به سایت لج ور خوش آمدید

LAJVAR

 

کارگران    کودکان     زنان    هنر و ادبیات     لطیفه    تصاویر     کامپیوتر     سایت های دیگر

اخبار روز از پیک ایران     خلاصه اخبار رادیو فردا    خارجی     آرشیو      صفحه نخست

 ______________________________________________________________

 

بازخواني يك نظريه: استبداد شرقي

 

معصومه قلیزاده / دانشجوی فلسفه
shams_avo@yahoo.com

ضرورت ايجاد موسسات آبياري موجب قدرت يافتن دستگاه بوركراسي حكومتي و ايجاد قدرتهاي استبدادي است. اين حكومت هاي استبدادي امي كشاورزي را با رسيدگي تاسيسات آبياري نظم مي بخشند. در اينجا , يعني شرق, يا با طغيان آب و سيل و ويراني روبرو هستيم و يا با كم آبي و خشكي . بر خلاف اروپا كه باران به طور طبيعي آبياري را سامان ميدهد , در اينجا آب را بايد مهار كرد؛ با قنات ها , نهرها و سد ها تا توليد كشاورزي ممكن شود.و اين كار عظيم فقط از حكومت هاي قوي ساخته است . حكومت هايي كه توليد را مديريت مي كنند. قدرت مي يابند؛قدرتي به مراتب بيشتر از  همتايان غربي خود . قدرتي مستبد كه كل توليد را به دست ميگيرد. قدرت مستبدي كه به قول ماركس، بر جوامع خود بسنده تسلط يافته است؛ جوامعي كه در آنها كار كشاورزي از صنايع دستي جدا نشده است1. جوامعي كه به دليل خود كفايي شان سخت جانند، و مرتبا روابطشان را در طول زمان باز توليد مي كنند.

اصطلاح جوامع شرقي يا جوامع آسيايي در قرون 16,17 با آغاز ارتباط هاي مستمر شرق و غرب آغاز شد. مسافران غربي با ديدن اين تمدن ها خود به خود آنها را با جوامع خودشان قياس مي كردند و در اين مقايسه بود كه اصطلاح ديگري باب شد؛ استبداد شرقي يا استبداد آسيايي. در اين مقايسه پژوهشگران غربي به تفاوتهاي غير قابل انكار دو نوع استبداد پي بردند. استبداد شرقي طولاني و دائمي بود و ريشه هايش وسيع و محكم اما  در غرب بي ثبات و لرزان. در غرب حكومتهاي استبدادي نمي توانستند با ثبات دائمي باشند و به محض خدشه دار شدن مشروعيتشان از بين ميرفتند اما در شرق به دليل وابستگي شديد مردم به كاركرد اقتصادي دولت، اين نوع حكومت از مشروعيت دائمي برخوردار بود و به انحائ مختلف بارها باز توليد مي گرديد.

با مشاهده ي دقيق تر اين جوامع بود كه مشكل كشاورزي آنها و تاسيسات آبياري خاصشان مورد توجه قرار گرفت. و همين امر يعني توليد كشاورزي و ضرورت وجود تاسيسات آبياري براي توليد، علت استبداد شناخته شد. اين حكومتهاي مستبده تاسيسات آبياري را ساخته و نگه داري مي كردند. از همين رو استراتژيك ترين ابزار توليدي در دستان حكومت قرار داشت و به همين دليل قدرتي بيش از همتايان غربي خود كسب كرده بودند. آن چنان كه قدرت شان تمام طبقات را تحت الشعاع قرار مي داد  . در اين گونه جوامع جمع، ارزش بسياري مي يابد. چرا كه استفاده از آب كه مهمترين ابزار توليدي است. تنها با كار گروهي امكان پذير مي باشد. حكومت ها به دليل فراهم آوردن  جمعيت و امنيت مورد نياز  براي  ساخت و پاسداري اين تاسيسات، قدرت مطلقه مي يافت و اين قدرت مطلقه در اذهان عموم از مشروعيت بر خوردار بود. از اين رو حكومت مستبد شرقي با ثبات و دير پاست اما در غرب موقتي و رفتني . اين تفاوت زير بنايي تفاوتهاي ساختاري بسياري را نيز به همراه مي آورد.

همراه با اين خصوصيات، نظام آسيايي داراي اقتصادي طبيعي است و دهكده ها واحد هاي مستقل اقتصادي اند، ماركس مي گويد: " از جانب ديگر، در آسيا اين واقعيت كه مالياتهاي دولتي اساساً از اجاره هاي قابل پرداخت جنسي تشكيل شده اند وابسته به شرايط توليد است كه با تداوم و نظم پديده هاي طبيعي باز توليد مي شوند. و اين شيوه ي پرداخت به نوبه ي خود به حفظ شكل باستاني توليد تمايل پيدا ميكند."2

با اين وجود سوالات بسياري باقي مي ماند. ماركس بسياري از خصوصيات الگوهاي خود را نشان نداده است، معلوم نيست نظام آسيايي چگونه و كي بوجود آمده و كي از بين مي رود؟ ميزان رشد ابزار توليد در اين سيستم روشن نيست. سازمان توليدي نظام هاي آسيايي ساده و ابتدايي و در نتيجه ايستا و بي تحرك هستند. استبداد نيز هم چنان پا بر جاست و اين روند در طول زمان بارها باز توليد مي شود. پس با شكل ثابت حكومت و شكل ثابت جماعات , كجا بايد تحول جوامع آسيايي را ديد؟ آيا  اين تحول دروني نيست؟ مبارزه ي طبقاتي در كدام بخش اين تئوري جاي دارد؟ اين كه ماركس در ابتداي مانيفست گفته: "تاريخ كليه جوامعي كه تا كنون وجود داشته اند، تاريخ مبارزه ي طبقاتي است." پس اين طبقات و مبارزه آنها در كجاي شيوه ي توليد آسيايي جاي دارد؟ آيا كل جامعه در يك طرف و حكومت مستبد در طرف ديگر تضاد عمده ي اين جامعه را تشكيل نمي دهند؟ يا شرق داراي طبقات اجتماعي مانند غرب نيست؟ . ماركسيست ها در برخورد با اين سوالات بنيادين رويكردهاي متفاوتي را اتخاذ كرده اند. در سال 1931 با بالا گرفتن بحث شيوه توليد آسيايي و مناسبات خاص آن كنفرانسي در لنين گراد برگزار شد. اين كنفرانس كه شديداً تحت تاثير و نفوذ استالين قرار داشت نظريات ريازانف، وارگا، ماديار و بوخارين را رد كرد و شيوه توليد آسيايي را همان ويژگي فئوداليزم در آسيا دانست. اما وارگا كه معتقد به شيوه توليد آسيايي بود به مقايسه بين فئوداليزم غرب و نظام زمين داري شرق مي پردازد. او مي گويد در شرق دولت مالك زمين است اما در غرب زمين در دست مالك خصوصي است. و چون مالكيت نهادي است زير بنايي، از اين رو نظام شرق، نظامي غير از فئوداليزم است. به هر شكل كنفرانس لنين گراد پايان يافت و دستور العمل آن به اجرا در آمد: "هم چون روش ينسكو، بايد در تاريخ تمام جوامع برده داري و فئوداليزم را يافت و اگر وجود نداشت بايد آن را ساخت."!

اما تفاوتها بسيار آشكارتر و عيان تر از آن بود كه بتوان چشم بر آن بست و آن را ناديده گرفت. مشخصاً در ايران فئوداليزم اروپايي هرگز پديد نيامد؛ زيرا كه بخش بزرگي از زمين ها  مستقيما در مالكيت دولت بود و بخش ديگر به اراده ي دولت به زمين دار واگذار مي شد. در نتيجه دولت مي توانست  هر لحظه كه اراده كند مالكيت زمين را به خود منتقل يا يا به شخص ثالثي واگذار نمايد. بنابر اين زمين دار حق مالكيت نداشت. اين باعث شد در ايران طبقه مالك چون اروپا هرگز تشكيل نگردد.  به دليل ساختار استبدادي دولت تمام طبقات در زير آن قرار مي گرفت يا به قول كاتوزيان دولت در فوق طبقات قرار داشت نه در بالا ي آن، و بر عكس غرب كه دولت متكي به طبقات بود اين طبقات بودند كه براي تداوم حضور خود به دولت وابسته مي شدند. مشروعيت دولت ناشي از حقيقت قدرت آن بود .از اين رو بحث حق و قانون اساساً مطرح نبود و جامعه , جامعه اي پيش از قانون و پيش از سياست بود. مجموعه ويژگي هاي نظام استبدادي تحرك طبقاتي زيادي را پديد مي آورد كه در اروپاي دوره ي فئوداليزم كه سهل است حتي در اروپاي قرن 20 هم نمي توان مشابهي براي آن پيدا كرد. پدر كشي، پسر كشي، برادر كشي، شاه كشي، وزير كشي و... در تاريخ ايران ناظر بر همين واقعيت است. سقوط يك دولت استبدادي سبب تغيير نظام استبدادي نمي شدود بلكه اين شيوه ي حكمراني همچنان ايستا و ثابت است و اين نامها هستند كه اوزان مختلف به خود مي گيرند.

اين گونه به نظر مي رسد كه با قرائت ارتدكس از ماركسيسم نمي توان اين جوامع را تشريح كرد. بايد توجه داشت كه تئوري هاي اجتماعي عبارتند از كليات؛ يعني بيان مشخصات اساسي پديده هاي اجتماعي. وچنان كه مي دانيم كلي فقط شامل صفات مشترك تعداد بي شماري از موارد خاص است و تنها روابط عمومي و صفات مشترك تمام موارد خاص را بيان مي كند نمي تواند به طور كامل جاي هيچ يك از آنها به شمار آيد. كلي به نفسه حيات مستقل ندارد. و فقط در مجموعه اي از جزئيات مي توان آن را سراغ كرد. در بررسي هاي تاريخي اجتماعي حد استفاده از كليات را بايد رعايت كردو پيوسته مراقب بود كه اين عامل چيزي بيش از سهم خود نبرد و بر جاي هيچ يك ازموارد خاص ننشيند . پس مراحل تكامل تاريخ در هر جامعه اي تحت تاثير قوانين عمومي به علت اختلاف شرايط محيط صورتهاي خاص به خود مي گيرد. كلي را اصل گرفتن و كوشش در جهت تبيين خاص، در قالب كلي  كردن همان كاريست كه استالينيست ها در كنفرانس لنين گراد  انجام دادند.

تفكر قالبي مانع از درست ديدن و درك صحيح واقعيت پيرامون است. با قرائت ارتدكس از ماركسيسم   نمي توان به تمام واقعيت دست يافت. "انتزاعي ترين مقولات, با و جود اعتبار كلي شان در همه ادوار( تاريخ )  كه خود نشان دهنده انتزاعي بودن آنهاست . هر قدر هم كه انتزاعي باشند، باز هم محصول شرايط تاريخي اند و تنها درون شرايط تاريخي خاص خود اعتبار كامل دارند."ما با پارادايم هايي كه مي سازيم، داده ها را دسته بندي كرده و در آن جاي مي دهيم. در ساختن پارادايمها بخشي از واقعيت حذف مي شود. هيچ پارادايمي شامل تمام حقيقت نيست درست به دليل همين ناتواني هاست كه در طول تاريخ علوم پيش رفت مي كنند و پارادايم هاي جديد جاي قبلي ها را مي گيرند. در صورتي كه با پارادايمي نتوان واقعيت موجود را هم خواني داد، اصالت با واقعيت است و نبايد به هر قيمتي واقعيت موجود را به هيات پارادايم مورد نظر در آورد.در جوامع شرقي، يا جوامعي كه با كمبود آب و مناسبات مخصوص آن در ارتباط اند خيلي نمي توان اميدوار بود كه تفسي دگماتيك از ماركسيسم بتواند پاسخ گوي مشكلات و سوالات پيش آمده ي زيربنايي وروبنايي باشد. شرايط اقليمي و ژئوپولوتيكي خاص اين جوامع  شيوه هاي توليد متفاوت و در نهايت روبناي متفاوت و سير تكامل تاريخي متفاوتي را باعث مي شود. اما با فرض قبول  نگاه  ماترياليستي به تاريخ جوامع آبي و مشخصاً  ايران با دو مسئله روبرو مي شويم:

مسئله اول ايستايي  يا به عبارت ديگر تكرار تاريخ به سبب عدم رشد و تكامل ابزار توليد و به تبع مناسبات توليد است. سوا اين است، روند تكاملي تاريخ ايران را به چه شكل مي توان با پايه هاي ماترياليستي تشريح كرد؟ مفاهيم وارداتي، طبقه، تضاد طبقاتي و... كه روند تكاملي تاريخ را شكل ميدهد در كجاي اين شيوه توليد خاص قرار دارد؟ آيا مي توان گفت كه در جوامع آبي  تضاد هاي اجتماعي جانشين تضادهاي طبقاتي مي شود؟ در اين صورت طبقه چه مفهومي در اين جوامع دارد و تحركات آن (در صورت وجود) چه مناسباتي را شكل مي دهد؟

مسئله ي  دوم، بحث تغيير است كه  اساس فلسفه ماركسيسم را تشكيل مي دهد؛ تحولات اجتماعي ايران به چه شكل توضيح داده مي شوند؟

با اينكه مدل ماركسيستي و ساير مدلهاي نظير در تحولات اجتماعي بيشترين تاكيد را بر نيروهاي دروني مي گذارند، اما تاثير نيروهاي خارجي را كاملاً ناديده نمي گيرند، به عنوان مثال: سرمايه داري بدون پيشرفت فني و انباشت سرمايه ي توليدي مسلط نمي شد ولي ماركس به اهميت انباشت قبلي سرمايه تجاري و اهميت تجارت بين الملل (حتي دزدي دريايي دولتها) به خوبي واقف بود.

ايران همواره كشوري باز بوده، بارها جوامع ديگر را فتح كرده و يا تحت تسلط آنها در آمده است و بازرگاني بين المللي از ويژگي هاي هميشگي آن بوده است. نمي توان پذيرفت كه تاثير چنان تماسهايي در تغيرات بنيادي جامعه ايران- اعم از تغييرات فني يا نهادي – هيچ يا ناچيز بوده باشد. روشن است كه در تاريخ ايران انباشت خصوصي سرمايه توليدي روي نداده است، كه دليل آن همانا سستي و ناپايداري تمامي اشكال ثروت و مالكيت خصوصي مي باشد. در ايران نيروهاي داخلي و خارجي هر دو در ايجاد تغيير در روبناي سياسي، فرهنگي، اجتماعي، علمي و...  تاثير داشته اند يعني عكس مطلبي كه ماركس مي گويد: "تغييرات زيربنا، تغيير در روبنا را باعث مي شود." اينكه قول فوق( يعني تاثير ارتباط با جهان خارج، توسط نيروهاي داخلي و تاثير گذاري نيروهاي خارجي به هر دوشيوه ي تماس سياسي يا تجاري ) در تغيير روبنا ي سياسي، فرهنگي و... چقدر موثر بوده است، نياز به مستندات تاريخي و آماري بيشتري براي اثبات دارد. به هر روي در تاريخ تحولات اجتماعي ايران اين دو فاعل تاثير به سزايي داشته اند.

نيروهاي داخلي، با برقراري ارتباط با جهان پيرامون و درك تفاوت ها و عقب ماندگي هاي جامعه خود، آنچه را كه به زعم خود دواي درد ايران مي دانستند را در دوره هاي مختلف تاريخي وارد كرده اند. دوايي كه در كمتر دوره اي با مزاج مريض سازگاري داشته است. به طور مثال روشن فكران در دوره مشروطه مفاهيم آزادي، برابري، قانون و... را وارد كردند. و سعي نمودند تا جايي براي آن در بين مناسبات حاكم در ايران بيابند؛ به غير از اين عده، خود دستگاه استبدادي (كه رفته رفته، با افزايش فهم عمومي به واسطه گسترش ارتباطات و احساس نياز به مفاهيمي چون قانون و حق، به ديكتاتوري بدل گشته بود) در پاره اي مواقع وارد كننده ي سرسخت و مسلط مفاهيمي بود كه به زعم خويش براي پيشرفت ايران ضروري مي دانست. دوره دو پهلوي پدر و پسر مثال محكمي بر اين مدعاست.. به هر روي هر دوي اين گروه ها مفاهيم مورد نظر را با برقراري ارتباط با دنياي پيرامون و درك عقب ماندگي خويش در مقام مقايسه، وارد كردند. نتيجه اينكه يا بايد منتظر رشد شيوه توليد خاص خود و تكامل آن باشيم! و يا با تغيير در جاي زير بنا و روبنا در اين مورد خاص، با ياد گيري مفاهيم مورد نياز و وارد كردن و تفهيم آن به اذهان عمومي تاريخ خويش را بسازيم.

اين مقاله هرگز مدعي  آن نيست كه تمام حق را بيان داشته است. بلكه به عكس به نقايص خود معترف و بي صبرانه منتظر انتقادات سازنده  دوستان مي باشد. اميدوارم با پي گيري اين مسئله زواياي بيشتري از تاريخ  گذشته و آينده كشورمان را روشن و با ديدي باز تر در جهت تعالي آن گام بر داريم.

 

منبع: آشوب