کارگران
کودکان
زنان هنر
و ادبیات
لطیفه
تصاویر
کامپیوتر
سایت های دیگر
اخبار روز از پیک ایران
خلاصه اخبار رادیو فردا
خارجی
آرشیو
صفحه
نخست
______________________________________________________________
آدمهاى فصل گرم!
*مادر سر بچه را خم ميكند و يقه لباسش راكنار ميزند.سرخى لايه نازك گوشت چسبيده
به استخوان شانه به چشم ميخورد. پوستش تقريبا رفته....
روشنگرى:دنياى لايه هاى فوقانى سياست ايران؛ اصطلاحا
"بالايى ها"، دنياى قدرت و ثروت و مجادله و رقابت هاى پايان ناپذير، دسته بندى هاى
مافيا گونه، و وحدت ها و ائتلاف هاى متكى بر زدو و بند است. مسايل آدم ها و شخصيت
هاى اين دنيا، فرسنگ ها با مسايل مردمان اعماق تفاوت دارد.
به طور مثال دو فقره از مسايل صاحبان قدرت در چهارچوب مسايل روز اين است: پرونده
هسته اى را بدهيم دست هاشمى رفسنجانى و خاتمي، يا احمدى نژاد كه تا حالا هر جا رفته
دعا به جان امام زمان كرده و از ارزش ها و مكتب اسلام دم زده و پول به چاه جمكران
ريخته اين پرونده را هدايت كند؟ بحثى كه از اساس انحرافى است. زيرا احمدى نژاد نيست
كه تا حالا پرونده هسته اى رژيم را هدايت كرده است، خامنه اى و دستگاه ولايت است.
تغييرات شوراى عالى امنيت ملى كه با كنار زدن حسن روحاني، آدم رفسنجانى از شوراى
عالى امنيت ملى همراه بوده با موافقت خامنه اى يا حداقل با عدم بيان صريح مخالفت او
شكل گرفته است و بنابراين هر كس كه با شيوه حل و فصل مسايل مهم رژيم آشناست مى داند
كه اگر بنا باشد اين پرونده از پشت يا در جلوى صحنه توسط رفسنجانى و خاتمى اداره
شود، تصميمش با احمدى نژاد كه خودش يك امربر دستگاه ولايت است نيست، با خامنه اى
است. پس چرا اين بحث را در رسانه هايشان دامن مى زنند؟ به اين پرسش بايد با پرسش
متقابل جواب داد: اگر نكنند چه كنند؟ وقتى هر دو جناح تا مغز استخوان به فساد و
ويژه خوارى آلوده اند، كشمكش شان بر سر قدرت كه نمى تواند شفاف باشد و بدور از
آلودگى و بدور از حاشيه روى ؟
مثال دوم: اصلاح طلبان وقتى دولت و مجلس را در دست داشتند، از طريق طرح هاى تحقيق و
تفحص مجلس دزدى و فساد و رشوه خوارى در صدا و سيما را برملا كردند. سوالى كه بعد از
افتادن دولت به دست حزب الهى ها مطرح بود اين بود كه آيا آنها براى انتقام گيرى
بايد موارد فساد و رشوه خوارى اصلاح طلبان را رو كنند يا نه؟ اين موضوع به شكل اين
مجادله درآمده است كه آيا اسامى مفسدان اقتصادى بايد اعلام شود يا نشود؟ اصلاح
طلبان كه پاى فساد عوامل خودشان در دولت سابق اين ميان گير است خود را از اين بحث
كنار كشيده اند و در عوض رييس قوه قضاييه است كه صريحا شمشير مى كشد و مى گويد كه
اجازه اين كار را نخواهد داد. شاهرودى ديروز ضمن حمله به كسانى كه مى گويند نام ها
را بر سر نيزه بزنيد گفت: "بزرگترين فساد اقتصادى ايجاد فضاى مسموم و فرارى دادن
سرمايههاى مردم" است. سايت آفتاب نزديك به هاشمى رفسنجانى در مطلبى با عنوان "دو
زارى موسى قربانى نيفتاده!"از زبان يك نماينده مجلس جوهر اين دعوا را چنين بيان
كرد:"قضيه كاملاً سياسى است و اصلاً مبارزه با (فساد) اقتصادى نيست. اصل داستان اين
است كه مطابق يك سنت تاريخى در ايران، هر دولت جديدى تمايل دارد دولت قبلى خود را
آلوده و فاسد نشان دهد، بنابراين جناح اصول گرا دارد فشار فوق العاده مى آورد يك
سرى اسامى اعلام بشود. در حالى كه بسيارى از پرونده هاى اقتصادى هنوز منجر به حكم
نشده و قانون اساسى هم اجازه چنين كارى را نمى دهد."
جوهر دعوا در حقيقت خوب توصيف شده است: دسته اى فاسد و رانت خوار براى تصفيه حساب
با دسته اى ديگر مى خواهد زير پايش را خالى كند و با اهرم اعلام نام هم مى خواهد
اين كار را بكند كه حدالمقدور امكان بازگشت آنها به صحنه رقابت و تبديل شدن به موى
دماغ در آينده نباشد، ولى "قانون اساسى جمهورى اسلامى اجازه نمى دهد" آدم هاى فاسد
به نام معرفى شوند. و اگر بشوند به ادعاى شاهرودى "سرمايه هاى مردم فرارى مى شوند".
اين نوع نزاع، جزئى از خصوصيات اين رژيم است و به شكل هاى مختلف هميشه از محورهاى
مهم و اصلى منازعات درون جناحى ميان لايه هاى فوقانى سياست كشور، يعنى "بالايى" ها
بوده است. يك طبقه فاسد سياسى مركب از جمعى محدود، مردم و سرنوشت كشور را گروگان
گرفته اند و در عين اتحاد در سركوب سياسى و فقر و مسكنت مردم، بر سر موقعيت هاى
ويژه و ممتاز در رانت خوارى و غارتگرى ميان خود به كشمكش مشغولند. اما اگر دنياى
واقعى صاحبان قدرت سراسر فساد و آلودگى و منازعه بر سر رانت و موقعيت ويژه است، و
چنان در دنياى خود غرق هستند كه به اعتراف وزير كار حتى نمى دانند و آمار درست و
حسابى ندارند كه تعداد بيكاران اين كشور چقدر است،(1) در عوض پائينى ها همچنان در
فقر و فلاكت و بى حقى دست و پا مى زنند. تصوير "مسايل" بالايى ها كه دو نمونه از
آنها به نرخ حوادث روز ذكر شد، مى تواند با تصوير زير از زندگى بخشى از مردم اعماق
تكميل شود. گزارش از خبرگزارى ايلنا است.
گزارشى از کوره پز خانه هاى ورامين
آدمهاى فصل گرم!
تهران- خبرگزارى كار ايران
اسماعيل محمدولى خبرنگار گروه كارگرى ايلنا
يكم
دورنماى فلاكت هيجان انگيز است ، چه تصويرى با شكوه تر از غلت زدن چند تا بچه روى
خاك ها سراغ داريد ؟ لابد خيلى دلتان ميخواهد ، تلويزيون فيلمى از " آجركشى" يك
زن 16 ساله آبستن پخش كند.
وصف خانههاى مردم مفلوك هم ميتواند شما را سر شوق بياورد . " يك اتاق شش مترى
كه گوشة آن اجاقى گذاشتهاند . بچهها كه تعدادشان حتما بيشتر از چهارتاست به
پهلو ميخوابند ... گاهى هم ابتكارى به خرج ميدهند : يكى از آن ها به نوبت كنار
ديوار ميخوابد تا باقى با آسودگى مجال نيم غلتى را پيدا كنند . هر چه تعداد
خانواده بيشتر باشد ، تعداد " قالبزنها" و " آجركشها " بيشتر است . چه زندگى
دل انگيزى است از دور ! عجيب به درد سينماى پيشرو (!) ميخورد. خانواده اى كه تمام
اعضايش در قبال آجرها متعهدند . بايد آن ها را جابه جا كرد . بايد خشت زد ، قالب
گرفت . بايد از آجرها نان ساخت . بايد براى تماشاچيها يك هيجان حسابى ساخت.
اما اگر از من ميشنويد ، همان جايى كه هستيد بمانيد . مبادا به "
كورهپزخانهها " نزديك شويد . مبادا اين حس خوشايند تجسم فلاكت در گزارش من را
با واقعيتى كه به " كلمه" نزديك هم نميشود ، تاخت بزنيد . بوى خاك خيسخورده از
ادرار به طور طبيعى مهوع است.
دوم
يكى دو ميدان ـ كه انگار همه موجودى ورامين است ـ را پشت سر گذاشتيم . كنار شهردارى
قرچك خيابانى است كه انتهايش به فرعى " كورهپزخانهها " راه دارد . من اسمش را
گذاشتهام خيابان كورهپزخانهها . انگار تابه حال كسى به فكر انتخاب اسم برايش
نيافتاده . در دوطرف خيابان ميشود پرهيب كورههاى بلند را ديد . جاده خاكى
پرچالهاى دارد كه پهنايش كمتر از عرض دو ماشين است . از كنار ما خانوادههاى 7-8
نفره كارگرانى ميگذرند كه فصل كارشان تمام شده و حالا وسايل زندگيشان را جمع
كردهاند تا به ابتداى خيابان اصلى ببرند و بار كنند و بروند شهرشان . غالبا
دستشان خالى است . ما كه از كنارشان ميگذريم ، خاك بلند ميشود . لباس هاى تميزى
به تنشان است . شيشهها را بالا ميكشيم كه گرد و خاك و فحشى داخل نيايد.
زنى بچه به بغل كه از گروهش جا مانده را ميبينيم . حسينيان ( دبير كانون
انجمنهاى صنفى كارگران كوره پزخانههاى استان تهران ) كه همراهم است ، زن را
ميشناسد . ميگويد : " اين بچه را خاك مريض كرده . نميدانند مرضش چيست .
دكترها گفتهاند از خاك است." يك گوشهاى نگه ميداريم . زن هراسان است كه گروه
جايش بگذارد . همه جواب هايش يكى دو كلمهاى است . ميپرسم :
از كجا آمدهاى ؟
- كردستان
گروهتان چند نفره بود؟
- شش نفر... من و شوهرم و چهارتا از بچههايم.
به بچهاى كه به بغل دارد ، اشاره ميكنم : اين هم كار ميكرد؟
- سه سالش است ... كار كه نه ، ولى كنار دست من بود. جايى نبود بگذارمش.
باقى بچههايت كه كار ميكردند چند سالشان بود؟
-يكى چهارده سال ، يكى دوازده سال ، يكى يازده سال. دخترم هم هشت سالش است.
ميپرسم : دخترت هم كار ميكرد ؟! ( لحنم از كنترلم خارج شد ، ترسيد.)
- چاره نداريم . پس چه كار كنيم؟
جوابى ندارم . سوار ميشوم تا ظهر نشده راه بيفتيم.
سوم
اكثر آلونكها خالى است . اتاقهاى شش مترى چسبيده به همى كه هر كدام يك خانواده
قالب زن را در خود جاى ميدادند . اوائل مهر كارگران فصلى ( قالبزن ها ) بار و
بنديلشان را جمع ميكنند كه بروند. هوا كه به سمت سرما ميرود ، ديگر كارى
برايشان نيست . چون در فصل سرما خشتها خشك نميشوند. تك و توكى براى تسويه حساب
مانده بودند. از يكيشان ميپرسم : چرا هنوز برنگشتهاي؟
ميگويد : اربابم تازه امروز با من تسويه حساب كرد.
پولت را چطور گرفتي؟
- اربابم اول كه آمدم گفت همهاش را يك جا نقد ميدهم. حالا كه كارم تمام شده 200
هزارتومان پول داده، باقيش هم چك. چكها هم مال خودش نيست ... از مشتريهايى
گرفته كه نميشناسمشان. تاريخش هم لااقل براى 5 ماه بعد است. حالا بايد برگردم به
دهات و قرض بگيرم تا 5 ماه بعد كه آيا چك ها نقد بشود يا برگشت بخورد.
از خانوادهاش ميپرسم.
ميگويد : سه تا پسر دارم كه همراه من خشت ميزنند. زنم و دو تا از دخترهايم هم
قالب دارى ميكنند.
از ساعت كارشان ميپرسم.
- از ساعت سه صبح ميرويم تا هفت كه براى صبحانه برميگرديم. ساعت هشت دوباره
ميرويم تا دوازده ظهر كه ميآييم براى نهار. بعد دوباره ميرويم تا هشت شب كار
ميكنيم.
باز لحنم را گم ميكنم. ميگويم : يعنى هفده ساعت ؟!
سعى ميكند، با انگشت هايش حساب كند كه به نتيجهاى نميرسد. زنش كه به ما ملحق
شده ميگويد: بعضى وقت ها حتى بيشتر... روزى 18 ساعت اين بچهها توى خاك ها
ميلولند. اين دخترم را ببين!
از بين بچههايى كه مبهوت من شدهاند، دخترك موخرمايى ريزهاى را بيرون ميكشد.
- اين هم خشت جمع ميكند.
دست هايش را نشانم ميدهد. جرات لمس كردن دست بچه را ندارم. پينههايش معلوم است
. اين بچه اگر دست آدمى كه توى عمرش سنگينتر از ليوان را از زمين بلند نكرده به
دست بگيرد، چه فكر ميكند؟ حالا لااقل خيال ميكند كه دست همه آدم ها بايد پينه
داشته باشد. مادرش سر بچه را خم ميكند و يقه لباسش را كنار ميزند. سرخى لايه
نازك گوشت چسبيده به استخوان شانه به چشم ميخورد. پوستش تقريبا رفته.
ميگويد : ما كه سرمان به كار گرم است . حواسمان نيست . اين هم ميخواهد كمك كند
... خشتها را ميگذارد روى شانه اش . زورش نميرسد.
پيرمردى كه كنار سايه ديوار ايستاده، وقتى شور و حرارت زن را در تعريف ماجراى دخترش
ميبيند، به خيال اين كه من ( لابد مثل سوپرمن ) آمده ام مشكلاتشان را حل كنم ،
جلو ميآيد . توى دستش يك بسته هزارتوماني است و چند تا چك.
ميگويد : اين ها را امروز به من داده.
اربابش را ميگويد . حدود شش ماه با خانوادهاش كار كرده . آن ها به شهرشان
بازگشتهاند و پيرمرد را جا گذاشتهاند كه حسابشان را تسويه كند.
ميگويد : نه تا نان خور دارم . ده خودمان كار نيست . اين جا كار ميكنيم و
ميرويم دهمان ميخوريم . پولمان كه تمام شد دوباره بر ميگرديم اين جا.
تاريخ چكش را ميبينم . ميپرسم : تا برج دوازده چهطورى با 100 هزارتومان زندگى
ميكنيد؟
ميگويد : با بدبختى ... زندگى كجا بود ؟ با بدبختى ميگذرانيم.
چهارم
توصيف بعضى چهرهها از من ساخته نيست . يعنى اساسا با كلمه جور در نميآيد . مثلا
چهره دختر نوجوانى كه در كوره پزخانه مجاور يافتمش . يك سالى از ازدواجش ميگذرد
. با 16 سال سن ، 8 ماهه آبستن است . ميگويد از بچگى با پدر و مادرش از تربت
حيدريه به ورامين ميآمده و حالا هم براى اولين بار شوهرش را آورده تا به او آموزش
قالبزنى بدهد . بازگرديم به چهرهاش . چيزى كه هنوز نميدانم چيست ، قيافهاش
است . درست شبيه پرتره بچهاى كه رويش، روى خطوط صورتش ، با ناشى وار خطوط
تازهاى اضافه كرده باشند.
ميگويم : از جوانيت راضى هستي؟
خجالت ميكشد . سرخ ميشود . حرفى نمى زند . اين دخترك ميتواند با رضايت خاطر
پير بشود . مگر ديروزش آش دهن سوزى بود ؟ يا مثلا پارسال ؟ ... عقيده شما غير از
اين است ؟ افسوس چه را بخورد ؟ جوانى ؟ او كه هرگز جوان نبوده است . جوانيش به
جوانى دُمَلها
( كه چرك از درون آزارشان ميدهد و بادشان ميكند ) شبيه است . پيرى لااقل اين
حُسن را برايش خواهد داشت كه امكان خيال پردازى را از او بگيرد . كه به رويش ن شترى
باشد. كه نگذارد اميد و خوشبينى بى حاصل بر تعداد كارگران كورهپزخانه اضافه كند .
اما چاره اى نيست . اين چيزها در جهان هميشه وجود دارد . باز هم به دنيا ميآيند ،
دوباره كارگران كورهپزخانه به دنيا ميآيند و هميشه وضع به همين منوال خواهد
بود.
ميپرسم : با اين وضعت كار هم ميكردي؟
ميگويد : سالمم . چيزيم نيست. مادرم هم من را همين جا زائيده.
ياد توصيف "سلين" از فلاكت ميافتم . جايى در كتاب "سفر به انتهاى شب" كه انگار
همه اين آدمها و زندگيها را مو به مو از روى كتاب او ساخته اند.
سلين ميگويد : فلاكت مثل زنى است اكبيرى كه به هر حال به عقدت درآمده . شايد بهتر
باشد كه بالاخره يك كم دوستش بدارى تا اين كه تمام عمر با كتك زدنش جانت بالا
بيايد.
پنجم
در همان كوره پزخانه زن ديگرى را ديدم كه ميگفت 30 ساله است . اگر خودش نميگفت
، گمان ميكردم لااقل 1000 سال دارد . اين درست كه زندگى قيافه آدمها را مچاله
مى كند ، اما كارگران كورهپزخانه ها ( مخصوصا زن ها ) زودتر محو ميشوند .
بدبختى غولى است كه از قيافه آن ها مثل پاره پلاسى براى پاك كردن كثافت عالم
استفاده ميكند.
ميگويد : پانزده سالگى عروس شدم . فقط دو ماه توى خانه شوهرم بودم . چون چيزى
نداشتيم ( نه كاري، نه درآمدى ) مجبور شديم از همان موقع بيائيم اين جا ، سر كوره .
همه بچههايم كنار كوره ها به دنيا آمدند . وقتى درد زايمان شروع ميشد ، شوهرم
ميرفت شهر تا ماشين بگيرد و من را برساند بيمارستان . بچه دومم توى همين اتاق به
دنيا آمد.
به دخمهاى اشاره ميكند و ميگويد : تا قبل از درد كار ميكردم . يك هفته بعد
از زايمان هم بر ميگشتم سر كار . چارهاى نبود . اگر كار نكنيم ، 6 ماه سرماى
سال را بايد توى ده گرسنگى بكشيم.
ميپرسم : مگر بيمه نيستيد ؟ كارگر زن اگر زايمان كند ، لااقل 90 روز از كار معاف
است و حقوقش را ميگيرد.
ميگويد : اربابها ما را مستقيم بيمه نميكنند . وحشتناك است ! اين زن و
بچههايش را كه هر كدام كارگر مستقلى محسوب ميشوند ، را تحت تكفل شوهرش بيمه
كردهاند . جالب اين كه كارفرما 7 درصد سهم بيمه كارگر را از حقوق تك تك آن ها كسر
ميكند . اما تنها سرپرست خانواده را بيمه كرده است ! آن هم چه نوع بيمهاى ...؟
بيمه اى كه سازمان تامين اجتماعى به علت عدم پرداخت سهم بيمه از جانب كارفرما ،
دفترچهها را تمديد اعتبار نميكند ! اين خلاف قانون است . مضحك است . اما حقيقت
دارد !
ميپرسم : روزى چند ساعت كار ميكرديد؟
ميگويد : با شوهرم و دو تا از پسرهايم (كه دوازده ساله و ده ساله هستند ) حدود
400 هزار قالب زديم . 5 ماه كار كرديم . سه صبح ميرفتيم تا هفت شب.
اين زن و خانوادهاش هم بر خلاف توافق اوليه بخشى از دستمزدشان را نقدى گرفتهاند
و بخش اعظم آن را به صورت چك دريافت كردهاند. چكهايى كه نميدانند متعلق به چه
كسى است.
ميگويد : چكها را بايد توى شهرستان 50 هزارتومان كمتر از قيمت بفروشيم . وقتى
بچهها گرسنه هستند ، چاره اى نداريم.
از وعدههاى غذاييشان در شهرستان ميپرسم.
ميگويد : معمولا سيبزمينى و لپه و نخود ... يك كيلو گوشت هم ميخريم و هر بار
يك مثقال مياندازيم توى ديگ تا فقط "بودش" كنيم.
سهم اين آدم ها از روزى 16 ساعت كار كمى سيب زمينى و لپه است ! مى پرسم : بچه ها
توى اين خاك و كثافت مريض نميشوند؟
ميگويد : دائم اسهال و استفراغ دارند . دفترچههايمان هم كه اعتبار ندارد تا
ببريمشان دكتر . خودشان چند روز ميخوابند تا خوب بشوند . اين طور برايشان بهتر هم
هست . چند روز كار نميكنند.
ششم
كارگران كورهپزخانهها دو دسته اند : كارگران فصلى و دائم . اوضاع براى
كارگران دائم هم بهتر از كارگران فصلى نيست . مرد ميانسالى كه از سال 59 در
كورهپزخانهها " آجر بار كن" است و روزى 16 ساعت كار ميكند ، ميگويد : به
طور مرتب حق بيمه را از حقوق ما كسر ميكنند ، اما اگر كارفرما ليست بيمه را به
تامين اجتماعى بدهد ، ما بيمه ميشويم و اگر دلبخواهى رد نكند ، هم بيمه نيستيم !
در تامين اجتماعى هم كارى ندارند كه ما حق بيمهمان را ميدهيم يا نه .
دفترچهها را تمديد اعتبار نميكنند . او با 6 بچه سرپرست يك خانواده هشت نفرى
است . تصور ميكنيد حقوقش چقدر است ؟! 140 هزار تومان !
اما غايت تعجب اين جا نيست . پيرمرد 70 سالهاى هم اتاق اين مرد است كه از سال 45
در كورهپزخانهها كار ميكند اما هنوز بازنشسته نشده است !
ميگويد : اگر نصف سابقه كار من را هم حساب ميكردند تا به حال بازنشسته شده بودم
و لازم نبود روزى 12 ساعت كار كنم.
او هم هر بارى كه ليست به تامين اجتماعى رد بشود ، بيمه ميشود . يعنى تنها سالى
يكى دو ماه بيمه است ! اما عجيبتر از همه اين كه انگشت كوچك دست راست اين پيرمرد
سال گذشته در حين كار قطع شده است . ميگويد : سه ماه خوابيدم اما فقط دويست و
بيست هزار تومان به من پرداخت كردند ... يعنى ماهى هفتاد هزار تومان! اين پيرمرد
سرنوشت آن مرد ميانسال است و آن دخترك آبستن و همه كارگران كوره پزخانهها . راه
گريزى برايشان نيست!
منبع: روشنگری