به سایت لج ور خوش آمدید

LAJVAR

 

کارگران    کودکان     زنان    هنر و ادبیات     لطیفه    تصاویر     کامپیوتر     سایت های دیگر

اخبار روز از پیک ایران     خلاصه اخبار رادیو فردا    خارجی     آرشیو      صفحه نخست

 ______________________________________________________________

 

آدم‌‏هاى فصل گرم!


*با 16 سال سن، 8 ماهه آبستن است. مي‌‏گويد از بچگى با پدر و مادرش از تربت حيدريه به ورامين مي‌‏آمده و حالا هم براى اولين بارشوهرش را آورده.
*مادر سر بچه را خم مي‌‏كند و يقه لباسش راكنار مي‌‏زند.سرخى لايه نازك گوشت چسبيده به استخوان شانه به چشم مي‌‏خورد. پوستش تقريبا رفته....


روشنگرى:دنياى لايه هاى فوقانى سياست ايران؛ اصطلاحا "بالايى ها"، دنياى قدرت و ثروت و مجادله و رقابت هاى پايان ناپذير، دسته بندى هاى مافيا گونه، و وحدت ها و ائتلاف هاى متكى بر زدو و بند است. مسايل آدم ها و شخصيت هاى اين دنيا، فرسنگ ها با مسايل مردمان اعماق تفاوت دارد.
به طور مثال دو فقره از مسايل صاحبان قدرت در چهارچوب مسايل روز اين است: پرونده هسته اى را بدهيم دست هاشمى رفسنجانى و خاتمي، يا احمدى نژاد كه تا حالا هر جا رفته دعا به جان امام زمان كرده و از ارزش ها و مكتب اسلام دم زده و پول به چاه جمكران ريخته اين پرونده را هدايت كند؟ بحثى كه از اساس انحرافى است. زيرا احمدى نژاد نيست كه تا حالا پرونده هسته اى رژيم را هدايت كرده است، خامنه اى و دستگاه ولايت است. تغييرات شوراى عالى امنيت ملى كه با كنار زدن حسن روحاني، آدم رفسنجانى از شوراى عالى امنيت ملى همراه بوده با موافقت خامنه اى يا حداقل با عدم بيان صريح مخالفت او شكل گرفته است و بنابراين هر كس كه با شيوه حل و فصل مسايل مهم رژيم آشناست مى داند كه اگر بنا باشد اين پرونده از پشت يا در جلوى صحنه توسط رفسنجانى و خاتمى اداره شود، تصميمش با احمدى نژاد كه خودش يك امربر دستگاه ولايت است نيست، با خامنه اى است. پس چرا اين بحث را در رسانه هايشان دامن مى زنند؟ به اين پرسش بايد با پرسش متقابل جواب داد: اگر نكنند چه كنند؟ وقتى هر دو جناح تا مغز استخوان به فساد و ويژه خوارى آلوده اند، كشمكش شان بر سر قدرت كه نمى تواند شفاف باشد و بدور از آلودگى و بدور از حاشيه روى ؟
مثال دوم: اصلاح طلبان وقتى دولت و مجلس را در دست داشتند، از طريق طرح هاى تحقيق و تفحص مجلس دزدى و فساد و رشوه خوارى در صدا و سيما را برملا كردند. سوالى كه بعد از افتادن دولت به دست حزب الهى ها مطرح بود اين بود كه آيا آنها براى انتقام گيرى بايد موارد فساد و رشوه خوارى اصلاح طلبان را رو كنند يا نه؟ اين موضوع به شكل اين مجادله درآمده است كه آيا اسامى مفسدان اقتصادى بايد اعلام شود يا نشود؟ اصلاح طلبان كه پاى فساد عوامل خودشان در دولت سابق اين ميان گير است خود را از اين بحث كنار كشيده اند و در عوض رييس قوه قضاييه است كه صريحا شمشير مى كشد و مى گويد كه اجازه اين كار را نخواهد داد. شاهرودى ديروز ضمن حمله به كسانى كه مى گويند نام ها را بر سر نيزه بزنيد گفت: "بزرگترين فساد اقتصادى ايجاد فضاى مسموم و فرارى دادن سرمايه‌هاى مردم" است. سايت آفتاب نزديك به هاشمى رفسنجانى در مطلبى با عنوان "دو زارى موسى قربانى نيفتاده!"از زبان يك نماينده مجلس جوهر اين دعوا را چنين بيان كرد:"قضيه كاملاً سياسى است و اصلاً مبارزه با (فساد) اقتصادى نيست. اصل داستان اين است كه مطابق يك سنت تاريخى در ايران، هر دولت جديدى تمايل دارد دولت قبلى خود را آلوده و فاسد نشان دهد، بنابراين جناح اصول گرا دارد فشار فوق العاده مى آورد يك سرى اسامى اعلام بشود. در حالى كه بسيارى از پرونده هاى اقتصادى هنوز منجر به حكم نشده و قانون اساسى هم اجازه چنين كارى را نمى دهد."
جوهر دعوا در حقيقت خوب توصيف شده است: دسته اى فاسد و رانت خوار براى تصفيه حساب با دسته اى ديگر مى خواهد زير پايش را خالى كند و با اهرم اعلام نام هم مى خواهد اين كار را بكند كه حدالمقدور امكان بازگشت آنها به صحنه رقابت و تبديل شدن به موى دماغ در آينده نباشد، ولى "قانون اساسى جمهورى اسلامى اجازه نمى دهد" آدم هاى فاسد به نام معرفى شوند. و اگر بشوند به ادعاى شاهرودى "سرمايه هاى مردم فرارى مى شوند". اين نوع نزاع، جزئى از خصوصيات اين رژيم است و به شكل هاى مختلف هميشه از محورهاى مهم و اصلى منازعات درون جناحى ميان لايه هاى فوقانى سياست كشور، يعنى "بالايى" ها بوده است. يك طبقه فاسد سياسى مركب از جمعى محدود، مردم و سرنوشت كشور را گروگان گرفته اند و در عين اتحاد در سركوب سياسى و فقر و مسكنت مردم، بر سر موقعيت هاى ويژه و ممتاز در رانت خوارى و غارتگرى ميان خود به كشمكش مشغولند. اما اگر دنياى واقعى صاحبان قدرت سراسر فساد و آلودگى و منازعه بر سر رانت و موقعيت ويژه است، و چنان در دنياى خود غرق هستند كه به اعتراف وزير كار حتى نمى دانند و آمار درست و حسابى ندارند كه تعداد بيكاران اين كشور چقدر است،(1) در عوض پائينى ها همچنان در فقر و فلاكت و بى حقى دست و پا مى زنند. تصوير "مسايل" بالايى ها كه دو نمونه از آنها به نرخ حوادث روز ذكر شد، مى تواند با تصوير زير از زندگى بخشى از مردم اعماق تكميل شود. گزارش از خبرگزارى ايلنا است.


گزارشى از کوره پز خانه هاى ورامين
آدم‌‏هاى فصل گرم!
تهران- خبرگزارى كار ايران

اسماعيل محمدولى خبرنگار گروه كارگرى ايلنا
يكم
دورنماى فلاكت هيجان انگيز است ، چه تصويرى با شكوه تر از غلت زدن چند تا بچه روى خاك ها سراغ داريد ؟ لابد خيلى دلتان مي‌‏خواهد ، تلويزيون فيلمى از " آجركشى" يك زن 16 ساله آبستن پخش كند.

وصف خانه‌‏هاى مردم مفلوك هم مي‌‏تواند شما را سر شوق بياورد . " يك اتاق شش مترى كه گوشة آن اجاقى گذاشته‌‏اند . بچه‌‏ها كه تعدادشان حتما بيشتر از چهارتاست به پهلو مي‌‏خوابند ... گاهى هم ابتكارى به خرج مي‌‏دهند : يكى از آن ها به نوبت كنار ديوار مي‌‏خوابد تا باقى با آسودگى مجال نيم غلتى را پيدا كنند . هر چه تعداد خانواده بيشتر باشد ، تعداد " قالب‌‏زن‌‏ها" و " آجركش‌‏ها " بيشتر است . چه زندگى دل انگيزى است از دور ! عجيب به درد سينماى پيشرو (!) مي‌‏خورد. خانواده اى كه تمام اعضايش در قبال آجرها متعهدند . بايد آن ها را جابه جا كرد . بايد خشت زد ، قالب گرفت . بايد از آجرها نان ساخت . بايد براى تماشاچي‌‏ها يك هيجان حسابى ساخت.
اما اگر از من مي‌‏شنويد ، همان جايى كه هستيد بمانيد . مبادا به " كوره‌‏پزخانه‌‏ها " نزديك شويد . مبادا اين حس خوشايند تجسم فلاكت در گزارش من را با واقعيتى كه به " كلمه" نزديك هم نمي‌‏شود ، تاخت بزنيد . بوى خاك خيس‌‏خورده از ادرار به طور طبيعى مهوع است.

دوم
يكى دو ميدان ـ كه انگار همه موجودى ورامين است ـ را پشت سر گذاشتيم . كنار شهردارى قرچك خيابانى است كه انتهايش به فرعى " كوره‌‏پزخانه‌‏ها " راه دارد . من اسمش را گذاشته‌‏ام خيابان كوره‌‏پزخانه‌‏ها . انگار تابه حال كسى به فكر انتخاب اسم برايش نيافتاده . در دوطرف خيابان مي‌‏شود پرهيب كوره‌‏هاى بلند را ديد . جاده خاكى پرچاله‌‏اى دارد كه پهنايش كمتر از عرض دو ماشين است . از كنار ما خانواده‌‏هاى 7-8 نفره كارگرانى مي‌‏گذرند كه فصل كارشان تمام شده و حالا وسايل زندگيشان را جمع كرده‌‏اند تا به ابتداى خيابان اصلى ببرند و بار كنند و بروند شهرشان . غالبا دستشان خالى است . ما كه از كنارشان مي‌‏گذريم ، خاك بلند مي‌‏شود . لباس هاى تميزى به تنشان است . شيشه‌‏ها را بالا مي‌‏كشيم كه گرد و خاك و فحشى داخل نيايد.
زنى بچه به بغل كه از گروهش جا مانده را مي‌‏بينيم . حسينيان ( دبير كانون انجمن‌‏هاى صنفى كارگران كوره پزخانه‌‏هاى استان تهران ) كه همراهم است ، زن را مي‌‏شناسد . مي‌‏گويد : " اين بچه را خاك مريض كرده . نمي‌‏دانند مرضش چيست . دكترها گفته‌‏اند از خاك است." يك گوشه‌‏اى نگه مي‌‏داريم . زن هراسان است كه گروه جايش بگذارد . همه جواب هايش يكى دو كلمه‌‏اى است . مي‌‏پرسم :
از كجا آمده‌‏اى ؟
- كردستان
گروهتان چند نفره بود؟
- شش نفر... من و شوهرم و چهارتا از بچه‌‏هايم.
به بچه‌‏اى كه به بغل دارد ، اشاره مي‌‏كنم : اين هم كار مي‌‏كرد؟
- سه سالش است ... كار كه نه ، ولى كنار دست من بود. جايى نبود بگذارمش.
باقى بچه‌‏هايت كه كار مي‌‏كردند چند سالشان بود؟
-يكى چهارده سال ، يكى دوازده سال ، يكى يازده سال. دخترم هم هشت سالش است.
مي‌‏پرسم : دخترت هم كار مي‌‏كرد ؟! ( لحنم از كنترلم خارج شد ، ترسيد.)
- چاره‌‏ نداريم . پس چه كار كنيم؟
جوابى ندارم . سوار مي‌‏شوم تا ظهر نشده راه بيفتيم.
سوم

اكثر آلونك‌‏ها خالى است . اتاق‌‏هاى شش مترى چسبيده به همى كه هر كدام يك خانواده قالب زن را در خود جاى مي‌‏دادند . اوائل مهر كارگران فصلى ( قالب‌‏زن ها ) بار و بنديلشان را جمع مي‌‏كنند كه بروند. هوا كه به سمت سرما مي‌‏رود ، ديگر كارى برايشان نيست . چون در فصل سرما خشت‌‏ها خشك نمي‌‏شوند. تك و توكى براى تسويه حساب مانده بودند. از يكيشان مي‌‏پرسم : چرا هنوز برنگشته‌‏اي؟
مي‌‏گويد : اربابم تازه امروز با من تسويه حساب كرد.
پولت را چطور گرفتي؟
- اربابم اول كه آمدم گفت همه‌‏اش را يك جا نقد مي‌‏دهم. حالا كه كارم تمام شده 200 هزارتومان پول داده، باقيش هم چك. چك‌‏ها هم مال خودش نيست ... از مشتري‌‏هايى گرفته كه نمي‌‏شناسمشان. تاريخش هم لااقل براى 5 ماه بعد است. حالا بايد برگردم به دهات و قرض بگيرم تا 5 ماه بعد كه آيا چك ها نقد بشود يا برگشت بخورد.
از خانواده‌‏اش مي‌‏پرسم.
مي‌‏گويد : سه تا پسر دارم كه همراه من خشت مي‌‏زنند. زنم و دو تا از دخترهايم هم قالب دارى مي‌‏كنند.
از ساعت كارشان مي‌‏پرسم.
- از ساعت سه صبح مي‌‏رويم تا هفت كه براى صبحانه برمي‌‏گرديم. ساعت هشت دوباره مي‌‏رويم تا دوازده ظهر كه مي‌‏آييم براى نهار. بعد دوباره مي‌‏رويم تا هشت شب كار مي‌‏كنيم.
باز لحنم را گم مي‌‏كنم. مي‌‏گويم : يعنى هفده ساعت ؟!
سعى مي‌‏كند، با انگشت هايش حساب كند كه به نتيجه‌‏اى نمي‌‏رسد. زنش كه به ما ملحق شده مي‌‏گويد: بعضى وقت ها حتى بيشتر... روزى 18 ساعت اين بچه‌‏ها توى خاك ها مي‌‏لولند. اين دخترم را ببين!
از بين بچه‌‏هايى كه مبهوت من شده‌‏اند، دخترك موخرمايى ريزه‌‏اى را بيرون مي‌‏كشد.
- اين هم خشت جمع مي‌‏كند.
دست هايش را نشانم مي‌‏دهد. جرات لمس كردن دست بچه را ندارم. پينه‌‏هايش معلوم است . اين بچه اگر دست آدمى كه توى عمرش سنگين‌‏تر از ليوان را از زمين بلند نكرده به دست بگيرد، چه فكر مي‌‏كند؟ حالا لااقل خيال مي‌‏كند كه دست همه آدم ها بايد پينه داشته باشد. مادرش سر بچه را خم مي‌‏كند و يقه لباسش را كنار مي‌‏زند. سرخى لايه نازك گوشت چسبيده به استخوان شانه به چشم مي‌‏خورد. پوستش تقريبا رفته.
مي‌‏گويد : ما كه سرمان به كار گرم است . حواسمان نيست . اين هم مي‌‏خواهد كمك كند ... خشت‌‏ها را مي‌‏گذارد روى شانه اش . زورش نمي‌‏رسد.
پيرمردى كه كنار سايه ديوار ايستاده، وقتى شور و حرارت زن را در تعريف ماجراى دخترش مي‌‏بيند، به خيال اين كه من ( لابد مثل سوپرمن ) آمده ام مشكلاتشان را حل كنم ، جلو مي‌‏آيد . توى دستش يك بسته هزارتوماني‌‏ است و چند تا چك.
مي‌‏گويد : اين ها را امروز به من داده.
اربابش را مي‌‏گويد . حدود شش ماه با خانواده‌‏اش كار كرده . آن ها به شهرشان بازگشته‌‏اند و پيرمرد را جا گذاشته‌‏اند كه حسابشان را تسويه كند.
مي‌‏گويد : نه تا نان خور دارم . ده خودمان كار نيست . اين جا كار مي‌‏كنيم و مي‌‏رويم دهمان مي‌‏خوريم . پولمان كه تمام شد دوباره بر مي‌‏گرديم اين جا.
تاريخ چكش را مي‌‏بينم . مي‌‏پرسم : تا برج دوازده چه‌‏طورى با 100 هزارتومان زندگى مي‌‏كنيد؟
مي‌‏گويد : با بدبختى ... زندگى كجا بود ؟ با بدبختى مي‌‏گذرانيم.
چهارم
توصيف بعضى چهره‌‏ها از من ساخته نيست . يعنى اساسا با كلمه جور در نمي‌‏آيد . مثلا چهره دختر نوجوانى كه در كور‌‏ه پزخانه مجاور يافتمش . يك سالى از ازدواجش مي‌‏گذرد . با 16 سال سن ، 8 ماهه آبستن است . مي‌‏گويد از بچگى با پدر و مادرش از تربت حيدريه به ورامين مي‌‏آمده و حالا هم براى اولين بار شوهرش را آورده تا به او آموزش قالب‌‏زنى بدهد . بازگرديم به چهره‌‏اش . چيزى كه هنوز نمي‌‏دانم چيست ، قيافه‌‏اش است . درست شبيه پرتره بچه‌‏اى كه رويش، روى خطوط صورتش ، با ناشى وار خطوط تازه‌‏اى اضافه كرده باشند.
مي‌‏گويم : از جوانيت راضى هستي؟
خجالت مي‌‏كشد . سرخ مي‌‏شود . حرفى نمى زند . اين دخترك مي‌‏تواند با رضايت خاطر پير بشود . مگر ديروزش آش دهن سوزى بود ؟ يا مثلا پارسال ؟ ... عقيده شما غير از اين است ؟ افسوس چه را بخورد ؟ جوانى ؟ او كه هرگز جوان نبوده است . جوانيش به جوانى دُمَل‌‏ها
( كه چرك از درون آزارشان مي‌‏دهد و بادشان مي‌‏كند ) شبيه است . پيرى لااقل اين حُسن را برايش خواهد داشت كه امكان خيال پردازى را از او بگيرد . كه به رويش ن شترى باشد. كه نگذارد اميد و خوشبينى بى حاصل بر تعداد كارگران كوره‌‏پزخانه اضافه كند . اما چاره اى نيست . اين چيزها در جهان هميشه وجود دارد . باز هم به دنيا مي‌‏آيند ، دوباره كارگران كوره‌‏پزخانه به دنيا مي‌‏آيند و هميشه وضع به همين منوال خواهد بود.
مي‌‏پرسم : با اين وضعت كار هم مي‌‏كردي؟
مي‌‏گويد : سالمم . چيزيم نيست. مادرم هم من را همين جا زائيده.
ياد توصيف "سلين" از فلاكت مي‌‏افتم . جايى در كتاب "سفر به انتهاى شب" كه انگار همه اين آدم‌‏ها و زندگي‌‏ها را مو به مو از روى كتاب او ساخته اند.
سلين مي‌‏گويد : فلاكت مثل زنى است اكبيرى كه به هر حال به عقدت درآمده . شايد بهتر باشد كه بالاخره يك كم دوستش بدارى تا اين كه تمام عمر با كتك زدنش جانت بالا بيايد.
پنجم
در همان كوره پزخانه زن ديگرى را ديدم كه مي‌‏گفت 30 ساله است . اگر خودش نمي‌‏گفت ، گمان مي‌‏كردم لااقل 1000 سال دارد . اين درست كه زندگى قيافه آدم‌‏ها را مچاله مى كند ، اما كارگران كوره‌‏پزخانه ها ( مخصوصا زن ها ) زودتر محو مي‌‏شوند . بدبختى غولى است كه از قيافه آن ها مثل پاره پلاسى براى پاك كردن كثافت عالم استفاده مي‌‏كند.
مي‌‏گويد : پانزده سالگى عروس شدم . فقط دو ماه توى خانه شوهرم بودم . چون چيزى نداشتيم ( نه كاري، نه درآمدى ) مجبور شديم از همان موقع بيائيم اين جا ، سر كوره . همه بچه‌‏هايم كنار كوره ها به دنيا آمدند . وقتى درد زايمان شروع مي‌‏شد ، شوهرم مي‌‏رفت شهر تا ماشين بگيرد و من را برساند بيمارستان . بچه دومم توى همين اتاق به دنيا آمد.
به دخمه‌‏اى اشاره مي‌‏كند و مي‌‏گويد : تا قبل از درد كار مي‌‏كردم . يك هفته بعد از زايمان هم بر مي‌‏گشتم سر كار . چاره‌‏اى نبود . اگر كار نكنيم ، 6 ماه سرماى سال را بايد توى ده گرسنگى بكشيم.
مي‌‏پرسم : مگر بيمه نيستيد ؟ كارگر زن اگر زايمان كند ، لااقل 90 روز از كار معاف است و حقوقش را مي‌‏گيرد.
مي‌‏گويد : ارباب‌‏ها ما را مستقيم بيمه نمي‌‏كنند . وحشتناك است ! اين زن و بچه‌‏هايش را كه هر كدام كارگر مستقلى محسوب مي‌‏شوند ، را تحت تكفل شوهرش بيمه كرده‌‏اند . جالب اين كه كارفرما 7 درصد سهم بيمه كارگر را از حقوق تك تك آن ها كسر مي‌‏كند . اما تنها سرپرست خانواده را بيمه كرده است ! آن هم چه نوع بيمه‌‏اى ...؟ بيمه اى كه سازمان تامين اجتماعى به علت عدم پرداخت سهم بيمه از جانب كارفرما ، دفترچه‌‏ها را تمديد اعتبار نمي‌‏كند ! اين خلاف قانون است . مضحك است . اما حقيقت دارد !
مي‌‏پرسم : روزى چند ساعت كار مي‌‏كرديد؟
مي‌‏گويد : با شوهرم و دو تا از پسرهايم (كه دوازده ساله و ده ساله هستند ) حدود 400 هزار قالب زديم . 5 ماه كار كرديم . سه صبح مي‌‏رفتيم تا هفت شب.
اين زن و خانواده‌‏اش هم بر خلاف توافق اوليه بخشى از دستمزدشان را نقدى گرفته‌‏اند و بخش اعظم آن را به صورت چك دريافت كرده‌‏اند. چك‌‏هايى كه نمي‌‏دانند متعلق به چه كسى است.
مي‌‏گويد : چك‌‏ها را بايد توى شهرستان 50 هزارتومان كمتر از قيمت بفروشيم . وقتى بچه‌‏ها گرسنه هستند ، چاره اى نداريم.
از وعده‌‏هاى غذاييشان در شهرستان مي‌‏پرسم.
مي‌‏گويد : معمولا سيب‌‏زمينى و لپه و نخود ... يك كيلو گوشت هم مي‌‏خريم و هر بار يك مثقال مي‌‏اندازيم توى ديگ تا فقط "بودش" كنيم.
سهم اين آدم ها از روزى 16 ساعت كار كمى سيب زمينى و لپه است ! مى پرسم : بچه ها توى اين خاك و كثافت مريض نمي‌‏شوند؟
مي‌‏گويد : دائم اسهال و استفراغ دارند . دفترچه‌‏هايمان هم كه اعتبار ندارد تا ببريمشان دكتر . خودشان چند روز مي‌‏خوابند تا خوب بشوند . اين طور برايشان بهتر هم هست . چند روز كار نمي‌‏كنند.
ششم
كارگران كوره‌‏پزخانه‌‏ها دو دسته ‌‏اند : كارگران فصلى و دائم . اوضاع براى كارگران دائم هم بهتر از كارگران فصلى نيست . مرد ميانسالى كه از سال 59 در كوره‌‏پزخانه‌‏ها " آجر بار كن" است و روزى 16 ساعت كار مي‌‏كند ، مي‌‏گويد : به طور مرتب حق بيمه را از حقوق ما كسر مي‌‏كنند ، اما اگر كارفرما ليست بيمه را به تامين اجتماعى بدهد ، ما بيمه مي‌‏شويم و اگر دلبخواهى رد نكند ، هم بيمه نيستيم ! در تامين اجتماعى هم كارى ندارند كه ما حق بيمه‌‏مان را مي‌‏دهيم يا نه . دفترچه‌‏ها را تمديد اعتبار نمي‌‏كنند . او با 6 بچه سرپرست يك خانواده هشت نفرى است . تصور مي‌‏كنيد حقوقش چقدر است ؟! 140 هزار تومان !
اما غايت تعجب اين جا نيست . پيرمرد 70 ساله‌‏اى هم اتاق اين مرد است كه از سال 45 در كوره‌‏پزخانه‌‏ها كار مي‌‏كند اما هنوز بازنشسته نشده است !
مي‌‏گويد : اگر نصف سابقه كار من را هم حساب مي‌‏كردند تا به حال بازنشسته شده بودم و لازم نبود روزى 12 ساعت كار كنم.
او هم هر بارى كه ليست به تامين اجتماعى رد بشود ، بيمه مي‌‏شود . يعنى تنها سالى يكى دو ماه بيمه است ! اما عجيب‌‏تر از همه اين كه انگشت كوچك دست راست اين پيرمرد سال گذشته در حين كار قطع شده است . مي‌‏گويد : سه ماه خوابيدم اما فقط دويست و بيست هزار تومان به من پرداخت كردند ... يعنى ماهى هفتاد هزار تومان! اين پيرمرد سرنوشت آن مرد ميانسال است و آن دخترك آبستن و همه كارگران كوره پزخانه‌‏ها . راه گريزى برايشان نيست!

 

منبع: روشنگری