کارگران
کودکان
زنان هنر
و ادبیات
لطیفه
تصاویر
کامپیوتر
سایت های دیگر
اخبار روز از پیک ایران
خلاصه اخبار رادیو فردا
خارجی
آرشیو
صفحه
نخست
______________________________________________________________
موانع نهادینه سازی در ایران
موانع
سازماندهي نظام اجتماعي در ايران
اسماعیل آزادی (گفت وگو با دکتر مهدی منتظر قائم)
يكي از دلايل
اساسي شكست جنبش هاي اجتماعي و فرآيندهاي اصلاح طلبي در ايران، فقدان نهادهاي مدني
برخاسته از يك سازماندهي نظام اجتماعي و نبود فرهنگ و مناسبات مدرن اجتماعي در
جامعه ايران است. سلول گرايي هاي هسته اي متكي بر مناسبات خانوادگي، عشيره اي، قومي
و ... كه همواره با واگرايي هاي اجتماعي همراه بوده موجب شكست تلاش هاي اندك
همگرايانه در جنبش هاي اصلاح طلبي شده است و جامعه ما بازگشتن به سلول هاي فردي را
به طور مكرر در تاريخ معاصر تجربه كرده است در واقع اين واگرايي اجتماعي، جامعه
ايران را به مجمع الجزايري فردي تبديل كرده است كه بزرگترين مانع براي شكل گيري يك
هويت جمعي در ميان ايرانيان به عنوان يك ملت بوده است.
جدال ميان سنت و مدرنيته، فقدان اعتماد اجتماعي، عدم شكل گيري خرد جمعي، تكثر هويت
ملي، رفت و بازگشت هاي محافظه كاري و اصلاح طلبي، ويژگي هاي دوران گذار جامعه ايران
و ... فضاي بحث ما درباره توقف صد ساله ايرانيان در آستانه يك جامعه مدرن است كه در
گفت و گو با دكتر مهدي منتظر قائم ، مورد كنكاش قرار داده ايم كه در پي مي آيد.
سوال – يكي از دلايل اساسي شكست
جنبش اصلاح طلبي در ايران ، فقدان نهادهاي مدني و يك سازماندهي نظام اجتماعي مدرن
است كه ريشه آن را بايد در ساختار سنتي جامعه ايران جست و جو كرد. براي ورود به بحث
بفرمائيد سازماندهي نظام اجتماعي ايران بر چه پايه هايي استوار است؟
جواب – در حال حاضر سازمان و نظام اجتماعي جامعه ايران تا اندازه زيادي مبتني بر
روابط فاميلي است. غلبه روابط فاميلي نسبي و سببي كه نوعي نظام اجتماعي ماقبل مدرن
را ايجاد مي كند هنوز در ساختار اجتماعي ايران قابل مشاهده است وساختارهاي اجتماعي
ثانويه كه فارغ از نظام فاميلي و خويشاوندي شكل مي گيرد فقط در عرصه هاي خاصي كه
سابقه چند صد ساله دارد مشاهده مي شود. مثل فعاليت هاي مذهبي و در موارد فعاليت هاي
سياسي در برخي مناطقي كه نسبت كنش هاي سياسي جمعي دارند . مثل اصفهان ، گيلان يا در
برخي مناطق ديگر تشكل هاي اجتماعي در بخش اعظم جامعه ايران در عرصه هاي غير از
روابط فاميلي و مذهبي بشدت دچار ضعف است. همينطور اگر از منظر تشكل هاي اجتماعي
نگاه كنيم بطور سنتي باز در بخشي از مناطق ايران روابط اقتصادي بويژه در روستاها
اشكال متفاوتي از شكل تعاوني هاي سنتي يا نظام زراعي اشتراكي بوده كه متأسفانه در
دهه هاي اخير اين نظام هاي سنتي تا اندازه زيادي تخريب شده اما به جاي آن نظام هاي
مدرن هنوز شكل ثابت و استوار خود را پيدا نكرده است.
سوال – البته در دوران مدرنيته ( 100 سال اخير) در عرصه هاي فرهنگي، هنري وبويژه
عرصه هايي كه با كنش جمعي بخصوص در عرصه سياسي مرتبط بوده، انجمن ها، احزاب ،
اتحاديه ها و مجامعي شكل گرفتند؟
جواب – بله ، برخي از اين ها هم در گسترش در سطح جامعه و هم حفظ استمرار تاريخي شان
و اين كه بتوانند چند دهه دوام بياورند و در عرصه اجتماعي و سياسي تأثير گذار
باشند، توفيق داشتند. اما اكثريت اين تشكل ها، اهداف اجتماعي خيلي جدي يا اهداف
سياسي را دنبال مي كردند يا در فراهم كردن هواداران و سازماندهي به مجموعه طرفداران
خودشان توفيق اوليه پيدا نكردند يا بنابه دلايل متعدد نتوانستند توفيق اوليه را حفظ
كنند و در مدت بسيار كوتاهي به جمع محدودي از افرادي تبديل شدند كه آرمان خاصي را
پيگيري مي كنند يا به هر حال صرفاً بدنبال كسب قدرت براي منافع شخصي خود هستند.
سوال – شما به نوعي اشاره كرديد كه نظام اجتماعي ما برخاسته از يك نظام عشيره اي
است. اين نظام عشيره اي بيشتر بر يك نظام عشيره اي ايلاتي مبتني است يا يك نظام
عشيره اي كه نوعي مدرنيت خاص ايراني دهه هاي گذشته نيز در آن ديده مي شود؟
جواب – تعريف پايه در ذهن من اين است كه انسان ها به چه ميزان در روابط اجتماعي خود
حاضر مي شوند با ديگراني كه رابطه فاميلي و خويشاوندي ندارند ، براساس يك آرمان يا
برنامه عملي مشترك جمع مي شوند و به چه ميزان به هم اعتماد مي كنند و هدف مشترك خود
را با سازماندهي مشترك حتي المقدور به شكل مدون، حقوقي و داراي جنبه رسمي پيگيري مي
كنند. در جامعه ايران به دليل عدم غلبه فرهنگ كتبي و غلبه تاريخي فرهنگ شفاهي و
شايد به دليل تهاجم هاي مكرر نيروهاي خارجي ، ناملايمات داخلي و شرايط ناشي از
وضعيت جغرافيايي كه باعث قحطي و گرسنگي هاي مكرر مي شده است همچنين غلبه نظام ملوك
الطوايفي در طول صدها و بلكه بيش از دو هزار سال و ضعف يا استبداد بيش از حد قدرت
مركزي ، در بيشتر مناطق ايران شرايطي فراهم شده است كه اعتماد اجتماعي از كانال هاي
غير از كانال هاي سنتي يعني نظام خويشاوندي و فاميلي درعرصه هاي مختلف اجتماعي ،
اقتصادي ، فرهنگي و سياسي چندان عملي نبوده است. بنابراين ما ملت ايران نسبت به
افرادي كه با آنها از مكانيسم هاي سنتي عشايري خويشاوندي و آباء و اجدادي رابطه
محكم پيشين نداشته باشيم براي كنش آينده نگر، چندان وارد تعاملات نمي شويم. شايد هم
اين مساله قدري به بسته بودن عرصه هاي عمومي و قدري نيز به خصلت هاي فرهنگي و
رفتاري ما ايرانيان بر مي گردد كه باعث مي شود تقيه يا محافظه كاري در روابط
اجتماعي باعث شود افراد، آرمان ها و خواسته هاي خودشان را به صورت صريح بيان نكنند
و بدليل سلطه تاريخي، بي اعتمادي اجتماعي، در صورت شنيده شدن نظرات ديگر هم به ديد
ظن و ترديد به آن نگاه كنند. بنابراين سلول هاي اوليه تشكل هاي اجتماعي به شكل گيري
يك سازمان جديد (در هر عرصه اي) اعتماد اجتماعي ، آزادي بيان و انديشه ، اظهار وجود
خويشتن ، افكار و انديشه هاي خود و باور كردن راستگويي و صداقت ديگران دربيان افكار
و انديشه هاي آنها است. لذا ما از اين سلول پايه ، دچار مشكل مي شويم و بنابراين
اعتمادهاي يك به يك اجتماعي شكل نمي گيرد و اين عدم اعتماد به اين منجر مي شود كه
روابط اجتماعي با احتياط ها و محافظه كاري هاي بسيار زياد پيش مي رود و در نتيجه
بزرگتر شدن سلولهاي هسته اي به شكل يك به يك يا روابط كوچك چند نفره با هم كه بايد
در نهايت گروههاي دو سه نفره باهم نزديك شوند و نهايتاً يك جمع بزرگتر را شكل دهند،
با موانع و آسيب هاي بسيار زيادي به پيش مي رود.
سوال – آثار منفي اين فرآيند در جامعه چيست ؟
جواب – به تعبير عاميانه سخت شدن يافتن همفكران و هم انديشان باعث مي شود كه بسياري
افراد از منافع احتمالي چنين شكل گيري گروهي صرفنظر كنند و در نتيجه به همين شكل
زندگي سلولي و فردي و در نهايت در آن حلقه سنتي اجتماعي خود بازگشت مي كنند. در
دوران مدرنيته نيز همانطور كه گفته شد ضعف يا تمايل به استبداد و سلطه گري حكومت
مركزي در اين فرآيند مؤثر بوده است. بنابراين بيشتر تجربه تاريخي و تاريخ معاصر ملت
ايران حاكي از ياس ها، شكست ها ، سركوب ها و ناملايمات در اقدام و عمل جمعي بوده
است و در اين جا است كه بسياري از ايراني ها در زندگي فردي خودشان يا در حافظه جمعي
از طريق تجارب مجامع، انجمن ها و تشكل ها، اصلاً اقدام به عمل جمعي نمي كنند، زيرا
آن را كلاً مخاطره آميز و پرخطر و ريسك آلودي مي دانند و بنابراين منافع فردي خود
را با مكانيسم هاي فردي پيگيري مي كنند و از تجميع منافع و از حركت به سمت نيل به
يك برآيند منافع فردي ، فدا كردن خواسته هاي نامعقول فردي براي رسيدن به منافع جمعي
تر و مشترك تر با افراد ديگري كه منافع فكري، اقتصادي ، اجتماعي و سياسي مشابه
دارند باز مي مانند و اين تجربه شكست در عمل جمعي و بازگشت به مكانيسم هاي فردي
براي حفظ منافع تقريباً تجربه اي است كه در زندگي همه ايراني ها به كرات ديده مي
شود.
سوال – در واقع اين مكانيسم رفتاري و فرهنگي، حركت هاي جمعي را مذموم نيز مي
شمارد...
جواب – بله ، همين نكته كه عامه مي گويند، " اگر شريك خوب بود ، خدا براي خودش شريك
انتخاب مي كرد. " يا در مورد عمل سياسي مي گويند : " سياست كثيف است " حتي در مورد
عمل جمعي نيز تعاريف و عبارات منفي بسيار زيادي دارند كه ظن و شك نسبت به منافع
ديگران را مي رساند. حتي در مواردي كه فعاليتي به شكل غيرانتفاعي شكل مي گيرد
ديگران عبارتي نظير " قطعاً كاسه اي زير نيم كاسه است، اين ظاهر مسئله است و بايد
ديد چه اهداف پنهاني پيگيري مي شود و ... " و در نهايت بي اعتمادي اجتماعي نسبت به
ديگران ، همه ديگراني كه خارج از آن حلقه قابل اعتماد خويشي و فاميلي و دوستان
دوران كودكي و هم محله اي قرار مي گيرند، به اين منجر مي شود كه روابط اجتماعي
هميشه به صورت تصادفي ، پراكنده، منقطع و همراه با ملاحظات و احتياط هاي بسيار زياد
صورت مي گيرد و در نتيجه اصلاً مكان جمع شدن افراد دور هم و پذيرش نقش ها و مسئوليت
هاي جمعي مبتني بر منافع آن گروه يا تشكل از بين مي رود. لذا ما هميشه در حالت
جزيره اي و در يك نظام فردگراي سنتي زندگاني مي كنيم.
سوال – آقاي دكتر ! شما به سلول گرايي اشاره كرديد. آيا روابط و مناسبات به نوعي
عشيره اي در جامعه ايران برخاسته از ويژگي هاي دوران گذار جامعه ايران است و يا با
در نظر گرفتن يك نظام تطبيقي با اروپا، آيا آنها نيز در دوران گذار خود چنين نظام
عشيره اي و چنين ويژگي هايي را داشتند يا اين حالت صرفاً ويژگي جامعه ما است؟
جواب – من فكر مي كنم اين شرايط بيشتر متعلق به جامعه ايران است و به نحوه طي كردن
اين دوران گذار در كشور ما مربوط مي شود . چرا كه بسياري از شرايطي كه در ايران
ديده مي شود در بقيه كشورها مشاهده نشده است و اين وضعيت به نوع تعريفي كه از مساله
كردم برمي گردد. نظام سنتي روابط اجتماعي ايران، مبتني بر احساس هويت و همگرايي و
ساخت پذيري خويشاوندي و آباء و اجدادي و فاميلي يا در مواردي بر نظام فكري ، ديني و
آئيني مبتني است. در فرآيند گذار ، همين مباني هويتي تدريج به هويت هاي جمعي تر و
فارغ از روابط سنتي فاميلي يا صرفاً آئيني و هم كيش تبديل مي شوند. در نتيجه روابط
مبتني بر صنف و حرفه ، روابط مبتني بر اهداف سياسي، روابط مبتني بر خواسته هاي
فرهنگي ، روابط مبتني بر منطقه جغرافيايي زندگي و ديگر مباني هويتي و حتي سن وجنسيت
به عنوان منابع هويت آفرين و تشكل اجتماعي مطرح نمي شوند. در نتيجه هويت هاي سنتي
نه اين كه از بين بروند اما غلبه انحصاري خودشان را به عنوان تنها منابع هويت جمعي
(هويت هاي جمعي مبناي شكل گيري گروهها ، برنامه ها و عمل هاي جمعي است.) از دست مي
دهند براي اين كه منابع ديگر هويتي و نوع هويت بندي هاي ديگري در جامعه مطرح مي شود
و بتدريج آن هويت ها به هويت هاي پايه حداكثري از انسان ها تبديل مي شود. كه در
نهايت نيز در دوران مدرنيته حداقل تا سال هاي اخير مفهوم " مليت " به عنوان يك هويت
چتروار مطرح مي شود مفهومي كه مي تواند تمام هويت هاي مبتني بر نظام هاي قبيله اي –
مكاني، جغرافيايي ، صنفي ، حرفه اي و جنسيتي را درون خود هضم كند و يك واحد كل به
نام " ملت " را بوجود آورد كه تركيبش با دولت ملي، واحد بزرگتر " دولت – ملت " را
تشكيل دهد كه در نظام وستفاليايي، عنصر اصلي نظام جهاني دوران مدرن را تشكيل مي
دهد.
سوال – آقاي دكتر! بحث شكل گيري جامعه شناختي دولت – ملت مشكل تاريخي معاصر ما است
و قريب صد سال است كه جامعه ايران روي پل موقت دوران گذار ايستاده است ، چرا جامعه
ايران از روي اين پل گذر نمي كند؟
جواب – جامعه ايران به دليل جنگ هاي داخلي و تهاجمات بيشمار خارجي و خونريزي هاي
زيادي كه در طول تاريخ تجربه كرده، آمادگي بسيار كمي براي پذيرفتن هويت هايي غير از
هويت هاي سنتي داشته است و متأسفانه تجارب اوليه دوران مدرنيته از قبل از انقلاب
مشروطه تا پايان دوران رژيم پهلوي هم مويد اين بوده كه مدرنيته در روابط اجتماعي در
ايران ضايعات بسيار زيادي را به دنيال مي آورد . بنابراين در اين دوران گذرا ( صدو
پنجاه سال اخير) منابع هويتي مدرن، با مقاومت بسيار زياد توسط بخش سنتي جامعه و با
افراط گري هايي توسط خود طرفداران تغيير ساختارهاي اجتماعي روبرو شده و تركيب اين
شكست هاي پي درپي در سطوح مختلف فردي و جمعي و كلان ملي به اين منجر شده كه بي
اعتمادي به منابع هويت و عمل جمعي تشديد شود و در مواقعي بازگشت به منابع هويتي
فردي (نظام هاي فاميلي، خوني ، كيش و آييني) باعث شده آن گذار ملايم و تدريجي به
سمت هويت هاي متكثر نرود بلكه رفت و برگشت هاي خيلي شديد بين هويت هاي مدرن نهادينه
نشده و وارداتي كه با جامعه ايران چندان تناسبي نداشته ( و با مباني سنتي و حتي با
تفاسير مذهبي تا اندازه اي تعارض داشته اشت ) ، باعث شده تا نوعي تجربه شكست خورده
تاريخي در بين ملت ايران شكل بگيرد كه نمي توان آن را حالت طبيعي دوران گذار دانست.
سوال – آيا خود اين فرآيند يك دوران گذار نيست ؟
جواب – البته ممكن است در يك رويكرد چند صد ساله بتوان اين رفت و برگشت هاي خيلي
شديد را درون بستر و يا فاز گذار تفسير كرد. اما اكنون كه در وسط چنين دوراني قرار
گرفته ايم ، زياد نمي توانيم اين رفت و برگشت هاي خيلي شديد را طبيعي بدانيم. توضيح
اين نكته اين جا ضروري است كه به اعتقاد من اگر ما از اعتماد اجتماعي ، راستگويي و
صداقت و يك رويي در روابط اجتماعي يك شاخص بسازيم متوجه خواهيم شد در جامعه سنتي ،
چنين شاخصي با تعاريف سنتي در حد بسيار بالايي درون نظام اجتماعي ما وجود دارد. در
مراحل گذار از جامعه سنتي به جامعه مدرن اين شاخص بتدريج افزايش پيدا مي كند منتها
اين اعتماد درون شبكه اجتماعي يك جامعه مدرن شكل مي گيرد. يعني همان اعتمادي كه فرد
در يك جامعه سنتي به هم كيشان و هم خويشان خود داشت به نهادهاي اجتماعي و ساير
شهروندهايي كه درون يك هويت چتروار (نظام ملي يا هر چيز ديگر) قرار مي گيرند منتقل
مي شود. در واقع اين اعتماد از بين نمي رود بلكه سطح بالاي خود را حفظ مي كند منتها
در محدوده متفاوت تري تعريف مي شود.
سوال – آيا اين اعتماد به هم كيشان و هم خويشان هنوز وجود دارد ؟
جواب – در جامعه ايران اين اعتماد اجتماعي حتي در مواردي نسبت به همان شبكه هاي
سنتي نيز دچار تزلزل مي شود. زيرا افراد به دليل ايجاد امكانات رشد و توسعه، ديگر
حتي به فكر خويشاوندان خود هم نيستند و در چنين حالت ...
سوال – .... نظام اجتماعي دچار فروپاشي مي شود؟
جواب – البته شايد نتوان لفظ بسيار خاص " فروپاشي " را به كاربرد اما مي توان گفت
به رواج بي اعتمادي اجتماعي و كم شدن حلقه اجتماعي كه مي شد درون آن اعتماد كرد و
با يكرنگي و يكدلي به طور آزادانه به بيان افكار و انديشه ها پرداخت و از آنها
انتظار همفكري و عمل مشترك داشت منجر مي شود . به هر حال اين حلقه اجتماعي بتدريج
كوچكتر و كوچكتر مي شود.
سوال – آيا نقطه صفر آن، نقطه عزيمت جديدي خواهد بود؟
جواب – وقتي جامعه هر چه بيشتر اعتماد خود را نسبت به اعضا و اعضا اعتماد به ديگران
و نهادهاي اجتماعي را بيشتر از دست دهند، قطعاً ضرورت ايجاد يك مباني جديد براي
ايجاد اعتماد و روابط اجتماعي ، قطعاً افزايش پيدا مي كند. اما اين كه جامعه در
نهايت بتواند اين مباني جديد را توليد كند قطعي نيست. در واقع اين ضرورت افزايش
پيدا مي كند كه جامعه به فكر نوعي نظام اجتماعي جديد هم از لحاظ هنجاري و هم در بعد
رفتاري باشد. يعني بتواند در بعد نگرش ها، ارزش ها و رفتارها مباني جديدي را
نهادينه كند. اما ممكن هم هست كه چنين توفيقي بدست نياورد.
سوال – كه در اين صورت اقدامات واكسينه گونه و مسكن افزايش پيدا مي كند؟
جواب – به هر حال در آن صورت از يك طرف ممكن است رفتارهاي فردگرايانه آسيب زا گسترش
پيدا كند كه افزايش جرم و جنايت ، خشونت ، پرخاشگري ، منفعت طلبي، مكانيسم هاي
نامشروع و غيراخلاقي مي تواند از مصاديق آن باشد و از سوي ديگر ممكن است سلك گرايي
هاي افراطي مثل باور به انديشه هاي فرقه گرايي هاي خيلي خاص افراطي و حتي به سوي
مكاتبي مثل شيطان پرستي نيز سوق يابد.
سوال – در واقع مي فرماييد هويت جامعه را به لحاظ ذهني متكثر مي كند؟
جواب – به هر حال " نياز " ايجاد مي شود. زيرا انسان ها در هر حال براي زندگي در
كنار ديگران به اين نياز دارند كه آرمان هاي جمعي خودشان را بپرورانند و به كمك
ديگران اين آرمانها را پيگيري كنند. زماني كه امكان اعتماد اجتماعي و شكل گيري چنين
تشكل هايي براي حمايت از برنامه هاي جمعي و فردي وجود نداشته باشد، اين نياز به طور
خيلي شديدتري توسط همه افراد احساس مي شود و همانطور كه گفتم ممكن است در يك طرف
برخي راه جرم و جنايت و خشونت را انتخاب كنند و برخي راههاي افراطي معنوي گرايي مثل
صوفي گرايي ، شيطان پرستي ، تصوف و فرقه هاي ديگري را پيش بگيرند.
سوال – آيا بيشتر در قالب " نفي هويت " بروز مي كند؟
جواب – به يك معنا نمي توان گفت " نفي هويت " بلكه اين ها چالش هايي است براي هويت
يابي صورت مي گيرد.
سوال – منظور نفي هويت كنوني است ؟
جواب – بله ، البته به معناي نفي هويت موجود و هويتي كه خودش چندان هويتي تلقي نمي
شود. در واقع تشكلي از روابط و زندگي اجتماعي كه چندان ارضا كننده نيازها و خواسته
هاي افراد نيست. اما اين چالش ها توسط افراد و گروههاي مختلف صورت مي گيرد. تا در
نهايت به يك مبناي ذهني از نظام اجتماعي برسند. به تعبير علمي تر، هر انساني براي
تنظيم زندگي فردي خود و تشخيص جايگاه خود در منظومه اجتماعي، به يك نقشه ذهني از
جهان اجتماعي نياز دارد. كه مي توان آن را به رصدي كه انسانها از كل مجموعه جهاني
كهكشاني دارند تشبيه كرد كه كره زمين در كجاي اين منظومه قرار دارد. لذا هر انساني
براي اين كه بتواند جايگاه خود را در زندگي و درون كل هستي از ازل تا ابد مشخص كند
و بتواند در جامعه و زمان و مكان كنوني كه زندگي مي كند نقطه وجود و امكان برنامه
ريزي خود را تنظيم كند ناچار است براي زندگي فردي خود اهداف، آرمان و برنامه هايي
را مشخص كند.
سوال – به نوعي خود را با واقعيت هايي كه وجود دارد هماهنگ كند.
جواب – بله – در واقع بتواند رابطه خود را با واقعيات كل هستي و كل جهان و با جامعه
موجود تنظيم كند و يا به نحوي بخواهد خود را به صورت ديالكتيكي در مقابل غير خودش
كه همان جهان بيرون است، تعريف كند به يك نقشه و طرح ذهني از جهان اجتماعي نياز
دارد. هر انساني به اين نياز دارد كه از طريق حلقه هاي اجتماعي بزرگتر از خود، خودش
را به جهان و جامعه بيرون مرتبط كند. اگر هر انسان اين گونه فكر كند كه فقط خودش
است و كل جهان بيرون از خودش ، غير و ضد او است در نوعي تنهايي محض و بي انتها
گرفتار مي شود و طبعاً اين چنين احساسي اصلاً امكان هر تفكر و امكان هر عملي را از
او مي گيرد. بنابراين يك تصوير و نقشه ذهني از جهان اجتماعي مورد نياز است تا به
انسانها احساس تعلق و وابستگي ، احساس پذيرفته شدن، امكان ابراز وجود و ابراز نظر و
عقيده و در سوي ديگر به انسانها پذيرايي، پذيرش و مدارا نسبت به ديگران را بياموزد.
براي اين كه اگر چنين جمع اجتماعي وجود نداشته باشد كه فرد خودخواهي ها و خواسته
هاي كنترل ناشده فردي خود را فداي آنها كند و آماده باشد براي رسيدن به خير جمعي،
خواسته ها و خير فردي مفروض خود را ناديده بگيرد، در آن صورت باز فرآيند طبيعي
زندگي را طي نخواهد كرد و دچار ناملايمات فكري و روحي و رواني خواهد شد.
سوال – آقاي دكتر ! شما به نكته ظريفي اشاره كرديد و آن رفت و برگشت هاي جامعه
ايران به سمت محافظه كاري و اصلاح طلبي است. اصولاً اين برداشت صحيح است؟
جواب – يكي از اشكال بيروني آن در عرصه سياسي بويژه در نظام سياسي همين است كه شما
مي فرماييد. اما نكته اي كه من عرض كردم شامل و ناظر رفتارهاي فرد و جمع در همه
عرصه هاي زندگي ، اجتماعي ، اقتصادي و ... است نه فقط صرفاً سياسي.
سوال – به لحاظ نظري شايد بتوان گفت كه هم محافظه كاري و هم اصلاح طلبي در روح
انسان وجود دارد كه جامعه ايران بين اين دو مفهوم سرگردان مانده است. براي اين كه
مؤلفه هاي اصلاح طلبي و تغيير و كنار گذاردن بخشي از محافظه كاري در ايران گسترش
پيدا كند به چه فاكتورهايي نياز داريم؟ يا چه اتفاقي بايد بيفتد تا اين ثبات رفتاري
در جامعه ايران ايجاد شود و جامعه بتواند به انتخاب هايي كه از جنس دوران گذار است
دست پيدا كند؟
جواب – اين كه جامعه ما به چه الزامات و مباني اي نياز دارد تا بتواند گذار تاريخي
خود را نه از سنت به مدرنيته بلكه در تاريخ بشري و مقطع كنوني و آينده به نحو مطلوب
تري طي كند و از مخاطرات آن اجتناب كند، سوالي تاريخي است كه از زمان مواجهه جامعه
ايران با اسلام يعني هزار سال قبل و بعد از پذيرش اسلام با برخورد با تمدن غربي
روبرو بوده است و الان در عصر جهاني شدن و پست مدرنيسم و انقلاب ارتباطات با فاز
خيلي پيچيده تر و متكثرتري از همين سوال روبرو شده ايم. به اعتقاد من سوال اصلي در
اين است كه فرد ايراني و جامعه ايراني چگونه بايد خودش را تنظيم كند و اجزاي معرفتي
و مادي خود را چگونه در كنار هم قرار دهد تا بتواند در حركتي كه از گذشته به حال و
از حال به آينده دارد ضمن حفظ يكپارچگي واستمرار تاريخي خود احساس هويت مندي كند و
خويشتن خويش را فراموش شده و از دست رفته نبيند و بتواند رو به سمت جهان بشري و به
سمت آينده حركت كند. من فكر مي كنم چنين فرآيندي بايد اتفاق بيفتد اما اين كه چه
الزاماتي بايد در چنين فرآيندي رعايت شود سوال تاريخي ملت ايران ، بلكه سوال كل
بشريت است اين كه به هر حال نقطه اي بهينه و يا بهتر بگويم يك تلفيق عقلاني و از
سوي ديگر قابل دفاع با مباني ارزشي و آرماني، بايد هميشه از عناصر موجود در گذشته و
عناصر قابل دسترس در حال صورت بگيرد تا حركت ما رو به آينده ، حركتي باشد كه احساس
پوچي ، از دست رفتگي و از خود بيگانگي، به افراد يا به نظام هايي اجتماعي وارد نشود
و در عين حال جامعه بتواند ضمن " بودن " ، خويش ماندگي و استمرار بخشيدن به بودن
خود، خويش را گسترش دهد و تجليات جديد فرهنگ ها و تمدن هاي ديگر را به نحوي خودي
كند تا آنها را بيگانه و خارجي تلقي نكند.
سوال – اين حركت چه الزاماتي دارد؟
جواب – همانطور كه گفتم اين حركت قطعاً الزمات بسيار زيادي دارد كه فقط به چند مورد
آن در سطح فردي ، جمعي و ملي اشاره مي كنم تا صرفاً فتح بابي بر اين مباحث باشد و
گرنه اين كه بخواهيم اظهار تام كنيم كه چه عناصري حتماً مورد نياز است قطعاً محل
مناقشه خواهد بود و امكان عملي نخواهد داشت.
سوال – آقاي دكتر! قبل از اين كه به الزمات آن اشاره كنيد، اگر ممكن است از منظر
ديگري هم به قضيه نگاه كنيم تا بحث روشنتر شود. همانطور كه مي دانيد شايد به نوعي
بتوان بيان كرد كه محافظه كاري مي تواند اصلاح طلبي را قدري بهداشتي تر و بومي تر
كند و شايد تلفيقي از محافظه كاري و اصلاح طلبي است كه مي تواند جامعه را فارغ از
يكسري شوك ها، به مؤلفه ها و تصميماتي برساند كه مورد وثوق اكثريت جامعه باشد. شايد
تعريفي از اين منظر زودتر ما را به نتيجه برساند.
جواب – من ديدگاه شما را قبول دارم منتها با اين تذكر كه معناي محافظه كاري و اصلاح
طلبي كه من به كار مي برم ممكن است با آن محافظه كاري و اصلاح طلبي كه در تعاريف
رسمي، سياسي ما وجود دارد تفاوت زيادي داشته باشد. در واقع آن واژه هايي كه معمولاً
ما در ايران در مباحث سياسي بكار مي بريم تا اندازه زيادي گوياي لايه هاي زيرين
واقعيت جامعه ايران نيست و مي توان گفت واژه هايي به عاريت گرفته شده است و با بستر
تاريخي جامعه ايران اصلاً تناسب ندارد. اگر از رويكردي كه شما فرموديد استفاده كنم
مي توانم بگويم جامعه ايران و ايراني به اولين چيزي كه نياز دارد و به طور تاريخي
تا اندازه زيادي بخصوص در دهه هاي اخير آن را از دست داده، نوعي خودباوري است. اين
كه ايران تا اندازه زيادي فراموش كرده كه يك انسان است و انسان موجودي است مخلوق
ذات باري تعالي، منتها مختار به انتخاب بين سرنوشت هاي مختلف و اين انسان با تكيه
بر عقل لايزال خويش كه بزرگترين عطيه خداوندي و بزرگترين سرمايه بشر و وجه تمايز
انسان است، زندگي مي كند و مي تواند حيات فردي و جمعي خود را با عقلانيت ، درايت ،
علم و تجربه اندوزي هر روز بهتر از ديروز خود كند. اين تجربه اندوزي، علم گرايي و
باور به عقلانيت (هم عقلانيت ابزاري هم عقلانيت ماوراي عقل ابزاري كه نوعي فردگرايي
و حكمت باوري ديرينه تمدن ايراني است) چيزي است كه تا اندازه زيادي توسط اكثريتي از
مردم ايران ناديده گرفته شده است و در اين ناديده گرفته شدن ها، خود در پيچيدگي هاي
ماهيت اين عقل و جهان هستي قطعاً نقش دارد. اما شكست هاي تاريخي هم نقش داشته و در
دوران مدرنيته هم تقليدگرايي كوركورانه برخي از پيشگامان و پيشروان مدرنيته و
نوسازي جامع نقش مخربي داشته است.
سوال – البته مقاومت هاي گسترده اي نيز در قالب محافظه كاري ديني و غير ديني همواره
وجود داشته است و رو در روي پيشگامان مدرنيته ايستاده اند. اين مقاومت ها تا چه حد
تأثير داشته اند؟
جواب – ببينيد! افراد و اقشاري در مقابل تمدن جديد مقاومت كردند و در بسياري از
موارد با تكيه محض بر ظاهر خرد ديرين يا بر تفسير ناقصي از آموزه هاي ديني به
مقاومت با برخي از تجليات تمدن جديد و پيشرفت و توسعه پرداختند كه قطعاً تأثير كمي
نداشتند اما به هر حال نكته قابل ذكر اين است كه جامعه ايران از آن خودباوري كه يك
جامعه در حال گذار در اين جهان متلاطم بايد به عنوان سرمايه اصلي خود براي شروع
حركت و ساختن برخوردار باشد، در حال حاضر محروم است در حالي كه اين خودباوري بايد
ايجاد شود . البته لفظ خود به معناي وسيع آن يعني هم خود به معناي انسان عاقل، هم
به معناي انسان با ايمان و متعهد، هم خود به عنوان يك هويت ملي و واحد جمعي ، هم به
عنوان يك انسان مختار داراي اراده، امكان نيل به شناخت، رسيدن به آزادي وانساني
سازنده، متحرك و پويا است كه در واقع با تعبير ديني ما اشرف مخلوقات و مسجود ملائك
است و به تعبير فلسفي انساني مختار، آزاد، انديشمند و نقاد است كه مي تواند ضمن حفظ
حد و حدود در تفكر و عمل نقطه وسط و نقطه پرگار وجود خود را برجايي به نام "
انسانيت " بنا كند. درك اين مقام والاي انساني با همه آن سرمايه هاي وجودي و قابليت
ها و استعدادهايش و عملياتي كردن اين درك در سطوح مختلف جامعه، توسط بخش اعظم
انسانها چيزي است كه اكنون در جامعه ما مفقود است.
سوال – آيا جامعه ايران توان دست يافتن به چنين خودباوري دارد؟
جواب – جامعه ايراني جامعه اي بسيار با هوش، مستعد و پرتلاش است. اما از سوي ديگر
تنبلي معرفتي ، تنبلي فيزيكي ، تنبلي در مبارزه با ناملايمات و سختي ها و تنبلي در
مبارزه با مفاسد و مخاطرات مالي، اقتصادي ، سياسي و فرهنگي و حتي روحي رواني و
عاطفي، باعث شده تا به جامعه اي تبديل شويم كه آن پويايي و حركت لازم را نداشته
باشيم و تا اندازة زيادي سرمايه ها و پتانسيل هاي ما در حال هرز رفتن است . مثلاً
طبق آماري كه اخيراً در يكي از سايت ها ديدم (از صحت آن اطمينان ندارم اما آمار
بسيار جالبي بود) اين كه از ايرانيان مقيم خارج از كشور كه برخي از تحقيقات رقم آن
را بين 3 تا 4 ميليون نفر تخمين مي زند بيش از سيصد هزار نفر داراي مدرك دكترا
هستند كه صرفاً در پنج دانشگاه درجه اول آمريكا، بيش از 500 استاد ايراني الاصل در
حال تدريس هستند ولي ما هيچ گونه بهره اي از آن نمي بريم.
سوال – درمورد ايرانيان داخل كشور نيز همين وضعيت وجود دارد؟
جواب – ايرنيان داخل كشور نيز نشان داده اند كه در صورتي كه يك ذره امكانات فردي يا
شرايط مساعد ملي فراهم شود، استعدادهاي بسيار زيادي دارند و مي توانند آنها را
نهادينه و شكوفا كنند و كشور را به حركت وادار كنند. اما اين نقطه شروع در پويايي
تاريخي جامعه ايران كه خودباوري است به طور تاريخي و درسده اخير تا اندازه اي تخريب
شده است. البته اين تخريب علل متعددي داشته و تا اندازه اي بوده است كه ما بتدريج
حتي در افكار و انديشه هاي پيشگامان جامعه به نوعي تمايل به خود ويرانگري را مشاهده
مي كنيم. اين كه گروههاي مختلف درعرصه هاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي بعضاً رفتارهايي
را انجام مي دهند كه نه در دراز مدت و به طور غيرمستقيم بلكه بصورت آني و بسيار
سريع منجر به تخريب خود و ايجاد مضرات زيادي بر منافع خودشان مي شود. حتي در عرصه
ملي هم حركت بر عليه منافع را به كرات مشاهده مي كنيم.
سوال – علت چيست؟
جواب – يكي از دلايل اين عدم خودباوري يا تمايل به ويرانگري ، عدم تجربه اندوزي
تاريخي است و عدم باور به راهگشا بودن عقل مقيد انساني است. يعني اين كه ما در
زندگي فردي و حيات جمعي خودمان، وقتي احساس مي كنيم در جايي شكست خورديم، اين شكست
را لاپوشاني مي كنيم و سعي مي كنيم آن را از حافظه خود و حافظه جمع و جامعه و حتي
از آرشيو اسناد و مدارك با سرعت خيلي زياد پاك كنيم وفكر مي كنيم اگر توانستيم و
موفق شديم كه بحث ، نظر و بررسي و نقادي در خصوص آن را متوقف كنيم، شكست را پاك
كرديم. شايد اين مساله به نكته عميق تري برگردد و آن اين كه ما تا اندازه اي مفهوم
تاريخ را كج و مغلوط درك كرديم و فكر مي كنيم مي توان تاريخ را پاك كرد و گذشته را
به فراموشي سپرد. در حالي كه گذشته فردي و جمعي هميشه با ما هست و هميشه در
ناخودآگاه جمعي و فردي ما حضور دارد و تبعات آن به طور مستقيم و غيرمستقيم در همه
شئونات و عرصه حيات ما جريان و سيلان دارد. اما در مواقعي به دليل ترس از تبعات
نقادي تاريخي كه ممكن است منافع كنوني ما را بيش از پيش متزلزل كند، فراموشكاري را
به عنوان مكانيسم دفاعي خود انتخاب مي كنيم. وقتي در زندگي فردي نگاه مي كنيم
معنايش اين مي شود كه فردي كه در مسايل اقتصادي يا در روابط خانوادگي و فاميلي خود
شكست مي خورد به جاي بحث و گفت و گو كردن در مورد آن علل، ابتدا با لاپوشوني راه را
براي اين شكست باز مي كند بعد هم به دليل عدم برخورد عقلاني و تحليلي باخود آن شكست
وعلل و پيامدهاي آن، آن شكست را براي خود سنگين تر ، جدي تر و داراي علل ناشناخته
توجيه مي كند كه بنابراين امكان تكرار بازگشت دوباره آن وجود دارد. همچنين باز به
دليل عدم بحث و بررسي در مورد تبعات، خود را با تبعات ناشناخته و زيرين و خزنده
مواجه مي كند. در حالي كه اگر ما مي توانستيم در زندگي فردي و جمعي خودمان تجربه
اندوزي را به عنوان يك هدف قرار دهيم ما حتماً عقل فردي و تعامل عقول در سطح
اجتماعي را باور مي كرديم.
سوال – در سطح ملي مثال بزنيد؟
جواب – در سطح ملي نيز اگر به سه نكته خودباوري و عدم تكيه كافي بر عقلانيت و عدم
تجربه اندوزي برگرديم، دوباره همين مسايل را مي توانيم به عنوان سه شرط اوليه محقق
نشده براي رشد و پويايي جامعه ايران اثبات كنيم. ما در سطح كلان ملي هم چه توسط
دولت، احزاب و منابع مختلف و چه توسط ملت، اين عدم خودباوري را با تعريف مختلفش
مشاهده مي كنيم. مثلاً وقتي كه انتخاباتي صورت مي گيرد افرادي كه براي اين انتخابات
كانديد مي شوند، خودشان در مواقعي به استهزاء، اين نقش و مسئوليت اجتماعي را براي
اطرافيان تعريف مي كنند. در صورتي كه در جمع ها به شعار دادن - شعارهايي كه حتي
شايد به برخي از آنها اعتقاد نداشته باشند - ادامه مي دهند. در محافل خصوصي اصلاً
خود اين فعاليت جمعي را و خود اين كانديد شدن و مبارزه انتخاباتي را به استهزاء و
يا حتي تعابير طعنه آميز مطرح مي كنند ( حتي كساني كه كانديداي مجلس مي شوند) . اين
مساله به عدم خودباوري برمي گردد.
سوال – مثل چي ؟ چگونه؟
جواب – اين امر هم جنبه تظاهر شعاري و بيروني دارد و هم جنبه تخريب گري در محافل
خصوصي. به هر حال افرادي كه مي آيند و شعارهاي كليشه شده را كه به سمبل هاي مبارزه
جناحي و سياسي تبديل شده اند را تكرار مي كنند، بدون اين كه عمق معناي آنها را درك
كرده باشند صرفاً آنها را به عنوان ابزار و نمادهايي از وفاداري جناحي تكرار مي
كنند. مثلاً وقتي خودشان وارد مجلس مي شوند با ارايه لوايح و پيشنهادات يا حتي
سخنراني هاي پيش از دستور يا به هر حال با فعاليت هاي خارج از صحن خودشان به نحوي
عمل مي كنند كه از نظر تبعات و نتايج، مخالف آن شعارهايي است كه قبلاً داده بودند.
مثلاً شعار دفاع از ولايت فقيه سر مي دهند و در عمل با خود رايي حزبي خود، عليه
ولايت فقيه رفتار مي كنند يا برعكس ديگراني كه بحث از آزادي مي كنند، با برخوردهاي
فردي يا حتي اقدامات قانونگذاري خودشان آزادي ها را محدود مي كنند يا به هرحال عليه
نهادينه شدن آزادي در جامعه حركت مي كنند، همانطور كه عرض كردم بخشي از اين فرآيند،
خود شعارگرايي است كه در عرصه هاي عمومي براي اين كه بر مبناي عقل، تحليل، منطق و
نقادي مجبور به تعامل با ديگران نشوند صرفاً به دادن پكيج هاي معنايي و
بسته بندي شده در قالب شعارها و عبارات حاكي از وفاداري هاي جناحي، حزبي، ملي وغيره
بسنده مي كنند بدون اين كه معناي عميق آنها را بشكافند و اين شعارها را عملياتي
كنند. از سوي ديگر مي بينيم همان افراد در عرصه هاي خصوصي يا محافل يا به هنگام عمل
در جاهاي مختلف، همان شعارها، حرف ها و همان اهداف كلان را به استهزاء مي گيرند و
آنها را قابل معامله كردن و قابل گذشتن و عبور كردن، تفسير و تلقي مي كنند كه اين
مساله به عدم خود باوري اي كه در بين سياسيون ما وجود دارد ، بر مي گردد.
سوال – به عنوان آخرين سوال بفرماييد مثلاً اگر دولت آقاي خاتمي بخواهد در آخرين
ماههاي مسئوليت خود، با توجه به اين كه كار فرهنگي طولاني و زمان بري است، اما
حداقل قدري در جهت حل اين معضلات و فرهنگ سازي براي دميدن يك روج جمعي در ميان
ايرانيان حركت كند، چه بايد بكند؟
جواب – حالتي كه بايد در جامعه ما بوجود بيايد، اين است كه خودباوري، عقلانيت ،
تجربه اندوزي و بسياري چيزهاي ديگر، محصول اين شرايط باشد. هيچ داروي يكسان و
اكسيري وجود ندارد كه بگوييم با يك برنامه مي توان آن را ايجاد كرد. دو، سه نكته
قابل ذكر است كه هركدام مي تواند تا اندازه اي تأثير گذار باشد. يكي از حركت هاي
بسيار مهم براي جامعه ايران اين است كه ما بايد هر چه سريعتر و جدي تر سنت نقد
خويشتن را در جامعه رواج دهيم. اين نقد خويشتن
مي تواند شامل بازاندايشي در اركان وجودي خويش، زندگي جمعي خويش، بازانديشي فلسفي،
اجتماعي و فرهنگي و سياسي باشد و هم مي تواند اشكال و مكانيسم هاي ديگري را بدنبال
داشته باشد. اين نقادي بايد توسط روشنفكران، روحانيان، استادان دانشگاه ، روزنامه
نگاران و بقيه پيشگامان جريان هاي فكري در جامعه و از جمله سياستمداران شروع شود و
در اين نقادي بايد از رسانه هاي جمعي به عنوان ابزار نقادي و محملي براي گسترش
نقدهاي ارايه شده استفاده شود. اين سنت نقادي، خود مستلزم نهادينه شدن آزادي هاي
مدني در جامعه است يعني آزادي چاپ و نشر، آزادي بيان و انديشه و براي اين كه ما
بتوانيم اين آزادي ها را نهادينه كنيم تا بتوانيم سنت نقادي را با سرعت و جدي تر
بطور بنيادين در جامعه رواج دهيم، بايد با تمام اشكال مبارزه اجتماعي خشونت بار
مقابله كنيم و با هرگونه خشونت درعرصه هاي فكري به طور جدي و عملي برخورد كنيم. اين
در واقع روي ديگر همان سكه است. يا روش ديگر يا گام دوم است و اين ها لازم و ملزوم
يكديگرند. ما نمي توانيم آزادي بيان و انديشه نداشته باشيم. زيرا بدون آن به نقادي
نخواهيم رسيد و به راه حل ها نايل نخواهيم شد، با خشونت چه خشونت زباني، اقتصادي ،
سياسي ، فيزيكي ، ترور شخصيت ، ترور فيزيكي مبارزه نكنيم راه به جايي نمي بريم.
سوال - پس مي توان گفت نقادي و آزادي بيان، بايد نقطه عزيمت ما باشد؟
جواب – بله – آزادي بيان و انديشه كه در واقع يكي از ابزارهاي نيل به اين نقادي
است. بعلاوة مبارزه با خشونت. چون مبارزه با خشونت يكي از شرايط نيل به آزادي و نيل
به محصولات عقل نقاد است. از سوي ديگر يكي از اشكالي كه نه تحت عنوان خشونت بلكه مي
توان از آن به عنوان سوء استفاده ها نام برد، اين است كه بايد با تقويت قوه قضاييه
و تجهيز آن، به دخالت در امور حقوقي كلان جامعه و مبارزه با سوءاستفاده ها در سطح
كلان بپردازيم. اين امر مثلاً مي تواند در عرصه مبارزه با رانت خواري اقتصادي ،
مبارزه با امتيازات خاص مادي و مبارزه با واردات غيرقانوني كالا باشد و در عرصه
ديگري مي تواند مثلاً تقويت دادگاه قانون اساسي و بررسي جرايم شخصيت هاي سياسي رده
بالا به دليل تخطي از روح قانون اساسي باشد. اين بررسي كارنامه افراد و حتي احزاب
نيمه ديگري است كه در تركيب با مبارزه با خشونت، مي تواند به ما امكان آزاد كردن
نيروهاي جامعه براي حركت رو به جلو را بدهد. بنابراين در نهايت ما بايد دو دسته كار
انجام دهيم. يك دسته فعاليت هاي ايجابي براي راه اندازي و نهادينه كردن آزادي بيان
، انديشه ، حمايت از رسانه هاي جمعي، حمايت از برگزاري نشست ها و گفت و گوهاي آزاد
و نقاد در عرصه هاي اجتماعي ، دانشگاهها ، مساجد و رسانه هاي جمعي. در سوي ديگر نيز
بايد با همه تجليات و مكانيسم ها و روش هاي مبارزه با آزادي كه جلوي همين آزادي و
عقلانيت را گرفته است مبارزه كنيم.
سوال – كه وجه سلبي قضيه است؟
جواب – بله. وجه سلبي قضيه است. همانطور كه عرض كردم ممكن است در جايي مبارزه با
وجوه خشونت ( خشونت خياباني، سياسي ، فرهنگي و غيره) باشد و در جاي ديگر مبارزه
حقوقي با نابرابري هاي اجتماعي و بي عدالتي ها صورت گيرد. چرا تا زماني كه جامعه به
عادلانه بودن ساختارهاي اجتماعي در سطوح مختلف و عرصه هاي متفاوت باور نداشته باشد،
اين نقادي وارد عرصه هاي عقلاني نخواهد شد. به تعبير ديگر عقلانيت در نقادي تزريق
نخواهد شد و گسترش آزادي براي نقادي، نق زدن ها ، منم منم گفتن ها و يادآوري ظلم ها
و نابرابري ها خواهد شد كه خود مي تواند خيلي سريع به گسترش آشوب ها و شورش ها منجر
و تبديل شود و در نتيجه تحرك هايي كه خود به طور غيرمستقيم، مكانيسم هاي خشونت بار
را براي كنترل اجتماعي تجويز مي كند دامن مي زند. در نتيجه آرامشي را كه مورد نياز
عقل است به طور خيلي سريع در مدت خيلي كوتاهي از دست مي دهيم و خود افراد كه از
آرامش عقلاني دفاع مي كنند، در شرايط طوفاني از خشونت مشروع و قانوني دفاع خواهند
كرد در واقع اگر چنين اتفاقي بيفتد دوباره تكرار مكرر تجربيات تاريخي ايران خواهد
بود كه دوران آزادي و آرامش، دوراني كوتاه، هر چند پربار و فارغ از استمرار تاريخي
بوده است، خود همين آزادي ها به افزايش شورش و ناملايمات و جرايم منجر شده است و
خود اين ناآرامي ها اجتماعي به بازگشت مشت آهنين به جامعه مشروعيت بخشيده است و
همان هايي كه پيشگام صلح و عقل و نقد و اخلاق و فرهنگ بودند، مكانيسم هاي پليسي و
خشن را براي بازگرداندن امنيت و آرامش به جامعه تجويز كردند و همين رفت و برگشت ها
است كه در مواقعي با نوسان پاندولي خيلي شديدتر صورت مي گيرد و طول زمان بيشتري را
در بر مي گيرد و بنابر اين آن الزامات بنياديني كه جامعه به آن نياز دارد قرباني مي
شود.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی پژوهشگران علوم اجتماعی