کارگران
کودکان
زنان هنر
و ادبیات
لطیفه
تصاویر
کامپیوتر
سایت های دیگر
اخبار روز از پیک ایران
اخبار سایت بی
طرف
اخبار رادیو فردا
خارجی
آرشیو
صفحه نخست
______________________________________________________________
خود شيفتگي <<نعل وارونه ي نفرت از خويش>> و متاسفانه عامل عقب ماندگي ما ايرانيان
در خودشيفتگي فردي، فرد ودر خودشيفتگي هاي جمعي، جمع به دليل توقفهايي در مراحلي از ناتواني و عجز و احساس عدم توانمندي براي حفظ روان خويش متوسل به مکانيسمي دفاعي مي شود که به آن خودشيفتگي اطلاق ميگردد.
کودک ناتوان به دنيا مي آيد از توان مادر تغذيه ميشود، از توان مادر ياري ميگيرد تا به تدريج بر اين ناتواني دروني فائق بيايد و احساس توانمندي کند. گاهي به علت نداشتن اين مادر توانمند يا کسي که نقش مادر را براي او بازي ميکند و يا عدم ويژگيهايي که اين مرکز توان بايد داشته باشد از جمله حمايت، احترام، حضور عاطفي، عشق، پذيرش و آگاهي آنوقت است که اين احساس ناتواني در کودک تثبيت شده و کودک با تخيلي از قدرت، تخيلي از خود برتر بيني و تخيلي از اينکه موجودي است ويژه و او بر ديگران سلطه و برتري دارد بزرگ مي شود.
البته تا قبل از 5-6 سالگي اين خودشيفتگي ها سالم و طبيعي است ولي اگر بعد از شش سالگي اين خودشيفتگي ها مثل تاولي فروکش نکند و کودک اعتبار و ارزش خود و ديگران را درون خودش به ثبت نرساند اتفاقي که ميافتد اين است که با همين ويژگي، انساني است بيست، سي، ويا شصت ساله، ولي کودک روان . بدين معني که از لحاظ عاطفي و ارتباطي زير پنج سالگي توقف کرده است.
همين وضعيت براي جوامع و ملتها نيز اتفاق مي افتد. اگر ملتي در جايي از تاريخ بايستد و بگويد: فرهنگ من، تاريخ من، تمدن من زبان من و نه بقيه دنيا، حالت آن کودکي را پيدا ميکند که در يک توهم امنيتي بسر ميبرد بخاطر آنچه که بر سر او آمده...
مصرانه بر اين باورم که جامعه اي سالم به لحاظ رواني يا حکومتهاي مريض در آن شکل نميگيرد ويا اگر هم بوجود آيد قادر به ادامه حيات نخواهد بود.
لازم است در ادامه توضيحاتي در خصوص مراحل رشد کودک عنوان گردد:
بر طبق نظريه روانکاوان، کودک در گذر از وابستگي مطلق و رسيدن به تفرد از سه مرحله اصلي عبور ميکند:
1- مرحله تميز و تفکيک
2- مرحله تمرين و آزمايش
3- مرحله ترميم و بازسازي حسن رابطه با مادر.
البته قبل از اين مرحله دوران همزي گري مادر و کودک وجود دارد.
کودک با خودشيفتگي مطلق بدنيا مي آيد، با احساسي من جهاني. که در اين حالت خودش را همه دنيا مي پندارد. اين دوره اصطلاحا اوتيسم ناميده مي شود.
از حدود يک ماهگي به علت رشد عصبي متوجه وجود شخصي بنام مادر مي شود ولي وي را بخشي از خود ميداند.
اين مرحله را که دوران همزي گري مي نامند تا شش ماهگي بطول مي انجامد. که کودک با مادر بصورت يک موجود يکسان و همگون بسر ميبرد که اتفاقا براي کودک اين دوره بسيار آرامش بخش است.
در اين دوران کودک هيچ مرزي مابين خود و مادر نمي شناسد. بطور مثال: کودک، گريه کردن را يک واکنش و غذا دادن را واکنشي ديگر ميداند که نمي تواند تميز دهد که کداميک مربوط به خود اوست و کداميک مربوط به مادر.
به همين دليل برآوردن نيازهاي فيزيولوژيک کودک از طريق مادر باعث ايجاد قدرت و دفع احساس ناتواني و بيچارگي در او مي گردد. بر عکس کودکي که به نيازهاي او پاسخ داده نميشود ويا تاخير در پاسخ دادن نياز کودک بوجود مي آيد بدليل نداشتن قدرت تميز و تفکيک، کودک خودش را عاجز و ناتوان احساس ميکند.
در پايان اين دوره اگر تمام نيازهاي فيزيولوژيک کودک برآورده شود، کودک قادر خواهد بود با همکاري مادر به مرحله بعدي که مرحله تميز و تفکيک است قدم بگذارد.
متاسفانه بعضي از مادران به دليل لذت بردن از اين وابستگي، ناخودآگاه باعث طولاني تر شدن اين دوره ميشوند که باعث به تعويق افتادن ورود کودک به مرحله بعدي ميشوند.
در صورتي که اين مرحله بدرستي سپري گردد نطفه امنيت، اعتماد و اطمينان در درون کودک شکل خواهد گرفت. اين اعتماد که با پاسخ دادن بموقع به گريه کودک بوجود ميآيد به کودک اين پيام را ميدهد که "دردها موقت و نيازها برآورده شدني است"
ديري نميپايد که به علت رشد فيزيولوژيکي، نورولوژيکي، حسي و عاطفي، کودک متوجه اين نکته مي گردد که مادر بخشي از او نيست و به دوگانگي وجود خود و مادر پي مي برد.
اين مرحله از زندگي که توام است با اضطراب، ترس ، احساس ناتواني و عجز: اضطراب جدايي يا separation anxiety ناميده ميشود که تا حدود هجده ماهگي بطول مي انجامد.
اين بدان دليل است که کودک متوجه مي شود که نيمه قدرتمندي که تمام کارهاي او را انجام ميداد، حالا ديگر بخشي از او نيست و اگر مادر و يا کسي که اين نقش را ايفا مي کند به داد کودک نرسد کودک قادر نخواهد بود از عهده نياز هاي خودش بر آيد.
اين مرحله که کودک آنرا با اضطراب و تشويش آغاز مي کند در حقيقت تولد رواني کودک است که به آن سر از تخم بيرون آوردن گفته ميشود .
در اين حالت کودک پوسته اندازي کرده و دچار توهمي عميق ميشود. توهمي که او همه دنيا بوده سپس او ومادر همه دنيا بودند و حالا او بخشي از مادر است آنهم بخش ناتوان.
کودک در اين دوره قادر به درک بقاء در غيبت نيست و نمي تواند بفهمد مادري که از ميدان بينايي او بيرون رفته، هنوز وجود دارد و نابود نشده است.
در اينجا وابستگي و نياز او به مادر بسيار زياد ميشود. حال اگر مادر داراي: حضور عاطفي، حضور جسمي، گرمي، حمايت، هم حسي، حساسيت به نيازهاي کودک و آشنايي با مراحل رشد کودک باشد، کودک بتدريج اين احساس ناتواني، بي مقداري، جدايي و عجز را از خود دور ميکند .
دراين حالت، مادر که نماينده دنياي بيروني براي کودک محسوب ميشود در درون کودک بصورت موجودي امن، حامي، ياري دهنده و کسي که به او اعتماد دارد تبديل ميگردد.
اين کودک وقتي چنين نماينده ي بيروني را به درون خودش منتقل کرد ديگر نياز ندارد عقب گرد کرده و به دوران عجز و ناتواني خود رجوع کند.
حال اگر مادر چنين ويژگيهايي نداشت و دنياي بيروني براي کودک دنيايي پر از تهديد ثبت و ضبط گرديد، کودک براي رشد بقاي رواني خودش احتياج دارد به مکانيسمهاي دفاعي خاصي متوسل شود. ضعف خودش را با قادريت مطلق سرپوش بگذارد، اينکه او بيمقدار است با بزرگنمايي و برتري بر ديگران پوشش دهد، اينکه او از دنيا ميترسد با يک نوع نترسي و سلطه جويي و ترساندن ديگران سرپوش بگذارد و تبديل شود به موجودي انزواطلب، مهر طلب ويا برتري طلب.
در نتيجه اين موجود مجبور است در زير پوسته خودشيفتگي که نعل وارونه نفرت از خويش است ويژگيهايي را داشته باشد:
قادريت مطلق، برتري بر ديگران، ميل شديد به کنترل ديگران، نياز شديد به تحسين و تمجيد و مرکز توجه قرار گرفتن، ميل شديد به کسب قدرت، ميل شديد به ديده شدن.
در راه کسب اين موقعيت گاه به علم مي آويزد، گاه به سياست وگاه به روحانيت دست مياندازد وگاه به ثروت اندوزي ميپردازد و اغلب هم موفق ميشود.و از طريق کسب چيزهايي که نيازهاي بيمار او رابرآورده ميکند، به آنجايي که ميخواهد خودش را برساند.
به قانون بقاء ماده و انرژي توجه کنيد:
"ماده و انرژي نه بوجود مي آيند و نه از بين مي روند بلکه فقط از حالتي به حالت ديگر تبديل مي گردند "
مابين امنيت و قدرت درست همان رابطه اي برقرار است که مابين ماده و انرژي. بدين مفهوم که انسان براي بقاء رواني خويش نيازمند امنيت است و در صورتي که اين امنيت براي او دروني نشده باشد به قدرت متوسل خواهد شد زيرا که قدرت براي او امنيت مي آورد.
اصولا انسانهاي خودشيفته دو گروهند:
يکي آندسته که به آنها خودشيفته پوست کلفت و يا آسيب زا اطلاق ميگردد و دوم آندسته اي که به آنها خودشيفته پوست نازک يا آسيب پذير گفته مي شود.
دسته اول آنهايي هستند که بر ديگران تسلط دارند و امنيت خويش را با قدرت تسلط و کنترل بر ديگران بدست مي آورند. دسته دوم آنهايي هستند که ديگران بر آنها تسلط دارند و امنيت خويش را با قدرت تسلط پذيري بدست مي آورند بدين معني که با تکيه کردن به ديگران از آنها قدرت ميگيرند.
معمولا انسانهاي خودشيفته از لحاظ اجتماعي (به ظاهر ) دچار مشکل نيستند، البته مادامي که سر تسليم بر خواسته هايشان فرو آورده شود.
از ديگر مشخصات اينگونه انسانهاي خودشيفته فرصت طلبي است که به محض پيدا کردن فرصت آماده موج سواري ميشوند.
اين خودشيفتگان اگر چه براي دنياي بيرون ميتوانند وسوسه انگيز باشند ولي در دنياي روابط نزديک ديوهاي مخوفي هستند. چون اينها نمي توانند صميميت و نزديکي و عشق را تجربه کنند بلکه آنها مي خواهند از طريق بخشيدن و کنترل کردن و سلطه جويي براي نزديکان خود تعيين تکليف کنند.
يکي از ويژگيهاي زندگي کردن با انسان خودشيفته اين است که انسان بتدريج اعتماد بنفسش را از دست خواهد داد و از خودش بدش ميآيد و بناگاه شور زندگي در انسان رنگ ميبازد. اين خودشيفتگان نزديکان خود را از طريق پول و ثروت و قدرت همانند درخت کريسمس آرايش ميکنند تا مبادا از آنها انتقادي کنند اما قادر نيستند لحضه اي صادقانه و صميمانه يابرابر و همسطح در کنار آنها بايستند.
حال اگر بخواهيم که آن روي بد آنها بالا نيايد، مي باست به آنها اجازه دهيم که ما را کنترل کنند و يا ما آنها را تحسين کنيم.
ولي آيا واقعا ميتوان با يک چنين موجودي زندگي کرد؟
بهترين وتقريبا تنها کاري که مي توان با چنين انسانهاي خودشيفته انجام دهيم اين است که به آنها بگوييم:
آنچه که آنها براي ما ميکنند در مقابل آنچه که نمي کنند بسيار بي مقدار است.
بايد به آنها گفت که ما از آنها نزديکي، صميميت، يکرنگي، مهر و صفا مي خواهيم.
همه ما انسانها بطور طبيعي دارا ي خودشيفتگي از نوع خفيف آن ميباشيم. ولي خودشيفته ي بيمار گون و بد خيم احتياج به درمان دارد آنهم از طريق روان درماني و دارو درماني.
اميد که خوانندگان گرامي به اهميت و ارزش تربيت کودکان آنهم نه از طريق سنتي آزمون و خطا و يا غريزي بلکه از روشهاي اصولي و علمي، اشراف لازم پيدا کرده باشند.
دکتر حسام فيروزي
19/8/1385