی کفر و ایمان رفتن مطلوب بودن خود آفرینی و خود باز یابی دموکراتیک و خردمندانه فرد و جامعه،  فراروییدنی بودن آن روند  و  گسترشی بودن و تغییر پذیری دایمی آن را نشانه می زند. دموکراسی به زبان فلسفی، «شدن» دائمی ونوشونده هر فرد، همگان و جامعه در تمامیت آن را، پدیداری و زایاندن تازه به تازه «حقیقت» از درون هر فرد و تجربه و اندیشه ای و نه «بودن» یکبار برای همیشه آنان را مطلوب و لازم می داند. 

 دموکراسی با عزیمت از ضرورت نوشوندگی دائمی فرد و جامعه، حذف گرایشات فکری و مسلکی را از گستره عمومی به زیان دموکراسی می داند، زیرا هر ایدئولوژی و مسلک و فکری می تواند به باز یابی این یا آن چهره و واقعیت یابی و پدیداری « حقیقت » کمک کند. دموکراسی  خرد جمعی جامعه را آن بستری می داند که تجربه «حقیقت» های فکری و مسلکی و ایدئولوژیکی و اخلاقی و سیاسی و غیره سنجیده می شود. جامعه در این یا آن تجربه است که «خود» را فرا می گسترد یا «می شود»، یعنی «خود» دیروزین و اکنونین خود را باز می نهد و آن را از سر تعریف و باز یابی می کند. جامعه خود رادو باره می یابد. ( به زبان و  تجربه عرفان ایرانی  گمگشتگی «خود» در جستجو). آزادی در گستره فردی اش و آزادی در گستره سیاست، بدون این امکان خود باز یابی، خود بازبینی و خود گستری و خود آفرینی، بدون امکان تعریف کردن خود در هر زمان در آینده، فریبی بیش نیست. آزادی و دموکراسی به ناگزیر رو به آینده دارد . آزادی و دموکراسی به ناگزیر تنها در امکانی که آینده برای باز بینی و تعریف دوباره انسان و جامعه از خود در اختیاراو می گذارد، امکان تداوم و نو شدن دارد.
 از این رو جانبداری دموکراسی از تنوع، چند گونگی و کثرت، درست در همین راستای باز گذاشتن وگشوده کردن آینده با امکاناتی نا محدود و ناشناخته  برای تک تک انسان ها، برای همه اقلیت های مختلف، برای تک تک مکتب ها و گرایشات فکری و سیاسی و مذهبی است.
آرمان دموکراسی بیشترین تنوع و گونه گونگی و رنگارنگی است، و نیاز به گشوده نگاه داشتن آینده از این روست !. رابطه دموکراسی با مدعیان داشتن حقیقت های فلسفی و مسلکی و مذهبی و سیاسی و اخلاقی و غیره، با کشیش و آخوند و امام و رسول، با دارندگان ایدئولوژی های رهایی بخش، با دارندگان فرمول های یکبار برای همیشه، و با کسانی که گذشته و آینده را یکبار بر اسا س حکمت الهی یا جبر تاریخ یا قوانین آهنین تاریخ و تکامل تعریف کرده اند رابطه ای دشوار است. از یک سو این «حقیقت » ها بدون تردید در کمک به فهم چهره ها و واقعیت یابی های حقیقت ضروری اند و از سوی دیگر با گسترش دادن یک تجربه،یا یک سویه از واقعیت،و با تمامیت گرایی نهفته در این یک سویگی، راه آینده، راه آزادی جامعه و انسان را از دوبار باز یافتن خود وتعریف خود از نو، برای پشت سر گذاشتن اکنون خود و« شدن و فرا روییدن» می بندد. ( باز به زبان عرفانی، شریعت برابر با حقیقت نیست زیرا حقیقت گریز پا ست و دریک «آن» و در یک تجربه زندانی نمی شود، حال آن که شریعت یک تجربه منجمد شده است ). ارتقا یک وجه از توانایی ها وتجربه های اجتماعی و تاریخی انسان ها به صورت وجهی تعیین کننده و تابع کننده دیگر وجوه، آغاز به اسارت بردن انسان، آغاز تجاوز به حق انسان و جامعه در بازبینی و تعریف دوباره خود، در به فراز آمدن خود و در به کف آوردن آزادی خود است. درست با آغازیدن از این برداشت دینامیک وبسیار متحول از دموکراسی که ریشه در باور به انسان فراسوی عقاید دارد،  است که ما به ژر فای کارکرد زندگی ساز نیروی تصحیحی و انتقادی درونی که لازمه هر دموکراسی است، پی می بریم.

اکنون، با این درک که دموکراسی صرفا یک روش تجربی که می توان به سادگی آموخت نیست، با این درک که دموکراسی یک فلسفه زندگی، یک نگاه به خود، به انسان و به جامعه است،  با این درک که  نیرومندی دموکراسی از جمله با میزان توانائیهاي فکري فردی و همگانی، در خودسنجی و خود باز یابی دایمی رابطه مستقیم دارد و در یک روند دایمی به دست آمده و کمال می یابد،  باید گفت: دمکرات ها باید همواره تاکید کنند که  دموکراسی نمی خواهد و نباید خواهان حذف هیچ گرایش فکری و سیاسی و مسلکی از روند دموکراتیک و از گستره جامعه باشد. در پیش گرفتن سیاست حذف، خواه نا خواه  در غلطیدن به گرایشی است که سیاست را گستره داوری در حقیقت های فکری و فلسفی و مسلکی و مذهبی و اخلاقی و تاریخی و غیره می داند و چندان از «دروغ» نبودن «حقیقت» خود اطمینان ندارد !. این فروغلطیدن از نیرومندی دموکراسی آزمون گر به سستی دارندگان «حقیقت» است. آگاهی از این که دوری یک گرایش سیاسی و فکری از  دموکراسی و جامعه باز چه خطر هایی برای دموکراسی دارد مهم است . اما آن چه که مهم تر است این است که جامعه در خود توانایی و استواری را بیابد که به مدعیان داشتن «حقیقت» های دیگر این امکان را بدهد که ادعا های خود را به آزمون علنی گذاشته و بگذرند. به سخنی دیگر، فرارفتن از مرز های عقیدتی و مسلکی خود، از پذیرش موقتی بودن آزمون همه «حقیقت» ها درسیاست جدایی ناپذیر است. ان چه که مهم تر است بافتن تور های محکمی است که در تلاطم توفان های اجتماعی شیرازه زندگی جمعی و اجتماعی دموکراتیک  انسان ها را پاسداری کند، در برابر گرایشات گریز از مرکز و ویران کننده ایستادگی کند، اما هم زمان انعطاف لازم برای تصحیح و خود باز بینی را از جامعه نگیرد. روند گذار از خود کامگی به دموکراسی روند بافتن این تور است و نه خلق کردن یک باره دموکراسی بر مبنای شعار های شبه حزبی. روند فرا آفرینی و بالا ندن دموکراسی، هم زمان روند به دست آوردن معرفت در دموکراسی نیز است و از بن با آن برداشت هایی که با تکیه به معرفت های آماده  مصرف، می خواهد دموکراسی را خلق کند، تفاوت دارد. آن که با معرفت حاضر وآماده به معماری جامعه می پردازد، هرگز دستاوردی بیش از جامعه بسته توتالیتر نخواهد داشت. شکست کمونیسم نمونه ای گویا از این تجربه است.

پذیرش موقتی بودن آزمون مکتب ها و ایدئولوژی ها در سیاست، مهم ترین پیش شرط هوشیاری و آگاهی نسبت به سایر نیرو های بازیگر دموکراسی است. این پذیرش به معنی آن است که هر راه و کار و تدبیر سیاسی و هر ایدئو لوژی و مکتب و مذهب و آیینی می تواند، به طور موقتی و بدون بر هم زدن بازی دموکراسی و بدون منحل کردن و مخدوش کردن دموکراسی، میزان توانایی و ناتوانی های خود را به داوری و سنجش خرد همگانی بگذارد و بگذرد.  بدون چنین آگاهی و هوشیاری همه جانبه نیرو های دموکراسی، باختن بازی به نیرو های خود کامه و یا امتناع از همکاری و همیاری برای دموکراسی و در راستای نهادینه کردن ساخت و کار 
 براستی نیز مسکوت گذاشتن حکومت کارگری و سوسیالیستی و طبقاتی از سوی بخشی از چپ و پذیرش مبارزه  برای دادگذاری اجتماعی بدون لطمه زدن به اصل حاکمیت مردم گامی آغازین و مثبت و شایان ستایش است، همانطور پذیرش رای مردم و این که پرنسیب حکومت گری ازآن مردم است از سوی بخشی از منفعت طلبان . در هر دو مورد باید گفتگو و سنجش و پرسش و یافتن راه های نزدیکی بیشتر و همراهی برای دموکراسی، همراهی برای حاکمیت خرد جهان آرای مردم، همراهی برای تثبیت و پذیراندن مقررات بازی دموکراسی به همه نیرو های سیاسی را در اولویت کار ها قرار داد. به باور من ما باید از این راستا  و با این نگاه به مسئله همگامی برای دموکراسی رو بروشویم  و نه از زاویه ابدی بودن و تغییر ناپذیری سرشت نیروها، خواه استبدادی و خواه دموکرات. همکاری و همراهی برای دموکراسی بستر مناسبی است که در آن، بازی دموکراسی می تواند نهادینه شود. باید همواره به یاد داشت که دموکراسی و جامعه باز، فراآفریدنی و رویاندنی است.  جامعه باز را نمی توان یکبار برای همیشه خلق کرد.  دموکراسی بالا ند نی  وفرا رویاندنی است و نه خلق شدنی، فرد نیز در همین بستر، روند خود باز یابی و باز بینی«خویشتن» خویش را تجربه می کنند وفرد جامعه بازودموکراسی از انسانها رویانده وآفریده می شود، زیرابا روند ژرف خود بازیابی جامعه گره خورده است.

اکنون پس از مقدمه ای در باره فلسفه دموکراسی، یک بار دیگر به این پرسش باز می گردیم که چرا سازمانها این چنین از همکاری های سیاسی با یکدیگرگریزان اند؟. به گمان من علت اصلی در این است که  فعالین سیاسی برای  دموکراسی ایرانی هنوز دموکراسی را هم چون یک شعار و قطعنامه حزبی می فهمند و یا بد تر از آن، هم چون یک روخوانی تجربه غربیان. آگاهی های ما از دموکراسی هنوز سطحی و بیرونی است زیرانقش تجربیات خود ما در باز خوانی و عبارت بندی فلسفه دموکراسی هنوز بسیار ناچیز است . فعالین دموکراسی در ایران هنوز  تجربه خود را در راستای باز اندیشی فلسفه دموکراسی مورد استفاده قرار نداده  و حتی غالبا  به ضرورت  باز اندیشی تجربه های جوامع دیگر پی نبرده اند. هنوزکج اندیشی باور به نوعی خود کاری در روند تاریخ و بختک  قوانین آهنین تکامل وتاریخ بر ذهنیت ما سنگینی می کند . حتی شعار قدیمی چپ ها که انسان ها سازنده تاریخ اند، بیشتر به عنوان یک شعار حزبی فهمیده می شود و رابطه این اندیشه با سراندیشه( ایده ) اصالت انسان در باختر زمین برای اینان مبهم است. در تفکر چپ سنتی این انسان سازنده تاریخ، آنچنان اسیر ضرورت های مناسبات تولیدی و طبقاتی و غیره ، و آن چنان مشغول فرمان برداری از واجبات معر فت های یکبار برای همیشه است، که وقت و فرصت و امکان چندانی برای انجام وظیفه خود که تاریخ سازی باشد  برایش باقی نمی ماند !

ایده های ایدئولوژیکی جهانشمول که در همه آن ها انسان در عمل کاری به جز تبدیل شدن به چرخ کوچک موتور
«پیشرفت و تکامل و مدرنیته» ندارد هم چنان رواج دارند. حتی نسبی گرایی رایج در میان طیف «نواندیش» مذهبی و بخش خسته و پریشان تر چپ سابق ایرانی که به دامان اینان پناه برده است. ما  باید به اندیشیدن در ژرفای این حقیقت تلخ که هنوز انسان ایرانی با تاریخ و آرمان ها و تجربیاتش  برای ما انبوه روشنفکران ایرانی  ملاک و میزان آفرینش تئوری های فلسفی وسیاسی و اجتماعی نیست بپردازیم. ما در گسست از جذمیت مذهبی و حزبی و در رویکرد به نسبی دیدن «حقیقت» نیزبا خونسردی  از دیدن نسبیت تجربه اروپاییان در گسست از جامعه ای که «خدا» در آن حرف آخر را میزد به جامعه ای که « انسان» در آن میزان ساز است سرباز می زنیم. یا ما برداشتی کلی اما پریشان از انسان داریم و یا این که انسان هنوز «انسان» به شمار نمی آید ! این دردسر ماست که حتی در نسبی گرایی نیز دنباله رو هستیم. نسبی گرایی وام گرفته شده ما نیز چاره درد سخت در مان ما را نمی کند . این درد چیست ؟ این درد  گرسنگی سیری ناپذیر روشنفکری ما برای معرفت حاضر وآماده و جهانشمولی است که پاسخ مشکلات جامعه ما که گاه پیشینه ای هزاره ای دارند را باید بدون نیاز به فلسفیدن و اندیشیدن و به طور کلی بدون نیاز به  انسان اندیشنده باشد !. ما می خواهیم بدون اندیشیدن در زبان و فرهنگ خود و بدون بازبینی و بازاندیشی لایه های روان انسان، بدون بازگشت به مایه هاي فرهنگ خود  و باز خوانی و نو خوانی آن و بدون گسست آگاهانه از تاریخ گذشته خود و بدون تداوم دادن همین تاریخ گذشته درامروز ما در فرازی نو( که حق هر نسلی است)، به دموکراسی، که روند ژرف خود بازیابی جامعه است دست یابیم.

اما این ممکن نیست. زیرا تصور این که اروپاییان می توانسته اند برای دشواری های ما پاسخی داشته باشند، تصوری کودکانه است . بسیاری از اندیشه ها و تئوری های غربیان و اروپاییان حتی در بیرون مرز های یک کشور خاص به سختی کار برد دارند. پراگماتیسم آمریکایی درآلمان، سرزمین فیلسوفان سیستم ساز، گوش شنوای چندانی نمی یابد. اما در ذهنیت ما هنوز معرفت و ایده های حاضر و آماده  و جهانشمول و همه جا مصرف شونده،معرفت ایده آلی است. با این نگاه است که ما دموکراسی را نیز اکنون پس از شکست و رسوایی سوسیالیسم روسی، هم چون یک شعار حزبی ترجمه ای و یاد گرفته از فلان حزب برادر اروپایی می فهمیم. با این نگاه  است که بخش بزرگی از چپ توتالیتر دیروز با یک واگشت ساده امروز خود را سوسیال دموکرات می خواند و می داند اما از خود نمی پرسد که در کجای جامعه ایرانی یک مکتب سیاسی غیر ترجمه ای  سوسیال دموکراتیک ایرانی و یک جنبش کارگری متمایل به آن وجود دارد .  !

برای  جلوگیری از هر گونه بد فهمی باید تاکید کنم که بدون تردید، اصالت انسان و حقوق بشر و دموکراسی و جامعه باز دستاورد های با ارزش و جهانی همه جوامع انسانی اند. این دستاوردها اما در بستر فرهنگی باختر زمین و از لحاظ تئوريک در زبان و فرهنگ کشورهاي اروپائي، باليده شده اند و به طور خود کار به فرهنگ های دیگر منتقل نخواهند شد. این ارزش های تمام بشری باید از درون تجربیات و زبان و نگاه هر فرهنگی از سر بالا نده و رویانده شوند. حقیقت گریز پاست واز نو دوباره و چند باره زایانده می شود !. هیچ قانون جهانشمولی در این که ارزش های مثبت یک فرهنگ حتی پس از بدست آوردن اعتبار و ارزش مندی جهانی، خود کار و بدون نیاز به آفرینش های فرهنگی از سوی روشنفکران در بستر زبان و فرهنگ خودی به این  فرهنگ های دیگر انتقال یافته و یا خود ایجاد می شوند وجود ندارد. ارزش های مثبت و دستاورد های هر تمدن و فرهنگی باید ما را به آفرینش همین ارزش ها از درون تجربه و فرهنگ و زبان خود بر انگیزد. پا گرفتن ارزش های مثبت مدنیت غربی در فرهنگ ایرانی، ارزش هایی چون اصالت انسان و حقوق بشر و دموکراسی و جامعه بازبدون کار فرهنگی آفریننده و پر تلاش ممکن نیست. در یک جمع بندی بسیار فشرده  ما روشنفکران و جویندگان و دلسوزان مردم خود از هر گرایش سیاسی، هنوز در آغاز راهی قرار گرفته ایم که با پذیرش ژرف و خود تجربیده اصالت انسان نشانه می خورد.

ایدئو لوژیک کردن دموکراسی
: 
فراخوان به دموکراسی و تلاش برای هر چه گسترده تر کردن نیروی دموکراسی و هر چه پراکنده تر کردن نیروی خود کامه گی، اولیه ترین، بدیهی ترین و طبیعی ترین اقدامی است که  هر جریان سیاسی جدی دموکراتیک که خود را جایگزین حکومتی می داند باید به آن دست زند. اما ما درایران دوباره شاهد تکه تکه شدن نیرو های دموکراسی بر محور ملاک های ایدئولوژیک می باشیم. دشواری تنها در این نیست که تلاشی برای نزدیک کردن نیرو های با پیشینه خود کامگی به روند دموکراسی صورت نمی گیرد، بلکه بد تر از آن در این است که تلاش و پیگیری خستگی ناپذیر ما در راستای تکه تکه کردن جنبش عمومی دموکراتیک، همچنان ادامه دارد. دموکراسی خواهی در امتداد سنت دیر پای چپ سنتی  و اسلام وشیعه، به شعبه ها و رنگ ها و گرایشاتی تبدیل می شوند که به یکدیگر می ستیزند و یکدیگر را خنثی می کنند .
همانطور که در بالا اشاره کردم، دمکراسی و جامعه باز در بستر تجربه ها و پیروزی ها و ناکامی های پر شمار آفریده می شود.   دموکراسی و جامعه باز را نمی توان هر گز بر اساس یک نقشه از پیش تعیین شده طراحی کرد. فرا رویاندن  دموکراسی و جامعه باز از تجربه و پختگی نیرو های سیاسی و میزان توانایی آن ها برای گذشتن از مرز های عقیدتی و مسلکی جدایی ناپذیر است. اما نگاهی دقیق تر به آن چه که در پشت تئوری های امتناع و فرقه پرستی سیاسی عمل می کنند نشان می دهند، که بیشتر نیرو های مدعی دموکراسی که دیگر نیرو ها را به این یا آن دلیل رد و طرد و رسوا می کنند، خود در درک دموکراسی ناپیگیرند و از آن بد تر  آن را هم چون یک شعار حزبی می فهمند. برای اینان دموکراسی یک آگاهی یکباره است. برای اینان دموکراسی چیزی مانند  یک نقشه فنی اجرایی برای بنا کردن جامعه نوین است، در حد همان طرح های بامزه و خداگونه کمونیسم ها برای خلق انسان نوین که دهه ها روشنفکری جامعه ما را شیفته خود کرده بود.
دید گاه ها و نظریاتی  که بر طبق آن ها، نیرو های دموکراسی و غیر دموکراسی از قبل بر اساس گوهر و ماهیت این نیرو ها یکبار برای همیشه تعریف می شوند ؛آن گونه که هنوز در نزد چپ سنتی رایج است، درفهم درست دموکراسی دچار گیچسری و ناپیگیری اند . این گونه تعریف ها دموکراسی را نه با توانایی در فرارفتن از مرز های عقیدتی و مسلکی که  درست با ضدش یعنی با وفاداری به ملاک های یک ایدئولوژی رهایی بخش و بسیار دموکراتیک توضیح می دهند. با وفاداری به یک «حقیقت» ابدی و نه توانایی گذر از مرز های «حقیقت» های عقیدتی و مسلکی.

این گونه عبارت بندی و توضیح دموکراسی، نیازی نیز به رویاندن و فرا بالا ندن دموکراسی ندارد، بلکه می تواند با یک اکسیر جادویی و معجزه گر ایدئولوژِیک و پس از تعریف نیرو های سیاسی و اجتماعی به دموکرات های پیگیر و انقلابی و کمتر انقلابی و سازش کار، آرایش سیاسی و اجتماعی جامعه را یکبار برای همیشه تعریف کند.

در ایران پایه اجتماعی دموکراسی نیز در حال « شدن» و به « خود» آمدن است . این پایه هنوز در صف بندی های استوار اجتماعی تقسیم نشده است و از این رو هر گونه امتناع از پذیرش صمیمانه دموکراسی، هر گونه فرار از پایبندی به بازی دموکراسی و هر گونه تلاش برای ایجاد  دموکراسی دستچین شده  چه از نوع اصلاح طلبانه و اسلامی اش و چه از نوع امتناع طلبانه و پرخاش گرانه چپ سنتی به زیان دموکراسی خواهد بود.  دموکراسی با حذف رقیب سیاسی  و بدون تلاش برای تحمیل بازی آن به همه طرفداران خود کامگی و شبه دموکرات ها، چیزی بیشتر از شبه دموکراسی نخواهد بود. مگر آنکه بتوان در بوطن جامعه از نیروهای تازه در جهت راستای دموکراتیزه کردن دموکراسی استفاده کرد والبته با راهکارهای مدرن وگسترش فعالیتهای مدنی در جامعه می توان به چنین نتیجه ای دست یافت.

 

منبع:kurdishplatform