به سایت لج ور خوش آمدید

LAJVAR

 

کارگران    کودکان     زنان    هنر و ادبیات     لطیفه    تصاویر     کامپیوتر     سایت های دیگر

اخبار روز از پیک ایران     خلاصه اخبار رادیو فردا    خارجی     آرشیو      صفحه نخست

 ______________________________________________________________


شرح جنايت قائم مقام را از "كتاب كوچه"
احمد شاملو بخوانيد
 

اصلاحات، از درون حكومت‌های ايران هميشه با مقاومت حكومتی همراه بوده است. آنقدر در برابر آن ايستاده اند تا كار از كنترل بخش اصلاح طلب حكومت‌ها و سرانجام از دست  مجموعه حكومت‌ها خارج شده و به شورش و قيام وانقلاب ختم شده است. انقلاب مشروطه از دل شكست دو خيز اصلاحات از درون حكومت‌های قاجار بيرون آمد. خيز اول را قائم مقام فراهانی برداشت كه می‌خوانيد چگونه شاه توطئه گر و روحانيون خدعه ساز او را خفه كردند. خيز بعدی را امير كبير برداشت. پسر بچه خردسالی كه در خانه قائم مقام بزرگ شده بود و بسيار آموخته بود. پدرش پيشكار و خدمتكار خانه قائم مقام بود. دو پادشاه قاجار و روحانيون درباری اين دو خيز اصلاحی را به خون كشيدند تا انقلاب مشروطه چون گردباد فرا رسيد. در سالهای سلطنت پهلوی نيز كم و بيش همين شد، تا انقلاب 57 رسيد. خيز اصلاحی در جمهوری اسلامی اگر به شكست و ناكامی قطعی برسد، تاريخ تكرار نخواهد شد؟

قتل جنايتكارانه قائم مقام را برای اين شماره پيك هفته انتخاب كرده ايم. از جلد اول كتاب كوچه شاملو، كه خود يادگاری است تاريخی. صد افسوس كه خودكامگی و تنگ نظری مذهبی امان نداد تا شاملو فرهنگستانی برای جمع آوری كامل تر لغات و اصطلاحات و ضربت المثل‌های عاميانه مردم ايران برپا كند تا پس از او نيز اين كار ادامه يابد. از انحصارطلبی‌ها و تنگ‌های فرهنگی جمهوری اسلامی كه تاريخ آن را فراموش نخواهد كرد، يكی هم اينگونه ستم‌ها بود. ستمی كه برشاملو و امثال او رفت و می‌رود، ادامه قتل عام سياسی زندانيان و قتل‌های زنجيره‌ای بود و هست. ادامه به خون كشيدن اصلاحات و در ميدان باقی ماندن امثال حسين شريعتمداری و نسلی از متملقان‌بی‌كفايتی كه در دوران قائم مقام و اميركبير نيز بودند. در دور پهلوی‌ها نيز بودند و در جمهوری اسلامی نيز....

 

از كتاب كوچه شاملو می‌خوانيد شرح آن جنايت را

 اگرچه معاهده تحميلی تركمن چای پيشاپيش رسيدن محمد ميرزا )نوه فتحعلی شاه(  به سلطنت را مسجل كرده درآن جای شكی باقی نگذاشته بود، معذالك آخوند ملا عباسی ماكوئی، مربی شياد محمد ميرزا، در ايام وليعهدی او بدو چنين تلقين كرده بود كه "رسيدن تو به سلطنت جزبه اراده من ومساعدت انفاس قدسی من محال خواهد بود". لاجرم آخوند رياكاراطمينان كامل داشت كه با رسيدن شاگرد ضعيف النفس او به سلطنت، مقام صدارت عظمای ايران متعلق به او خواهد بود. گيرم با درنظرگرفتن آن همه مدعيان سلطنت كه در ابتدای كاروجود داشت ترجيح می‌داد كه قوام يافتن امرسلطنت وسركوب شدن مدعيان، كار وزارت وصدارت با قائم مقام باشد. اما همين كه اساس سلطنت قوام گرفت ومدعی ومزاحمی باقی نماند. آقاسی‌ بی‌درنگ دست به كارشد. تنی چند ازروسای خلوت شاهی را كه هريك ازطريقی درمزاج محمدشاه نفوذ داشتند با خود همداستان كرد وبرای تيره كردن روابط شاه و قائم مقام لحظه ئی را ازدست نداد.

اعضای اين "حوزه منحوسه" ديرآمدن قائم مقام را به حضورشاه، كه معلول تراكم شديد كارها بود، چنين جلوه دادند كه "دليل‌بی‌اعتنائی اوبه شماست" و سكه‌های تازه ضرب را كه عبارت روی آن‌ها "شاهنشه انبيا محمد" بود دستاويز قراردادند كه به شاه بگويند "اين محمد شما نيستيد؛ پسرخودش ميرزا محمد است كه خيال دارد او را به جای شما به سلطنت برساند؛"

قائم مقام كه ازاين بازی‌های زيرپرده خبری نداشت همه وقت ونيروی خود را صرف اصلاح اموركشوركرده بود. دست بيكارگان مفتخوار را ازكارها ومقامات مهم كوتاه می‌كرد وناگزيرافراد دلسوز و فعالی را كه خود می‌شناخت و مورد اعتمادش بودند بركارها می‌گماشت. خزانه كشور را كه تا آن هنگام حساب وكتابی دركارش نبود تحت قاعده ئی درآورد وبرای هركار بودجه ئی مشخص كرد وچون دربار می بايست نشان بدهد كه پيشقدم قبول اصلاحات است نخست به محدود كردن حقوق ومزايای درباريان وازآن جمله شخص شاه پرداخت ‌بی‌آن كه يك دم بينديشد كه با اين كارخود خنجر در كف دشمنان نابكارخويش می‌گذارد.

اين كار دربار را به يكباره براو برانگيخت وشمشيرها همه از روبسته شد. قائم مقام كه عاقبت به وجود نطفه خطری دردربار پی برده بود به قصد پيشگيری ازاقدامات مخالفان وخاموش كردن شعله فتنه‌های درباريان رئيس قراولان درباری را كه ازهمدستان حاج ميرزا آقاسی بود بركناركرد و افسری از متعمدان خود را براين كارگماشت. ليكن ديگركار از كارگذشته بود، مخالفان كه تا آن هنگام به قدركفايت پايه‌های اعتماد شاه را سست كرده بودند اين عمل را نزد او مقدمات كودتائی قريب الوقوع جلوه دادند ومتقاعدش كردند كه ديگرجزدستگيری واعدام سريع قائم مقام هيچ راه نجاتی باقی نمانده است. شاه اين همه را پذيرفت ليكن به اعدام اوتن درنداد. زيرا با سوگندی كه چند سال پيش ازآن ياد كرده بود نمی توانست به ريختن خون او رضا دهد.

 

ماجرا ازاين قرار بود:

به سال 1246 هجری قمری كه قائم مقام درمعيت عباس ميرزا )نايب السلطنه(  و پسر او محمد ميرزا )يا محمد شاه آينده( برای سركوبی فتنهء عبدالرضا خان يزدی به صفحات يزد و كرمان اردو می‌كشيدند، قائم مقام در نائين از حاج محمدحسن كوزه كنانی، عارف معروف  1152- 1247  كه پيرو مراد او بود زيارتی به عمل آورد. دراين ديدارمحمدميرزا نيز قائم مقام را همراه كرده بود. شيخ محمدحسن كه دراين هنگام نودوپنج ساله و در نهايت ضعف پيری بود، به هنگام وداع مهمانان پاره كاغذی درمشت قائم مقام نهاد كه درآن نوشته بود: "توبه دست اين محمد ميرزا كشته خواهی شد!"

دوسال پس ازاين ماجرا، يعنی به سال1248، هنگامی كه محمدميرزا و قائم مقام شهر هرات را درمحاصره دارند، عباس ميرزا كه به سبب بيماری شديد به مشهد آمده است مرگ خود را نزديك يافته آن دو را به بالين خويش خواند و قائم مقام را سوگند می‌دهد كه برای رسانيدن محمدميرزا به سلطنت ازهيچ كوششی فروگذارنكند- قائم مقام كه محمدميرزای خشكه مقدس نالايق را به جهات بسيار و از آن جمله اسارت معنوی او در چنگال حاجی ميرزا آقاسی شياد شايسته پادشاهی نمی دانست به عباس ميرزا محتضر توصيه كرد كه ديگری از اولاد خود را بدين كارنامزد كند. وچون عباس ميرزا نپذيرفت بدو گفت: "برمن معلوم است كه محمدميرزا مرا به قتل خواهد آورد. وهرگز كسی قاتل خود را نمی پرورد!

نايب السلطنه به محمدميرزا امر كرد به اتفاق قائم مقام به حرم امام رضا بروند، محمدميرزا سوگندی خورد كه هرگز خون قائم مقام را نمی ريزد و شمشير را به روی او حرام كند، وقائم مقام نيز متقابلا سوگند بخورد كه هرگز به محمدميرزا خيانت نورزد وازهيچ گونه خدمتی درحق او كوتاهی نكند و چون اين تحليف از دو طرف به جای آمد نايب السلطنه دست پسرش محمد را دردست قائم مقام گذاشت وگفت: "اكنون با خاطر آسوده می‌ميرم.

چنين بود كه محمدشاه به اعدام قائم مقام رضا نمی داد و در برابر وسوسه‌های ملا عباس مكار و همدستانش مقاومت می‌كرد. ازجمله اين همدستان، يكی امام جمعه وقت بود و ديگری كميل-  وزير مختار انگليس درايران". ازگزارش 21 ژوئن 1835 سفير به وزارت خارجه بريتانيا در باب قتل قائم مقام، ونيزاز روزنامه خاطرات وی چنين برمی آيد كه او نيز در هلاك آن مرد بزرگ نقشی تمام بازی كرده است. چنانكه وقتی شاه را مردد يافته بدو گفته است: "اگر تنها به عزل وتبعيد او اكتفا كنيد دوباره بازمی گردد؛ همان طوركه از تبريز به خراسان تبعيدش كردند و باز روی كارآمد!"

اما سرانجام ملای شياد راهی پيش پای شاه نهاد تا هم تاج و تخت )كه به زعم اوسخت درخطرافتاده بود( از خطر برهد و هم پادشاه به سوگندی كه ياد كرده است ‌بی ‌وفائی نكرده باشد. قائم مقام را خفه می‌كنيم تا "خونش را نريخته باشيم وتيغ به رويش نكشيده باشيم!"

محمد شاه سست عنصر وحشت زده، اين فكررا پسنديد و بر اين تصميم نبوغ آسا صحه گذاشت؛ غروب روز 24 صفر 1251 هجری قمری پيشخدمتی از باغ نگارستان به باغ لاله زار آمد كه شاه قائم مقام را احضارفرموده است. قائم مقام اسب طلبيد، كربلائی قربان، نوكر پير مورد علاقه او- پدرميرزا تقی خان، اميركبيرآينده-  )كه به احتمال زياد مخاطب فرضی ضرب المثل نيزهموست( هنگامی كه قائم مقام پادرركاب می‌كرده پيش دويده بدو گفته است:- قربانت برم، كجا ميری؟ خواب ديده ام كه خدا نكرده اتفاق بدی برات می‌افتد.

قائم مقام می‌خندد ومی گويد " – زود برمی گردم پيرمرد!

باری، درباغ نگارستان به قائم مقام می‌گويند شاه درعمارت سر در منتظراوست، اما چون شاه را درآنجا نمی يابد می‌گويند "- باشيد، تشريف می‌آورند.

وچند دقيقه بعد، يكی می‌آيد و قلمدان و لوله كاغذ اورا كه )معمولا وزرا هميشه در بر شال آماده داشته اند(  بدين بهانه كه " شاه خواسته اند"  ازاو گرفته با خود می‌برد.

انتظار به طول می‌انجامد. چون وقت نماز می گذشته نماز مغرب وعشاء را می‌خواند وبالاخره می‌گويد "–اگر شاه فرمايشی با من ندارند بهترست بروم چون كه درمنزل با كشی وعده ئی دارم.

می گويند: - فرموده اند- كار لازمی با شما دارم، خارج نشويد تا احضارتان كنم.

می گويد:- پس قدری استراحت می‌كنم.

شال كمررا بازكرده زيرسرمی گذارد، جبه را روی خود می‌كشد و می خوابد. ازخواب كه بيدارمی شود دو ساعتی از شب گذشته است.

می گويد:- اگرشاه تشريف نمی آورند من بروم خدمت شان ببينم فرمايش شان چيست.

وچون بازهم جواب‌های ‌بی ‌سروته می‌شنود به مزاح می‌گويد"- نكند من اينجا محبوسم؟

می گويند:- شايد!

تعريف كرده اند كه با شنيدن اين پاسخ دراتاق شروع به قدم زدن كرده است.

قائم مقام را پنج يا شش روزگرسنه وتشنه درحوضخانه زيرزمينی عمارت نگارستان بازمی دارند تا خود از بی آبی و بی غذائی بميرد. ازديدارهائی كه در اين مدت با او شده وگفت و گوهائی كه با او رفته خبری دردست نيست. اين قدرهست كه سرانجام، شب آخرماه صفر، اسماعيل خان قرچه داغی، سرهنگ فراشخانه شاهی، به اتفاق ميرغضب باشی وتنی چند از آدمكشان خود درهمان حوضخانه برسراومی ريزند و به زمينش می‌افكنند، قائم مقام با همه ضعف وناتوانی جسمی ناشی از گرسنگی وتشنگی چند روزه مقاومت سختی ازخود نشان می‌دهد، چنان كه به گفته كميل انگليسی "دركشمكش با جلاد، سرودستش می‌شكند وغرقه خون می‌شود" و در آخركار موفق می‌شوند دستمالی به حلق اوفروبرند و خفه اش كنند. آنگاه جنازه اش را درگليمی می‌پيچند و بر استری می‌اندازند و شبانه به شاه عبدالعظيم می‌فرستند.

ازقول متولی آستانه نقل كرده اند: "اذان صبح بود كه در را كوبيدند، چون از خدام كسی نبود خودم دررا بازكردم. ديدم چند تن ازغلامان كشيكخانه اند و نعشی آورده اند كه " شاه فرموده اين را دفن كنيد." پرسيدم جنازه كيست؟ - گفتند جنازه قائم مقام است- خواستم غسلش بدهم وكفنش كنم، نگذاشتند. گفتند مجال نيست".

والبته اين را دستورداشتند. نمی خواستند كسی از مشاهده نعش دريابد كه با او چه كرده اند. باری جنازه به همان صورت دفن شد. درصحن امامزاده حمزه، كنارمزارشيخ ابوالفنوح رازی .

 

با استفاده ازمنابع مختلف وسپاسگران دوره قاجار

خان ملك ساسانی، جلد2، حاج ميرزا آقاسی. ص 152

 

منبع: پیک نت